eitaa logo
جوان انقلابی
88 دنبال‌کننده
432 عکس
273 ویدیو
5 فایل
چیست دشمن تا نگاه دوست فرمان می دهد وای از آن وقتی که مولا اذن میدان می دهد نظرات: @JAHAD79
مشاهده در ایتا
دانلود
شب سوم "ایشان پیک مخصوص شاه صاحبقران هستند و برای ابلاغ حکم شاهانه تشریف فرما شده اند." محمد هنوز باور نمی کرد. رو به نماینده گفت: "شما اطمینان دارید که شاه از سنن و حال و اوضاع طوایف خوزستان به قدر کفایت مطلعند؟" نماینده ران قرقاول را زمین گذاشت و سیخ ایستاد و لباس خود را مرتب کرد. همان جور که جلو شاه می ایستد، گفت: "سلطان صاحبقران مثل عقاب بر سر ممالک محروسه، جنبیدن پشه ای را عیان در نظر دارند." ترکان خاتون سخن او را تکمیل کرد او لياقت ها و کیاست ها را به طور احسن تمیز می دهند." محمد که مثل همیشه همه چیز را زیر سر دولت فخیمه بریتانیای کبیر می دانست، گفت: "پیداست گز نکرده بریده اید، من مستر ویلسون را پشت این قائله می بینم. شخصا به تهران عزیمت می کنم و امور این بلاد را به عرض همایونی می رسانم." وقتی نام مستر ویلسون را آورد، تهدید آمیز در چشمان ترکان خاتون خیره شده بود، تا نشان دهد که می داند، این حیله ها همه اش زیر سر این سوگولی نامهربان فيليه است. ترکان خاتون هم با لبخندی معصومانه به نگاه او پاسخ داد. محمد نفهمید از خشمی که می ترسید بر سر ترکان خاتون خالی کند، یا از حرفی که ممکن بود بزند و بعد پشیمان شود، سریع از تالار بیرون رفت و در را محکم بست. چند لحظه سکوت حاکم شد. ترکان خاتون سکوت را شکست و بر سر سفره رفت. "بفرمایید، بفرمایید، خوراک تان سرد شد!" به این ترتیب ضیافت شام بدون مشکل لاینحلی به پایان رسید و نماینده ناصرالدین شاه هم بعد از آروغ های طولانی در طول خوش و بش های از سر سیری، بلند شد که برود. ترکان خاتون دست برهم کوبید و نگهبان در را باز کرد. پرسید: "مطرود کجاست؟" نگهبان به تندی بیرون رفت. چند لحظه بعد مطرود وارد شد و با هراس جلو در ایستاد. ترکان خاتون بی آن که به او نگاه کند، گفت: "جهاز سفر نماینده مستقیم سلطان صاحبقران را فراهم کن!" مطرود برای فروکش کردن خشم ترکان خاتون، کاری را که هیچ وقت بدون گفتن بانو انجام نمی داد، انجام داده بود: "همه چیز مهیاست بانو!" مزعل هم برخاست. حالا با ژستی که باید یک شیخ الشيوخ برخیزد. دست اشاره اش را به سمت مطرود گرفت و گفت: "همین حالا به همه قبایل پیک بفرست، روز جمعه تمام شیوخ در فلیله حاضر بشوند." مطرود گفت: "شبانه همه پیک های تیزپا را روانه می کنم...جسارتا معین التجار و کسبه معتمد را هم احضار می کنید؟" مزعل نگاهی به ترکان خاتون انداخت تا نظر او را بداند، ولی سریع صاف شد و گفت: " فقط معین التجار و امین التجار!" مطرود خم شد و بیرون رفت. ادامه دارد... @javane_enghelaby
4_5800796225980596302.mp3
1.13M
دشمن بداند ما موج خروشانیم زاییده بحریم فرزندطوفانیم در سنگر اسلام بگذشته از جانیم سنگر به سنگر صف به صف ما آهنین چنگیم بازو به بازو جان به کف آماده جنگیم ✌️✊ @javane_enghelaby
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دهه فجر مثل بقیه چیزهای جمهوری اسلامی یک پدیده منحصر به فرد است... #اللهم_احفظ_امامنا_الخامنئی @javane_enghelaby
شیریم و نمک خورده ی اولاد پیمبر ما را نه نگاهی ست به شاهان نه نیازی ما راست درفشی که نه شرقی و نه غربی نه زنگی و رومی و نه تورانی و تازی حاشا که نشینیم و تو در خطه ی رستم بر گرده ی یاران علی اسب بتازی اسکندر و ضحاک بگو خشم بگیرند کی سحر شود کاوه در این شعبده بازی تا کرد و لر و ترک و بلوچیم برادر حاشا که بر این ملک کنی دست درازی @javane_enghelaby
⃣1⃣ شب سوم شیخ محمد که هنوز به قدرت نرسیده، معزول شده بود، به سراغ مستر ویلسون رفت. با چند سوار جلو عمارت محل استقرار ويلسون و افرادش ایستاد. دو نگهبان مسلح جلو آنها را گرفتند و شیخ محمد ناچار شد خود را معرفی کند تا نگهبانان برایش راه باز کنند. من شیخ محمد هستم، باید با مستر ويلسون ملاقات کنم.» اما به سواران همراه شیخ محمد اجازه ورود ندادند. شیخ محمد فکر کرد بهتر است فعلا این تحقیر را تحمل کند تا بعد که مقام خود را بازیافت، درس فراموش نشدنی به مستر ویلسون بدهد. اما این تحقیر با ملاقات مستر ویلسون دوچندان شد و نه تنها ویلسون از روی صندلی چوبی که با کنف های قهوه ای به هم پیوند خورده بود، بلند نشد، که حتی به شیخ هم تعارف نشستن نکرد. گرچه شیخ محمد هم عصبی تر از آن بود که بتواند بنشیند و آرام و قرار داشته باشد. برای همین قبل از آن که پیشخدمت با قهوه وارد اتاق شود، گفت: هم شما می دانید، هم من می دانم که حکم شاه بدون سعایت شما صادر نمی شود، ولی یقینا نمی دانید که این حکم چه آشوبی به پا می کند. شما سنتهای این بلاد را نادیده گرفتید. ویلسون فنجان قهوه را برداشت و با صدای بلند خندید و گفت: من بارها گفته ام که شما ایرانی ها یک بیماری لاعلاج دارید که همه وقایق این مملکت را ناشی از دخالت دو کشور بزرگ روس و انگلیس می دانید. اگر دخالت شما نبود، مزعل از تهران حکم نمی گرفت.» اگر مزعل از تهران حکم گرفته، از همان تهران باید حکمش باطل شود، چرا به سراغ من آمده اید؟» شیخ محمد گفت: اتفاقا همین قصد را هم دارم.» و به طرف در خروجی رفت و جلو در دوباره برگشت و گفت: ولی به خاطر داشته باشید که دود این آتش به چشم شما هم می رود.) ویلسون از این تهدید نخندید، اما با همان تحقیر گفت: قهوه تان را نخوردید!» شیخ محمد در را به هم کوبید و رفت. وقتی خبر ملاقات شیخ محمد با مستر ویلسون به گوش مزعل رسید، پیش از آن که طوایف خوزستان از عزیمت شیخ محمد به تهران با خبر شوند، چند پیک مطمئن به سراغ شیوخ طوایف فرستاد. اولین پیک به حویزه رسید و شیخ عاصف از او استقبال کرد و با ورود او ریش سفیدان طایفه را هم صدا زد تا اگر حکمی هست، در حضور آنها قرائت شود. قبل از این که قليانها برسند، به مجلس چاق سلامتی گذشت. وقتی شیخ عاصف اولین پک عمیق را به قلیان زد، رو به پیک کرد و گفت: حالا این چه حکمی است که شیخ محمد شبانه پیک فرستاده؟» حکم شیخ محمد نیست، من پیک شیخ الشيوخ، شیخ مزعل هستم. ایشان حکم کردند که روز جمعه همه شیوخ طوایف در فیلیه باشند.» یکباره در باز شد و بدران وارد شد. پیک جاخورد. پیدا بود که بدران پشت در گوش ایستاده بود که به محض ورود، گفت: شیخ مزعل سنت های اجدادی را فراموش کرده اند، یا غیبت چند روزه شیخ محمد او را جسور کرده؟ هیچ کدام! اراده سلطان صاحبقران بر این تعلق گرفته که شیخ مزعل شیخ الشیوخ خوزستان باشند. ادامه دارد... @javane_enghelaby
پایداری.mp3
13.85M
به سربلندی سرویم و استواری کوه به رودهای جهان رفته بیقراری ما نمانده جای شکایت که در پی هر زخم بلندتر شده طومار بردباری ما... @javane_enghelaby
اینستکس چیست؟ 🤔 نوعی جوجولات است از جنس برجام، که اروپایی ها به مسئولین ایران محض شیره مالی بودن میدهند و دیپلمات های خوش خنده ایران هم فکر می کنند با جوجولات میشود تحریم هارا دور زد 😐 برای این هم که زودتر این جوجولات خوشمزه را از اروپایی ها بگیرن تو سخنرانی چند روز قبلشون قشنگ گرا دادن به دشمن و گفتن چهل ساله تحت شدیدترین تحریم ها هستیم و آمریکا هم خوشش اومد و گفت تا سرشون به جوجولات گرمه، فشار بیشتر هم میاریم! من فقط یه جمله به آمریکا و نوکراش میگم: آهای دشمنا! حریف شما، جوونای انقلابی ان، نه چهارتا پیر و پاتال لیبرال که با یه پخ شما مملکتو بر باد میدن، عمال داخلی تونم ان شاء الله به زودی از مملکت میندازیم بیرون... تا شرک و کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم 😎✌️ @javane_enghelaby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای (مد ظله العالی): بنای انقلاب استوار خواهد ماند و مخالفان در مقابل چشم شما نابود خواهند شد... #اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی @javane_enghelaby
آی پای چکمه پوش ای نیزه ی بر دوش! هوش! این منم یک سر که بیرون مانده از آوارها کیستم؟ در پاسخت باید بگویم خوانده اند منطق الطیر مرا اهل طریقت بارها چیستم؟ در پاسخت باید بگویم دیده اند ذلتم را روز و شب در خوابشان سردارها آبی فیروزه ام، در رنگ من تغییر نیست حال اگر بر تاج شاهم یا سر بازارها راه پر پیچ قدمگاهم مرا آسان نگیر! مستم اما هم ردیفم با همه هشیارها @javane_enghelaby
⃣1⃣ شب سوم شیخ عاصف پرسید: "شاه حکم و نوشته داده اند یا این که..." پیک گفت: "نماینده مخصوص فرستادند با حکم ممهور." سکوت حاکم شد. شیوخ حویزه به یکدیگر نگاه کردند. کمی با ریش خود بازی کردند و بعد صدای قل قل قلیان ها بلند شد. وقتی دود تقريبا دید همه را تار کرد، شیخ عاصف گفت: "سلام مرا به شیخ الشیوخ برسان و بگو شیخ بدران به نیابت در مجلس بیعت حاضر می شود." پیک دیگر بهانه ای برای ماندن نداشت، جز نوشیدن شیر بز که بعد از قلیان حسابی می چسبید. بعد برخاست و با احترام خارج شد، به دنبال او بدران خواست تا معترضانه خارج شود که شیخ عاصف او را صدا زد: "بدران!... روز جمعه بی هیچ اعتراضی بیعت شیوخ حویزه را به شیخ مزعل اعلام کن!" بدران گفت: "این دسیسه است، شیخ! گویا شاه هم قصد بلوا دارند." یکی از پیرمردان که از دود غلیظ قلیان به سرفه افتاده بود، گفت: "حكم سلطان همیشه بر سنت های بومی غلبه داشته، چه با دست خط، چه با شمشیر و خون." بدران پره های بینی اش باز شد و مشتش گره خورد. گفت: "اگر بناست غالب بشود، بگذارید با شمشیر غالب بشود!" عاصف خونسرد پک زد و حرفش از لا به لای دود خوش طعم سفید به گوش بدران رسید: "سال هاست ما بدون خونریزی کنار هم زندگی کرده ایم، نخواه که بيت من بانی جنگ شود!" بدران دریافت که خونسردی اغراق آمیز شیخ عاصف، مقدمه خشمی است که بدران باید از آن بپرهیزد. برای همین سکوت کرد و لحظه ای بعد بیرون رفت. *همه سران قبایل خوزستان در کاخ فیلیه گرداگرد نشسته بودند. مزعل بر کرسی بالای مجلس تکیه زده بود و خزعل کنار او روی زمین نشسته بود. مطرود مشغول خواندن حکم ناصرالدین شاه بود: "...طبق حکم جاریه، شیخ مزعل پسر ارشد مرحوم شیخ جابر را شیخ الشیوخ خوزستان اعلام می کنیم و او را به لقب نصرت الملک مفتخر می نماییم و انتظار آن را داریم که خراج و مالیات آن بلاد را مره بالمره به خزانه دولت علیه پرداخت نماید..." مطرود سکوت کرده و نگاهی به خزعل انداخت. مزعل گفت: "بخوان!" "...و شیخ خزعل فرزند صغیر شیخ الشیوخ را برای تربیت شاهانه، به تهران اعزام نماید. شاه شاهان ناصرالدین شاه قاجار، سنه یکهزار و سیصد و ده هجری قمری." بعد نامه را به طرف حاضران چرخاند تا همه مهر و امضای شاه را ببینند. " خوب نگاه کنید، مهمور به مهرشاهانه..." بعد نامه را جمع کرد و کمی عقب تر ایستاد و گفت: "شیخ الشیوخ، شیخ مزعل هدایای شیوخ خوزستان را می پذیرد." زائر علی برخاست. همه نگاه ها به سمت او چرخید. ادامه دارد... @javane_enghelaby
Hamed Zamani - Ham Avaz Tofan.mp3
4.67M
من زاده ایرانم و آزاده و آزاد بیگانه پرستیدن ننگ اس مرا ننگ گیریم صبوری بکنم چند صباحی غیرت شمشیری ست حاشا بزند زنگ... @javane_enghelaby