شـــهــیــدانـــه🌱
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت6🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ سمیه کمی ازچاییش خورد دوباره باهمون لبخندها
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت8🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️
یک هفته ازقولی که به پیام ومامانم دادم گذشت وسعی کردم برای جلب اعتمادشون بدون اذیت کردن وحاشیه مسیرمدرسه وخونه روربرم وبرگردم
باصدای پریا گفتن مامان ازاتاق بیرون رفتم
_بله مامان
_درس هات روخوندی؟
_اره الان میخواستم استراحت کنم.چیزی شده؟
_لباست روعوض کن برومغازی آقای حیدری لیستی که داداش بهش داده روبگیر بیار
_چراپیام خودش نمیره ؟
_ پیام سرکاره تابرگرده دیرمیشه رب گوجه برای غذا لازم دارم بروخریدهاروبگیر.
_باشه الان میرم
به اتاقم برگشتم لباس عوض کردم کیف لوازم ارایشم روباز کردم مشغول زدن کرم پودر شدم
باصدای پریا پریا گفتن مامان رژلبم روزدم.موهامرو کج توی صورتم ریختم و ازاتاق بیرون رفتم کلافه نگاهش کردم
_بله مامان! چراهمش دادمیزنی؟ پشت سرهم اسمم روتکرارمیکنی
_من میگم میخوام غذادرست کنم عجله دارم بعدرفتی آرا ویرا کردن! رنگ روغن به سرصورتت زدن. دخترمگه میخوای عروسی بری تاسرکوچه رفتن این همه بخودت رسیدن نمیخواد.
_وای مامان ... چراانقد غرمیزنی؟ من کی بدون ارایش بیرون رفتم که الان بار دومم باشه
هنوز دستم به دستگیره درهال نرسیده بود مامان باصدای بلند گفت
_پریا زود برگردی ها
_باشه مامان پارک که نمیخوام برم دیربرگردم
درحیاط روبستم به سمت مغازه اقای حیدری رفتم نگاهی به چندنفری که داخل مغاز بودن انداختم وارد مغازه شدم به سمت پسر آقای حیدری که پشت صندوق نشسته بود رفتم. سلام کردم بدون اینکه سرش روازدفترجلوی دستش برداره جوابم روداد وگفت
_بفرمایید
_اومدم لیست خریدی که داداشم سفارش داده بود روببرم
_ سفارشتون به اسم کیه ؟
_اسم داداشم پیام ،پیام منتظری
پسرپشت صندوق بلاخره چشم ازدفتری که روبروش بودبرداشت سرش رو بلند کرد نگاهی بهم انداخت.تگ تگاجزای صورتم رو برسی کرد و لبخندی زد.
_چندلحظه صبرکنید بپرسم
لبخندش رو با لبخندی پر از اِفاده پاسخ دادم
_بپرس
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
🌹عید شما مبارک😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خودمانی_با_استاد
💌 پیام تبریک عید فطر و توصیه استاد شجاعی برای استفاده بهتر از این عید بزرگ 🎤
" عید فطر سال ۱۴٠۱ شمسی"
متن کامل دعای ۴۶ صحیفه سجادیه
⚡️مــسـیراشـتـباه⚡️
براساس واقعیت
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
•اَعضایِ جَدید خوش اومدین 🌷
•اَعضایِ قَبلی قُوَتِ قَلبید💛
قسمت اول👇
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/23907
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت9🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
به سمت کیسه های خرید کنارمغازه رفت وباصدای بلندی گفت
_بابا کدوم ازاین سفارش ها برای آقای منتظری
اقای حیدری جلو اومد
_این دو تاس. خودت میخوای ببری
منرو با دست نشون داد
_نه این دخترخانم اومدن دنبال سفارششون
اقای حیدری نگاهم کرد که فوری سلام کردم جوابم روداد
_ کیسه ها سنگینه تنهای اذیت میشی. مازیار تاجلوی درخونه براشون ببر
_ممنونخودم میبرم
_سنگینه بابا نمیتونی.
مازیار به طرف صندوق رفت کاغذی رو توب جیبش گذاشت کیسه های خرید روبرداشت به در مغازه اشاره کرد بالبخند گفت
_بفرمایید شما من خریدهارومیارم.
پامون رو از در بیرون گذاشتیم انگار یخش وا رفت
_خیلی سنگینن
_ببخشید زحمتتون دادم
با لحن خاصیرگفت
_زحمت چی؟ واسه شما کارکردن رحمته.
ناخواسته لبخند روی صورتمنشست و ادامه داد
_همین که با یه خانم زیبا همقدم شدم برامکافیه.
با ناز پرسیدم
_واقعا به نظرتون من زیبام؟
خندهی صدا داری کرد
_دیگه شکست نفسی نکن. مثل فرشته ها میمونی
از تعریفش حسابی ذوق کردم.
_فکر کنم اسمت پریا ست. درسته؟
نگاهی بهش انداختم و با سر تایید کردم
_پریا خانم شما تو خونتون آینه دارید
از حرفش خندهم گرفت
_معلومه که داریم
_پس امروز به جای من تو آینه به خودتوننگاه کنید.
صدای خندهم بالا تر رفت.
_چشم نگاه میکنم.
جلوی در کیسه ها رو زمین گذاشت.
_چه دختر حرف گوش کنی.
دستتوی جیبش کرد و کاغدی رو بیرون آورد و سمتم گرفت
_میتونم از این خانم زیبا درخواست کنمشمارهی من رو داشته باشه.
با ناز کاغذ رو ازش گرفتم.
_بله. فقط من فعلا به خاطر درس و مدرسه گوشی ندارم.
_همین که ازم قبول کردی خوشحال شدم.
چشمکی زد
_راه باز شد برای آشنایی بیشتر
اینرو گفت و از کنارم رد شد.
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت10🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشتباه⚡️
باخوشحالی وارد خونه شدم به محض اینکه در هال روبستم مامان صدام زد
_پریا تویی
_اره
_خوبه بهت گفتم زودبیا انقددیر اومدی نمیگفتم کی می اومدی
پلاستیک خریدهارو روی زمین گذاشتم
_اخه بااین همه خرید میشه تاخونه باسرعت بدو بیام
مامان نگاهی به خریدهاانداخت
_پیام چقد خرید کرده دستت دردنکنه اگرمیدونستم انقدزیادهستن نمیگفتم بری دستت اذیتت نشد؟
_سنگین بود ولی خیلی اذیت نشدم
به اتاقم برگشتم لباس هام روعوض کردم شماره مازیاررو داخل کیفم قایم کردم
جلوی آینه ایستادم نگاهی بخودم انداختم خوشگلی هم خوب امتیازیه باعث میشه دیده بشم هم ازدیدن صورت به این زیبایی کیف کنن
کش موهام روبازکردم به فکراینکه چطوری گوشیم روازمامانم بگیرم افتادم بایدیه راهی پیداکنم بدون خواهش و التماس ودردسرپسش بگیرم که بتونم به مازیار زنگ بزنم
به آشپزخونه رفتم کمی ازسیب زمینی های که مامان برای کنارخورشت سرخ کرده بود روبرداشتم کمی خودم رومظلوم کردم ومامان روصداکردم
_جانم؟
_نمیشه گوشیم روپس بدی
مامان بازیرچشمی نگاهی بهم انداخت
_نه گوشی بی گوشی
_اخه مامان نمیشه که باهمکلاسی هام درارتباط نباشم سوال درسی داشته باشم چطوربپرسم؟
_پریا به پیام قول دادی گوشی روکناربزاری پس سرقولت بمون وگرنه امکان داره ازاینکه اجازه داده بری مدرسه هم نظرش عوض بشه دیگه نزاره بری
_خوب مامان وقتی داداش ازسرکاربرگشت گوشی رومیدم برداری
_چکاریه به خاطره یه گوشی دست گرفتم قایم موشک بازی دربیاری به خودت ومن هم استرس بدی اگر کاری داشتی باگوشی من ازدوستات سوال بپرس یاتلفن خونه
نوچی کردم بشقاب سیب زمینی روبرداشتم به سمت هال رفتم پیش خودم فکرکردم باگوشی مامان هم میشه به مازیار زنگ بزنم یااس مس بدم یاوقتی خونه نباشن زنگ ازتلفن خونه بهش زنگ بزنم
بعدازچنددقیقه یاد دعوای قبلی که پیام پرینت تلفن خونه روگرفت افتادم ازفکرگوشی مامان وتلفن خونه هم بیرون اومدم
باید یاگوشیم روپس بگیرم یایه گوشی بخرم
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت11🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️
بااومدن پیام وسمیه وپریا گفتن مامان ازاتاق بیرون رفتم وسلام کردم وجواب گرفتم
_بله مامان؟
_بیاچندتاچایی بریزببرتامن هم بیام
_مامان خوب خودت میرختی
هنوز حرفم تموم نشده بود که بانگاه چپ چپ پیام روبه روشدم هول شدم
_اخه داشتم درس میخوندم
_چایی نمیخوایم بشین مامان شماهم دور هم باشیم
_نه پسرم الان خودم میارم
سریع به سمت آشپزخونه رفتم
چهارتاچایی خوش رنگ ریختم به هال برگشتم
سینی چایی رو روی میدعسلی گذاشتم
مامان به جمعمون اضافه شدپیام روصدازدم
_بله
داداش من بخوام سوال درسی بپرسم نمیتونم با بچه های کلاس درارتباط باشم
_چرا؟
_خوب گوشی ندارم
_ازگوشی مامان استفاده کن یاتلفن خونه
_نمیشه گوشی خودم روبهم پس بدید
_نه گوشی نداشته باشی حواستم پرت نمیشه درست رومیخونی
_درروز چندساعت هم نمیشه استفاده کنم
_فعلا نه
مامان استکان چاییش روبرداشت کمی ازش خورد
_پیام امروزصبح باهات حرف زدم گفتی داشتی باعموت حرف میزدی
_اره مامان جان برای همین اومدم پایین برای سود پولی هم باهم سرمایه گذاری کردیم زنگ زده بود دعوت کردیه شب بریم خونه شون راجبش حرف بزنیم من هم قبول نکردم دعوتشون کردم جمعه شب برای شام بیان خونه مون
_کارخوبی کردی دعوتشون کردی ولی مامان جان حرفی راجب سودنداریم بزنیم که به عموت اعتماد داریم هرکاری صلاح میدونه انجام بده
_مامان جان اعتماد داریم ولی حساب حساب کاکابرادر ازاول درجریان باشیم بهتره بعدأدلخوری پیش نمیاد
_باشه پسرم درست میگی
اینا معلوم گوشی من روپس بده نیستن باید خودم یه فکری کنم
پیام ازسرجاش بلندشد استکانش روبه سمتم گرفت
_پریا یه چایی دیگه برام بیارتاشبکه های تلوزیون درست کنم
خوبه اولش مثلا چایی نمیخواست به من چه اخه
بزورلبخندی زدم به سمت اشپزخونه رفتم
همین که درهال بسته شد سریع به اتاقم رفتم صندوقچه ای که گوشه کمد قایم کرده بودم روبیرون آوردم پولای که برای روز مباداکنارگذاشته بودم روشمردم باسیصدوپنجاه تومن نمیشه گوشی خرید بفکرفروش انگشتری که پارسال دسته جمعی برای تولدم کادوگرفته بودن افتادم پول وانگشترروداخل کوله پشتیم گذاشتم به خودم گفتم فردا بایدهر طوری شده یه گوشی بخرم
کوله روزیرتخت انداختم خودم رو روی تخت پرت کردم بافکراینکه اگر من ومازیار بهم برسیم حتماباهاش خوشبخت میشم چشمام روبستم
باتکون خوردن دستم چشمام روبازکردم نگاهی به مامان که روبروم بودانداختم روی تخت نشستم کش قوسی به بدنم دادم
_چی شده؟
_هیچی چهارساعت خوابیدی اگربیدارت نمیکردم دیگه شب خوابت نمیبرد
خمیازه ای کشیدم ازتخت پایین رفتم
_اها اره احتمالا تاصبح باید مثل جغدبیداربمونم
ازسرویس بیرون اومدم صورتم روخشک کردم به یه پرشت روی اپن نشستم مامان از طرز پریدن ترسیدوعصبانی شد
_دخترچرا مثل ادم یه گوشه نمیشینی چرا از در دیواربالا میری نمیگی پات میشکنه خونه نشین میشی
_عه مامان چرافال بدمیزنی یه خدانکنه ای
دورازجانی بگو هنوزم که جاییم نشکسته
مامان باتاسف سرش روتکون داد
_ماشاالله زبون که نیست
باصدای بلند خندیدم مامان روصدازدم
_جانم
_قهوه درست نکردی؟
_نه الان درست میکنم
یه بوس برای مامان فرستادم
_عاشقتم
_پریا این حرکتا چیه زشته بخدا
_مامان بوس فرستادن کجاس بده خیلی هم باکلاسه
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت12🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیراشـتـباه⚡️
یه ربع مونده به تمومشدن زنگ آخر به بهانه دستشویی رفتن ازمعلم اجازه گرفتم به طرف سرویس های بهداشتی رفتم.
صبا وسوگل هم پشت سرم وارد دستشویی شدن
صبا روبروی آینه ایستاد و رژلبش روبه طرفم گرفت
_پریا میزنی؟
مشمعز نگاهی بهش انداختم
_من کی ازرژلب تو زدم که الان بار دومم باشه؟ صبا من استرس دارم توام حرف میزنی بدتر تمرکزم روبهم میریزی. چند دقیقه زبون به دهن بگیر تا کسی نیومده آرایشم رو بکنم برم
صبا بادست ضربه ای روی شانم زد
_بابا بچه پاستوریزه یه رژ زدن انقد وسواس نمیخواد
_من وسواس نیستم ولی لوازمم رونه به کسی میدم نه مال کسی استفاده میکنم
_شما اینجاداریدچکارمیکنید!
باصدای خانم خادمی شوکه شدم و ترسیدم سریع رژوکرم پودر رو انداختم رو زمین و ترسیده بهش نگاه کردم
خانم خادمی نگاهش بین من ولوازم آرایش ها و بچه ها جابجا شد و وسرش روبه حالت تاسف تکون داد
_سریع بیاید دفتر
صبا گفت
_خانم مگه چکارکردیم؟
_بهرامی تشریف بیاردفترمیفهمی چکارکردی منتظری تو هم راه بی افت
باالتماس اسمش رو صدا کردم
_خانم خادمی...
نگاهش رنگ تهدید گرفت
_خانم خانم نکنید راه بی افتید
پشیمون از کارم لبم رو به دندن گرفتم رو به صبا بی صدا لب زدم
_بدبخت شدیم.
پشت سرخانم خادمی سربریز راه افتادیم.
وارد دفترشدیم .
گوشه ای ایستادیم و هر سه سرمون رو پایینگرفتیم. خانم خادمی با صدای خیلی آرومی شروع به تعریف کرد و هر دو بهمون خیره شدن
چند دقیقه ای گذشت و نه خانممدیر حرف زد نه خانم خادمی. به خودم جرات دادمو گفتم:
_خانم اجازه نمیدیدبریم اگردیربرسیم خونه خانواده دعوامون میکنن.
با توپپُر گفت
_دعواتون برای فرداست نه دو دقیقه دیررسیدن امروز فردا بدون والدین نمیاید
نگاه طلبکازش رو به من داد
_تو فقط بابرادرت میایی
تنهایی بیاید اجازه نمیدم برید سرکلاس
با اون وضعی که تو خونه برام پیش اومده فقط همینم کم بود.
_خانم خب بزارید من هم با مامانم بیام. توروخدا مگه چکارکردم؟
_ مدرسه روبا سالن آرایش اشتباه گرفتید بعد میگی مگه چکارکردیم .واقعا چه رویی دارید!
_خانم خادمی خواهش میکنم اجازه بدید من هم بامادرم بیام
_من دانش اموز خودم رو میشناسم مادرت دیگه از پس تو نمیاد. باید برادرت بدونه. یه وقتا یکمگوش مالی همچین بدم نیست
چقدمن بدشانسم. اگه خانم خادمی فقط دودقیقه دیرتر اومده بود من رونمیدید.
_خانم داداش من بفهمه برام بد میشه. توروخدا بزارید بامامانم بیام. قول میدم دیگه تکرارنشه.
_اگربدشدن و نشدن برات مهم بود اینکار ها رو نمی کردی که الان توی دردسر بیافتی
بغضم ترکید اشکام سرازیر شد
_خانم این همه دانش آموزای دیگه آرایش میکنن آرایش کامل..
هنوزحرفم تموم نشده بود. که خودکارش رو روی میز گذاشت باصدای بلند گفت
_اسم هاسون رو بنویس
سرم روپایین انداختم
_من که فضول نیستم منظورم اینه همه اشتباه کردیم شمابزرگی کنید ببخشید خانم دلتون میاد خانواده من اجازه ندن بیام مدرسه
_مدرسه برای درس خوندنِ، نه این قرتی بازی ها اگردرس خوندن برات مهم بود بجز مدادودفتروکتاب چیزی توکیفت نبود
_خانم همین یه باررو ببخشید بخدا قول میدم تکرارنمیکنم اصلا بنویسید امضا کنم تعهدمیدم اگرتکرارشد دیگه به داداشم بگید
بی اهمیت به التماس های من گفت
_خانم سعادت زنگ رو بزنید
گریهم شدت گرفت
_خانم خادمی توروخدابزارید این دفعه روهم بامامانم بیام
_اصلا.. فقط برادرت... الانم برید وسایلتون روبردارید سریع بریدخونه
این همه التماسی که به خادمی کردم اگر به سنگ میکردم دلش آب میشد میبخشید
حالا کی به پیام بگه بیاد مدرسه. اگرم بهش بگم عمرا دیگه نمیزاره بیام مدرسه. لعنت به این شانس
باصدای عقده ای گفتن صبا به عقب برگشت
_عقده ای کیه؟
_این فریبای فضول. اون رفته لو داده
_توازکجامیدونی!
_وقتی رفتیم داخل دفتر باپوزخند نگاهمون کرد رد شد فقط ببینید چطورحالش روبگیرم
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
⚡️مــسـیراشـتـباه⚡️
براساس واقعیت
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
•اَعضایِ جَدید خوش اومدین 🌷
•اَعضایِ قَبلی قُوَتِ قَلبید💛
قسمت اول👇
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/23907
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت13🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشتـباه⚡️
زودتراز بچه های کلاس از مدرسه بیرون رفتم نگاهی به ساعت مچیم انداختم تا برگشتن پیام ازسرکار دوساعت وقت دارم پس میتونم برم بازارانگشترم رو بفروشم یه گوشی خوب بخرم
به سمت ایستگاه تاکسی رفتم اولین تاکسی که دیدم رودربست گرفتم وسوارشدم سرم روبه شیشه ماشین تکیه دادم ازاسترس زانوهام روتند تندتکون میدادم ونگاهی به ساعت انداختم
اگرفریبا لوم داده باشه پوستش رومیکنم دختره ی بیشعورحالا چطوربه پیام بگم اگربهش بیادبیچاره م میکنه چرامن انقدبدبختم ازدرودیواربرام بدشانسی میباره ،اصلانمیگم فردا میام دوتاببخشیددیگه میگم شاید خادمی کوتاه اومد
بادیدن طلافروشی که بازبود سریع کرایه ماشین روحساب کردم پیاده شدم باسرعت بدو بدو خودم روبه جلوی مغازه رسوندم به داخل رفتم به اقای مسنی که پشت ویترین طلاها بود سلام کردم وبا خوش رویی جوابم روداد
_بفرمایید دخترم
کیفم روبازکردم جعبه انگشترروبیرون اوردم
_میخوام این انگشترروبفروشم
انگشترم روبرداشت نگاهی بهش انداخت
_دخترانگشتر به این قشنگی رو چرامیخوای بفروشی حیفه
لبخندی زدم
_پول لازم دارم
_چراازخانواده ت پول نمیگیری؟
_نمیخوام بهشون بگم
_چرا مگه پول روبرای چکاری میخوای
وای چه گیری افتادم کاش میرفتم یه مغازه دیگه عین معلم های پرورشی میخواد درس اخلاق بده نصحیت کنه من وقت ندارم دارم ازاسترس میمیرم این هم کوتاه بیانیست
لبخند الکی زدم
_میخوام برای تولد مامانم کادوبخرم پول دارم ولی کمه
_آها ازاول میگفتی دخترم خوشبحال مامانتون چه دخترفهمیده ای داره
بعداز وزن کردن انگشتر چندعدد روروی ماشین حساب جمع زد وقیمت نهایی نشونم داد
_میفروشیش دخترم؟
_بله
هفتصد هزار بابت فروش انگشترگرفتم ازمغازه بیرون اومدم چندقدم جلوتررفتم ازاقای که کناردکه روزنامه فروشی درحال چای خوردن بود
پرسیدم
_اقا اینجا مغازه های موبایل فروشی کدوم قسمت هستن؟
_بایدبری پاساژاعلائدین
_یعنی اینجاها اصلا موبایل فروشی نیست
_نمیدونم میخواید بپرسید شاید باشه
قدم هام روتندتربرداشتم به نفس نفس زنان افتادم
بادیدن مغازه موبایل فروشی لبخندبه لبم اومد بااسترس واردمغازه شدم بدون سلام کردن گفتم
_آقایه گوشی میخوام
فروشنده ازدیدن استرس وهول بودن کمی جاخورد بالبخندسلامی کرد
_ببخشیدسلام
_خواهش میکنم گوشی چه مدلی میخواید؟
_مدلش برام فرقی نمیکنه قیمتش درحدیک میلیون یاکمی بیشتر باشه
_باشه دخترم بشینیدروی صندلی کمی نفستون بالا بیاد الان گوشی هم براتون میارم
نگاهی به ساعت نصب شده به دیوارمغازه انداختم استرسم بیشترشد
_خوبم فقط اگرمیشه زودتر گوشی هارو بیاریدیکی روانتخاب کنم کمی عجله دارم
_گوشی روبرای خودت میخوای
امروز چه روز نحسیه چرا هرجامیریم به آدمای گیر درس اخلاق بده برمیخورم
نفس عمیقی کشیدم
_نه برای مادرم میخوام کادوبخرم
_آفرین به شما پس چراانقدعجله دارید کمی صبورباش یه گوشی خوب انتخاب کنی
حیف مغازه دیگه ای روبلدنیستم وگرنه میرفتم یه جای دیگه
_چون میخوام قبل مامانم به خونه برسم غافلگیرش کنم
_اها پس حق داری الان براتون میارم
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
📸با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
🕊 ۱۷ اردیبهشت ماه سالروز شهادت سربازان لشکر صاحب الزمان(عج) گرامی باد.
#ختمدهصلوات
هدیه به
#شهدایخانطومان
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍁🍂🍁🍃🍂 #پارت14🍁🍃🍂🍁
⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️
فروشند چهارگوشی رو شیشه ویترین گذاشت
_رنج قیمت این گوشی هااز هشتصدتومن تایک میلیون وصدهزارتومنه کدوم رومیخواید؟
نگاهی به گوشی ها انداختم بدون اینکه درمورد حافظه گوشی و دوربین بپرسم گوشی که قابش رنگ سفیدبود رو برداشتم
_همین روبرمیدارم چقد میشه؟
_نهصدوپنجاه چون برای کادو میخوای نهصدبرای شما
زیپ کیفم رو باز کردم دوازده تا از ایران چک های پنجاه تومنی رو ازکیف پولم بیرون آوردم به طرف فروشنده گرفتم
_بفرمایید
سریع کارتون گوشی رو برداشتم داخل کیف انداختم
فروشنده بعدازشمارش پولادستش روبه سمت گاردهای گوشی دراز کرد
_گارد نمیخواید؟
باقدم های تند به سمت در مغازه رفتم
_نه ممنون هروقت خواستم میام میخرم
سریع ازمغازه بیرون رفتم کوله پشتیم روروی شانم انداختم بابدو بدو به سمت ایستگاه تاکسی رفتم
دست برای اولین تاکسی که رد شد برداشتم
راننده کمی بالاتر ترمز گرفت با بدو به سمت ماشین رفتم
_آقا دربست میرید
_بله
سریع سوارماشین شدم آدرس خونه روبه راننده دادم
چنددقیقه ازحرکت راننده نگذشت که به چراغ ترمز رسیدیم
ازاسترس وبالارفتن ضربان قلبم دست هام روبهم میمالیدم
_آقا راننده ببخشید نمیشه ازیه مسیر نزدیکتر برید عجله دارم
_این چراغ قرمز رو ردکنم ازکوچه پس کوچه میرم زودتر برسیم
چشمام به حرکت عقربه های ساعت خشک شدوبلاخره بعد از بیست دقیقه به سر کوچه مون رسیدم دوتا ده هزاری به سمت راننده گرفتم
بیخیال پس گرفتن بقیه کرایه شدم باتمام توان شروع به دویدن کردم به جلوی درخونه رسیدم دوبارپشت سر زنگ در رو زدم باصدای کیه گفتن پیام برای چند ثانیه قدرت نفس کشیدن روازدست دادم صدای دوباره پیام باعث بخودم بیام آب دهنم رو قورت دادم به سختی زبونم روچرخوندم
_منم
پیام عصبانیتی که سعی داشت کنترلش کنه گفت
_سریع بیابالا
با اینکه پاهام توان راه رفتن نداشت از ترس پیام قدم هام روتندتر برداشتم سریع به داخل خونه رفتم
🍁🍃
🍁🍃
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد