eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت487 گذر از طوفان✨ آخرین ظرف رو آب کشیدم و سرجاش گذاشتم بیرون ر
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پریسا از روی صندلی بلند شد پرونده ها رو از روی میز برداشت _ترانه برم این پرونده هارو تحویل خانم ملک بدم زود بر میگردم سیستم رو خاموش کن برگشتم بریم _باشه به محض بیرون رفتنش تلفن رو برداشتم شماره فروغی رو گرفتم بعد از خوردن چند بوق صداش پخش شد _الو سلام _سلام جلسه تون تموم شد؟ _چند لحظه دیگه تماس میگیرم حتما کسی پیششه نمیتونه حرف بزنه بین حرفش پریدم _آقای فروغی نمیخواد تماس بگیرید داریم میریم خونه فقط خواستم بگم یه شماره کارت بفرستید پولی که دیروز فرستاده بودید رو براتون انتقالش بدم امروز شرکت نیومدید برای همین زنگ زدم _باشه حالا برسم خونه صحبت میکنیم _فکر نکنم بتونم جواب بدم احتمالا مهمون بیاد _باشه مشکلی نیست صدای ترانه بریم گفتن پریسا ترسوندم برای اینکه فروغی متوجه بشه گفتم _خانم خزایی رسید فروغی آروم گفت _خدانگهدارتون خداحافظی گفتم و گوشی رو قطع کردم سمت میز اومد و گفت _سیستم رو چرا خاموش نکردی باکی حرف میزدی ؟ _آقای فروغی _چکار داشت؟ _هیچی ابروهاشو بالا انداخت _برای هیچی زنگ زده بود؟ _نه برای کارهای شرکت _خودشم نمیاد تلفنی آمارمون میگیره سیستم رو خاموش کرد وکیفم رو برداشت _بلند شو بریم خواهشا امشب زودتر بخواب تا دیروقت پذیرایی نکن فردا زودتر کارهارو انجام بدیم با مامان اینا بریم دنبال سفارش گل وسایل بله برون نگاهی بهش انداختم کاش بیخیال رفتن من بشن بتونم زودتر برگردم خونه پیش بابا باشم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت488 گذر از طوفان✨ پریسا از روی صندلی بلند شد پرونده ها رو از رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ آخرین ظرف یکبار مصرف رو روی میز گذاشتم ظرف ها رو شمردم نفس راحتی کشیدم از میز فاصله گرفتم به خانم کریمی گفتم _تعداد ظرفها درسته شکسته هم بین ظرفها نیست _دستت درد نکنه خدا قوت _خواهش میکنم صندلی کنار قابلمه رو جابجا کردم روش نشستم پریسا از سرویس بیرون اومد به صورت خسته م خیره شد _بلند شو یه آبی به دست و صورتت بزن کمی سرحال بشی _بریم؟ _آره دیگه به نجمه خانم گفتم پرگل سمت سماور رفت استکان هارو برداشت وگفت _چایی بریزم براتون ؟ خانم کریمی فوری باخنده جواب داد _آره نیکی و پرسش از روی صندلی بلند شدم _پرگل جان برای ما نریز میخوایم بریم _صبرکنید یه چایی بخورید بعد برید از صبح دارید کارمیکنید خسته شدید _ممنون دیر میشه پریسا کیفم رو سمتم گرفت ازش تشکر کردم و گرفتمش خدا حافظی کردیم و از آشپزخونه بیرون رفتیم جلوی در مجتمع دست پریسا گرفتم و صداش زدم برگشت عقب _جانم؟ _اگر من باهاتون نیام ناراحت میشید؟ _چرا نیای ؟میریم زود بر میگردیم _آخه فقط خودتون نیستید خانواده داماد هم باهاتون هستن _خیلی خانواده خوبی هستن خونگرم مهربونن بیا باهاشون آشنا میشی _ان شاءالله توی مراسم پونه میبینمشون لبخندی زد پس صبرکن برم بگم به مامان من میرم خونه باهم برگردیم _نه اینطوری شاید پونه ناراحت بشه برو منم ماشین میگیرم میرم _پس رسیدی خونه بهم خبر بده _باشه چشم بعد از رفتن پریسا به طرف ایستگاه تاکسی رفتم چند دقیقه گذشت یه ماشین هم نیومد سرم رو بلند کردم به آسمون خیره شدم داره هوا تاریک میشه برم بالاتر وایسم شاید تاکسی اونجا بیشتر باشه کمی بالاتر رفتم سر چهار راه وایسادم یهوی موتوری جلوی پام ترمز گرفت ترسیدم چند قدم عقب رفتم پرویزی لبخند کریه زد _ به به خانم نیکجو این طرفها دوست محافظت کجاست طرز حرف زدنش ضربان قلبم رو بالا برد چند قدم عقب طرف رفتم همزمان با پیاده شدنش از موتور با تمام توانم پا به فرار گذاشتم سمت ماشین زدی که بالاتر از چهار راه توقف کرده بود رفتم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
روز دانش آموز نزدیکه 😍 مادرا معلما مربی های خوش ذوق میتونید از الان دست به کار بشید یه هدیه متفاوت برای دخترا و پسرا تهیه کنید 😎😎😎 همیشه سعی کنید تو خوبی ها و قشنگی ها و کادو دادن ها متفاوت باشید 🥰🥰 بیایید پیش ما پیشنهادهای ما رو ببینید 😎😎 اینجا👇 https://eitaa.com/joinchat/573964814Cb1fcf55b8d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تٰاڪِہ‌لَب‌گٌفٺ: سَلامٌ‌عَلَی‌الَأرباب،حُسین{؏} یِڪ‌نَفَس‌رَفـٺ‌دِلم‌تٰاخودِبِـین‌ُالحَـرَمِین! السلام علیک یا ابا عبدالله @karbala_ya_hosein
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت489 گذر از طوفان✨ آخرین ظرف یکبار مصرف رو روی میز گذاشتم ظرف ه
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ نفس نفس زنان کنار تاکسی زرد وایسادم گفتم _آقا در بست میرید؟ نگاه نگرانی بهم انداخت _کجا؟ _توی مسیر میگم سرش رو تکون داد دستگیره در رو کشیدم سریع سوار شدم راننده ماشین رو راه انداخت همزمان با حرکت ماشین صدای موتوری که داشت به ماشین نزدیک میشد باعث شد ترسم بیشتر بشه بالرزشی که توی دستم بود شیشه ماشین رو بالا کشیدم راننده از داخل آینه نگاهی بهم انداخت _دخترم این وقت شب میخوای کجا بری؟از خونه فرار کردی ؟ خدا ازت نگذره پرویزی پسره حال بهم زن امروز چقد خوشحال شدیم عطایی سر کار نیومده این مریض روانی از کجا پیداش شد کاش با پریسا اینا رفتم بودم با صدای خانم حالتون خوب راننده از فکر بیرون اومدم _ببخشید چیزی گفتید؟ _میخواید کجابرید؟ _خونه مون _توی روز تعطیل تنها بیرون نیاید و تا تاریک شدن هوا بیرون نمونید خطرداره نفس کلافه ای کشیدم _تنها نبودم _من که کسی رو همراهتون ندیدم دارم توی استرس خفه میشم راننده هم وقت گیر آورده برا سوال ونصحیت کردن _دخترم کجا برم؟سرویس دارم باید برم آموزشگاه معطل نشن _الان کجاییم؟ _باید برم سمت شریعتی دستم رو روی سرم گذاشتم با صدای بلند گفتم _ وای چرا انقد دور شدم _نزدیک چهل دقیقه س دارم خیابون ها رو دور میزنم میگم کدوم سمت برم نمیگید _میشه کنار ایستگاه ها مترو منو پیاده کنید _نه دخترم تا ایستگاه برم دیر میشه کیفم رو باز دوتا ده هزار تومنی بیرون آوردم سمت راننده گرفتم _آقا درسته یا کمه؟ _کرایه نمیخوام همین جاها توقف کنم بلدی بری خونه؟ _ممنون اگر کمه بگید بقیه کرایه روهم بدم نزدیک یه ایستگاه اتوبوس میشه پیاده بشم؟ پول رو گرفت سرش رو تکون داد "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
با نامزدم سر خیابون ایستادیم تا سوار ماشین بشیم. ده دقیقه‌ای ایستادیم‌اما هیچ کس نایستاد تا سوار بشیم.‌ حرفی زد که جرقه‌ی جدایی توی سرم‌ زده شد.‌ گفت من میرم عقب تو ماشین بگیر. برای زن تنها وایمیستن! بعد که وایستادن منم میام سوار میشم. اینجوری هم اون راننده ضایع میشه که نتونسته زن تنها سوار کنه هم ماشین گیرمون اومده.‌ بعد هم‌منتظر مخالفت یا موافقت من نشد و رفت عقب‌.‌ https://eitaa.com/joinchat/925958166C647d227a1a
چند روز پیش رفتم خونه‌ی دوستم از زیبایی دکوراسیونش نمیتونستم نگاه از خونه‌ش بردارم با گل های طبیعی یه جوری خونش رو تزیین کرده بود که فکر میکردم‌تو بهشتم💐 طاقت نیاوردم و ازش پرسیدم‌ آدرس این کانال رو بهم داد😍😍 https://eitaa.com/joinchat/3772711076C9933cb4d43
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت490 گذر از طوفان✨ نفس نفس زنان کنار تاکسی زرد وایسادم گفتم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ چشم از خیابونی که چراغ های داخل پیاده رو ها روشن کرده بودن برداشتم ای کاش با پریسا اینا رفته بودم خوبه بابا فکر میکنه با اونا بر میگردم وگرنه تا این وقت شب بیرون بودنم نگرانش میکرد و برای سرش خطر داشت باید به پریسا زنگ بزنم بگم زنگ نزنه خونه وگرنه ناز بانو بابا رو شوکه ش میکنه حالش بد میشه ولی اینطوری هم خود پریسا نگران میشه بهش پیام بدم بهتره به عمو اینا هم نمیشه بگم ماشین برام بگیرن و بفرستن یا بیان دنبالم گوشیم رو از کیفم بیرون آوردم قفل صفحه رو باز کردم تماس های بی پاسخی که روی صفحه افتاده رو بود باز کردم ای وای پریسا چند بار بهم زنگ زده خدا کنه به خونه زنگ زده باشه انگشتم رو روی پوشه پیام ها گذاشتم پیام اسم فروغی و پریسا پشت سرهم روی صفحه ظاهر شد فروغی چرا چند تا پیام فرستاده اصلا تمرکز ندارم جوابش رو بدم با توقف ماشین چشم از صفحه گوشی برداشتم راننده از داخل آینه نگاهی بهم انداخت _دخترم اون طرف خیابون یه ایستگاه تاکسی اول مسیرت رو بهشون بگو بعد سوار ماشین بشو باز اشتباهی نری _ممنون دستتون درد نکنه دستگیره در رو کشیدم و پیاده شدم با ترس و دلهره ای که داشتم سرم رو چرخوندم دیدن پرویزی که موتورش نزدیک ماشین بود باعث شد دوباره تپش قلبم بالا بره نگاهی به چراغ راهنما که هنوز قرمز بود انداختم تا چراغ سبز نشده باید خودم رو برسونم ایستگاه تاکسی اونجا زنگ میزنم به فروغی یه ماشین برام بگیره یا با به یکی از راننده ها بگه دربست برسونم در خونه الان فقط فروغی میتونه کمکم کنه از ماشین فاصله گرفتم با قدم های بلند از بین ماشین ها رد شدم شماره فروغی رو گرفتم با صدای نزدیک شدن موتوری که از پشت سرم شنیده میشید ترسم روبیشتر شد صدای فروغی توی گوشی پخش شد _الو سلام اشک از چشم هام سرا زیر شد زبون خشک شده م رو بزور چرخوندم وگفتم _سلام یه نفر مزاحمم شده از شنیدن حرفم و لرزش صدام شوکه و نگران شد با صدای بلندی گفتی _کجایی ؟کی مزاحمت شده! نفس نفس زنان خودم رو به گوشه بلوار رسوند قبل از اینکه از خیابون رد بشم با کشیده شدن دسته کیفم و زمین خوردنم وکشیده شدن دستم روی زمین جیغ بلندی کشیدم فروغی از صدای جیغم به هول ولا افتاد _نورا کجایی تو؟ حرف بزن نورا باتوام چند خانم که برای کمکم اومدن دستم رو گرفتن نگاه پر از دلسوزی و ناراحتی بهم انداختن کمک کردن بلند بشم دو تا از راننده های که از ماشین پیاده شده بودن سمت پرویزی رفتن باهاش دست به یقه شدن یکیشون به طرفم اومد _خانم این آقا چه نسبتی باهاتون داره ؟ ببین هق هق کردن هام گفتم _هیچی نسبتی بامن نداره مزاحمم شده راننده با عصبانیت سمت پرویزی برگشت دوباره یقه ش رو گرفت چند تا حرف بارش کرد یکی از خانم ها گوشیم رو از دستم بیرون آورد جلوی صورتم گرفت _دخترم صدای یه آقا داره میاد خاک تو سرم فروغی رو هم نگران کردم حالا چی بگم اینجاروببینید: کلی وسایل دلبره تو این کانال تنـوع مدلا زیاده میخوای برای کسی که دوستش داری یه هدیه به یاد موندنی ویژه بخری؟ عضو این کانال بشید و کارهاشون ببنید https://eitaa.com/joinchat/1862926649C63debfdba5 ✅ جنسـااامون چـون اجـاره مغـازه و مالیـات نداریـم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫