فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فتنه شاید در صف صفِین می جنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد...
مهدی جهاندار
@javane_enghelaby
#برگ4⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب دوم
بدران نشانه گرفت و شلیک کرد. تیر به مرغابی خورد و افتاد. جمعیت کل کشیدند، شیخ عاصف جلو آمد و گرده بدران را بوسید. گفت:
"این شیر مردان حویزه و دشت میشان هستند که دشمنان خودشان را به احترام وامی دارند، توی امتحان آخر، یکی از این دو نفر صاحب آن تفنگ ماوزر می شود."
بعد رو به جمعیت گفت:
"از بین شما کی حاضر است جلو تفنگ ثامر بایستد؟"
یکباره سکوت همه را فرا گرفت. هیچ کس حاضر نشد.
شیخ عاصف گفت:
"از شما هیچ کس به هدف گیری ثامر اطمینان ندارد؟"
نوجوانی جلو آمد و ایستاد.
شیخ عاصف گفت:
".. مثل این که فقط برادرت به تو اطمینان دارد، ثامر "
جمعیت خندیدند. نوجوان در فاصله يكصد متری ایستاد. یکی از افراد سیب سرخی روی سر او گذاشت. سکوت حاکم شد. شیخ عاصف به جای خود بازگشت. ثامر تفنگ خود را آماده کرد و نشانه گرفت. چند لحظه گذشت. عرق روی پیشانی نوجوان نشست. ثامر با دیدن چشمان نگران برادر دستش لرزید. تردید کرد و سرانجام بدون شلیک تفنگ را پایین آورد. سیب از روی سر نوجوان افتاد. نوجوان سست و ترسیده روی زمین نشست. مادر ثامر به طرف فرزند کوچک خود رفت و او را نوازش کرد و عرق پیشانی اش را پاک کرد. زمزمه در جمعیت بلند شد. شیخ عاصف برخاست و به طرف ثامر رفت. ثامر تفنگ خود را بر زمین گذاشت و به سمت جمعیت رفت و گوشه ای روی زمین نشست. بدران به او نگاه کرد.
شیخ عاصف گفت:
"هیچ مرد و زنی از حویزه، ثامر را به خاطر این کار ملامت نمی کند"
چرا که تا به حال هیچ مردی از طایفه ما به روی برادر خود تفنگ نگرفته.
بعد رو به بدران کرد و گفت:
"حالا وقت امتحان توست بدران! چه کسی حاضر است جلو تفنگ بدران بایستد؟"
هیچ کس بلند نشد. بدران به جمعیت نگاه کرد. ثامر نیز در جای خود نشسته بود و به جماعت نگاه می کرد. نگاه بدران به طرف ثامر چرخيد.
گفت:
"کاش بدران هم مثل تو برادری داشت، ثامر!"
ثامر بلند شد و به طرف بدران رفت. روبروی او ایستاد و خیره در چشم های بدران نگاه کرد. گفت:
"ثامر را همیشه برادر خودت بدان، بدران!"
زمزمه از میان جمعیت بلند شد. مادر ثامر نگران به او نگاه کرد. ثامر
در فاصله یکصد متری ایستاد. یکی از افراد سیب سرخی را روی سر تامر گذاشت و به جای خود بازگشت. بدران به شیخ عاصف نگاه کرد و شیخ عاصف با اشاره به او اجازه داد. بدران تفنگ خود را آماده کرد و نشانه گرفت. ثامر چشم در چشم بدران محکم ایستاده بود. سو حکمفرما شد. همه نگاه ها به ثامر و بدران بود و همه در انتظار نتيجه مسابقه، نفس در سینه خود حبس کرده بودند. ناگهان از جای دیگری تیری شلیک شد و سیب روی سر ثامر متلاشی شد. بدران جا خورد. جماعت یکجا به طرف صدای تیر سر برگرداندند. سواری سفید پوش رادیدند که تفنگ خود را پایین آورد. سوار که صورت خود را پوشانده بود، آرام به شیخ عاصف نزدیک شد. بدران به طرف او رفت. ثامر تفنگ خود را برداشت و به طرف سوار ناشناس نشانه رفت. بدران با اشاره دست مانع شد.
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
شهيد مطهري پس از تشكيل خانواده به قم بازگشت و زندگي جديد خود را با شرايط سخت اقتصادي آغاز نمود. او گاهي مجبور بود براي گذران زندگي، كتابهايش را بفروشد، و يا اينكه از كسي قرض بگيرد. ولي ايشان چنان مناعت طبع داشت كه حتي به همسرش اين موضوع را اطلاع نمي داد، و در برخورد با او، روي درهم نمي كشيد و با چهره اي متبسم و شاداب، با وي سخن مي گفت، تا همسرش متوجه مشكلات اقتصادي او نشود.
خاطره ای از شهید مرتضی مطهري
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفوذ جریانی اگر روی اشخاصی که تأثیر گذارند انجام شود آرمان ها تغییر میکند. دشمن دارد طراحی میکند برای نفوذ..
مثل نفوذ جریان غربگرایی که توانایی کشور را در حد آبگوشت بزباش می داند و اصرار دارد مدیر از خارج وارد کند چون ما خیلی توانمندی هارا نداریم، پول میشوییم، بیشعوریم و برای حل شدن مشکلمان هم باید خودمان بمالیم...
#نفوذ
#بی_کفایتی
@javane_enghelaby
#برگ5⃣
#کتب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب دوم
سوار سفیدپوش روبروی شیخ عاصف ایستاد. پوشش صورت خود را کنار زد. چشم ها گرد شد. بدران نیز حیرت زده نگاه کرد.
"وریده؟!"
مادر ثامر هیجان زده جلو آمد. گفت:
"دختر زائر على باید عقوبت شود، اگر فشنگ به ملاج پسرم می خورد، چی!"
وریده گفت:
"من باید عقوبت بشوم که عارض شدم، یا مردان شیخ عاصف که کارشان به دزدی گله کشیده؟ "
شیخ عاصف گفت:
" این بهتان برای من خیلی سنگین است دختر زائر على!"
ثامر گفت:
" وای به روز زائر على اگر از این کار دخترش با خبر باشد!"
در همین حال چند سوار از پشت سر وریده به آنها رسیدند.
وریده گفت:
"بین ما و شما، شیخ جابر شیخ الشيوخ باید حکم کند. تا آن موقع، مسعد پیش ما می ماند."
صالح برادر وریده جلوتر از بقیه رسید و به تندی از اسب پیاده شد و به سمت شیخ عاصف رفت و بی درنگ سلام کرد: "سلام به شیخ بزرگ حویزه!"
شانه های شیخ عاصف را بوسید و بعد رو به وریده گفت:
"وريده حيا کن از روی اسب با شیخ بزرگ همکلام شدی؟"
وریده گفت:
"از کی زائر على این قدر ذلیل شده که پسرش گرده دزد گله اش را می بوسد؟!"
بدران خشمگین جلو رفت. تفنگ خود را نزدیک صورت وریده نشانه گرفت. گفت:
"اگر فی الفور به طایفه ات برنگردی، نعشت را روی دست برادرت برای زائرعلی می فرستم."
صالح گفت:
"ما برای جنگ و جدال نیامده ایم."
بدران دست روی ماشه گذاشت. حداد برادر کوچکتر وریده نیز سر رسید. از اسب پیاده شد و با لال بازی به بدران التماس کرد و چیزهایی گفت که هیچ کس نفهمید. وریده چشم در چشم بدران دهانه اسب را چرخاند و برگشت.
ثامر جلو آمد و گفت:
"دزدیدن گله تان کار بنیلام بود، راشد را هم آنها زخمی کردند، اما زمین های حویزه نباید چراگاه گله های شوش باشد."
در همین حال مطرود خلف از سمت دیگر به تاخت به آنها نزدیک شد و صحنه را دید. بدران تفنگ خود را پایین آورد. از گرد لباس و اسب خسته اش پیدا بود، مدت زیادی است که می تازد. جلو آمد و گفت:
"چه خبر است، هنوز شیخ جابر نمرده که طوایف به جان هم افتاده اند، "
"سلام به شیخ عاصف!"
ثامر گفت:
"به دختر زائرعلی بگو که ناروا بهتان می زند."
صالح گفت:
"من که عذر خواستم، اشتباه شده بود"
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
🔺تذکر کتبی و کسر از حقوق برای #نماینده_سراوان
میگن بنده خدا بعد از شنیدن این حکم اسکیزوافکتیو گرفته، رفته خودشو تو لکسوسش حبس کرده و از همه فاجعه تر، میخواد استعفا بده 😱
مگه چیکار کرده بود که این بلا رو سرش آوردید؟؟ باید اون کارمند بی ادب رو تنبیه می کردید که دیگه به خودش اجازه نده موقع حرف زدن یه نماینده به کار با سیستمش ادامه بده 😡
حالا اگه محمد باسط استعفا بده ما چه گلی به سر بگیریم؟ ترفندهای کامپیوتری، برش و همگام سازی کلمات رو روی حرفای کی پیاده کنیم؟ فحش های قشنگ و توصیه های بهداشتی از کی بشنویم؟ وزیر بهداشتم که استعفا داد ☹️
لعنت به تو روزگار، لعنت...
#نماینده_سراوان
#جریمه
#استعفا
@javane_enghelaby
37.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساواکی های جمهوری اسلامی!
مسئولینی که باعث وهن مکتب و نظامند و بدون هیچ عملکرد مثبتی، با وقاحت کی بود کی بود من نبودم راه می اندازند و آخر کار حق به جانبانه استعفا میدهند...
#ساواک
#استعفا
#دولت
#نماینده_سراوان
@javane_enghelaby
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خارخار شب بی قراری ام
تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم درآیینه کاری ام
گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام
بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دست برآری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام
تا ساحل قرار تو چون موج بی قرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم: بیا، بیا
زان پیشتر که پاک شود یادگاری ام
قیصر امین پور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@javane_enghelaby
#برگ6⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب دوم
مطرود گفت:
"حالیه به جای مرافعه از شیخ الشیوخ عیادت کنید که ناخوش احوال است."
بعد رو به شیخ عاصف کرد و گفت:
اگر شیخ عاصف قوه آمدن به فیلیه را ندارد، یکی را به نیابت بفرستد برای دستبوس شیخ جابر.»
شیخ عاصف گفت:
"الله شیخ الشيوخ خوزستان را شفا بدهد!" جماعت آمین گفتند. مطرود رو به صالح کرد:
"صالح! زود به طایفه ات برگرد و به زائرعلی بگو خودش را به فيليه برساند."
مطرود منتظر پاسخ نماند و به تاخت دور شد. صالح و حداد نیز سوار اسب شدند و به همراه وریده به راه افتادند. بدران با تفنگ به سمت وریده نشانه رفت و شلیک کرد. تیر به بند عقال وریده اصابت کرد و باز شد و افتاد. وریده و بقیه ایستادند. وریده از اسب پیاده شد و بند عقال را برداشت و به بدران که حدود یکصد متر با او فاصله داشت، نگاه کرد. بدران فریاد زد:
«وای به روز زائرعلی اگر یک مو از سر مسعد کم شود!»
وریده بند عقال را در مشت فشرد و سوار اسب شد و تاخت. جماعت اطراف بدران بلند خندیدند و او را تحسین کردند. ثامر گفت:
"با این شیرین کاری ات تفنگ به تو میرسد بدران!"
جماعت هم تأیید کردند. درست است، به بدران می رسد!
شیخ عاصف تفنگ را از روی کرسی برداشت و به بدران داد و پیشانی و شانه او را بوسید. بدران نیز خم شد و پای شیخ عاصف را بوسید و ثامر را در آغوش گرفت.
اما حالا که شیخ جابر، شیخ الشیوخ خوزستان در گذشته بود و بدران از مراسم ختم او در فیلیه برگشته بود و زائر علی بزرگان حویزه را برای رفع کدورت دعوت کرده بود، بدران در مخالفت با شیخ عاصف، سخن میگفت.
همه ریش سفیدان حویزه دورتادور اتاق نشسته بودند. شيخ عاصف بالای اتاق به مخده تکیه زده بود و بدران کنار در نشسته بود. یکی وارد شد و برای شیخ عاصف قلیان آورد. شیخ عاصف رو به بدران گفت:
من دعوت دشمن را رد نمی کنم، زائرعلی که جای خود دارد." بدران گفت:
"اگر از من می خواستید به جنگ زائرعلی بروم، سهل تر بود تا به دعوتش!"
یکی از شیوخ با تندی رو به بدران کرد و گفت: هر جا پدرت با انگلیسی ها می جنگید، زائر على جلودارش بود حالا..."
بدران گفت:" اصرار من برای حفظ حرمت شیخ عاصف است." شیخ عاصف گفت :" به حرمت من برو علی الخصوص حالا که شیخ جابر مرده، نباید تخم کینه توی طوایف این بلاد سر باز کند."
بدران به احترام بلند شد و بیرون رفت. شیخ عاصف صدایش را بلند کردرو کرد:
دلیر ترین جوانهای حریزه را هم با خودت ببر!"
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رامبد جوان در دفاع از تبلیغ دارویی مهناز افشار:
مردم خودشون شروع کنن به خواسته هاشون عمل کردن و حکومت فکر نکند دانای کل هست. چهارتا آدم هم قرص بخورن بمیرن عیب نداره بعد درست میشه دیگه"
بله آقای جوان، چهار نفر بمیرن که اتفاقی نمیفته! بالاخره جون آدما از پول که مهم تر نیست... فقط خیلی دوست دارم بدونم چه دلیلی واسه گفتن این حرف ها داشتید؛ نکنه واقعا فکر کردید انقلاب قرار نیست چهل سالگی رو ببینه و دارید برای نظام بعدی جای پا محکم میکنید؟!
در ضمن، بعید میدونم با توهین به مردم بتونید فصل بعدی خندوانه رو بسازید چون دیگه طرفداری نخواهد داشت. مگر یک عده مثل خودتون که هر دفعه و سر هر ماجرایی یه فاز می زنید...
#رامبد_جوان
#بازی_با_جان_مردم
#خندوانه
#توهین
@javane_enghelaby
امام خامنه ای: من بههیچوجه حرفها و تحلیلهای کسانی را که گاهی در برخی از مطبوعات یا رسانهها از انحراف نسل جوان سخن میگویند قبول نمیکنم. اینطور نیست. اگر گاهی اشتباه و خطایی از جوان سر بزند، با توجّه به دل پاک و نورانی او این اشتباه کاملاً قابل جبران است. اینها چرا صلاح و پاکدامنی و پارسایی و صداقت جوانان را نمیبینند؟ چرا شور و شعور جوانان را نمیبینند؟ به چند خطای معدود جوان چشم میدوزند و درست در همان مجرایی که دشمنان میخواهند و میپسندند، سخن میگویند یا قلم میزنند. ۸۲/۶/۲۶
#اللهم_احفظ_امامنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
بعد از آموزش های سخت، پایین کوه که میرسیدیم، حاج احمد خرما گرفته بود دستش،به تک تک بچه ها تعارف میکرد.
وقتی بر میداشتم، گفتم: "مرسی برادر!"
گفت: "چی گفتی؟!" فهمیدم چه اشتباهی کردم؛ اما دیگر دیر شده بود! ظرف خرما را داد دست یکی دیگه، گفت: "بخیز! "تو اون سرما، تو برف، بیست متر سینه خیز برد. دیگه توان نداشتم، ولو شدم. گفت: "باید بری." ضربه ای به پشتم زد که ... بعداً به حاج احمد گفتم به خاطر یک کلمه،
برای چی منو زدین؟ گفت: ما رژیم طاغوتی رابا فرهنگش بیرون کردیم، ما خودمون فرهنگ داریم، زبان داریم. شما نباید نشخوارکننده کلمات اجانب باشید. به جای این حرف ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه!"
خاطره ای از جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
علی مطهری ۱۲ دی : آنهایی که میگویند فتنه ۹۸ در راه است بگویند که دوباره قرار است چه فتنهای بر پا کنند؟!
رهبر انقلاب ۲۱ آذر :
همه حواسشان را جمع کنند؛ ممکن است برای سال ۹۸ نقشه کشیده باشند!
و اینگونه است که مسئولین نامحترم با بی شرمی تمام جلوی سخنان رهبر می ایستند و به ایشان اهانت میکنند.
فقط آقایان این را هم بدانند که ملت دهان توهین کننده به رهبرش را خرد میکند..
خدا رسوا کند هر چه منافق فتنه گر است...
#علی_مطهری
#فرزند_ناخلف
@javane_enghelaby
#برگ7⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب دوم
در محوطه بزرگ جلو خانه شیخ زائرعلی چند دیگ غذا روی آتش قرار داشت.و هرکس برای آماده کردن غذا مشغول کاری بود. زائر علي از کنار آنها عبور می کرد و به کار آنها نظارت داشت. در دیگی را باز کرد و از آن چشید. گفت:
"فلفل و ادویه اش را زیاد کن تا عطرش همه دشت را بگیرد."
در همین هنگام، حداد سر رسید و با لال بازی با پدر صحبت کرد. چهره شیخ درهم شد و عصبانی به راه افتاد و گفت:
"غلط کرده !"
زائر علی به تندی می رفت و حداد هم به دنبال او می دوید. به جلو اصطبل رسیدند. وریده سوار بر اسب از اصطبل بیرون آمد، زائرعلی به تندی افسار اسب را گرفت:
"کدام گوری میروی، این آشوب از جهل و نادانی توست دختر!"
وریده گفت:
"مهماندار کسی شده ای که دخترت را نشانه گرفته بود!؟ "
زانرعلی گفت: "بیا پایین تا ندادم فلکت کنند، یالله"
وریده از اسب پیاده شد و به سمت خانه رفت.
زائرعلی گفت:
"از خانه بیرون بیایی، گیس هایت را میدهم دم آتش همین اجاقها..."
و آتش زیر اجاق ها آن قدر روشن می ماند تا خورشید در افق غروب به زردی زد. اما هیچ خبری از بدران و همراهانش نشد. صالح عصبی از کنار دیگ های غذا گذشت. دستور داد اجاق ها را خاموش کنند. آشپزان منتظر کنار دیگها ایستاده بودند. صالح به طرف خانه دوید. وارد خانه شد. زانر علی در کنار چند نفر از ریش سفیدان نشسته بود و قلیان
می کشید، با ورود صالح، زائر علي نیم خیز شد:
"آمدند؟"
صالح گفت: "نخیر با رفتاری که توی فیلیه از بدران دیدم، بعید است بیایند"
زائر علی قلیان را کنار گذاشت و بلند شد وگفت:
" بگو غذا را میان رعيت تقسیم کنند، بقیه هم بروند سر زندگی شان
ریش سفیدان قبیله بلند شدند و از اتاق بیرون رفتند. دیگ های غذا را پشت گاری ها بار زدند. گاری های غذا به راه افتادند. بقیه افراد دعوت شده قبیله نیز سوار بر اسب شدند و رفتند. زائر على ایستاده بود و با اندوه نگاه می کرد. وریده به همراه حداد از پشت سر به او نزدیک شد وریده گفت:
"برای پدر، رسوایی از این بزرگتر دیگر امکان ندارد."
زائر علی گفت:
"بعد از این، میان ما و شیخ عاصف شمشیر حکم می کند."
و سریع برگشت و بی آن که در چشمان وریده نگاه کند، وارد خانه شد، حداد با لال بازی چیزهایی به وریده گفت. وریده نگاهی به او انداخت و بی هیچ جوابی دور شد. حداد نگران به اطراف نگاه کرد. در همین حال گروهی سوار را دید که به تاخت نزدیک می شدند. حداد دید که صورت خود را پوشانده اند و به گاری های غذا که رسیدند، حمله کردند. شمشیرها در هوا می چرخید و هر که سر راهشان بود، می کشتند. فرمانده شان به یارانش فریاد زد:
"شما گاری ها را ببرید، بقیه دنبال من بیایند."
سواران به خانه زائر علی نزدیک شدند. حداد که مات مانده بود، با نزدیک شدن آنها فریاد کشید و به سمت خانه دوید...
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا یک چیزی بگویید دلمان آرام شود...
#اللهم_احفظ_امامنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
امروز سالگرد صدور فرمان کشف حجاب توسط رضا خانه. پروژه ای که ایده و طرحش صهیونیستی بود و اجراش بر عهده عمال انگلیس، و همه و همه برای تبدیل شدن زنان و مردان ایران به موجود بی دین و بی خاصیتی که بله قربان گوی استکبار هست. اون سالها بانوان عفیف و باغیرت از جون مایه گذاشتن برای حفظ سنگر حجاب و تو دهنی به دشمن و حالا بعد از ۸۰ سال این سنگر به ما رسیده... چقدر شهید از ارزشمند ترین دارایی شون گذشتند تا چادر از سر ما نیفته. اما یک عده دارن تلاش میکنن تا به اسم آزادی پروژه ناتمام رضا قلدر رو تمام کنن و زن رو با اشیا دیگه مساوی قرار بدن غافل از اینکه چادر هویت و جزئی از وجود دختر ایرانیه و نمیشه با چندتا فیلم و شلوغ بازی اون رو ازش گرفت. چادر من سلاح منه، سلاحی که به قول شهید صمدی دشمن ازش وحشت داره و مانع اصلی برای اهداف اون به حساب میاد. و کلام آخر: از چادرم سنگری می سازم و سربازانی تربیت میکنم که دشمن از هراسشان لحظه ای آسوده نخوابد...
#حجاب
#با_افتخار_چادری_ام
@javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه..
شعرخوانی آقای محمد حسین ملکیان در حضور رهبر انقلاب
@javane_enghelaby