سلام و خوشامد خدمت اعضای جدید و همراهان قدیمی کانال مادران شریف ایران زمین♥️
به امید خدا از امروز میخوایم هر هفته، یکی از #تجربیات_تخصصی قبلی رو با هم مرور کنیم.😊
یعنی داستان زندگی یکی از مامانهای چند فرزندی که در جامعه هم اثرگذار هستن. 😇
👈🏻با هم قصهشونو بخونیم و ببینیم چه جوری تونستن از عهدهی مادری چند فرزند بر بیان؟
👈🏻چه سبک تربیتی داشتن؟
👈🏻چه جوری سرگرمشون میکردن یا از پس ریخت و پاش بچهها برمیومدن؟
👈🏻مدیریت اقتصادی و روابط همسرانهشون چطور بوده؟
👈🏻چه فراز و نشیبهایی تو زندگیشون داشتن؟
👈🏻و چرا تصمیم گرفتن در کنار فرزندان فعالیت دیگه ای رو هم آغاز کنن؟
👈🏻اون فعالیت چیه و چهجوری در کنار همسر و مادر بودن، تونستن مدیریتش بکنن؟
و ...
اما این هفته👇🏻👇🏻
۲ مهر ۱۴۰۳
مادران شریف ایران زمین
. #مامان_دکتر (مامان چهار پسر ۳، ۸، ۱۵ ساله و ۷ ماهه) #قسمت_اول متولد دههٔ شصت هستم. یک خانوادهٔ پ
🌸
امروز بریم سراغ مرور تجربیات زندگی #مامان_دکتر؟!👩🏻⚕️
به نظرتون چطور تحصیل، طبابت، فرزند داری و دوری از خانواده رو مدیریت کردن؟!
ایشون مامان چهار گل پسر هستند که همزمان با تحصیل و طبابت و دوره تخصص مامان به دنیا اومدن!
اوایل زندگی دست تنها و دور از خانواده بودن🤷🏻♀
ایشون از گزینه های کمکی مختلفی مثل مهد و پرستار و ....برای نگهداری بچه استفاده کردن.
و البته سبک زندگی ساده و بی آلایش رو انتخاب کردن تا آرامش و راحتی بیشتری داشته باشن👌🏻
راهکار های خوبی هم برای صرفه جویی در وقت مامان و مدیریت روابط همسرانه دارن💕
پس بریم داستان مفصل زندگی شون رو بخونیم...🧐😊
👇🏻
https://eitaa.com/madaran_sharif/2236
۲ مهر ۱۴۰۳
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
اسم کومله و دموکرات رو حتما شنیدید، احتمالا اولین چیزی هم که به ذهنتون میرسه رعب و وحشته!
یه رعب و وحشت در اولین سالهای انقلاب تو کردستان!
حالا فکر کنید وسط این رعب و وحشت باید زندگی کنید و انقلابی بمونید؛ یه انقلابیِ کُرد. باید به روش خودت انقلابیگری کنی؛ نفوذ تو این گروهک و جمع آوری اطلاعات برای سپاه کردستان و ایران.
اغراق نیست اگر بگیم کاک سعید قصه دل شیر داشت.
کومله و دموکرات ساده نبودن که ساده از کنار این نفوذ بگذرن؛ اسارت و شکنجه و دوری از خانواده و ... آوردههای این انقلابی بودنه!
اگر دوست دارید یه کتاب مهیج و تاریخی از اون روزها رو از زبون یه شیرمرد کرد و البته همسرش بخونید یا گوش بدید، پیشنهاد میکنم کتاب «عصرهای کریسکان» رو از دست ندید.
داستان زندگی کاک سعید در اوج اتفاقات سالهای قبل انقلاب و بعدش و حتی بعدترش رو تو این کتاب بخونید و لذت ببرید و به داشتن همچین قهرمانهایی افتخار کنید.
🍂🍂🍂
سلام دوستان
دوم مهرتون بخیر 🌻😉
این ماه میخوایم یه کتاب متفاوت رو با هم بخونیم، کتابی که شاید بعضیها دل خوندنش رو نداشته باشن و با شنیدن توصیفاتش فعلا بیخیالش بشن ...
کتاب #عصرهای_کریسکان خاطرات آقای امیر سعیدزاده یه انقلابی و مبارزِ کُرد رو روایت میکنه.
آقای سعیدزاده تقریبا تنها نجات یافته از زندان «کریسکان» در کردستان عراق هست که مقر اصلی حزب دموکرات ایران بوده.
یکی از جذابیتهای کتاب اینه که فصلهای کتاب یکی در میون از زبون خود کاک سعید و همسرشون مطرح میشه که باعث میشه خیلی خوب حال و هوای خانوادهی سعیدزاده تو اون روزها به تصویر کشیده بشه.
#عصرهای_کریسکان همونطور که رهبر انقلاب هم در تقریظشون بر این کتاب گفتن، یه کتاب جذاب و اعجاب آوره که اطلاعات خیلی خوبی هم از تاریخ کردستان، شرح حال قوم کُرد، شناخت حوادث تلخ و شیرین اون منطقه در اوایل انقلاب و ... به دست میده.
❇️ اگر دوست دارین این ماه #عصرهای_کریسکان رو با هم بخونیم تشریف بیارین کانال پویش:
👇🏻
https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
۲ مهر ۱۴۰۳
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#بریده_کتاب
#عصرهای_کریسکان
📘📘📘
جادههای ناامن در سیطرهٔ ایست و بازرسی کومله و دموکرات بود. همه جا کمین گذاشته و تیراندازی میکردند. ماشینها را نگه داشته و بازرسی میکردند.
حتی مردها هم جرئت نداشتند شبانه از این راههای ناامن به تنهایی عبور کنند. منِ شانزده ساله با یک بچهٔ سه ماهه مجبور شدم تنهایی راه سردشت را در پیش بگیرم. توی مینیبوس اشکم سرازیر شد و سیر گریه کردم. فهمیدم کار سعید زار است و شاید از دستش بدهم. اگر پی به فعالیتهایش ببرند هرگز آزادش نمیکنند.
او عکاسی میکرد و گاهی وقتها عکسها را به من میداد تا به دست برادران سپاه برسانم. اگر لو برود حتماً اعدامش میکنند.
مومن و انقلابی و باخدا بود. دلش با نظام جمهوری اسلامی و رهبری امام خمینی بود. ولی به لحاظ تاکتیکی اهدافش را پنهان میکرد و به من نمیگفت. تازه فهمیدم سعید مشغول مبارزه است و طوری به ضد انقلاب ضربه میزند که عقل جن هم نمیرسد.
📚 برشی از کتاب #عصرهای_کریسکان
خاطرات امیر سعیدزاده
✍🏻 کیانوش گلزار راغب
انتشارات سوره مهر
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
۲ مهر ۱۴۰۳
۲ مهر ۱۴۰۳
«به لبخند گل و گشاد تهتغاری، خندهٔ زورکی میزنم!»
#اُمّ_علی
(مامان #ریحانه ۷، #حسنی ۶، #علیاصغر ۲.۵ و #هدیهزهرا ۱.۵)
دیشب بعد از خوابیدن بچهها و در کشمکش خواب و بیداری:
یکی در دلم میگوید بخواب!😌
یکی در عقلم میگوید پاشو!🥴
تو قویتر از آنی که کارهای امروزت را به فردا بسپاری😏
فردا برایت روزی زیباتر خواهد بود.🥰
و من در کشمش عقل و دل، هر چند که با دل موافق بودم، ناگزیر گوش به حرف عقل چموشم دادم...
آرام آرام بلند شدم.
اسباببازیهایی که از صبح مثل پاره سنگهایی تیز و گوشه دار😫 زیر پنجهٔ پاهایم میرفت را جمع کردم و بعد توی تاریکی سلانه سلانه به سراغ بند رختی رفتم که میدانم از دست دوستان کوچکش در طول روز فراری است.😅
احساس میکنم این عزیزدل هم شبها بعد از یک روز طاقتفرسا به خوابی همانند خواب زمستانی میرود😴.
آرام آرام لباسها را در جاهای مخصوص خودشان میگذارم تا دمی آرام گیرند.
به سراغ آشپزخانه میروم تا با غول بیشاخ و دم ظرفهای کثیف گلاویز شوم😵💫.
ظرفها را میشويم.
این سینک نیز همانند بند رخت خسته است.
با دستمال خشک میکنم تا خیسیاش خواب از چشمش نپراند🤭.
سراغ اجاق میروم و با دستمالی آرام آرام نوازشش میکنم تا تمیز شود و به خواب رود.
تا در فردایی بهتر، برای بندههای خدا غذا مهیا کند.
حالا میخواهم بخوابم.
ولی یادم میآید اگر برنج را امشب تمیز نکنم، فردا باید اجباراً ۴ نفر کارگر که خودشان خودشان را استخدام کردهاند روی کار بیایند😬 و برای دو نعلبکی برنج، تابلوی «کارگران مشغول کارند، مزاحم نشوید» نصب کنم.
پس آهسته به سراغ برنج میروم و سنگها را از دل برنجها خالی میکنم.
باشد که انشاءالله خدا هم از دل سیاه من
سنگهای درشت گناه را کم کند🥺.
یاد سماور میافتم. پدر جان خانواده وقتی برای نماز بلند میشوند، باید آبجوشی بخورند تا گلویشان نرم شود.
آرام میروم سراغ پارچ و سماور را پر آب زلال میکنم،
و از خداوند مهربانم میخواهم اعمال ما را به سان آبی زلال قرار دهد.
دیگر برای خوابیدن هم نایی ندارم.
وضویی گرفته، به دوتا اولی سر میزنم که آرام خوابیدهاند و عذاب وجدانی که میگوید امروز اذیتشان کردی🥲، از فردا جبران کن.
بعد میآیم سراغ دوتا آخریها و ته دلم ضعف میرود برای تهتغاری خانه، برای وقتهایی که میخواهد به برادرش زور بگوید😇.
و به رختخوابم میروم.
چشمانم خودبهخود بسته میشود.
تا میروم به اعماق خواب، ناگهان انگار پایم را به طنابی بستهاند و دارند مرا از اعماق میکشند🥴.
بیدار میشوم و میبینم یک نفر بالای سرم مامان مامان میکند😫
و آب میخواهد.
آب را دادم خوابید و باز خوابیدم.
بعد از نماز صبح دلم میخواست همانجا روی سجاده به خواب بروم و...
و الان ساعت ۶ صبح با انگشت در چشم و انگشت در گوش، بیدار شدهام!
و به لبخند گل و گشاد تهتغاری خندهٔ زورکی میزنم🙃.
ولی با کشیدن اولین نفس و رسیدن اکسیژن به ریههایم و بوی مطبوعی🤢🥴 که به بینیام میخورد، مغزم فعالیت خود را شروع و این بو را کاوش میکند.
با کنکاش این بو، مغزم اطلاعات به دست آمده را تحلیل میکند و پی به اعماق قضیه میبرم!
بله مرا بیدار کرده که بگوید من فعالیت خود را از همین دم دمای صبح شروع کردهام!🫢☺️
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
۲ مهر ۱۴۰۳
۳ مهر ۱۴۰۳
«جذابترین قانون خانهٔ ما»
#ف_بهایی
(مامان #رقیه ۱۲، #زهرا ۱۰، #مهدیه ۸، #علی ۶، #محمدمهدی ۳.۵، #فاطمهزینب ۱ ساله)
هفتهٔ پیش جذاب ترین قانونگذاری در خانهٔ ما اتفاق افتاد🥰.
نوبتبندی جمع کردن سفره!
داستان از جایی شروع شد که از روز قبل آش رشته داشتیم و صبحانهمون آماده بود.
بچهها با فاصلهٔ زمانی بیدار میشدن و هر کدوم آش رشتهشون رو به سبک خودشون با کشک یا شکر، طعمدار میکردن و میخوردن😋.
تلفن زنگ خورد و من بیرون از آشپزخونه مشغول صحبت با خواهر بودم. از طرفی میدونستم دختر کوچولویی که تازه بیدار شده میره سمت سفره😥.
بیشتر بچهها پای لپتاپ بودن و فقط پسر شش سالهم تو آشپزخونه میرفت و میاومد. منم هر چند لحظه نکات امنیتی رو یادآور میشدم که روی سفره چیزی نباشه که زینب بریزه و…😏🙄
خلاصه چشمتون روز بد نبینه!!
آخه مگه از بچهٔ شش ساله چه توقعی میشه داشت؟!😵
آخرای صحبتم بود که دیدم یه دختر کوچولو تاتا تیتیکنان، کاسهٔ آش در دست، درحالی که نصف کاسه رو روی لباسش ریخته و نصف دیگهش هم جلوی چشمم ریخت روی فرش دم آشپزخونه، داره منو نگاه میکنه👀.
اونجا بود که خداحافظی کردم و یک نفس عمیق کشیدم😶🌫!!
بلند شدم و بدون توجه به اینکه بچهها دارن چه برنامه ای میبینن، سه راهی لپتاپ رو جدا کردم🤬😬.
گفتم صبحانه خوردین، بعدش سفره باید جمع بشه، وسیلههایی که میدونین زینب ممکنه بریزه، جمع بشه و...
با خودم میگفتم اما میدونم که این حرفام فایده نداره😏😞 و هیچکس به خودش نمیگیره و همه میگن منظور مامان اون یکیه😶🌫.
اما من اینقدر عصبانی بودم که گفتم فعلاً تا شب کسی اجازهٔ دیدن برنامههای تلویزیونی از لپتاپ رو نداره.
بالاخره ظهر شد و پدر اومد و تمام داستان رو براشون گفتم و ابراز ناراحتی زیادی کردم😤.
ایشون دلجویی کردن و خواستن که اجازه بدم بچهها تلویزیون ببینن.
منم گفتم تا وقتی قضیهٔ جمع شدن سفره حل نشه، نمیشه😌.
قرار نیست که همیشه من یا شما این کار رو بکنیم و اگه صداشون کنیم، بیان کمک.
پس لازمه قانون بذاریم تا سفره جمع نشده، کسی اجازه نداره بره سراغ کار خودش.
بعد دیدیم لازم نیست حتماً شش هفت نفر با هم سفره رو جمع کنیم، چون واقعاً کار زیادی نیست.
گفتیم نوبتبندی کنیم.
شش نفر آدم بالای شش سال هستیم. سه وعدهٔ صبحانه و ناهار و شام.
پس برای هر وعده دو نفر کافیه!
داشتیم شفاهی وعدهها رو تقسیمبندی میکردیم که گفتم نه اینجوری نمیشه😜 یادمون میره و باید بنویسیم.
و اینچنین بود که اسامی جلوی وعدهها نوشته شد و همه پذیرفتن😍.
کاغذ به یخچال نصب شد و من نفس راحتی کشیدم.
دیگه لازم نبود من همیشه حواسم به سفره باشه تا جمع بشه. با یک بار یادآوری، اون دو نفر مسئول، به انجام وظیفه مشغول میشن.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
۳ مهر ۱۴۰۳
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان🌱 مادری با دو فرزند دختر کم سن و سال میشناسیم با همسر بیمار و از کار افتاده. خانم تلاش
سلام🌱
اومدم گزارش دو تا خیریه اخیری که داشتیم رو بدم.
اولیش خانمی بود که به خاطر نداشتن پول رهن، صاحب خونه جوابشون کرده بود.
برای کمک رهن این خانم، الحمدلله از جمع ما مبلغ ۴۰ میلیون تومن جمع شده بود.
یکی از دوستان که پیگیر کار ایشون بودن، با کمک دوستانشون ۱۲ میلیونم خودشون جمع کردن که البته ۶ تومنش بابت بدهی این خانم مصرف شد. همینطور تونستن ۲۰ میلیون از طریق حوزه علمیه رشت (محل سکونتشون) وام قرض الحسنه جور کنن و تو نوبت هستن که یه وام دیگه (غیر قرض الحسنه) هم از فرمانداری بگیرن. اقساط اینها رو هم خیرینی از دوستانشون پیدا کردن که بدن.
با ۶۶ تومنی که در دست داشتن خیلی دنبال خونه گشتن ولی پیدا نمیشد. چندبار با صاحب خونه صحبت کردن که تا پیدا شدن خونه، اجازه بدن همونجا بمونن. آخر سر الحمدلله خود صاحبخانه قبول کردن با همین مبلغ، همون جا بمونن، و هر وقت وام رو گرفتن، بدن که به پیش خونه اضافه بشه.
۱.۵ میلیون هم اولین قسط وام حوزه علمیه بود که با کمک خیرین پرداخت کردن.
اینم گفتن که الحمدلله خانم خیاطی بلدن و یکم که اوضاع خوب شه، پولی جور میکنن و پارچه میخرن تا شومیز و بلوز و... بدوزه و بده مغازهدارها بفروشن.
خلاصه که خدا خیرتون بده🌸🌺
۴ مهر ۱۴۰۳
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان🌱 مادر نیازمندی هست که فرزند سومش رو بارداره. یه پسر کلاس پنجم و یه دختر کلاس اولم داره.
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و دومیش خانم نیازمند بارداری بود که برای هزینه های عینک خودشون و زایمان و سیسمونی با همکاری خیریه فردای سبز، ۱۵ میلیون تومن براشون جمع کردیم.
از این مبلغ در حدود ۷ تومنش برای وسایل کودک (که تو همین فیلم دیده میشه👆🏻) و ۳ تومنش برای عینک ایشون خرج شد.
مابقی هم برای هزینههای زایمان و برخی هزینههای مادر بعد از زایمان، استفاده میشه به امید خدا.
قبول باشه از همه دوستان🥰
۴ مهر ۱۴۰۳