eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
533 دنبال‌کننده
1هزار عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
_ بسیاری از متن‌هایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم می‌نشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شده‌اند. یکی از سرنخ‌هایی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشته‌اند، از این قرار بوده: «روایت زندگی در غربت». در کابینت را باز می‌کنم. به قوطی‌های ردیف‌شده نگاهی می‌اندازم. نظم کابینتم به‌هم ریخته. قوطی‌‌ای که می‌خواهم سرجای همیشگی‌‌اش نیست. بغض چنگ می‌اندازد به گلویم. دست می‌برم قوطی‌های جلو را جابجا کنم، شاید آن‌ ته‌مه‌ها قوطی موردنظر را پیدا کنم، ولی دست‌هایم همکاری نمی‌کنند‌. دلم نمی‌آید به چینش‌شان دست بزنم. احساس می‌کنم به تقدس‌شان برمی‌خورد. آخر این‌ها را دست‌های مامان این‌طوری چیده. توی همین هفته‌هایی که مهمان خانه‌ام بود و من یک زن زائوی رختخواب‌گیر‌ بودم. چند دقیقه‌ی دیگر همین‌طور ایستاده و قوطی‌ها را یکی‌یکی نگاه می‌کنم. دستم اما باز کاری از پیش نمی‌برد. می‌ترسد به بهترین اثر هنری دنیا آسیب بزند؛ اثر کمیاب حضور مامان توی خانه‌ام. اثری که هر چندسال یکبار ایجاد می‌شود. دلتنگی سر آشوب برمی‌دارد، اشک‌هایم جاری می‌شود. در کابینت را می‌بندم و عقب‌نشینی می‌کنم. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
_ بسیاری از متن‌هایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم می‌نشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شده‌اند. یکی از سرنخ‌هایی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشته‌اند، از این قرار بوده: «روایت زندگی در غربت». !_فرزندِ_راهِ_دورم _الو، سلام ننه. _سلام دا، رودِ ره دیروم. (سلام مادر، سلام فرزند راه دورم.) این مکالمه‌ی همیشگی ماست، شروع تمامشان، درست مثل بسم الله قبل از هر آیه‌ی نازل شده‌ای بر پیامبر، پشت قباله‌ی نامم بعد از ازدواج، شد «رودِ ره دیر». گاه با تمام وجودش، با تمام سن هفتاد ساله‌اش، یک «دردت بزنه وم!» (دردت به جونم!) بدرقه‌ی جمله‌اش می‌کند. حتی زمانی که در منزل پدری، توی حیاط، پای تنور نان می‌نشینیم و باعشق به بچه‌ها یک مشت خمیر، قد مشت دست‌های خودش می‌دهد برای بازی، مدام می‌گوید: «قربون رودل ره دیروم برم.» (قربان فرزندان راه دورم بشوم.) کل خانواده‌ی ما، حتی وقتی در نزدیک‌ترین مکان به او هستیم، باز هم فرزندان راه دور و غریبش هستیم. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
_ بسیاری از متن‌هایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم می‌نشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شده‌اند. یکی از سرنخ‌هایی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشته‌اند، از این قرار بوده: «روایت زندگی در غربت». ؟ در اتاق را می‌بندم، پتو را روی سرم می‌کشم و گریه را خفه می‌کنم در دلم. صدای های‌های گریه را اشک‌هایم فریاد می‌زنند، تصویر ذهنی ساکنان آن‌سوی در، از من زنی خودساخته و مستقل است، اگر فرو بریزم خانواده کوچک ۵ نفره‌ام فرو می‌ریزد. تلفن را در دست می‌گیرم، دستم روی مخاطب مورد نظر می‌لغزد، اما دلم اجازه لمسش را نمی‌دهد. گالری را باز می‌کنم و عکس‌ها را یکی یکی رد می‌کنم؛ مادر، خواهرها، برادر، پدر... کاش می‌توانستم سرم را روی زانوی مادرم بگذارم و برایش تعریف کنم؛ از دلی که شکست بگویم. از حس تلخی که غربت به جانم ریخت بگویم. از این‌که هیچ کس خواهر آدم نمی‌شود بگویم. از این‌که‌های زیاد دلم بگویم... دلم یک زانوی مادرانه می‌خواهد برای حرف‌هایم و یک آغوش خواهرانه برای اشک‌هایم. _تَق تَق...مامااان درو باز کن گشنمه!! آوارِ پتو را از روی سرم برمی‌دارم، اشک‌های پر از فریادم را پاک می‌کنم و به دنیای واقعی برمی‌گردم. _اومدم مامانی! صبر کن دارم لباسم رو عوض می‌کنم. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
_ بسیاری از متن‌هایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم می‌نشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شده‌اند. یکی از سرنخ‌هایی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشته‌اند، از این قرار بوده: «روایت زندگی در غربت». ! خانواده ما را به برکت کثرت اولاد در خانه‌ سازمانی جا داده‌اند، و اینجا دور و برم تا چشم کار می‌کند، تازه‌عروسانی حامل بار شیشه می‌بینم که به همراهی همسرانی حامی کیان وطن، از وطن مادری دل کنده‌اند. بارهای شیشه‌شان تحت فشار فراق و دوری، به اجبار سخت و پیرکس و نشکن شده است. به پنجره‌ی خانه‌هایشان که نگاه می‌کنم، زود خاموشی می‌زنند؛ انگار خواب برایشان مرهمی موقت بر زخم دلتنگی‌هاست. نه خواهری هست که با صدای بچه‌گانه شده «خاله قربونش بره» بگوید و بچه از ذوق لگد بزند، و نه مادری که کوفته سبزی ویارانه برای دردانه درست کند. به اندازه‌ی خودم که می‌توانم در جهاد فرزندآوری‌شان شرکت کنم؛ نخود و لوبیا را می‌خیسانم‌. صبح زود سبزی تازه‌ی آش را که پاک کردم، مواد کتلت را آماده می‌کنم. ✍ادامه در قسمت دوم؛
_ بسیاری از متن‌هایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم می‌نشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شده‌اند. یکی از سرنخ‌هایی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشته‌اند، از این قرار بوده: «روایت زندگی در غربت» عزیز من! من برای دیدن رویِ‌ ماه تو سخت بی‌تابم. تو بخش بزرگی از وجود منی، منی که هر زمان که در کنار تو نیستم بی‌قرار است. من خودم را اهل دیار تو می‌دانم، دختری خراسانی، که لاجرم مجبور به تهرانی بودن است، حتی با وجود این‌که همه‌ی گذشتگانش تهرانی بوده‌اند! دیر به دیر می‌بینمت، دیر به دیر قسمت می‌شود همه حرف‌هایم را لا به لای لباس‌ها بریزم، در چمدان را ببندم، بروم توی سکوی راه‌آهن و رسیدن به تو را لحظه‌شماری کنم. چقدر سخت است خودت جایی باشی و وجودت جای دیگری! راستش من حتی دلم برای آن صدایی که می‌گوید: «عکس نمی‌خواین؟ عکس یادگاری با حرم نمی‌خواین؟» هم تنگ می‌شود. من بابایی هستم؛ عاشق توام؛ عاشق خودت، حرمت، صفای زائرهایت، اصلا هر چیزی که ردی از تو را توی خودش داشته باشد. تو همیشه میزبان خوبی برای من بودی، همه حرف‌هایم را می‌شنیدی، مرهم دردهایم می‌شدی، سبک که می‌شدم می‌رفتی ساکم را پر می‌کردی از سوغاتی‌ها و مرا دستِ پر راهی می‌کردی. این‌بار که آمدم به آخرین دیدارمان توی دنیا خیلی فکر کردم. به این‌که دنیا دارِفانی‌ست و این یعنی هر شروعی پایانی دارد و هیچ چیز همیشگی نیست. درست مثل همین سفرهایمان که بالاخره شب آخر آن فرا می‌رسد! حتی‌اگر از آن بدمان بیاید و نخواهیم به‌ آن فکر کنیم! ادامه دارد👇