eitaa logo
حرکت در مه
190 دنبال‌کننده
445 عکس
75 ویدیو
59 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
. قبل از این‌که کسی یادت کند شما یادش کرده‌ای. . . خوب موقعی رسیدم به دعا. یک دعای عرفۀ زیرزمینی در این . یک مسجد کوچک داریم که اسمش خاله سادات است. بچه‌های بسیج دعا گذاشته بودند.. حالا دیگر خیلی بزرگ شده‌اند. . خوب موقعی رسیدم. دعا تازه اولش بود. معلوم بود مداح کلی روضه خوانده تا رسیده به این‌جا. گوشه‌ای نشستم و ماسک را گذاشتم کنار و مفاتیح را باز کردم: سپاس آن خدایی را که چیزی یارای مقاومت دربرابر قضایش را ندارد و ... و .... تا الهم انی ارغب الیک. ای خدا من به سویت رغبت دارم. . . مداح می‌گوید حسین دارد با خدا مناجات می‌کند. حواس‌تان هست. مناجات حسین! بعد یک‌هو می‌رود کربلا و می‌زند به روضه. دو خطِ بعد می‌زند به اربعین و این‌که ای خدا نبادا اربعین امسال جا بمانیم و منحوس ویروس کرونا نگذارد برویم زیارت ارباب. . . هر چند خط یک‌بار یک طور خودش را به کربلا وصل می‌کند، به رقیه(س) و مسلم(ع) و ... به جای نیایش داریم روضه می‌شنویم. بعدش هم که دعا را غلط غلوط می‌خواند و یک صفحه‌اش را جا می‌اندازد. . . دیگر انتظار ندارم بخش دوم دعا را جایی بخوانند. همان بخشی که مضامین عرفانی‌اش بسیار در اوج است و این جمله‌اش به دلم خیلی نشسته است: انت الذاکر قبل الذاکرین. خودم جلوجلو آن قسمت‌ها را می‌خوانم و رد می‌شوم. . .
3 پند پدر تا پدر بخواهد رو برگرداند چشم انداخت تو صورتش. دست حلقه کرد دور گردنش و بوسیدش. هیچ کلامی گویایی نگاه را نداشت. هیچ احساسی آشکارتر از قطرات اشک نبود. - چیزی می‌خواهم بگویمت ساکت اندیشید و خیره شد. پدر چه می‌خواست بگوید؟ - این مدت که من نیستم... ادامه‌ی سکوت. - این مدت که من نیستم بهترین غذا را بخور. بهترین مایعات را بنوش. بهترین بستر را برای خودت انتخاب کن پسرم... - تا بتوانی زود بیا پدر. هرچه می‌توانی زودتر پسر بهت‌زده زل زد به رفتن پدر. * * * پدر رفته بود و زحمت نبودنش مانده بود برای ما. اما در این میان جملات آخرش بدجور جایش را در ذهن‌ام خوش کرده بود... * * * - تو خود به من گفتی بهترین را بخور... من همه جا رفتم. همه جا را گشتم. همه‌ی محلات را همه‌ی جاهایی که به ذهن کوچک‌ام می‌رسد. اما هیچ‌کدام هیچ‌کدام آن چیزی نبود که من می‌خواستم. چون هر کدام مزه‌ای داشت پدر... - پسرم یادت است روزی را که این خانه را تعمیر می‌کردیم و من پا اندر گل بودم و تو خشت‌ها را بالا می‌هشتی.. آن روز یادت است؟ مادرت برایمان چه آورد؟ یک کاسه‌ی آب دوغ خیار... یادت می‌آید پسرم چه لذتی داشت... - تو به من گفته بودی بهترین‌ها را بنوش.. اما هر نوشیدنی‌ای یافتم بهتر از آن هم بود. بهتر از آن هم.. یک‌بار هم لب به شراب زدم. شراب نوشیدم پدر. تا ببینم آیا... اما پدر بهتر نبود. گاهی برایم آب لذت‌آور بود. گاه شربت بهارنارنج... - این نوع نوشیدنی نیست که اندازه‌اش را تعیین می‌کند. این موقعیت‌ است که بهترین را می‌سازد پسر. یادت است آن روز که سفر دور بود و رسیدنمان دیر شده بود به خانه و هر دو له له می‌زدیم از برای جرعه‌ای آب... - آری... آری...و مردی روستایی جرعه‌ای آب به دستانمان داد که شادی‌اش از شادی دارا بودن تمام ثروت‌های دنیا بیش‌تر بود.. - تو گفتی بهترین جاها بخواب.. من در بهترین جاها خوابیدم. اما حتم منظورت فهم موقعیت‌اش بوده است. می‌خواستی مرا امتحان کنی. یادم است همان بار که باید مسجد را می‌ساختیم ما فرصت خواب نداشتیم و دو شب در حال خودمان نبودیم تا صبح روز سوم که جایی برای خواب یافتیم، در زیر درختی روی خاک‌ها دراز کشیدیم و لذت آن خواب تا عمق جانمان فرو رفت آه... چرا این‌ها را به من زودتر نگفته‌ بودی پدر؟ چرا نگفته بودی زودتر.. آه.. ...پرهيزگاران ، هم در اين دنياى زودگذر سود برند و هم در جهان آينده آخرت . آنها با مردم دنيا در كارهاى دنيوى شريك شدند و مردم دنيا با ايشان در كارهاى اخروى شريك نشدند. در دنيا زيستند، نيكوترين زيستنها و از نعمت دنيا خوردند، بهترين خوردنيها و از دنيا بهره مند شدند آنسان ، كه اهل ناز و نعمت بهره مند شدند و از آن كامياب گرديدند، چونان كه جباران خودكامه كام گرفتند. سپس ، رخت به جهان ديگر كشيدند با ره توشه اى كه آنان را به مقصد رسانيد و با سودايى كه سود فراوانشان داد. (نامه‌ی ۲۷ نهج‌البلاغه)
داستان نویس, [۳۱.۰۷.۲۰ ۱۱:۱۸] آسمان من 🌞و دیگر آسمان را نخواهی دید! و حالا فقط باید ببینم که خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد. 🌕البته هنوز هم می‌توانم ببینم. بالاخره جایی پیدا می‌شود که آسمان معلوم باشد اما این تکه هم برای من جالب بود که حالا بسته شده. گاهی، وقتی، زمانی که بیرون می‌آمدم و چشم می‌انداختم به مشرق ماه را می‌دیدم و صبح‌ها هم خورشید را. اما حالا دارند همان یک تکۀ کوچک را هم پر می‌کنند: 🌞یک ساختمان جدید که مجوز هم گرفته و دارد می‌کشد بالا و یک تکه از افق را از ما گرفت که بعد هم بهش عادت می‌کنیم. البته یک خوبی هم دارد و آن این‌که برای ماشین‌ها جای سایه درست می‌کند! مشکل فقط امروز و دیروز نیست. مشکل کلی است. ساختمان‌هایی که بی‌قاعده بالا می‌روند. 🌎سرمایه‌داری دارد همه جا را تصرف می‌کند. افتاده در و هم نتوانسته جلوی این سرمایه‌داری را بگیرد! قدرِ آسمان‌های‌تان را بدانید قبل‌از این‌که آن را از شما بگیرند و بدیش این‌جاست که گاهی خودمان این آسمان را از خود می‌گیریم. 🪐إنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ...
عامل نویسندگی در داوود غفارزادگان من اگه از چیزی حیرت نکنم نمی توانم داستان ش کنم. هیچ وقت نشده بشینم بگم: خب حالا یه داستان م در مورد حقوق زن ها بنویسم یا در مورد کارگرا به فرض یا مثلن یه داستان شهری علم کنم که تو بوق و کرناست...منظورم از حیرت البته قلقلک است، دغدغه مثلن، خارخار جان که ادبا بش می گویند خلجان. اما مشکل این جاست که بیش تر اتفاقای زندگی پیش پاافتاده است، تکراری و مضحک است و کم تر چیزی آدم را به حیرت می اندازد. می ماند تو به عنوان چیزنویس از چه منظری به ماجرا نگاه می کنی. روزنه ی خودت را برای نگریستن اگر پیدا کنی آن وقت تمام آن اتفاق های مضحک و تکراری از فرط حماقتی که درش تلنبار شده، حیرت انگیزند و تو یکسر تو حوض کوثری که 24 ساعت ت 48 ساعت م باشد کفاف نوشتن ت نمی دهد که همه ی چیزا خسته کننده است و حماقت بار و رقت انگیز است و همه ی وادی ها وادی حیرت است که تو به آن دراندری که بی کاره ای قصه ت کند، بی کاره تری بخواندت...
تشریف‌فرمایی حضرت استاد! فرفری و تندتند و سلام‌کننده به همه آمدی و من تنها نگاهت می‌کردم که آرام و آهسته بی هیچ تکلفی با همان آستین نصفه و شلوار لی رفتی جلوی جمع برای خودت نشستی و نگاهت به بنر بود که درشت نوشته بود جلسۀ فلان با حضور استاد رضا امیرخانی. جلسه پرشوری بود و تو اول که رفتی بالا گیر دادی به همین استاد! گفتی اگر می‌دانید خلاقیت و آموزش دیدنم تمام شده مرا استاد بخوانید. اگر می‌خواهید پایان کار هنری‌ام را اعلام کنید مرا استاد بگویید... نه من استاد نیستم... من همان نویسنده‌ام تازه وقت‌هایی که می‌نویسم... و وقت‌هایی که نمی‌نویسم هم نویسنده نیستم... یادت می‌آید خودت جای دیگری نوشته بودی: حضرتِ استادی وجود ندارند! سرتان را گول نمالند که متن‌تان را پیش از چاپ باید به استاد بدهید و باید زانوی ادب به زمین بزنید و کتاب اگر تقریظ نداشته باشد، کتاب نیست و... حضرتِ استاد توی قفسه‌ی کتاب‌خانه‌ها هستند، بخشِ کلاسیک‌ها!! آفرین. همین یک نکته از این جلسه مرا بس بود و به یادگار برایم ماند، ما هم‌چنان در راهیم و می‌نویسیم و زنده‌ایم و وقتی رسیدیم به مقام استادی آن برکه‌ای است که آب در آن خواهد ماند. کفر متحرک به ایمان می‌رسد ولی ایمان راکد پدربزرگِ کفر است. احسنت به تو رضا.... حالا خودت بگو، کدام را بگویم؟ رضا، آقا رضا، رضای امیرخانی، رضاجانِ امیرخانی... رضای امیرخانیِ جان!
من داستان می‎نویسم، تاریخ نمی‌نویسم. تاریخ‌های بسیاری قبل‎از من نوشته شده است و هم‎زمان با من و بعداز من نیز نوشته می‎شود و خواهد شد؛ اما داستان فقط یک بار نوشته می‎شود؛ فقط یک بار. آن‎ها که واقعیت را می‎خواهند و نه حقیقت را و طالب واقعیاتِ تاریخی هستند نه حقایقی انسانی می‎توانند بی‎دغدغۀ خاطر، به به‌ترین تاریخ‌ها مراجعه کنند... مقدمۀ کتاب سه دیدار نادر ابراهیمی پ.ن: دربارۀ این حرف دارم اما فعلاً به همین جملات فکر کنید تا بعد.
✍️امام رضا علیه السلام: مَثَل مؤمنین در قبول ولایت امیرالمومنین همانند سجده ملائکه برای حضرت آدم است، و مثل کسانی که ولایت امیرالمؤمنین را در روز غدیر نپذیرفتند همانند عدم سجده ابلیس بر آدم است. 📚الاقبال ج٢ ص ٢٠۶
اُذُن 💐اوست خدایی که پاکیش روزگار را پر کرده. اوست که نورش ابدیت را فراگرفته. اوست که دستورش را بی مشورتِ مشورت‌کننده‏‌ای اجرا می‌کند... پادشاهِ پادشاهان و گرداننده افلاک و مسخّر‌کننده آفتاب و ماه، که همه با زمانِ تعیین‌شده در حرکت‌اند. 🌱می‌میراند و زنده می‌کند، فقیر می‌کند و غنی می‌نماید، می‌خنداند و می‌گریاند، نزدیک می‌کند و دور می‌نماید، منع می‌کند و عطا می‌نماید. 🌺خداوند را بسیار سپاس می‏‌گویم و مدام شکر می‌‏کنم؛ چه در آسایش، چه در گرفتاری، چه در حال تنگنا و چه در حال آرامش... 🌿جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خدا مأمورم کرد که در این جمع برخیزم و بر هر سفید و سیاهی اعلام کنم که «علی بن ابی‌‏طالب برادرِ من و وصی من و جانشین من بر امتم است... من از جبرئیل خواستم از خدا بخواهد تا مرا از این کار معاف کند، آخر به کمی متقین و زیادی منافقین و فساد ملامت‌کنندگان و حیله‌‏های مسخره‌کنندگانِ اسلام آگاهم. 🌻منافق‌ها بارها مرا اذیت کرده‏‌اند تا جایی که مرا «اُذُن» نامیدند، و گمان کردند که من چنین هستم به خاطر ملازمت بسیار علی با من و توجه من به او و تمایل او و قبولش از من. اگر من بخواهم گویندگان این نسبت را نام ببرم می‏‌توانم، و اگر بخواهم به شخص‌شان اشاره کنم می‏‌نمایم، و اگر بخواهم با علائم آنها را معرفی کنم می‏‌توانم، ولی به خدا قسم من در کار آنان با بزرگواری رفتار کرده‌‏ام. 💧این آخرین باری است که در چنین اجتماعی بپا می‏‌ایستم. پس بشنوید و اطاعت کنید. علی را فضیلت دهید که خدا او را فضیلت داده است، و او را قبول کنید که خداوند او را منصوب نموده است. 🌴بدانید که من شنوانیدم، بدانید که من روشن نمودم، بدانید که خداوند فرموده است و من از جانب خداوند عزوجل می‏‌گویم، بدانید که امیرالمؤمنینی جز این برادرم نیست. بدانید که امیرالمؤمنین بودن بعد از من برای احدی جز او حلال نیست. 🌿ای مردم، شیطان آدم را با حسد از بهشت بیرون کرد. مبادا به علی حسد کنید که اعمالتان نابود شود و قدم‏‌هایتان بلغزد. ای مردم، من برایتان روشن کردم و به شما فهمانیدم، و این علی است که بعد از من به شما می‌‏فهماند. 🌺به علی به عنوان «امیرالمؤمنین» سلام کنید و بگویید: «شنیدیم و اطاعت کردیم، پروردگارا مغفرت تو را می‏‌خواهیم و بازگشت به سوی توست». و بگویید: «اَلْحَمْدُ للّه‏ِِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِی لَوْ لا اَنْ هَدانَا اللّه‏ُ...» 🌿خدایا، به خاطر آنچه ادا کردم و امر نمودم مؤمنین را بیامرز، و بر منکرین که کافرند غضب نما، و حمد و سپاس مخصوص خداوند عالم است.
عالی. آفرین به محمدحسن شهسواری.
حرکت در مه
عالی. آفرین به محمدحسن شهسواری.
خیلی فکر کردم تا ببینم این حرف محمدحسن شهسواری چه کم دارد! یک نکتۀ ریزی دارد. ما قواعد رانندگی را یاد نمی‌گیریم که ازشان تخلف کنیم اما گاهی قواعد داستان‌نویسی را یاد می‌گیریم تا خودمان راه خودمان را برویم و کاری به کار قواعد نداشته باشیم و رهاشان کنیم به امان خدا!
🔰 آزادی معلم 🔷🔹 افسوس كه ما، پيش از آن كه از آلودگى‏ ها پاك شده باشيم بر خويش عطر پاشيده‏ ايم و خويشتن را جز آن كه هستيم به ديگران معرفى كرده ‏ايم. 🔹 ما به جاى آن كه رنگ خدا را گرفته باشيم، به خدا رنگ زده‏ ايم. 🔹 چگونه مى‏ خواهيم ديگران را بسازيم و از اسارت‏ ها رها سازيم، در حالى كه هنوز خويش را نساخته‏ ايم؟ ما كه خود اسيريم، چگونه سخن از آزاد كردن ديگران مى‏ گوييم؟! 🔹 نمى‏ توان بار رسالت اللَّه را بر دوش داشت تا زمانى كه بنده غير اوييم. 🔹 پس بايد از حاكميت غير او آزاد شد. اين است كه معلم قبل از هر چيز بايد حُرّ شود و به آزادى برسد؛ آزادى از خويش، آزادى از غير و حتى آزادى از آزادى. و در اين مرحله است كه به عبوديت مى ‏رسد. 🔹 (حريت عبوديت رسالت) پس بايد ابتدا مراحل خود سازى را طى كنيم: - خودشناسى (توجه به خود) - خود سوزى (پاكسازى- تزكيه) - كشف نقاط ضعف و تسلط بر آنها - كشف استعدادها و نقاط قوت و تقويت آنها - انقلاب درونى (انفجار درونى) 🔹 بله، ممكن است كه يك معلم در كلاس سخنان خيلى خوب و جالبى بگويد، ولى مسأله اين است كه پيش از حرف ‏ها، اين رفتار و عمل ماست كه روى ديگران تاثير مى‏ گذارد. 🔹معلم بايد اعمال خود را كنترل كند و توجه داشته باشد كه طرز راه رفتن او، خنديدن، لباس پوشيدن، نوع آرايش و شكل تفريحات و حتى طرز نگاه كردن او، در شاگرد تأثير مى‏ گذارد. 🔹 اين كافى نيست كه حرف ‏هاى خوب بزنيم. وقتى تو، دارى از يك زندگى ساده و بى‏ تجملات و رفت و آمدهاى مؤمنانه بى ‏تشريفات سخن مى‏ گويى، شاگرد كنجكاو است كه بداند خانه تو چگونه است؟ 🔹 فرش‏ هايت، لوازمت، حتى عكس ‏هايى كه به ديوار خانه ‏ات آويخته‏ اى، نشان دهنده شخصيت واقعى توست؛ چون شخصيت انسان را مى ‏توان از روى انتخابش درك كرد. 📝 استاد علی صفایی حائری(عین.صاد) 📚 کتاب تربیت کودک، صفحه ۱۳ ▶️ @einsad