eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
14.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌ای قدس ای شهر خدا ✨ آزاد می خواهم تو را 🕌 معـراج گاه مصطفی ✨آزاد می خواهـم تو را 🕌ای قبلـه گاه اولیــن ✨بهر رسـول آخـریـن 🕌از سلطه صهیونیان آزاد ✨می خواهــم تو را روزجهانی گرامی باد🌷
⚡️مــسـیراشـتـباه⚡️ براساس واقعیت ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ •اَعضایِ جَدید خوش اومدین 🌷 •اَعضایِ قَبلی قُوَتِ قَلبید💛 قسمت اول👇 https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/23907
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سریع دراتاق روبستم قفل کردم و پشت درنشستم. با اینکه حسابی ازش میترسم ولی اگر بهش اعتراض نکنم خفه میشم. الان دستش بهم نمیرسه بهترین موقعیتِ. باصدای بلند دادزدم _پیام خان برا بارچندمه داری دست روم بلند میکنی. فکرکردی چون یتیمم هررکاری دوست داری میتونی بکنی؟ هرطوری بخوای میتونی باهام رفتارکنی؟ بزار عموبیاد خونه مون، بهش میگم من رو مظلوم پیداکردی با داد زدن پیام و ضربه محکمی که به در خورد از جام پریدم به سمت تختم فرارم کردم ازترس اینکه نکنه پیام در بشکنه بیاد داخل ساکت شدم دیگه چیزی نگفتم _تو مظلومی؟! تو رو ول کنن کلِ تهران رو میپیچونی. اتفاقا خیلی موافقم. به عمو بگو. فقط بگو چه غلطی کردی که کتک خوردی مامان با التماس گفت _آروم باش تو رو خدا. آبرومون رفت پیمان دوباره مشتش رو به در کوبید _پریا تا کی میخوای توی اون اتاق بمونی؟ بلاخره که میایی بیرون از ترس توی خودم جمع شدم. _پیام جان مادر فکر قلب من رو هم بکن. این جمله‌ی مامان باعث شد تا صدای پیام دیگه بلند نشه و چند لحظه‌ی بعد صدای کوبیده شدن در خونه بیاد. انقدر در رو محکم بست که شیشه‌های پنجره‌ی اتاقمم تکون خورد چند ضربه به در خورد و مامان گفت _بیا بیرون، رفت. قفل در باز کردم. با اینکه میدونم رفته اما برای اطمینان سرکی به داخل هال کشیدم و بیرون رفتم. حالا نوبت مامانِ، متاسف سرش رو تکون داد وگفت _تو خجالت نمیکشی‌؟ بی اهمیت دستم رو تکون دادم و روی مبل نشستم. _چرا دست از این کارات برنمیداری؟ چطور دلت میاد انقدر داداشت رو اذیت کنی؟ کی میخوای عاقل بشی. طلبکار ایستادم و سمتش چرخیدم. دستم رو روی کمرم گذاشتم _مگه من چکارکردم؟ شما و پیام دارید من رواذیت می‌کنید، من تفکراتم با تفکرات عهد دقیانوستون همخوانی نداره، من میخوام بروز باشم؛ توی پوششم توی رفتارم وازدواجم نمیخوام مثل خانواده‌م توی پنجاه سال پیش زندگی کنم. مادر من، دنیا عوض شده بجای گیردادن به من وصبح تاشب روضه و نصحیتِ من، چشم هاتون رو باز کنید، ببینید جامعه چطورشده. بجای اینکه هوام روداشته باشید خوب رشد کنم همش پاپیچم می‌شید جلوی شکوفاشدنم رومیگیرید. مامان از حرفام شوکه شده بود با تعجب واخم نگاهم میکرد _خانم بروز، فرمایشاتت تموم شد؟ تو بروز بودن رو توی چی میبینی؟ به بی بندباری میگی بروز بودن! با محرم نامحرم کردن و خودت رو توی منجلاب انداختن میخوای شکوفا بشی! میدونی مشکل توچیه توخواب نیستی خودت روبخواب زدی کسی که خواب باشه رو میشه بیدارکرد ولی کسی که خودش روبخواب بزنه بیداربشو نیست 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃 🌹رفاقت با شهدا شهید زنده هست
خدایا به هر که دوست می داری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست ‌تر میداری، بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است ... دکتر‌ علی شریعتی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️ صبح باصدای حرف زدن مامان وسمیه ازخواب بیدارم روی تختم نشستم کش وقوسی به بدنم دادم موهام رو جلوی آینه مرتب کردم. جای دست پیام روی چند جای صورتم‌ خیلی ریز کبود شده. اهی کشیدم و بیرون رفتم سمیه مثل همیشه بالبخند نگاهم کرد ولی با دیدن صورتم از نشاط چهره‌ش کم شد. سلام کرد جوابش رو دادم به شوخی به سمیه گفتم _راه گم کردی اومدی این ورها سمیه چشماش رو ریز کرد _پریا! من که هر روز پایین هستم! عزیزم شما افتخارنمیدی دوقدم راه بری بیایی طبقه بالا ازحضورت فیض ببریم کنارش نشستم _اخه کسی میاد پیش اون شوهر بداخلاقت که من بیام؟ دیروز مامان نبود زنده از زیر دستش بیرون نمی اومدم. الانم تحریمم کرده. امروز قبل ازاینکه بره سرکار اومده به مامان میگه برنگردم ببینم پریا رفته مدرسه، اون وقت من میدونم چکارش کنم. به صورتم‌ اشاره کردم _میتونی هنرنمایی شوهر دیونه‌ت رو توی صورتم ببینی سمیه ناراحت دستم رو گرفت وگفت _پریا خودت خوب میدونی من چقد دوستت دارم پیام هم بیشتر از هرکسی دوست داره. نگرانته بهش حق بده ازدستت عصبانی و دلخور باشه قبول کن اشتباه کردی اگر برای پیام مهم نبودی انقد حرص وجوشت رونمیخورد. پیام بد میگه ولی حرفش بد نیست. به‌جان خودت به‌جان مامان پیام اگر چیزی میگه اگر دعوات میکنه خیرصلاحت رومیخواد _نه سمیه اصلا اینطوری نیست پیام چون داره خرج ما رو میده فکر میکنه هرطوری بخواد میتونه رفتارکنه زور بگه داد بزنه تنبیه کنه کتک بزنه اگر بابا بیمه داشت میتونستیم حقوق بگیریم ولی ازکل دارای بابا همین خونه دوطبقه وپس انداز بانکی که داریم برامون جامونده دیگه پیام شده صاحب اختیار همه چی من ومامان. اینه که راه و بیراه دستش رو روی من بلند میکنه مامان وسط حرف زدنم بااخم نگاهی بهم انداخت وگفت _پریا خجالت بکش پیام کم خوبی درحقت کرده که یادت نمیاد بعدشم حتی اگر بابات هم حقوق داشت بازم پیام مرد خونه واختیاردارمیشد الانم بجا این حرفا بلندشو دست وصورتت روبشور صبحانه ت روبخور سمیه به آشپزخونه رفت وگفت _من چایی برات میریزم زود بیا باهم بخوریم به طرف سرویس رفتم وگفتم _کاش مامان و پیام هم مثل تومهربون بودن سمیه ابروش روبالا انداخت _ عه مگه کسی مهربون تر از مامانت و پیام هست _من که مهربونی ندیدم آبی به دست وصورتم زدم به آشپز خونه رفتم کنار سمیه نشستم بعداز خوردن صبحانه سمیه نگاهی بهم کرد وگفت _میشه یه لحظه به حرفام گوش بدی سرم روبه نشونه تایید تکون دادم وگفتم _باشه _ببین امشب من پیام رو میارم پایین اومد هرچی من ومامان گفتیم توچیزی نگو فقط ازش پیام معذرت خواهی کن قول بده بهش دیگه تکرارنشه من ومامان هم سعی میکنیم راضیش کنیم شاید کوتاه اومد اجازه بده بری مدرسه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سمیه کمی ازچاییش خورد دوباره باهمون لبخندهای مهربون همیشگیش نگاهم کرد وگفت _ببین پریا این حرفای که میخوام بهت بزنم نه حرف مامان نه پیام حرف خودمه گفتم بعنوان یه خواهر بهت بگم پریا توهیچ چیزی اززیبایی کم نداری هم خیلی خوشگلی هم تیپت خوبه هیچ عیب ونقصی توی ظاهرت نیست که فکرکنی باارایش یابعضی لباس های عجق وجق پوشیدن اون نقص رو بپوشنی اگر پیام یامامان بهت میگن ارایش نکن یالباس تنگ وکوتاه نپوش برای اینکه واقعا بدون آرایش هم فوق العاده ای وحیف لباسی که پوشش درشان تو وخانواده ت نیست بپوشیش پریاجان خیلی ازمردم عقلشون به چشمشونه از روی ظاهر آدم هاروقضاوت میکنن تودوست داری بدقضاوتت کنن یاوقتی میری بیرون یامهمانی یاهرجایی همه نگاه ها به سمتت باشه؟ ازحرفای سمیه خنده م گرفت بلند خندید سمیه ابروش روبالا انداخت وگفت _کدوم ازحرفای من خنده داشت خوشگل خانم _ببین سمیه خدا خوشگلی به آدم داده که دیده بشه اگرقرارباشه اون خوشگلی پوشیده بشه به چشم نیاد دیگه به دردنمیخوره سمیه باتعجب نگاهم کرد وپرسید _یعنی توهروقت کسی نگاهت میکنه معذب نمیشی ،اذیت نمیشه چراکسی روت زوم کرده ؟ یه لبخند ژکوندبه سمیه زدم وگفتم _نه آخه چراباید ناراحت یامعذب بشم ! ادمی که دیده میشه وقتی به چشم میاد موفق تر از کسی که اصلا به چشم نیاد نبیننش و کسی برای دیدنش ذوق نکنه سمیه لبخند زد و اروم به شوخی ضربه ای به کتفم زد وگفت _پریا جان دیده شدن باخودمون رودرمعرض دید همه گذاشتن فرق داره ها دیده شدنی قشنگه برای موفقیت هاباشه نه اینطورچیزی که توفکرمیکنی _بنظرم فرقی نداره من وقتی کسی نگاهم میکنه لبخند میزنه اعتمادبنفسم بالا میره خوشحالم که به چشم میام همه برام ذوق میکنن _من فعلا برم نهاردرست کنم یه روز دیگه درمورد ش حرف میزنیم شب باپیام میایم پایین یادت نره چی بهت گفتم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت6🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سمیه کمی ازچاییش خورد دوباره باهمون لبخندها
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ بعد از خوردن شام روی مبل جلوی تلوزیون کنارکشیدم باچند ضربه ای که به درخورد سریع روی مبل نشستم لباسم رومرتب کردم مامان به سمت در رفت با بازشدن در سمیه وپیام پشت سرهم به داخل اومدن پیام با اخم سلامی وکرد سمیه باچشم ابرو بهم اشاره کرد جواب بدم زیرلب خیلی آروم جواب دادم پیام وسمیه روی مبلی که رو بروی من بود نشستن سمیه طوری که پیام نبینه صداش بلند نشه آروم لب زد وگفت _عذرخواهی کن آروم گفتم _نمیبینی چه اخمی کرده میترسم بدترعصبانی بشه سمیه دوباره گفت _پریابگو باحرص نفسم روبیرون دادم وکشیده گفتم _داداش پیام باشنیدن صدام سریع سرش روبلند کرد بااخم بهم زل زد یهوضربان قلبم بالا رفت با مِن‌و‌مِن گفتم _داداش... ببخشید... اشتباه کردم عصبی ولی خونسرد گفت _ من رو مسخره کردی یا خودت رو چندباربخاطر مامان وسمیه کوتاه اومدم الان دیگه کوتاه نمیام حرفمم عوض نمیشه بغض راه گلوم رو بست و اشک توی چشمام جمع شد و با التماس نگاهش کردم _اشتباه کردم، ببخش. اگر تکرارکردم دیگه نزار ازخونه بیرون برم. سه روز ازکلاسام جاموندم _نخیر همین که گفتم شمامدرسه نمیری درسم میخوای بخونی غیرحضوری ثبت نامت میکنم برای امتحان میبرمت. البته اگرخیلی نگران سوادت هستی که بعیدمیدونم ازجواب پیام حرصم گرفت وبابغض گفتم _مامان توروخدا شما چی چیزی بهش بگو خیال داره من رومدرسه بزرگسال ثبت نام کنه اونم بخاطر یه کوه رفتن مامان خواهش میکنم بهش بگو ببخشه پیام ازشنیدن جمله اخرتیز سرش روبه سمتم چرخوند قبل ازاینکه چیزی بگه گفتم _غلط کردم اشتباه کردم همین یه باروهم بخاطر مامان وسمیه ببخش قول میدم دیگه تکرارنکنم پیام محکم گفت _گفتم نه سمیه دستش رو روی دست پیام گذاشت چندلحظه ای باهاش حرف زد مامان بعدازتموم شدن حرف سمیه گفت _پیام جان این یه بار روهم ببخشش اگر تکرارشد دیگه هرکاری صلاح دونستی بکن من وسمیه هم دیگه حرفی نمیزنیم پیام نگاهی به انداخت انگشت اشاره روبه سمتم گرفت وگفت _پریا خانم این یه بار روهم میبخشم ولی به روح بابا قسم آخرین باره. دفعه بعدی بخشیدنی درکارنیست. فهمیدی؟ لبخندکم رنگی روی لبم نشست وسرم روتکون دادم _به خدا قول میدم 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
4_6017324150350154916.mp3
7.38M
💢 شب عیدفطر ، می‌تواند معادلِ تمام آنچه در رمضان از دست داده‌ایم را، جبران کند! بشرط آنکه بدانیم در این شب، چه چیز را، و چگونه بخواهیم. 🌠 ویژه