eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
442 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
ادبیات و جوایز رضا امیرخانی با بيل و كلنگِ پلاستيكي كار نكنيد! نمی‌دانم کنارِ ساحل کودکان را دیده‌اید که چه‌گونه با بیل و کلنگِ پلاستیکی بازی می‌کنند و قلعه می‌سازند و... دور از جانِ شما، اما من همیشه خودم را تصور می‌کنم در قامتِ یک فعله‌ی اریجینال که با فرغون آن کنار ایستاده‌ام و به این بچه‌های تی‌تیش نگاه می‌کنم، در حالی که نگران‌م که هر لحظه معمار صدایم بزند... من به جلساتِ ادبی، نشست‌های نقد، جوایزِ دولتی و غیرِدولتی، صفحه‌های ادبیِ مطبوعات، طرح‌های کمیسیونِ فرهنگیِ مجلس و کلِ وزارتِ ارشاد و... -دور از جانِ شما- همین‌جوری نگاه می‌کنم.
هدایت شده از یا زهرا
[ https://www.instagram.com/p/CAcr4QzAmp-/?utm_source=ig_web_copy_link از فهم قرآن لذت ببرید ترجمه روان قرآن کریم را به سبک نمایش رادیویی با ایفای نقش 162 هنرمند صداپیشه در اپلیکیشن «طنین وحی» بشنوید. این نرم‌افزار که مراحل پژوهش، نگارش، ضبط، افکت‌گذاری و آواگذاری آن در مرکز تحقیقات رایانه‌ای حوزه علمیه اصفهان هفت سال به طول انجامید با قیمت ۴۸ هزار تومان عرضه شد که اکنون به مناسبت ماه مبارک رمضان به صورت رایگان اهدا می‌گردد. شما می‌توانید این محصول فاخر قرآنی را از راه‌های زیر دریافت کنید: ۱. لينك دريافت از كافه بازار: https://cafebazaar.ir/app/com.saynaafzar.taninevahy ۲. دانلود از سایت طنین وحی: http://www.taninevahy.com ۳. همچنین می‌توانید عدد ۲ را به سامانه ۳۰۰۰۱۰۴۴ پیامک کنید و لینک دانلود نرم‌افزار را دریافت نمایید. با ارسال این پیام برای دوستانتان گامی در مسیر ترویج قرآن بردارید و بهترین هدیه را به آنان تقدیم کنید.
رمان‌های اصیل و عمیق روح و رنج‌ها و مکاشفات و شادی‌های انسان را می‌کاوند. به‌نظرم رمان خود یک کلاس انسان‌شناسی معتبر است. می‌بینیم تولستوی یا داستایفسکی در اعماق درون انسان چیزهایی را کشف می‌کنند که خود از آن‌ها بی‌خبر بوده‌ایم. رمان از نظر فرم هم می‌تواند جذاب و جالب باشد مثل خیل رمان‌های فرم‌گرا اما عمقش بستگی به مقدار کاوش وجود انسان دارد... برای همین شخصیت و شناخنش عنصری مهم در نوشتن داستان است...
حکایت‌نویس مباش! ✴️ این چند روز دارم کتابی را می‌خوانم به نام «ستیز با خویشتن و جهان» از یوسف‌علی میرشکاک. لبِ مطلبش این است: حکایت‌نویس نباش، چنان باش تا از تو حکایت کنند. ✳️اما در بین همۀ مطلب‌هایش این یکی خیلی چشمم را گرفت: «آنان که از خود آثاری به‌جای می‌گذارند، سه گروه‌اند: گروهی که هم‌تراز آثار خودند؛ گروهی که فروتر از آثار خودند؛ و آنان که برتر از آثار خودند.» (میرشکاک؛ 1391، 87) ✅من هم اول از خواندن این مطلب چشمانم گرد شد! "حکایت‌نویس نباش شیخ" چه ربطی دارد به این؟ یعنی می‌شود کسی از اثرش برتر باشد؟ یا فروتر؟ معمولاً انسان‌ها هرچه را که خلق بکنند، از خودشان است؛ نه بیش‌تر، نه کم‌تر. 🔆اما جواب سؤالم را جلوتر یافتم. میرشکاک گفته بود که: ✔️«آزاده در هیچ بندی نیست و هیچ فرمانی را گردن نمی‌گذارد الا آزادگی را و این‌چنین زیستن همانا جنون است! جنونی مقدس و فراتر از عقل معاش. ✔️آثار هگل عظیم‌تر و تأثیرگذارتر از آثار نیچه‌اند؛ اما جنون و آزادگی نیچه از وی فردی فراتر از خود می‌سازد، بیش از آن‌که از آثار وی سخنی در میان باشد خود وی در میان است؛ برخلاف هگل که تنها آثار وی در میانه‌اند و نه خودِ وی! تولستوی و داستایفسکی هم‌روزگارند. آثار داستایفسکی از خود وی بزرگ‌ترند، حال‌آن‌که تولستوی علی‌رغم عظمت آثارش، خود بسی برتر و بالاتر از آن‌هاست. یکی می‌نویسد، دیگری نه‌تنها می‌نویسد، بلکه چنان عظیم و شگرف و غول‌آسا زندگی می‌کند که از خود فراتر می‌رود.» (همان، 89)‌ 🚢آری این است قصه! برخی همان حکایت‌نویس‌اند و برخی حکایت‌شان را می‌نویسند گرچه که خود نویسنده‌اند.
حرکت در مه
حکایت‌نویس مباش! ✴️ این چند روز دارم کتابی را می‌خوانم به نام «ستیز با خویشتن و جهان» از یوسف‌علی م
مسئله این است که ما نیاز داریم به داستان و داستان‌نویسی از دیدی فراتر از پی‌رنگ و طرح و پردازش شخصیت بنگریم... گرچه که این‌ها هم هست... همیشه جدالی بین دو سبک داستان‌نویسی بوده است. فرم‌گرایان و محتواییان و بالتبع طیف‌های مختلفی از نظرات بین این دو گروه شکل گرفته.... اما به‌راستی در نظر شما داستان‌نویسی چیست؟ مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
شروع داستان قسمت 1 یک مسآلۀ دردناک در زندگی او وجود داشت. دردناک و تأسف‎انگیز: از دزد می‎ترسید؛ خیلی هم می‎ترسید. هیچ برای او فرق نداشت که تنها زندگی بکند یا نکند. چراغ‎ها را روشن بگذارد یا نگذارد، قفل‎های رمزی به کار ببرد یا نبرد... به هر صورت از دزد می‎ترسید. آن هم شاید بشود گفت نه از خود دزد، از برخورد با دزد و این حال تازگی نداشت. عمری بود که می‎ترسید؛ از آن روزی که تصور می‎کرد در خانۀ کوچکش چیزی دارد که از او خواهند گرفت. چیزی که بالاخره یک آشنا یا غریبه آن را خواهد ربود. چیزی که فکر می‎کرد آن را حتی از خودش هم پنهان نگه داشته است. آیا دزد با او روبه‎رو خواهد شد یا آن‎که از پشت سر هفت‎تیر را روی ستون فقراتش خواهد گذاشت؟ یا خواهد گفت: «تکان نخور! دیگر تمام شد.» یا: می‎بینی با این چاقو....» یا: «بنشین و حرف نزن!» یا: «ننه‎سگ خوب به چنگم افتادی.» این‎ها بود که او را خرد می‎کرد، یعنی خرد کرده بود... در خمیرهٔ بد/نادر ابراهیمی
حرکت در مه
#شروع_داستان شروع داستان قسمت 1 یک مسآلۀ دردناک در زندگی او وجود داشت. دردناک و تأسف‎انگیز: از د
سلام خوش‌آمد می‌گویم به اعضای جدید کانال. یکی از سخت‌ترین کارها شروع داستان با جملاتی جذاب و درگیرکننده است. هشتک شروع داستان برای بررسی شروع‌های داستان‌های مختلف است. نظرتان راجع‌به شروع داستان در خمیرهٔ بد از نادر ابراهیمی چیست؟
یک رانندۀ سرویس داریم که حسابی حواسش پرت است. انگار تویِ این دنیا نیست: بعضی وقت‎ها یکی از ایست‎گاه‎ها را یادش می‎رود بایستد و مسافرش را سوار کند. یک‎بار هم شده بود که من را جا گذاشته است: رفته بوده روی پل و باید از یکی از کنارگذرها از بالایِ پل می‎آمده پایین و من را فرت می‎برده دنبالِ خودش اما اصلاً فراموش کرده که بیاید پایین و برایِ همین هم مجبور شده که برود تا پایین‎گذرِ بعدی و بعدش هم دور بزند و... این‎که چیزی نیست، یک‎بار برای رفتن به مقصد و درحالی‎که همه سوارِ ماشین بودیم یادش رفت بپیچد و خیابان هم بزرگ‎راه بود و چاره‎ای نداشت یا باید دور می‎زد که جای دور زدن نبود، آن هم مینی‎بوسی با این عظمت و یا باید می‎رفت تا یک دوربرگردان که اولی را انتخاب کرد. این‎که چیزی نیست، یک‎بار یک روز پنج‎شنبه وقتی تویِ خوابِ ناز بودم بهم زنگ زد و از من شمارۀ یکی از هم‎کارها را خواست و گفت «برایم مشکل درست شده.» من هم فرستادم و گمان کردم که پنچر شده و حالا نزدیک خانۀ وی است و بهترین کار را آن وقت صبح این دیده که بهش زنگ بزند و خوابیدم که دوباره زنگ زد و این‎بار «من برایم مشکل درست شده» دیگر با آن صدایِ خفۀ خواب‎آلود پرسیدم، «چه مشکلی؟» گفت « من برایم مشکل درست شده نمی‎توانم بیایم»، گفتم «آقای... امروز مدرسه‎ها تعطیل است.» و بعد هم خواب. آخرش هم فکر کنم یک روز وقتی که همۀ ما حواس‎مان پرت است با این راننده برویم که برویم. یعنی توی ایستگاه چند نفر را سوار نکند و بعد هم همین‎طور که ما حواس‎مان پرت است و داریم علیه گرانی و کم‎بودِ حقوق و گران شدن دلار و بدعهدی‎های آمریکا سخن‎پراکنی می‎کنیم می‎رویم جایی که خودمان هم نمی‎دانیم کجاست. شاید یک بیابان برهوت که دور و برش کمی تیغ و بته و شاید دو سه تا کوه هم اطراف. آن وقت پیاده می‎شویم و می‎بینیم دیگر مدرسه و اداره و دفتر و دستکی وجود ندارد و راننده هم می‎بیند دیگر هیچ آقابالاسری ندارد و شرکتی که برایش مسافرها را جابه جا کند. برای همین هم آن‎جا کمی می‎مانیم. رقص و پای‎کوبی می‎کنیم و بعد آتشی روشن می‎کنیم و در کنار آن آتش چایی دبشی می‎خوریم. کم‎کم شب می‎شود و شاید یکی از ماها هوای خانه و بچه‎هایش را بکند اما هرچه به راننده می‎گوییم که راه برگشت کدام است، چیزی نمی‎داند و ما می‎مانیم و ته‎استکان‎هایِ چایی و یک جای جدید. شاید یک‎روز ما رفتیم آن‎جا. ‎
آداب نوشتن 1 روزی یکی از دوستان چخوف را در حالی می‌بیند که مشغول رونویسی از یکی داستان‌های تولستوی است. وقتی از او پرسید که دارد چه‌کار می‌کند چخوف جواب داد: «دارم دومرتبه آن را می‌نویسم.» دوستش حیرت کرد و چخوف به او توضیح داد که این کار را برای تمرین انجام می‌دهد. درواقع با این کار او می‌توانست شیوه‌های نویسندگان موردستایش خود را به‌خوبی یاد بگیرد. منبع: مدرسۀ نویسندگی https://madresenevisandegi.com/6852/%da%86%d8%ae%d9%88%d9%81-%d9%88-%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%88%d8%aa%d8%a7%d9%87/