هدایت شده از دو بیت شعر | dobeit
به دست لفظ به معنا شدن نمی گنجم
سکوت آهم و در صد سخن نمی گنجم
مدام در سفر از خویشتن به خویشتنم
هزار روحم و در یک بدن نمی گنجم
ضمیر مشترکم، آنچنان که « خود » پیداست
که در حصار تو و ما و من نمی گنجم
تن است؛ شیشه و #جان؛ عطر و #عمر؛ شیشهی عطر
چو عمر در قفس جان و تن نمی گنجم
ز شوق با تو یکی بودن آنچنان مستم
که در کنار تو در پیرهن نمی گنجم
به سر هوای تو می پرورم که مثل حباب
اگرچه هیچم، در خویشتن نمی گنجم
#فاضل_نظری
#کتاب
#ضمیر_مشترک
@nazarifazel
#repost @pedram_ebra
__
#پدرام_ابراهیمی
در کار #نویسندگی (و طنزنویسی) دور ریختن به اندازهٔ خلقکردن مهمه. دلکندن، مرحلهٔ مهمی از بالغشدن یک نویسنده و طنزنویسه. تأکیدم روی طنزنویسی بهخاطر اینهکه ما طنزنویسها وقتی تازهکاریم، از شوخیهایی که میسازیم مثل جواهرات محافظت میکنیم. انگار چه اتفاق نادری در تاریخ ادبیات افتاده! اما بعضی از ما به مرور یاد میگیریم شوخی، دیالوگ، توصیف و سکانس و حتی فصلی که همراستا با هدف پیرنگ #داستان نباشه باید حذف بشه، هرچقدر هم که باحال و خندهدار و هنرمندانه نوشته شده باشه. البته وقتی متوجه بشید که سود دورریختن اینها چقدر بیشتر از زیانشه، سختی دلکندن براتون ناچیز میشه.
این کاغذها، پشتورو، دورریزهای جستاری ششهزار کلمهای از #کتاب جدیدمه که چند هفته پیش تمومش کردم. (جستار رو تموم کردم ها، کتاب هنوز کلی کار داره) گفتم قبل از ریزریزکردنشون، اینجا براشون مراسم تودیع بگیرم! الوداع رفقا. شایدم شما بهتر از اونهایی بودید که موندند. (تعارف میکنم. گناه دارن، بذار با دلِ خوش برن تو سطل زباله!)
#نویسنزندگی
رویداد ادبی داستان بیستوپنج که به بررسی آثار داستانی بیست و پنج سال اخیر میپردازد، فهرست نهایی خود را اعلام کرد.
روابط عمومی این رویداد ادبی اعلام کرد:
در گام دوم این رویداد ادبی، از طیف متنوعی از کارشناسان نظرسنجی کردیم و از آنان خواستیم تا از میان فهرست صدوپنجاهتایی منتخب مخاطبان، آثار برگزیده از نظر خودشان را اعلام کنند. در این گام از استادان دانشگاه، مدرسان داستاننویسی، منقدان ادبی، روزنامهنگاران، فعالان حوزه کتاب و کتابفروشان دعوت کردیم تا طیف متنوعی از سلیقهها را گرد هم بیاوریم و نهایتا با تجمیع آرای آنان به فهرستی از بیست و پنج اثر شاخص داستانی از سال ۱۳۷۵ تا کنون رسیدیم.
هدف این رویداد شناسایی و معرفی نویسندگانی است که در ۲۵ سال اخیر از سوی خوانندگان و به بیان دیگر جامعه کتابخوان، نمره قبولی گرفتهاند. در گام نخست از رویداد ادبی داستان بیستوپنج، که از یکم تا بیست و پنجم دیماه برگزار شد، ۵۳۱۹ مخاطب مشارکت کردند و عناوین مورد علاقهشان را در سایت این رویداد ادبی ثبت کردند و روز شنبه دوم بهمن فهرستی از ۱۵۰ اثر داستانی را که بیش از پنجهزار مخاطب در انتخاب آن مشارکت داشتند اعلام کردیم. در این انتخاب اولیه، فهرست بیش از ۳۰هزار عنوان کتاب رمان و مجموعه داستان فارسی که از ۱۳۷۵ تا ۱۴۰۰ منتشر شده بود در اختیار مخاطبان قرار گرفت و از میان این آثار ۱۵۰ کتاب با آرای مخاطبان برگزیده شد.
پس از اعلام این فهرست نهایی، در مراحل بعدی در برنامههای متنوعی به معرفی و بررسی این آثار برگزیده خواهیم پرداخت تا با ابعاد مختلف ادبیات داستانی این بیستوپنج سال هر چه بیشتر آشنا شویم.
برگزارکنندگان امید دارند که این رویداد ادبی، از آغاز تا اعلام فهرست نهایی و پس از آن، به محملی برای معرفی و شناخت هر چه بیشتر آثار فاخر داستانی این ۲۵ سال بدل شود و کمک کند که این آثار راه خود را در تاریخ ادبیات و در قرن جدید بهتر و بیشتر بیابند.
#داستان۲۵ #نظرسنجی #نظرسنجی_مردمی #کتاب
1000) هزار
"احمدرضا احمدی" رفت. او را دوست داشتم. گفت و گویی با او در شماره ی تازه ی مجله ی "اندیشه پویا" هست که دارم می خوانمش. گفت و گو به آخر نرسیده او به آخر رسید. دیروز عصر با دوستی درباره ی او حرف می زدیم. دوستم گفت می خواهد برود او را ببیند. گفتم اگر می توانی، برو. دیگر نمی تواند. احمدرضا احمدی پیش از این که شاعر باشد آدم شریفی بود. کتابی از او دارم به نام "آیا این صبح با این شاخه ی نرگس دوباره برای من تکرار می شود" نه، دوباره تکرار نمی شود.
این هزارمین پُست این کانال است. فکر نمی کردم به هزار برسم. بارها تصمیم گرفته ام نوشتن را تمام کنم. نوشتن، قِرتی بازی است. نوشتن وقت و تمرکز می خواهد. بهتر نیست می رفتم پی یک کار دوم و درآمدی کسب می کردم. می رفتم آموزش گاه و خصوصی چیزی درس می دادم. نوشتن، تمرکز می خواهد. وقت و فراغت می خواهد. و منِ چهل و سه ساله هنوز فکر می کنم این حق من است که ساعتی برای دل خودم باشم. بی شعورم و قِرتی.
#نوشتن #کتاب
🔻آقاى كوینر و مَدّ
آقاى كوینر از دل درهاى عبور میکرد كه ناگهان پی برد پاهایش در آب فرو میرود. شصتاش خبردار شد که آن دره در حقیقت شاخهای از دریاست و زمان مد نزدیک است. فوراً ایستاد و با نگاه در اطرافش به دنبال قایق گشت. تا زمانی كـه به پیدا کردن قایق امید داشت همانطور ایستاده باقی ماند. وقتى قایقى در منظرش نیافت، از این امید دست شست و امیدوار شد كه آب دیگر بالا نیاید. اما وقتی آب تا چانهاش رسید، از این امید هم دست شست و شنا كرد. او در این لحظه پی برده بود که خودش یک قایق است.
✍ برتولت برشت
ترجمه: علی عبداللهی
#داستانک
#کتاب