eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
660 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عبا رسید که گرما به پیکرت نرسد و گرد و خاک به موی مطهرت نرسد عبارسید به جسمت قبول حرفی نیست ولی خداکند از راه خواهرت نرسد اگر رسید به مقتل دعا کن ان لحظه کسی برای جدا کردن سرت نرسد تلاش کن به روی خاک تشنه هم بودی صدای وا عطشایت به مادرت نرسد تنت توسط سر نیزه جا به جا نشود خداکند که دگر حرف بوریا نشود به روی حنجرت از زخم بود اثر یانه؟ تونیزه خورده ای اصلا زپشت سر یانه؟ به جای دفن،زمانی که بر زمین بودی سوار اسب رسیدند ده نفر یانه؟ تنت به روی زمین مانده است در گودال؟ شدی مقابل خواهر بدون سر یانه؟ عبور کرده ای از کوچه یهودی ها زدند سنگ به سمتت ز هر گذر یانه؟ به غیر شام که در ان نبود هم نفسی  سری به نیزه نبوده بلند پیش کسی   به شام قافله را با عذاب اوردند برای دست یتیمان طناب اوردند مگرکه طشت زر و چوب خیزران کم بود؟ که بعدچند دقیقه شراب اوردند به روی نیزه سر شیر خواره را عمدا درست پیش نگاه رباب اوردند برای اینکه دلش بیشتر به درد اید مدام روبرویش ظرف اب اوردند به روی نیزه دشمن تمام هستش رفت نه شیر خواره که گهواره هم ز دستش رفت
یک عبا بر قامت حمزه پیمبر می کشید یک عبا در کوچه حیدر روی مادر می کشید یک عبا هم کربلا در روز عاشورا حسین پیش نعش اکبرش بر روی خواهر می کشید
بوی خون آید از دل صحرا خاک عالم به سر چه رخ داده بین لشگر به پاشده غوغا حمزه دیگر ز پای افتاده مصطفی را خبر کنید آید تاکه دستان هنده(لع) را گیرد دیراگر آیداز تماشای بدن پاره پاره می میرد یوسفی چنگ گرگ افتاده وای برحال پیکر حمزه فکرپوشاندن تن او باش آیداز راه خواهر حمزه زخم این سینه را به هم آور بر دعا دست خویش بالا کن زود بر پیکرش عبا انداز فکر احوال خواهرش را کن سرزمین احد غبار آلود گرچه از شور و گریه ها غوغاست حمزه و هر بلا سرش آمد گوشه ای از غروب عاشوراست کی به پیش نگاه این خواهر تشنه لب سر ز تن جدا کردند بهر تشییع پیکری بی سر ده نفر نعل تازه آوردند                               ****    ****   ** همه افتخار دخترها به عموهای خوش قد وبالاست سنت درد دل کنار عمو ارث اولاد حضرت زهراست
نورچشم پیمبری حمزه چه قدَر مثل حیدری حمزه اسدالله دیگری حمزه به خداوند، محشری حمزه ای مُلقّب به سیّدالشهدا حامی مُخلص رسول خدا   هم عمو هم برادرش بودی همه جا یار و یاورش بودی تو علمدار لشکرش بودی جنگجوی دلاورش بودی  تا نظر بر سپاه می کردی روزشان را سیاه می کردی  مرحبا بر تو ای عموی رسول آبرویت زآبروی رسول با تو محفوظ چار سوی رسول کم نگردید با تو موی رسول کاش حمزه مدینه هم بودی دور بیت الحزینه هم بودی بیعتت با نبی چه دیدن داشت اَشهدت آن زمان شنیدن داشت عطر اسلام تو وزیدن داشت رنگ بوجهل هم پریدن داشت با کمانت سرش ز هم پاشید از تو و نام حمزه می ترسید   ما پیاده ولی سواره، شما یکی از راه های چاره، شما روضه های پر از اشاره، شما تکّه تکّه و پاره پاره، شما اهل بیت از تو یاد می کردند بر تو گریه زیاد می کردند   در کمین بود، نیزه را انداخت پیکرت را چه بی هوا انداخت تا نبی روی تو عبا انداخت همه را یاد بوریا انداخت اوّلین رکن پنج تن می خواند روضه ی شاه بی کفن می خواند   ته گودال پیکرش افتاد جلوی چشم خواهرش افتاد جای خنجر به حنجرش افتاد ناله ای زد وَ مادرش افتاد  یا بُنَیَّ ذبیح عطشانم یا بُنَیَّ قتیل عریانم
ای شیر خدا و شیر احمد ای یار و فدایی محمّد ای عمِّ رسول و عمِّ حیدر برختم رسل علّیِ دیگر سر تا به قدم همه فتوّت شمشیر تو حامی نبوّت ایثار زتو، شجاعت از تو حکم از نبی و اطاعت از تو روی تو به بدر نور بخشد شمشیر تو در اُحد درخشید تو قلب رسول را امیدی سردار مبارز و شهیدی تاریخ کند هماره اعلام کز بَدوِ طلوع دینِ اسلام حمزه همه جا محمّدی بود احیاگر دین احمدی بود ای شیر خدا، سلام بر تو شمشیر خدا، سلام بر تو روزی که زجور خصمِ نا اهل وز بغض و عداوت ابوجهل بردند هجوم بر محمّد (ص) زد لطمه عدو به جان احمد از همسر خویش تا شنیدی با خشم به هر طرف دویدی فریاد زدی کجاست بوجهل آن سنگدل زاصل نا اهل از خشم رهش به کوچه بستی پیشاپیش از کمان شکستی فریاد زدی که ای ستمگر این مزد جفایت با پیمبر زین واقعه تلخ بود کامّت دل برد به مسجد الحرامّت دیدی که رسول حیّ دادار بنشسته غریب و بی کس و یار از سوز درون زدی صدایش گلبوسه زدی به دست و پایش کای سیّد و سرورم محمّد (ص) فرزند برادرم محمّد (ص) بر خصم تو ره زخشم بستم پیشاپیش از کمان شکستم من حمزه ام، ای سرم فدایت پیوسته کنم زتو حمایت فرمود رسول حیّ داور کای عمّ گرامی پیمبر من عفو و کرم بود مرامم هرگز نه به فکر انتقامم تا نور دهی به هر دو عینم خوشنود کن از شهادتینم دُر از لب همچو لعل سفتی از قلب، شهادتین گفتی برد از سخنت رسول حق نوش لبخند زنان گشود آغوش کای عمّ گرامی نکویم این بود همیشه آرزویم با قصّه ی حمزه و پیمبر یاد آمدم از عموی دیگر عبّاس علی گل مدینه آب آور بلبل مدینه سقّای نخورده آب در بحر گشته جگرش کباب در بحر دل را زشراره تاب داده از اشگ به آب آب داده یک باغِ مدینه دیده در آب تصویرِ سکینه دیده در آب دریاش روان زهر دو عین است خجلت زده از لب حسین است با یک یمِ اشگ و یک یم خون لب تشنه شد از فرات بیرون بار غم تشنگان به دوشش در سینه شرر، به دل خروشش یاد لب خشک شیر خواره میزد به وجود او شراره جان کرده سپر به تیر دشمن گردیده جدا دو دستش از تن تیری زکمان رسید بر مشک از دیده ی مشک شد روان اشک عبّاس نگه به آب می دوخت آب از غم او چو شعله میسوخت ای حمزه ی کربلا اباالفضل سینه سپر بلا ابالفضل سوزی که هماره سوزِ «میثم» آتش فکند به قلب عالم
ای آن كه داغ توبه دل مانشسته است چون لاله داغ دارد وتنها نشسته است گل گردميده برسرمژگان چشم ما خارغمت به پاي دل مانشسته است زينت گرفت چهره زاشك عزاي تو چون شبنمي كه برروي گلهانشسته است ازداغ جانگداز توياحمزة الرسول گردملال بررخ زهرانشسته است چون قبرتوست مأمن دلهاي بي پناه زهرا براي گريه درآنجانشسته است تاديدمصطفي بدنت رابه خاك گفت تيرغمي به قلبم ازاعدانشسته است گرغرق ماتم است زمين مثل آسمان درماتم توخواجه اسرانشسته است                       شام عزاي توست«وفائي»اگرچوشمع آتش گرفته،سوخته، ازپانشسته است
گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد تنی که مُثله شده در برابرم باشد گمان نمی کنم این جسم پاره پاره شده همان عموی رشید پیمبرم باشد بدن مگر بدن کیست این چنین شده است؟! اگر خدای نکرده برادرم باشد...! چرا عبای پیمبر نمی گذارد تا دوباره روشنی دیدۀ ترم باشد؟ ×× فدای خواهر مظلومه ای که نالان گفت: کنار کشتۀ گودال مو پریشان گفت: ×× گمان نمی کنم این زیر نیزه افتاده حسین فاطمه یعنی برادرم باشد تو را خدا بگذارید بوسه اش بزنم که قول می دهم این بار آخرم باشد کفن که نیست عبا نیست، بوریا هم نیست؟! بد است بی کفن این مرد محترم باشد برای آن که روی پیکرش بیاندازم نمی شود بگذارید معجرم باشد؟
هرگاه مصطفي به توگرم نظاره بود ازبهراو وصال تو فيضي دوباره بود بر ذره ذره پيكر خورشيديت قسم خورشيد آسمان به تو غرق نظاره بود هرلاله اي زداغ تو با داغ خو گرفت صحراي لاله گون اُحد پُرشراره بود دل گركه سنگ بود زسوك تو آب شد اي آنكه بستر تن تو سنگ و خاره بود هرعضو پيكرت زشهادت نشانه داشت چون پيكر حسين تنت پاره پاره بود عنوان سيدالشهدائي سزاي توست اي آنكه زخمهاي تنت بي شماره بود تنها همين نسوخت صفيه كنارتو ! برجان اوشرار غم تو هماره بود زهرا زداغ روي تو پيوسته گريه كرد اين آسمان عصمت حق پُر ستاره بود تنها نشد مدينه به سوك تو نوحه گر قبر شريف و پاك تو  دارلزياره بود دراين حديث درد «وفائي» به گريه گفت مقصود من زشرح غم تو ، اشاره بود
ای کشته ای که بود اُحد کربلای تو اهل مدینه نوحه گران عزای تو شیر خدا و شیر رسول خدا تویی ای نام سیدالشّهدایی سزای تو قبل از حسین و واقعه ی جانگداز او زهرا گریست بر تو و بر کربلای تو هر عضوت از نسیم شهادت چو گل شکفت در راه دین چو مُثله نشد کس سوای تو اعضای تو ز تیغ ستم پاره پاره شد پایان نشد به کشته شدن ماجرای تو شد خلعت شهادت تو جامه ی رسول جان ها فدای پیکر در خون شنای تو ای قامت بلند رشادت به هر زمان کوتاه بُد ردای رسالت برای تو ماتم، چرا گیاه به پای تو ریختند می باید آنکه ریخت سر و جان به پای تو شعر " مؤید " است تو را کمترین نثار ای بهترین درود و تحیّت سزای تو  
تا همیشه غمت بر این دلهاست گریه بر تو سفارش طاها ست در مقامت همین بس است نبی گفت حمزه    سیدالشهدا ست ...... ای عموی نجیب پیغمبر تکیه گاه غریب پیغمبر اسدالله غزوه های رسول وقت غمها حبیب پیغمبر ......... همه جا یار مصطفی بودی تو مددکار مصطفی بودی هر زمانی که اذیتش کردند تو طرفدار مصطفی بودی . ........ رفتی و در مدینه غوغا شد باب توهین به مصطفی وا شد بعد پیغمبر و تو و جعفر آتش کینه سهم زهرا شد ......... من بمیرم چه بر سرت آمد چه به احوال پیکرت آمد عالمی سوخت آن زمانی که سر نعش تو خواهرت آمد ......... خواهرت قد کمان رسید از راه ضجه میزد به ناله ای جانکاه تا که چشمش به پیکرت افتاد گفت وا حمزتا !    رسول الله ........ خواهر تو ندید پیکر تو که چه آورده هند بر سر تو خارها و عبا کمک کردند که نمیرد عزیز خواهر تو ....... خواهرت را کسی اسیر نکرد از خجالت که سر به زیر نکرد
حبیبی آجرک الله یا رسول الله بکش زسینه خود آه یارسول الله بریز اشک مصیبت که حمزه را کشتند سر تو باد سلامت که حمزه را کشتند بیا ببین که چها بر سرش نیاوردند بیا ببین که چسان پاره پاره اش کردند بیا کنار عموی خود آه و زاری کن صفیه تا نرسیده زراه کاری کن بگو دمی همه یاران از این دیار روند که خواهر آمده نامحرمان کنار روند نهان کن از نگه عمه اشکهایت را به روی قامت حمزه بکش عبایت را بگو به فاطمه چشمان عمه را گیرد ببیند این بدن پاره پاره میمیرد بگو برای صفیه زکربلای حسین بگو زروضه زینب زروضه های حسین تنی به روی زمین است در بر زینب خدا کند که نباشد برادر زینب فقط نه اینکه عبا بر تنش نیاوردند لباس کهنه او را هم از تنش بردند فدای سجده طولانی ات حسین من بگو چه شد سر نورانی ات حسن من صدای ناله زینب به پاست یاجداه تن حسین به صحرا رهاست یاجداه گلی که زینت دوش تو بود در همه جا زسم اسب ببین توتیاست یاجداه تنش مقطع الاعضا به خاک کرببلا سربریده ندانم کجاست یاجداه
نیزه ای آمد به قلب حمزه،آن شوکت شکست آن صلابت،آن شجاعت،آن همه هیبت شکست دور از چشم نبی،افتاد علمدارش زمین آن شکوه و هِیمنه،در موجی از حیرت شکست ناگهان پیچید در دشتِ اُحد این مرثیه تک سوارِ یل یلِ پیغمبر رحمت شکست در یمینِ جبهه میجنگید حیدر،یک تنه در یسارِ جبهه یک سردار ،یک امّت شکست فرصتَش را مغتنم دید و جگرخواره،رسید سینۀ شیر رسولُ الله،بی مُهلت شکست چون جگرخواره دلِ آن شیر،بر دندان کشید مُثله شد آن قامتِ چون سَرو،آن عزت شکست تا به بالین عمو آمد پَیمبر آه آه بر کمر دستی گرفت وگفت:این قامت شکست یادم آمد از علمدار رشید کربلا از غمش پشت حسین آنروز با شدّت شکست بی علم،بی دست،با صورت،زمین افتاده بود گفت آقاجان؛ غرورم پیش این ملت شکست من شنیدم سنگ بارانت کنند این کوفیان خوب شد پیشانی اَم پیش از تو با ضربت شکست من نباشم تا ببینم زینبت را میزنند وای از آندم که حریم بانوی عصمت شکست وای اگر گویند؛ حمله بر حرم آزاد شد آه از آن ساعت که دشمن درحرم حرمت شکست گوشواره،دستبند،خلخال، اینها جای خود حرمت معجر شکست و حرمت عترت شکست یا ز غم باید بمیرم،یا رود از دیده خون مهدیا!!!بازآ که دیگر حرمت غیرت شکست
ای مسیحا دم رسول الله چون علی مرهم رسول الله سپر محکم رسول الله عزّت پرچم رسول الله حمزه، ای افتخار اسلامی مظهر اقتدار اسلامی در عبادت قیامتی داری با مناجات اُلفتی داری بین میدان شجاعتی داری به علی چه ارادتی داری آسمان زیر گام های شماست آخر عشق ابتدای شماست قد احمد ز غصّه ات تا شد تا که یک نیزه بر تنت جا شد آه بالا سرت چه غوغا شد بر سَرِ غارت تو دعوا شد لشگری دور پیکرت آمد جِگرت را زنی به دندان زد گرچه خیلی بلا سرت آمد گرچه قاتل برابرت آمد تا کنارِ تو خواهرت آمد یک عبا رویِ پیکرت آمد تا نبیند صَفیه حالت را وای از روضه های کرب و بلا کربلا دِشنه دارها بودند یک نفر نه ، هزارها بودند وسطِ نیزه زارها بودند روی سینه ، سوارها بودند آبرویِ قبیله غارت شد پیش زینب به تن جسارت شد حرم الله در خطر افتاد ردّ شلاّق بر کمر افتاد خواهری بین صد نفر افتاد بین بازار و هر گذر افتاد همه دیدند ضعف تن ها را مَردها می زدند زن ها را
اي شهيد ركاب پيغمبر پدر و مادرم فداي تو باد اي اُحُد شاهد شهادت تو عمر من وقف در ثناي تو باد * در دلم حسرت زيارت توست كه تو محبوب مردمي حمزه طبق نصّ صريح آل نبي اسدالله دومي حمزه * از سلام زيارتت پيداست كه تو ياور شدي نبوت را گر پيمبر تو را دهد رخصت خود شفيعي همه قيامت را * اي علمدار غزوه هاي رسول كاشف الكرب مصطفايي تو وي يل ِ يكه تاز بدر و اُحُد تحت فرمان مرتضايي تو * گر بني هاشمي كني حمله بر يمين و يسار ميتازي گر كني قصد جان هر مشرك مركب و راكبش بر اندازي * آه از آندم كه قصد جان تو كرد هندِ ملعونه ي جگر خواره كرد قاتل پس از شهادت تو با غضب سينه ي تورا پاره * عَلَمت چونكه بر زمين افتاد واي ، دندان مصطفي بشكست گفت زهرا پس از تو يا عَمّاه سر پيغمبر خدا بشكست * دشمن از پيكر تو هم نگذشت مُثله شد قامت مطهر تو ليك جسم پُر از جراحاتت ماند مخفي ز چشم خواهر تو * من بميرم براي آن خواهر كه تن بي سر برادر ديد جسم هفتاد و دو گل ِ پرپر بر سر نيزه هيجده سر ديد * راهِ زينب به قتلگاه افتاد قتلگاه برادر بي سر خواهر انگار با برادر خود ميشنيدند ناله ي مادر * مادر انگار با پسر دارد ميزند حرفهاي آخر را ميشنيدند قاتل و مقتول ناله هاي غريب مادر را * اين همان ناله هاي مادر بود قتلوك بُنَيَّ عطشانا اولين نوحه هاي كوثر بود ذبحوك بُنَيَّ عريانا
چون رسید احمد کنار پیکرش دید آمد چه بلایی بر سرش گشته حمزه پاره پاره جگرش تا نبیند جسم او را خواهرش لحظه ای جانسوز ختم الانبیا با عبا پوشاند جسم حمزه را گر چه در خون پیکر حمزه تپید گر چه اعضای تنش دشمن درید با عبایی که نبی بر او کشید خواهر آمد جسم مثله را ندید گر چه اینجا فاطمه همراه بود باز هم از غصه خواهر غش نمود دل از این ماتم بود در شور و شین اشکها جاری بود از هر دو عین تا نبیند خواهرش زخم سنین کاش می پوشاند کس جسم حسین دل به یاد قتلگاه افتاده است یوسفی در قعر چاه افتاده است زینب آمد غرق آه و دل غمین دید افتاده گلش از صدر زین قطعه قطعه پیکری روی زمین پوششی هم داشت جسم شاه دین تا نبیند زینب آن گل پیرهن اسبها رفتند روی آن بدن
حمزه که جان عالم و آدم فدای او لب باز می کنم که بگویم رثای او  مردی که در شجاعت و هیبت نمونه بود در غیرت و شکوه و شهامت نمونه بود  شیر خدا و شیر نبی فارس العرب در انتهای جاده ی مردانگی، ادب  هم یکه تاز عرصه ی جنگ و نبردها هم آشنای بی کسی اهل دردها  هنگام رزم و حادثه مردی دلیر بود خورشید آسمانی و روشن ضمیر بود  شب های مکه شاهد جود و کرامتش گل داشت باغ شانه ی او از سخاوتش  او صاحب تمام صفات حمیده بود دل را به نور حضرت حق پروریده بود  الگوی اهل سرّ و یقین بود طاعتش یعنی زبانزد همه می شد عبادتش  در آسمان مکه ی دلها ستاره بود بر قلبهای خسته امیدی دوباره بود
همیشه قوّت قلب تمام لشکر بود امیرِ صف شکن جنگ نابرابر بود زمانه سردتر از سرد میشد اما او همیشه مایه ی دلگرمی پیمبر بود به کوری همه هندهای این عالم رشید بود و جگر داشت، یک دلاور بود رسید و کوه احد را به یک نظر لرزاند اگر غلط نکنم قوم و خویشِ حیدر بود میان معرکه هرچند ذوالفقار نداشت خم دوابروی او ذوالفقار دیگر بود قدم قدم شده جنگ، رنگ دشمن زرد چقدر مثل علی حمله میکند این مرد گرفته جذبه ی نامش تمام میدان را زمین زده کمر قوم نامسلمان را خبر دهید همان شیر آمده، آنکه شکسته فرق ابوجهل های دوران را گرفته است دو شمشیر در نبرد به دست گریز داده یکی جسم را یکی جان را علی و حمزه، بنازم به عرصه ی جنگی که جلوه گر شده طوفانِ پشت طوفان را شبیه شیر حق، آماده ی شکارست او به جنگ بدر قسم، ماهِ روزگارست او چنان به شانه علم بعد او نهاده علی که با وجود نود زخم، ایستاده علی به تیغ ابروی مستش قسم که در پیکار نکرده است ز شمشیر استفاده علی به حفظ جان پیمبر موظف است اگر ز داغ پر زدنِ حمزه جان نداده علی علی و حرف نود زخم معنی اش این است که بعد حمزه نجنگیده است ساده علی صدا زدند: نبی کشته شد..._خیالات است_ بگو پیمبر ما خوانده است نادعلی دوباره خار به چشم، استخوان میان گلوست فقط اشاره به تاریخ میکنم ای دوست: علی که گفت برای نبی به جان سپرم و از جدال به این سادگی نمیگذرم گریختند فلان و فلان، دلیل نخواه خودم نخواستم اسمی از آن دوتا ببرم مرا به سینه غمی هست جانگداز، چنان که تیر میکشد از یاد آن تمام سرم "اُحُد" مقدمه ای بود بر "جمل"، بگذار به لعن عایشه قدری خنک شود جگرم به حمزه نیزه، به تابوت مجتبی هم تیر من از شباهت این زن به هند باخبرم زن است و مرده به کرّات روح عاطفه اش هزار مرتبه لعنت به تیر و طائفه اش
بالا گرفت روز اُحد تا که کارزار شد آسمان روشن آن روز تارِ تار آتشفشان شده اُحد از بس گدازه ریخت از آسمان و خاک زمین خون تازه ریخت حمزه در آن میانه که گرم قتال شد کم کم برای حمله ی‌ دشمن مجال شد  آنقدر روبهان به شکارش کمین زدند تا نیزه ای به سینه ی آن نازنین زدند حمزه که رفت قلب رسول خدا شکست خورشید چشمهای رئوفش به خون نشست  لبریز زخم بود و جراحت دل نبی از دست رفته بود همه حاصل نبی میدان خروش ناله ی‌ واویلتا گرفت عالم برای غربت حمزه عزا گرفت جانم فدای پیکر پاک و مطهرش جانم فدای زخم فراوان پیکرش اما هنوز غربت آن روز مانده بود داغی عظیم بر دل عالم نشانده بود خواهر کنار جسم برادر رسید و بعد آهی ز داغ لاله ی پرپر کشید و بعد پیمانه های صبر دل او که جوش رفت آنقدر ناله زد که همان جا ز هوش رفت  آری دلم گرفته ز اندوه دیگری دارم دوباره ماتم مظلومه خواهری زینب غروب واقعه را غرق خون که دید از خیمه تا حوالی گودال می دوید  ناگاه دید در دل گودال قتلگاه درخون تپیده پیکر سردار بی سپاه  پس با زبان پُر گله آن بضعه ی‌ بتول رو کرد بر مدینه که یا أیها الرسول این کشته ی‌ فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست
حمزه در دشت احد سلطان دین در کربلا هر دو قربان‌اند اما این کجا و آن کجا از جفای هنده و جور و جفای کوفیان هر دو عریان‌اند اما این کجا و آن کجا این زبان روزه در صحرا و این در پیش آب هر دو عطشان‌اند اما این کجا و آن کجا آه،از سر نیزه وحشیِ بی رحم و سنان هر دو بی‌جان‌اند اما این کجا و آن کجا این تنش زیر عبا و این به زیر تیغها هر دو پنهان‌اند اما این کجا و آن کجا از غم حمزه صفیه زینب از داغ حسین هر دو گریان‌اند اما این کجا و آن کجا هنده پیش جسم حمزه حرمله پیش رباب هر دو خندان‌اند اما این کجا و آن کجا
ای آن که نور عشق و شرف در جبین توست روشن سرای دل زچراغ یقین توست تو حمزه ای و آینه ی جان مصطفی عشق و امید در همه جا همنشین توست در یاری رسول خدا، جان دشمنان آتش گرفته از نفس آتشین توست مهر  رسول نور تو را برده سوی نور این رشتۀ سعادت و حبل المتین توست بر روی مرگ خنده زدی در شب وداع تا گفت مصطفی که شب آخرین توست ای سرو سربلند و سرافراز باغ دین از چه به خاک غم ،سر شور آفرین توست ازآن زمان که ریخته خونت به روی خاک صحرای لاله زار احد شرمگین توست ای مصحف عظیم رشادت ، شهادتت حسن ختام و مطلع فصل نوین توست از اشک فاطمه زدل خاک گل دمید آن جا که زیر خاک تن نازنین توست آمد احد«وفایی» وگفتا که این حریم تصویری از شجاعت و عزم متین توست
عموی من که شد احد صحنه کربلای تو خون تو ریخت پای من سرشک من به پای تو شیر من و سپاه من پشت من و پناه من خیز و ببین که پشت من شکسته در عزای تو وای که بی عمو شدم با تو که روبه رو شدم آه کشیدم از غمت ناله زدم برای تو به هر طرف نظر کنم فتاده عضوی از تنت مصحف پاره پاره ام چه بوده ماجرای تو هم بدن تو روی خاک هم جگر تو چاک چاک چگونه بگذرم من از قاتل بی حیای تو مگر کسی که کشته شد مثله میشود تنش عموی با وفای من فدای زخم های تو کدام دست بی حیا کشیده بین خون تو را دریده سینه تو و بریده دستهای تو گریه کنم به پیکرت تا نرسیده خواهرت عبای خویش را کشم به قامت رسای تو این همه زخم و یک بدن عموی من عموی من چگونه خواهرت کند نظر به دست و پای تو زخم تو بی شماره شد تن تو پاره پاره شد دگر به نیزه ها نرفت سر زتن جدای تو کشیده شد به خون تنت  دگر کنار پیکرت عمو نخورد کعب نی خواهر مبتلای تو
در احد بر قلب پیغمبر،عدو داغی فزود بعد کشته گشتن حمزه،تنش از هم گشود می کشید آه از جگر،پیغمبر از داغ عمو سینه ی احمد شد از داغ عمویش پر ز دود سوی حمزه بی هوا یک نیزه گر پرتاب شد بر تن سالار زینب نیزه ها آمد فرود یکنفر وحشی اگر حمله به سوی حمزه برد هرچه وحشی بود در گودال رو آورده بود بر زمین افتاد و شد مثله تنش،شکر خدا بر سرش دیگر نخورده ضربه ی سخت عمود گرچه مثله شد ولی پیراهنش غارت نشد وای از گودال،دشمن بر سر او ریخت زود یکنفر عمامه را برد و یکی نعلین او یکنفر پیراهن و انگشتر او را ربود آن لبی را که جسارت کرد آن پست لعین لیک از چوب جفا دیگر نگردیده کبود خواهرش را تسلیت دادند،آه از شام بلا یک زن تنها و دور او پر از چشم یهود
. قوّتِ بازوی من بود كه افتاده به خاک همه ی نيروی من بود كه افتاده به خاک . اين همان است كه ياریِ ولايت می كرد مثلِ يک شير زِ اسلام حمايت می كرد . در اُحُد هر كه به خونِ جگرش می گِريَد هر پسر بر سرِ نَعشِ پدرش می گِريَد . ای عمو جان به سرِ پيكرِ تو گريه كنم من به جای پدر و مادرِ تو گريه كنم . مثلِ تو هيچ كسی كُشته در اين صحرا نیست به خدا هيچ كسی چون تو شهيد، اینجا نيست . چه سرش آمده هر عضوِ تَنَش مُثله شده گوش و بينی و دو دست و دهَنَش مُثله شده . فكری امروز به حالِ بَدَنَش بايد كرد شُده با خار و گیاهی كَفَنَش بايد كرد . صورتش زود بپوشان كه زِ رَه خواهَرِ او تا رِسد خاک به سَر ريزد بالا سَرِ او . خواهرش گر برسد موی پريشان بِكُند دشت را گريه ی او شامِ غريبان بِكُند . در غم دلبر خود پاره گريبان بكند خواهرانه دل ما را همه سوزان بكند . مَگُذاريد صَفيّه برسد تا اينجا مَگُذاريد ببينَد رُخِ خونينَش را . لحظه ای سخت تر از ماندنِ من اينجا نيست بدنت هست، ولی بَر تنِ تو اَعضا نيست؟ . زِرِهَت پاره، كمان و سِپَرَت باقی هست جگرت نيست ولی شُكر، سَرَت باقی هست . باز هم شُكر عمو راسِ تو بَر نيزه نرفت باز هم شُكر كه در حَلقِ تو سَرنيزه نرفت . نزده بوسه به پاره گلويت خواهرِ تو با صَفيّه كه نزد حرف زِ نيزه سرِ تو . ای عمو راسِ تو در بزمِ شرابی كه نرفت به تماشا سوی هر شهرِ خرابی كه نرفت . باز هم شُكر سَرِ پاكَت عَمو چوب نَخورد گاه دندان و گَهی پاره گَلو چوب نَخورد . اَلاَمان وای حُسين... وای سَرِ شاهِ شَهيد... تا نَفس هَست مَرا، گويم: "مالي لِيَزيد" .
از احد آید ندا واویلتا واحَمْزَتاه شهر پیغمر شده ماتمسرا واحَمْزَتاه هم برادر، هم عمو، هم تکیه گاهش کشته شد خون شد از غم قلب ختم‌الانبیا واحَمْزَتاه قطعه قطعه پاره پاره اربا اربا چاک چاک پیکرش افتاده روی خاکها واحَمْزَتاه دست وحشی بشکند یارب که از راه ستم نیزه زد بر پهلوی او بی هوا واحَمْزَتاه تا نیفتد چشم خواهر بر جراحات تنش بر رویش انداخت پیغمبر عبا واحَمْزَتاه خواهرش جسم برادر را ندید از حال رفت شد احد از ناله هایش کربلا واحَمْزَتاه ...... فاطمه بعد از پدر با پهلوی بشکسته اش در کنار قبر او میزد صدا واحَمْزَتاه تو نبودی ای عمو بر صورتم سیلی زدند پیش چشم شوهرم در کوچه ها واحَمْزَتاه تو نبودی خانه ام را از جفا آتش زدند تو نبودی سوختم در شعله ها واحَمْزَتاه کاش بودی ای عمو تا باز میکردی طناب بین دشمن از دو دست مرتضی واحَمْزَتاه در مدینه مادر و ، دختر به دشت کربلا روی تل میزد صدا واجعفرا واحَمْزَتاه نیزه ها میرفت بالا زینب از سوز جگر ناله میزد واعلیا وااَخا واحَمْزَتاه کاش حمزه بود تا خنجر بگیرد از عدو یا که زینب را برد در خیمه ها واحَمْزَتاه
وقتي كه مُسلماني و تسليم خُدايي يعني هـمه جا يـاورِ پيـغـمبر مـايي سـرداري و سالار و جگردار و هُنردار آن قدْر كه گـفـتند تو هم شيرِ خُدايي هرگز نپـريـده ست به اذعان كمانت از چِلّه ي ابروي خَـمت ، تيرِ خطايي در عصر خودت بودي اگر شاه شهيدان تا حشر ولي حمزه ي خيرُ الشُّهدايي وقتي چو علي چرخ زدي دور پيمبر از كعبه شنيدم كه تو هم قبله نمايي وقتي كه عمو باشي و ذريّه ي هاشم پس مثل اباالفضل تو هم ماه لقايي والله قســم هيچ نفهميده از ايـمان هركس كه بگويد تو از اسلام جُـدايي از تُربت تو فاطمه تسبيح اگر ساخت مي خواست بگويد چه قَدَر اهل دعايي بالايِ سر قـبر تو با ديده ي گـريان با سوز جگر فاطمه مي گفت : كُجايي؟ مي گفت كُجايي كه ندارد دل حيدر از حَصرِ غم و غُربت و اندوه ، رهايي در جَنگ اُحد مُثلِه شدي تا كه بگويي مي خواست دلت تا بشوي كربُـبلايي مي گفت عبايي كه روي پيكرت افتاد اي كـاش بيارنـد به گــودال عبايي تا خواهرِ مظـلـومه ي ارباب نبينـد از نيزه مي آيـد به سر او چه بلايي !!! در نيمه ي شوّال به جُز داغ تو اي مرد در خيمه ي دل سوختگان نيست عزايي...
موجیم که تقدیمی بحریم به ساحل اوجیم که از خویش رسیدیم به سافل . در مرتبه‌ی فرش زبان‌بسته و مسئول در مرحله‌ی عرش عنان‌تافته‌سائل . عجزیم سراپا و غروریم سراسر در ظاهر خود شهد و به بطنیم هلاهل . در ساعت تقبیح خودیم از همه فارغ در ساحت تسبیح خدا، بند سلاسل . فردا که به میزان عمل سعی بسنجند کو طاعت و کی طوع و کجا قُرب و نوافل؟ . از مقصد خود رد شده یا ابن سبیلیم یک گام نرفتیم به سویی متعادل . دلداده از این عشوه‌گر پیر به غمزه دلبسته از این کهنه‌رباطیم به منزل . از حیث کمالیم به هر منطقه ناقص در وجه قصوریم به هر ناحیه کامل . دستاروشانیم که از نان و نشانی دور سر خود گشته چنین عاطل و باطل . برخیز و بزن طرح نو ای دهر! که حق را از ما نشود جز بدی و سیئه حاصل . آمد به سخن دهر کای از خاطره غافل! کوتاه سخن کن که نه ای عالم و عامل . گر از همه اقبال گزیدی تو قفا را بنمایمت از وجه اتم، طرح مقابل . تو مرد زبان نیستی ای همهمه! شو گوش تا روی کنم از تو به سویی متمایل . توفیق سخن یافته ام عمّ نبی را توفیق چنین کم بدهد دست به قائل . گفتم که بگو کیست که در عالم امکان او را نبود عِدل و عدیلی و معادل؟ . از من به سخن رو به احد کرد و چنین گفت: ای میر قریش، آیت حق، تیغ‌حمایل . نام تو اگر حمزه شد این عین صواب‌ست ضرغام نبی، شیر خدا، صفدر قابل . ای آنکه ملائک به مواسات تو با حق بودند به توفیق تماشای تو نایل . ای آنکه به میزان عمل، نوح پیمبر من جمله گزیده‌ست تو را شاهد عادل . با صولت هیجای تو دلگرم پیمبر از غیرت والای تو سرد اند غوائل . در عزم مواسات تو با احمد مختار کو واهمه در جان تو از عاجل و آجل . خصمی که به شمشیر به پرخاش تو آمد بر دست نماندش نه اصابع نه انامل . بر پای جوانمردی ات افتاد محامد از ساحت ایمان تو جوشید مناهل . توصیف تو در حدّ نبی بود و علی بود ای عقل به درک تو به هر مرتبه جاهل . ای تربت تو فاطمه را سبحه‌ی اوراد جان‌ها به فدای تو و آن تربت و آن گل . ای "جوهر" ایجاد به فیضت متمسّک ای عالم امکان به مزارت متوسّل . بر گوی چه رازی به حریم تو نهان است زهرا اگر این‌گونه کشد رنج فواصل؟ . داغ تو بزرگ است به ایمان تو سوگند آن داغ که بر قلب پیمبر شده نازل . آن داغ که تنها به عبایی شده پنهان بین تو و خواهر شده این پارچه حائل . صد داغ و صد افسوس از آن لحظه که زینب دید آن سر بر نیزه و سر کوفت به محمل
این جمله کافی است برای فضیلتش تسبیح ذکر گفتن زهراست تربتش آن یل که جز  شجاعت حیدر به روزگار چشمی ندیده است نظیر شجاعتش این نَقل رایج است که در هر نبرد بود نُقل در دهان دوست و دشمن شهامتش بی شک بنای دین خدا پا نمی گرفت در دستِ دین نبود چو دست حمایتش ای کاش بود تا نشود گونه‌ای کبود می بود اگر اجازه نمی داد غیرتش از این مزار خاکی و بی سنگ و بی حرم بعد از چهارده صد پیداست غربتش توصیفش از زبان پیمبر شنیدنیست با این سیاهه بی ادبی شد به ساحتش
‏نبود مرد نبرد تو در اُحُد اَحَدی چرا که ذکر لبت بود یا علی مددی
دنبال چهل حامی و یاور می‌گشت با پاسخِ سردِ ناکسان برمی‌گشت شب بود ، وَ با چراغ ، مردی تنها در شهر ، پی حمزه و جعفر می‌گشت ....... گر بود ، یقینْ حامیِ حیدر می‌گشت قربانیِ صدّیقهٔ اطهر می‌گشت در هجمهٔ فتنه ، جای او خالی بود مردی که اگر بود ، ورق بر می‌گشت
آن روز که روز غربت حیدر بود خون بر جگر دختر پیغمبر بود یارانِ علی به یک دگر میگفتند ای کاش که زنده حمزه و جعفر بود