eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.7هزار عکس
11.3هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
👮 تا راهی نیست... . شادی روح بزرگ فدایی همکار عزیزمان 🌷 __________________________ صلوات . ان شاءالله خدا عاقبت همه دوستداران این راه رو ختم به شهادت بگرداند ، الهی آمين . پ.ن: توفیقی شد دیروز خدمت پدر بزرگوار شهید مولايى رسیدیم و اجازه پخش تصویر شهید رو گرفتیم و ذکر خاطره ای را از ایشان شنیدیم .... . پ.ن : دوستان برای دریافت این عکس به مراجعه کنند شادی روح بزرگ شادی روح امام خمینی ره سلامتی پیروزی رزمندگان _________________ صلوات 🌷
. «حاج کاظم آژانس و رفیق جانبازش» یکی بود، یکی نبود... یه شهری بود، خوش‌قد و بالا. آدمایی داشت، محکم و قرص. ایام، ایام جشن بود؛ جشن غیرت. همه تو اوج شادی بودن که یه‌هو یه غول حمله کرد به این جشن.اون غول، غول گشنه‌ای بود که می‌خواست کلی از این شهرو ببلعه. همه نگرون شدن؛ حرف افتاد با این غول چی‌کار کنیم؟ ما خمار جشنیم؛ بهتره سخت نگیریم... اما پیر مراد جمع گفت: باید تازه‌نفسا برن به جنگ غول. قرعه به نام جوونا افتاد؛ جوونایی که دوره کُرکُریشون بود، رفتن به جنگ غول... غول، غول عجیبی بود... یه پاشو می‌زدی، دو تا پا اضافه می‌کرد. دستاشو قطع می‌کردی، چند تا سر اضافه می‌شد. خلاصه چه دردسر... بالاخره دست و پای آقاغوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون، که دیدن پیرشون سفر کرده... یکی از پیرجوونای زخم‌چشیده جاشو گرفت. اما یه اتفاق افتاده بود؛ بعضیا این جوونا رو طوری نگاشون می‌کردن که انگار، غریبه می‌بینن... شایدم حق داشتن... آخه این جوونا مدتها دور از این شهر، با غوله جنگیده بودن. جنگیدن با غول آدابی داشت، که اونا بهش خو کرده بودن. دست و پنجه نرم کردن با غول، زلالشون کرده بود. شده بودن عینهو اصحاب کهف؛ دیگه پولشون قیمت نداشت... اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشونو اونایی هم که نتونستن، مجبور به معامله شدن... من شما رو نمی‌شناسم؛ اما اگه مثل ما فارسی حرف می‌زنید، پس معنی غیرتو می‌فهمید؛ این غیرت داره خشک می‌شه. شاهرگ این غیرت ... کمک کنید نذاریم این اتفاق بیفته؛من برای صبرتون یه "یا علی" می‌خوام، همین". . . پ.ن : چقدر این حرف های حاج کاظم مناسب حال افرادی مثل من هستش که توی این غوغای زمونه یادم شده از اون جوون هایی که معنای حقیقی غیرت هستند... . . . . . . . .
⚫️ جان باخت 🔹، جوان طلبه مشهدی که چندی پیش مورد سوء قصد قرار گرفته بود، صبح‌امروز در بیمارستان قائم‌مشهد به رحمت ایزدی پیوست. . . . #آخوند#جوانان#حجاب#دختر#مسیح_علینژاد#غیرت#آزادی#دختر#فوتبال#سردار#دوست#دابسمش#سلبریتی
. . . . . . . فقط گریه میکردم... علی را تحویل دادم و جلوی مجتمع،داخل ماشین منتظرش ماندم.موتورش را که از دور دیدم اشک هایم را پاک کردم.گفتم یک وقت دلش نلرزد، چشم های خودش هم شده بود کاسه ی خون، آتش گرفتم... _تو چرا گریه کردی؟ -ازشوق...خودت چرا گریه کردی؟ -از شوق تو! صورتم خیسِ خیس بود،اشکم رو مدام زیر چادر پاک می کردم که نبیند، آخرش هم فهمید. _توداری گریه میکنی؟ خوشحالی من برات مهم نیست؟ _حس میکنم یکی داره نفسم رو ازم می گیره. دوباره این مصرع را برایش خواندم:《من کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم!》 _برمی گردم زهرا! _می ری و بر نمی گردی! _برمی گردم؛ بهت قول می دم! - قسم می خورم بر نمی گردی. _تو از کجا می دونی؟ _ دلم می گه! ... . . دیدی_آخر_رو_سفید_شدی؟ . . شادی روح شهید حججی صلوات ❤️❤️❤ ️ . . #دختر#دوستی#گل#دنیا#خوشگل#شهدا#حجاب_اجباری#مرزبانی#ایران#شهدا#ساوه#مذهبی_ها_عاشقترند#شهادت
○•°بسم اللّہ°•○ . هیچ چیز نمیتواند جای داشتن را پر کند... هیچ چیز... نه هیچ سهمیه ای نه هیچ پولی... . هیچ چیز نمیتواند برای یک بچه لذت بخش تر از آغوش گرم پدرش و نوازش های مهربانانه او باشد... هیچ چیز لذت یک "بابایییی" گفتن را ندارد... هیچ چیز لذت لوس شدن برای بابا را ندارد... . هیچ چیز برای یک بچه لذت بخش تر از کشتی گرفتن یا فوتبال بازی کردن با بابایش نیست... رفتن تا سر کوچه با بابا و خرید کردن.... یا تا مدرسه رفتن با بابا... . حسرت لبخند او... حضورش در خانه... حتی حسرت اخم و دعواهایش.... . هیچ چیز نمیتواند حسرت کادو خریدن برای دختر نوجوان را کم کند... دختری که هیچ وقت نتوانسته لذت دادن به پدرش را تجربه کند... . هیچ چیز مثل یک پدر نمیتواند برای یک تازه گاه و پشت و پناه باشد... . هیچ کدام از ما نمیتوانیم حتی تصور کنیم جان پدرمان را با چیزی دیگری عوض کنیم و جایش مثلا سهمیه یا پول بگیریم!!!میتوانیم؟؟ ما تا ابد... تا همیشه تاریخ مدیون شهدا و خانواده های آنها هستیم!!! . ومدیون فرزندان آنها... . . ❤️
داشتم به این فکر میکردم... چگونه نامتان را گمنام نهادند؟؟؟ گمنامان شهر ماییم و خوشنامان شهر شما... مگر میشود از تبار علی بود و فاطمه مادرتان بعد به شما گفت گمنام... شما راهتان را انتخاب کرده اید راهتان حسینی بود و نیتتان حسنی این روزها ماییم که راهمان را فراموش کرده ایم... گمنامی سهم ماست کاش دست ما را هم بگیرید خوشنامان شهر عشق... . . . . #دختر#عزیز#قلب#زیبا#شهدا#زن#ازدواج#قم#عاشقانه_های_مذهبی#مذهبی#مادر
: علی هیچ وقت از مسوولیتش در جبهه حرفی نزد. خودش را یک بسیجی حساب می‌کرد. من هم فکر می‌کردم واقعا یک بسیجی ساده است. کم‌کم می‌دیدم که مسوولان به اتفاق همسرم به منزل می‌آیند. از روی مشغله های کاری که علی داشت کم‌کم فهمیدم فرمانده است اما از مسوولیتش باخبر نبودم. . رابطه علی با من بسیار خوب بود. همیشه با احترام زیاد با من برخورد می‌کرد، به خصوص در حضور فرزندان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نزد. همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا زد. . یادم نمی‌آید که یک بار با صدای بلند صحبت کرده باشد. اگر اشتباه از من یا خانواده‌اش می‌دید جلوی جمع مطرح نمی‌کرد. همیشه در جای خلوت نصیحت می‌کرد. . سردار 🌷🌷 . 📚منبع: دفاع پرس . 🌼شادی ارواح مطهر شهدا 🌼 . 🌹 . . . 🕊️ . .
خاطرات یک سرباز عراقی یه بچه_رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم . آوردنش سنگر من. خیلی سن و سال بود. بهش گفتم: « مگه سن توی ایران سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد . گفتم: « تو که هنوز سالت نشده! » بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما شده و سن رو کم کرده؟ » جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن گفت: « سن پایین نیومده ، سن پایین اومده.» 🍃🌷 🌷
خوشا روزی که در پیری، پسر دست ‌ گیرد نه آن روزی که در پیری، پدر نعش بیند! شهادت: ۱۳۶۱/۲/۳۰
برای من یک روز مثل تمام روزهاست ولی برای او یک است و یک دل و که هر هفته می نشاند بجای گونه ی به روی ... 🌹🍀🌺🌼🌺🍀🌹 🌹🍀🌺🌼🌺🍀🌹
. شهید «» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه  1373  شمسی، در روستای «سکسکیه» (جنوب «») متولد شد.. «علی» که از رزمندگان حزب الله بود سرانجام در شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. آن چه پیش رو دارید، متنی است که بر روی تکه کاغذ کوچکی که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد که به خون پاکش نیز آغشته شده است... در این دست نوشته آمده است: ای مولای من! من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است.. . . . . . . .
🇮🇷 دو شهید با پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ 🇮🇷 🌺🍃طی عملیات ، در منطقه چیلات، پیکر دو پیدا شد... یکی از این نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت 🌺🍃معلوم بود که دراز کش بوده است. خوب، پلاک داشتند، ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند می گرفتند. 🌺🍃اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن که نشسته است، پدر است و آن که درازکش است، است... سر پسر را به دامن گرفته است...😭😭 پدر و پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.. ⭕️ کاش از ما نپرسند که بعد از چه کردیم...😔 🌹 شادی روح صلوات 🌹 ✨🌹✨🌹✨🌹✨ ✨🌹✨🌹✨🌹✨
خیلـی ها مـی توانند شهـیــد بشوند اما ... فقــط خــــاص_هـــای_اندڪــــی شهـیــد مـی شونـد ... بعضـی هم شهـیـد مـی شوند گمنــام و بـــی_نشـــــان مثلِ قلــبِ مــادرِ شهــید 😭 روزی هــزار بــار . #شهدا #حضور #نوجوان #پسر
○•°بسم اللّہ°•○ هیچ چیز نمیتواند جای داشتن را پر کند... هیچ چیز...نه هیچ سهمیه‌ای نه هیچ پولی... . هیچ چیز نمیتواند برای یک بچه لذت بخش تر از آغوش گرم پدرش و نوازش‌های مهربانانه او باشد... هیچ چیز لذت یک "بابایییی" گفتن را ندارد... هیچ چیز لذت لوس شدن برای بابا را ندارد... . هیچ چیز برای یک بچه لذت بخش‌تر از کشتی گرفتن یا فوتبال بازی کردن با بابایش نیست... رفتن تا سر کوچه با بابا و خرید کردن.... یا تا مدرسه رفتن با بابا... حسرت لبخند او... حضورش در خانه... حتی حسرت اخم و دعواهایش.... . هیچ چیز نمیتواند حسرت کادو خریدن برای یک دختر نوجوان را کم کند... دختری که هیچ وقت نتوانسته لذت دادن به پدرش را تجربه کند... . هیچ چیز مثل یک پدر نمیتواند برای یک تازه تکیه‌گاه و پشت و پناه باشد...هیچ کدام از ما نمیتوانیم حتی تصور کنیم جان پدرمان را با چیزی دیگری عوض کنیم و جایش مثلا سهمیه یا بگیریم!!!میتوانیم؟؟ ما تا ابد... تا همیشه تاریخ مدیون و خانواده_های آنها هستیم!!!ومدیون فرزندان آنها... . ❤️
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 ، واژه ای است که با همراه شده و اگر در آن قرار گرفته باشی به آن نائل شوی و در این میان چه کسی است جز که سال ها روز و شب را با آن گذرانده اند و شاید با آن حال از ما بربسته اند . دیدن لباس باعث آرامش اوست و حتی برای او حس دردِ کمر و رفع هم دارد . شادی روح و 🕊
اللهم عجل لولیک الفرج: سلام علیکم این کار باعث ترند شدن این هشتگ می‌شه. در ظاهر شاید فکر کنید کار خاصی نیست، اما یک انقلابه.
. شهید «» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه  1373  شمسی، در روستای «****کیه» (جنوب «») متولد شد.. «علی» که از رزمندگان حزب الله بود سرانجام در شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. آن چه پیش رو دارید، متنی است که بر روی تکه کاغذ کوچکی که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد که به خون پاکش نیز آغشته شده است... در این دست نوشته آمده است: ای مولای من! من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است.. . . . . . . . #جانباز
بعد از ترور رئیسعلی_دلواری تنگستانی ، چه برسر ایران آمد ، عدم حمایت دولت وقت از دفاع مقدس وطن پرستان ایران و مذاکره با انگلیس و تحمیل هلوکاست_ایرانی ، تجاوز_انگلیس_به_خاک_ایران قحطی_بزرگ کشتار_ایرانی تفرقه_بنداز_حکومت_کن نفوذیهای_داخلی قحطی_گندم یتیم_خانه_ایران روزنامه_نخبگان دولت_غربگرا انگلیس_استعمارگر رهبر_معظم_انقلاب خروج_آمریکا_از_منطقه انتقام_سخت قهرمان_من سردار_سلیمانی عین_الاسد اقدام_متقابل شعور_حسینی صدای_عمارها 🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥 کانال ایتا() https://eitaa.com/kakamartyr3 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️
طی عملیات در منطقه ، پیکر دو پیدا شد، یکی از این نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. خوب، داشتند، پلاک‌ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آن‌ها با هم پلاک گرفته‌اند. معمولاً این‌ها که با هم خیلی بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، است و آن شهیدی که درازکش است، است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است. موسوی پدر و پسر است، اهل روستای باقر تنگه . " شنیده‌ام عاشقا مخلصو و بی‌ریا  بودن؛ من هنوزم نفهمیدم که شهدا کیا بودن؛ همیشه سرگرم دم یا مدد بودن؛ نشون دادن که راههای آسمونو بلد بودن؛ کبوترای رویاییِه آسمون بودن؛ تمومشون مصداقی از وسابقون بودن؛ مُقربون بودن؛ ای دل، ای دل، امون از دست دنیا، ای دل،ای دل، کجا رفتن شهیدا "
. شهید «» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه  1373  شمسی، در روستای «****کیه» (جنوب «») متولد شد.. «علی» که از رزمندگان حزب الله بود سرانجام در شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. آن چه پیش رو دارید، متنی است که بر روی تکه کاغذ کوچکی که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد که به خون پاکش نیز آغشته شده است... در این دست نوشته آمده است: ای مولای من! من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است.. . . . . . . . #جانباز
🇮🇷 دو شهید با پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ 🇮🇷 🌺🍃طی عملیات ، در منطقه چیلات، پیکر دو پیدا شد... یکی از این نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت 🌺🍃معلوم بود که دراز کش بوده است. خوب، پلاک داشتند، ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند می گرفتند. 🌺🍃اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن که نشسته است، پدر است و آن که درازکش است، است... سر پسر را به دامن گرفته است...😭😭 پدر و پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.. ⭕️ کاش از ما نپرسند که بعد از چه کردیم...😔 🌹 شادی روح صلوات 🌹 ✨🌹✨🌹✨🌹✨ ✨🌹✨🌹✨🌹✨
‍ ‍ کمیل...کمیل...حمید...📟📡 حمیدجان به گوشم 📞 اینجا هوا صافه ، اونجا چی؟🌤☀️ هی حاجی کجایی که ببینی اینجا چه خبره؟🌍😔 هوا صاف صافه☹️☹️🌱 به صافی تمامی موهای بیرون ریخته 💆🏻💁🏻 به صافی نگاه های دوخته🕵👀 به صافی مانتوهای چسبیده👚👕 به صافی مارک های ازپشت دیده آگ🔚🔛🔜 حاجی نمیشه جاتو عوض کنی؟♥️🙄🍃 سید مرتضی را دیدی بگو دوربینش را بیاورد یک مستند بسازد از ما بنام روایت غفلت!📽🎞🎥 حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن... 👰🏻🙆🏻دشمن محاصرمون كرده!👺👹 رو پشت بومھا بمبهای بشقابی گذاشتن📡📡! قلب و فكرمون رو هدف گرفته!🔫💔😔 خيلی تلفات داديم...😣 حاجي اینجا مانتو ها دیگه دكمه نداره...👗 اونم با آستین های کوتاه👘👗 !!! سلاح جدیدشون ساپورته...👖👠 چشم اکثر جونارو آلوده کردن! 🕵💔🕶 حاجی صدامو میشنوی؟ 🔊🔉🔈 حــــــاجـــــی! (صدای بیسیم قطع و وصل میشه🔕🔇 ﺣﺎﺟﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨوی؟ 📢📣 ﻣﺠﻨوﻥ ﺟﺎﻥ!📞 ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ.📞👂🏼 ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ برادر ... 🏃🏻🙇🏻 ﺣﺎﺟﻲ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﯿﺮﺍﻣﻮﻥ👁‍🗨🎴 ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ 💂🏻💂🏻 ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﺭو ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ کنن نامردا🕷🍂🌿 ... ﻋﺎﻣﻞ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﯼ ﮔﯿﺎﻩ نميده، 🍀🍃 ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ميده ... ﺣﺎﺟﯽ!🌍☔️☹️ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﭘﺮ ﭼﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺣﺎﺋﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺸﺎﻣﺘﻮنُ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨﻪ😣😰😪 ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍ...؟👂🏼🔔 ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻓﻘﻂ قلبُ ﻣﯿﺰﻧﻪ!💣💔 لقمه های حروم هم که دمار از همه بریده💘💔 ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ👑👨‍👨‍👦‍👦 ... تازگی ها جیش الشیطان اسمش رو عوض کرده گذاشته داعش😹👺👹👻💀! دارن سر بچه های شیعه رو بیخ تا بیخ میبرن ... 🙌🏻🤕😴😒حاجی صِدامو داری ؟؟؟ به حسن باقری بگو در این جنگ نابرابر تاکتیک نداریم!🙌🏻🖐🏻 فقط علی اکبر شیرودی چیزی نفهمد اگر بفهمد واویلاست، میمرد برای خمینی! شاهرخ ضرغام را حتما خبر کن، بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی، میخندند! راستی؛ حاج احمد، اصلا میدانی موبایل چیست ؟ تا حالا با وایبر و واتس آپ کار کرده ای ؟ بیخیال برادر، همان بیسیمت را بیاور، من آخرین نسخه ی اندروید را رویش نصب میکنم! فقط خواهشا به نیروهایت دستور بده آن تندروی هایی که در مریوان و پاوه و فکه و خرمشهر و شلمچه کردند... در فضای مجازی نکنند! اینجا آداب خودش را دارد! باید همه چیز را با گفتگو حل کنیم! حاج احمد، تلفات زیاد داده ایم! مسامحه و غفلت امانمان را بریده! عده ای به اسم جذب حداکثری، حداقل اعتقاداتشان را به حراج گذاشته اند! تو را بخدا برگرد! خدا را چه دیده ای، شاید در این مخمصه ای که گیر کرده ایم، تو و رفقایت به دادمان رسیدید! نقطه سر خط... 💚"اللّهم اَکْشِف هذه الغُمة عَن هٰذه الاُمة بحُضوره و عجل لنا ظهوره"💔 https://eitaa.com/kakamartyr3 کلیپ از داخل کانال ایتا استفاده و برداشت کنید https://eitaa.com/kakamartyr3 🟩🟩🟩🟩⬜⬜⬜⬜🟥🟥🟥🟥🟥 ♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️ https://www.hoorsa.com/martyr.darabpour @martyr.darabpour
جوان رعنایی که در ببن رزمنده ها به دلیل شاخصه موهای طلایی رنگش به «» شهرت یافته بود و در عملیات «کربلا۴» و در منطقه ام الرصاص کربلایی شد در لحظه شهادت هنگامی تنها هفده سال داشت به همرزم خود گفت موهایم را به خونم آغشته کن!! ترس داشت با موهای خدادادی دلبری برای غیر حضرت حق کرده باشد... . شهید تا مدتها مفقود الاثر ماند و مادر چشم انتظار پسر زیبارویش، تا اینکه بعد از دوازده سال خانم صدیقه دریاب پسرش را از تار موهای طلایی بجا مانده از پیکرش، خیلی زودتر از ازمایش DNA شناخت؟!؟ . شهید: هر وقت در هر جایی اسم حسن را می‌آورند، پیش خودم می‌گویم: «حتما باز هم خبری از او آوردند؛ شاید خودش برگشته است». علاقه خاصی به حسن‌ آقا دارم؛ بعد از شهادتش خداوند خیلی به من صبر داد؛ وقتی دلم برایش تنگ می‌شود، گریه می‌کنم؛ همیشه در فکرش هستم و دلم می‌سوزد؛ چه می‌شود گفت، خوش به سعادتش دلش می‌خواست شهید بشود که شد هنوزم موهایش را هنگامی که هفت ساله شد و کوتاه کردم را دارم!!؟؟ با اینکه دختر داشتم ولی به موهای حسن آقا خیلی علاقه داشتم و تا هفت سالگی موهایش را میبافتم... . . . . .
. شهید «» (با نامِ جهادی «جواد») به تاریخ 2 دی ماه  1373  شمسی، در روستای «سکسکیه» (جنوب «») متولد شد.. «علی» که از رزمندگان حزب الله بود سرانجام در شهریور 1395 شمسی، طی نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود. آن چه پیش رو دارید، متنی است که بر روی تکه کاغذ کوچکی که پس از شهادت، از جیب شهید «علی حیدر» پیدا شد که به خون پاکش نیز آغشته شده است... در این دست نوشته آمده است: ای مولای من! من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است.. . . . . . . .
او جزو نخستین نیروهای ارتش بود که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای عملیات فرامرزی اعزام می‌شدند. قوطاسلو به هنگام مرگ ۲۵ سال داشت و در ایران به عنوان نخستین شهید مدافع حرم از ارتش شناخته می‌شود محسن زیاد از شهادت حرف می‌زد. همیشه در جمع‌های خانوادگی یا در هیئت‌ها که حضور داشت می‌گفت دعا کنید من شهید شوم؛ یعنی شهادت آرزویش بود. همیشه دنبال مسیری بود که او را به شهادت نزدیک‌تر کند. حتی وقتی در سوریه بود بااینکه دوره ماموریتش تمام شده بود اما باز هم داوطلبانه مانده بود، به همرزمانش هم گفته بود من با شهادت برمی‌گردم. . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت #شهادت_طلبی 🌹
🍃بسم رب الشهدا🍃 🍃در سیاهی نشسته ام به آسمان میکنم. قرص ماه امشب عجیب میدرخشد. تک ستاره خیره کننده ای کنار ماه نشسته و منظره را تکمیل کرده. خیره به روی ماه مشغولم را جمع و جور می‌کنم و به شنیده هایم فکر می‌کنم چیزهای جدیدی شنیدم! 🍃حرف های لیلا خانوم را به یادم آمد که از پسرخاله‌اش می‌گفت. پسر خاله ای که همسرش بود. از اسفند سال ۴۷ در ای در مرز و می‌گوید که دهمین روز این ماه پسرخاله‌اش یعنی جبار به دنیا آمد.  جبار عراقی! پسری که نظر کرده موسی‌ابن‌جعفر بود. شفایش از بود و زندگیش را هم مدیونش. حیاتی که سرآغازش به دستان حضرت گره خورده باشد، سرانجامش مثل روز روشن است. 🍃 تنها فرجام زیبا و خیری که برای این نذر میتوان نوشت، عروجی به رنگ شهادت است و بس. عروجی دیدنی در غروبی پاییزی و تیری سرگردان که چشم چپش را شکافت و نیمی از سرش را متلاشی کرد و همین بهانه ای بود برای رفتن. بعد عمری و پاسداری این بهانه ای شد تا روح خسته‌اش آرام بگیرد، آرامشی ابدی در آغوش ، سالگرد شهادتت مبارک خدا. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ اسفند ١٣۴٧ 📅تاریخ شهادت : ۴ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۳ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز