هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام
صبح پاییزیتون بخیر 🍂
کارتون اون دختر مو قرمز ککمکی که خیییلی حرف میزد رو یادتونه!؟ 👩🏻🦰
هیچ وقت فهمیدین وقتی بزرگ شد چه اتفاقاتی براش افتاد؟!
میخوایم دورهمی کتابش رو بخونیم. 🤓
ما از شهریور ماه تصمیم گرفتیم بعضی رمانهای خوب دنیا رو دورهمی بخونیم. چند وقت پیش همخوانی رمان جین ایر رو به پایان رسوندیم و حالا میخوایم بریم سراغ مجموعهی ۸ جلدی جذاب «آنی شرلی» 😍
تو این مجموعه زندگی آنی از کودکیش به تصویر کشیده میشه تا بزرگ شدن و ازدواج و مادر شدنش 💗
یکی از رمانهای حال خوب کن دنیا، بخصوص برای خانوما و مامانها 😋
📆 إن شاءالله از دوشنبه ۸ آبان همخوانی رو شروع میکنیم.
📖 میزان مقرری هم روزانه حدود یک ساعت از کتاب صوتی هست.
❣نسخههای صوتی و الکترونیک کتاب رو میتونین از اپلیکشنهای کتابخوانی تهیه کنین.
🎵 نسخه صوتی کتاب خیلی قشنگه و میتونه یک تفریح سالم و لذتبخش در کنار خانه داری و کارهای روزمره محسوب بشه 😉
❇️ ضمنا نسخه الکترونیکیش توی فیدی پلاس هم موجوده، مخصوص دوستانی که اشتراکش رو دارن.
اگر قصد مطالعهی کتاب رو دارین اینجا با ما همراه بشین 😉👇🏻
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
«مامان من چی بپوشم؟!»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
چه خبر از بحرانِ مامان، لباس چی بپوشم؟
الحمدلله در منزل ما این بحران با خیر و خوشی به سرانجام رسید.
هر بار که قرار بود جایی بریم، حتی تا سرکوچه، برای خرید بستنی! باید این سوال پرسیده میشد و تا جوابگو نبودم، این پرسش روی دور تکرار بود...🤯
تا همین چند وقت پیش که هنوز دورهٔ لباسشناسی برای بچهها برگزار نکرده بودم، واقعاً هربار سرِ انتخاب لباس، پروژه داشتیم.
ماشاالله بچههای این دوره هم که دوست دارن همیشه منحصر به فرد باشن، بخشی از این هدف رو با پوشیدن لباسهای خاص، محقق میکنن.
مثلاً روزی که از مکّه برگشتم، چند دست لباسِ سوغاتی که برای بچهها خریده بودم رو با یک دنیا عشق و ذوق و شوق بهشون تقدیم کردم.
لباسها، لباسِ مجلسی و شیک بودن .😎😍
اما قشنگ صدای شکستنِ غرور و شخصیت لباسها رو شنیدم، وقتی که بچهها برای گذاشتن زباله سر کوچه، انتخاب لباسشون، پیراهن صورتی و تورتوری با روبانهای قرمز بود.🥺😭💔
یا مثلاً تابستون دوسال پیش، وقتی برای بچهها مایوی نو خریدم تا در اولین فرصت به استخر برن...
از خاطرات طلایی و شیرین اون دوره، روزی بود که یک ماه از خرید مایو گذشته بود و بچهها همچنان استخر نرفته بودن.
بچهها هر روز مایو به دست میاومدن و میپرسیدن پس کی میریم استخر؟ امروز بریم؟ مامان اگه کمکت کنیم کارهاتو زود تموم کنی میریم؟
همون ایام که توی دل بچههام کله قند آب میشد از فکر پوشیدن مایوی نو، به مهمانی منزل یکی از اقوام دعوت شدیم
و خب همون سوال همیشگی که ماماااان لباس چی بپوشیم؟ و جواب همیشگی ترِ من، که هر چی دوست دارید بپوشید فقط تمیز سالم و مناسب باشه.🥲
عجیب بود برام که اینبار با جواب تکراریِ من قانع شدن و مجدد، با اصرار، من رو سرِ کمد لباساشون نبردن تا برای تکتکشون لباس انتخاب کنم!!!
حتماً دیگه خودشون عاقل شدن یاد گرفتن که لباس انتخاب کنن☺️👌🏻
زهی خیال باطل!!!😐😒😑
- مامان ما حاضریم.
+ باریکلا، برید دم در کفش بپوشید منم الان میام. یک لحظه هم بیایید ببینم چی پوشیدید؟
خوشحال و شاد و خندان، با ذوقی وصفناپذیر، یکبهیک اومدن داخل اتاقم.😇
+ این چیهههه؟!🤯😬 چرا مایو پوشیدید؟
- شما گفتی لباستون تمیز و سالم باشه. تازه مایوهامون نو هم هست دیگه.
حالا مگه چی میشه یک بارم مایوهامونو بپوشیم؟!😢 اجازه بده دیگه مامان.🥲
و گروه سرود «مامان اجازه بده» راه افتاد.
+ سکوووووووت🤫 اجازه نمیدم چون مایو برای مهمونی مناسب نیست. بهتون میخندن. آخه این چه سَمی بود؟!😭
در نهایت با انتخاب من لباس پوشیدن و با حسرت فراوان مایوها رو روی زمین رها کردن تا بعداً بذارن سر جاش.
این انتخابهای عجیب در لباس پوشیدن، بعد از هربار جواب من که خودتون یه چیز مناسب بپوشید، ادامه داشت.
روزهای گرم که دلشون لباس زمستونی میخواست.
روزهای سرد که به جای بافت، لباس خنک و بهاری رو هوس میکردن و...
در نهایت طی یک حرکت انتحاری، لباسها رو سطحبندی کردم و به ترتیب داخل کمد گذاشتم.
سطح۱: برای دمدست، باغ، سرکوچه و پارک.
سطح۲: برای منزل مامان بزرگها
سطح۳: برای روضه
سطح۴: برای مهمانی
سطح۵: برای مجلس و مهمانیهای مهمتر
سطح۶: فقط برای عروسی
لباسها رو به ترتیب در کمد آویزون کردم و چون مشخص شده بود کدوم لباس برای کجا کاربرد داره، دیگه راحت انتخاب میکردن.
موقع آویزون کردن لباس هم چون چوبلباسی خالی، در کمد باقی میموند، به راحتی جای لباس رو پیدا میکردن و لباس سرجای اولش قرار میگرفت.
البته میشد با نوشتن سطح لباس، روی یک تکه کاغذ، راحتتر مرزبندی کرد، اما برای بچههای من واقعاً لازم نبود و همون توضیح اولیه در مورد چینش لباسها و کاربردشون، در ذهن بچهها باقی موند.
من که از این معضل به سلامت نجات پیدا کردم.
شما چی؟😃
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓اگه بچهمون جست و خیز و بازیگوشی نداشته باشه باید نگران و ناراحت باشیم؟🤔
❓چطور میتونیم حوصله و صبرمون رو در برابر بچگی کردن بچهها زیاد کنیم؟😩
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«حتی دغدغهها هم بزرگ میشوند»
#مامان_طلبه
(مامان #فاطمه۷.۵، #محمد۴.۵، #خدیجه۱.۵، #زینب۱.۵ساله)
خیلی اوقات با خواندن کتابهای شهدا از زبان مادرانشان شنیده بودم که چطور دفاع مقدس سرعت رشد و بزرگ شدن بچههایشان را بیشتر کرده، به اندازهای که همان پسر بچهای که دیروز تمام غصهاش، پاره شدن کفشش بوده، لباس رزم میپوشد و عدد شناسنامه را دست کاری میکند که مبادا از همراهی حق جا بماند.
تا اینکه یک روز فاطمه نقاشیاش را آورد و توضیح داد سمت راست، مردم فلسطین اند که کشته میشوند و غصه دارند.
سمت چپ اما ایرانیها به کمکشان میشتابند و آنها پیروز و خوشحال میشوند.
من در دلم محاسبه میکردم او کی انقدر بزرگ شده که موضوع نقاشیاش بدون آنکه من یا معلمش بخواهیم، از گل و خانه به مقاومت رسیده...
اصلاً ما به طور مستقیم که او را مخاطب صحبتمان در خانه دربارهٔ فلسطین قرار نداده بودیم..
یادم آمد راهپیمایی و تجمع را با بچهها رفتیم،
یک روز جمعه.
جمعهها را بچهها به خاطر نماز جمعه دوست دارند، اما این بار گفتم بچهها بعد از نماز، باید مسافتی را پیاده برویم و شعار بدهیم.
گفتم ظهر است، آفتاب داغ جنوب اذیتتان میکند، گرسنه میشوید.
بیشتر نگران محمد بودم که طاقتش تمام شود.
اما با جدیت اعلام کردند که پای تمام سختیهایش هستند.
از اینکه خیابان را بدون ماشین میدیدند، ذوق کرده بودند.
توی خیابان با فاصلهٔ نزدیک خودم میدویدند و همراه جمعیت، با مشتهای گره کرده شعار مرگ بر اسرائیل را فریاد می زدند.👌🏻
(البته بماند آخر راهپیمایی چون یک چهارراه به خانه مانده بود، تصمیم گرفتیم بقیهٔ راه را هم پیاده برویم، که محمد تحمل نکرد، گفت: «پاهام خسته است.🥵»
بغلش کردم و دو تا کیک هم مهمانشان کردم😋)
در خانه هم من و همسرم وقتی بچهها مشغول بازی بودند، دراین باره با هم گفتگو میکردیم.
نقاشیهای بچههای دیگر را هم درباره فلسطین، از شبکه پویا دیده بود.
اما با تمام اینها، هیچگاه انتظار این همه درک از وقایع منطقه را از دختر هفت سالهام نداشتم.
اینکه نقاشیاش مفهوم داشته باشد و این من را به وجد میآورد، که اوست که تربیت میکند، رشد میدهد و برای روز موعود آماده میکند...
پ.ن: همین الان هم که در حال نوشتن این مطلب هستم فاطمه و محمد کاملاً خودجوش برای نقاشیشان موضوع آزاد و فلسطین قرار دادهاند.
همراه نقاشی شعار مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل سر میدهند.
پ.ن۲: از راهپیمایی که برگشتیم، مشغول آشپزی بودم که صدای شعار شنیدم.
محمد تکرار میکرد مرگ بر اسرائیل.
خدیجه و زینب هم همراهش مشتهایشان را گره میکردند.👊🏻
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱. دوران کودکی و خانوادهٔ ۸ نفرهٔ ما»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
#قسمت_اول
اواخر سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمدم.
۶ بچه بودیم.
سه پسر قبل ازش انقلاب و دو دختر و یک پسر بعد از پیروزی انقلاب به دنیا آمده بودند.
رابطهٔ ما سه تای آخری با هم صمیمی بود. از آن خواهر برادریهای بدون تو هرگز و با تو هم هرگز،😄 نه تاب دوری هم را داشتیم، نه کنار هم بدون دعوا سپری میشد.
زندگی کودکی ما در خانهای قدیمی با پدر و مادری با تجربه میگذشت؛ بارزترین ویژگی مادرم آزادی دادن بودن؛ آزادی در فعالیتها و انتخابهایمان داشتیم، و درعینحال مسئولیتهای جدی در خانه بر عهدهمان بود که مادرم برای انجام دادن آنها با ما شوخی نداشت.😉
و پدرم که اصولاً ما کمتر میدیدمشان، روشهای خاص خودشان را در مستقل و محکم بارآوردن ما داشتند؛
خیلی خیلی کم در امور ما دخالت میکردند. در عین محبتی که به ما داشتند ولی نمیگذاشتند تنپرور بار بیاییم؛ مثلاً اگر از سرویس مدرسه جا میماندیم، ما را نمیرساندند میگفتند با اتوبوس بروید و خودتان جواب ناظم را پس بدهید یا اگر پول دارید تاکسی تلفنی سوار شوید ولی پول اضافهای از این بابت به ما نمیدادند.
در عین اینکه برای هدیه خریدن دست و دلباز بودند ولی اگر میدیدند ما با سهلانگاری وسایلمان گم و خراب میشود سخت میگرفتند و به ما میفهماندند که از هدیهای محروم شده ایم.🥲
برای مادرم خیلی مهم بود ما در کارهای خانه مشارکت کنیم، ظرف بشوریم و سفرهٔ شام را پهن و جمع کنیم؛ برادرم که مسئول خریدهای خانه بود هم از این کارها مستثنی نبود، مادرم میگفتند: «تو پسری توان بدنیت بیشتره!»
میزان مسئولیتها ربطی به اینکه درس و امتحان داریم هم نداشت، کارهایی که مادرم به عهدهٔ ما میگذاشتند روزی نیم ساعت بیشتر وقتمان را نمیگرفت و البته ما هم دوست داشتیم از زیرکارها در برویم که با جدیت مادر روبهرو میشدیم.🤭
پدرم و مادرم سواد حداقلی داشتند ولی اوضاع مالی خانواده روبهراه بود. الحمدلله ولی این به معنای ریخت و پاش و نازپرورده بودن نبود؛ به قول پدرم: «پول من حساب کتاب داره اگر بتونید من را قانع کنید پول را برای چیزی میخواهید که به آن احتیاج دارید دریغ نمیکنم»؛ ولی خوی سادهزیستی پدر و دلایلش اغلب مواقع به دلایل ما میچربید.😉
پدرم همیشه نگران بودند که ما به سبب درس خواندن در مدرسهٔ غیر انتفاعی شمال شهر، تجملگرا و اهل بریز بپاش بار بیاییم و ازین بابت خیلی به مادرم هم میسپردند که مراقب حدودمان در خرج کردن باشد.👌🏻
دبستان را در یک مدرسه ابتداییای که مدیرش همسایه و دوست مادرم بود و با خانهٔ ما چند خیابان فاصله داشت، درس خواندم؛ دل مادرم راضی نبود مدرسهٔ سرکوچه که مدیرش خانم جوان تندخویی بود بروم.👌🏻
ما به خاطر اینکه بزرگترین برادرم در دفاع مقدس شهید شده بود امکان استفاده از مدارس شاهد را داشتیم و بنابراین مقطع راهنمایی را در مدرسهٔ شاهد درس خواندم ولی به دلیل اینکه در مدرسهٔ ما تبعیض قابل توجهی بین فرزندان شهدا و سایرین قائل بودند، خیلی تحت فشار بودم و اصلاً جو مدرسه و دوستان را نمیپسندیدم😓 و اصرار من بالاخره مادرم را راضی کرد و ایشان به سختی توانستند، پدرم را برای ثبت نام در مدرسهٔ غیر انتفاعی اسلامی که با تحقیق و جستجوی فراوان به دست آورده بودند قانع کنند.
بنابراین من دبیرستان در مدرسه غیر انتفاعی مذهبی درس خواندم.
فضای مدرسه خیلی خوب بود؛ معلمها همدل بودند و دوستان از خانوادههای همسطح انتخاب شده بودند؛ شاید الان بگویند جمع کلونی انتخاب شده، باعث میشود نوجوان در جو ایزولهای بزرگ شود ولی من میگویم جو سالم مدرسهٔ ما واقعاً من را از حواشی وقتتلفکن و آسیبزای نوجوانی دور نگه داشته بود.👌🏻
من انس با کتاب را از دوستان دبیرستانم دارم؛ رابطهٔ صمیمی با معلمهایم من را اهل و عاشق هیئت کرد.
اردوهای معرفتی مدرسه بینش سیاسی مؤثری به من داد؛
در بخش فرهنگی و پرورشی مدرسه خیلی فعال بودیم و کمکم کنار دست مربیهای دلسوز رشد کردیم و در برنامهریزیها برای مدرسه و برگذاری اردو و... کمک میکردیم.
و من این را بسیار ارزشمند میدانم.🧡
جو غالب دبیرستان رشتهٔ ریاضی بود و من به رؤیای مهندس شدن😅، رشتهٔ ریاضی را انتخاب کردم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲. صبحها دونفری از خانه میرفتیم.»
#م_مولایی
(مامان #محمدعلی ۱۴، #محمدحسن ۹، #ضحی ۴ساله)
کنکور سختی دادم؛ من آدم اینهمه درس خواندن نبودم🤦🏻♀️؛ درسم در مدرسه انصافاً خوب بود. سرکلاس متمرکز بودم روی تدریس معلم ولی حوصلهام اصلاً یاری نمیکرد ساعتها دوباره همهٔ درسها را بخوانم و تست بزنم و...
اما با هر جان کندنی بود کنکور دادم و فیزیک دانشگاه تهران قبول شدم. (همزمان کنکور دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) را هم داده بودم و حقوق قبول شده بودم)
درحالیکه من واقعاً عاشق مهندسی معماری و برق بودم ولی قبول نشدم😓 و با بیعلاقگی و از روی اجبار در رشتهٔ فیزیک شروع به تحصیل کردم... یک ترم گذشت که فهمیدم فیزیک اصلاً رشتهٔ مورد علاقهٔ من نیست!
انصراف دادم و با پیگیری فراوان تحصیل در رشتهٔ حقوق دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) را انتخاب کردم و تا همیشه از این انتخاب راضیام.😍
ترم دوم دانشگاه به واسطهٔ یکی از دوستان عضو جامعه اسلامی دانشجویان شدم و فعالیت تشکیلاتی را در آنجا شروع کردم و این مسیر خیلی من را رشد داد.
دانشگاه ما هیچ تشکل دانشجویی نداشت و من عضو دفتر مرکزی جامعه اسلامی شدم و آنجا فعالیت میکردم، فعالیتهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی.
سال ۱۳۸۱ ازدواج کردم، اولین دیدار ما برمیگردد به برنامهٔ کوهنوردی که من به دعوت برادرم شرکت کرده بودم... بعد از آن هم در چند برنامهٔ دیگر گروه کوهنوردی دانشگاه تهران شرکت کردم و این برنامهها زمینهٔ آشنایی ما را فراهم کرد.🤭
مراسم ازدواجمان یک مراسم دانشجویی ساده بود. سالن عروسی، سلف سرویس دانشگاه بود و ما تمام تلاشمان را برای کم هزینه شدن مراسم کردیم درحالیکه باید استانداردهای خانوادهها در مراسم را رعایت میکردیم و البته همسر اصرار داشتند خودشان هزینهها را بپردازدند و این کار را سختتر میکرد.🫣
هیچوقت حسنکردم ازدواج هدفم را تغییر داده یا تحصیل را برایم سختتر کرده. صبح با همسر از منزل خارج میشدیم، او به طرف محل کار و من به طرف دانشگاه.
عصرها هم من زودتر از او برمیگشتم و بساط شام را آماده میکردم.
خودم دوست داشتم حتماً قبل از همسر خانه باشم.
و این باعث شد از بعضی فعالیتهای جانبیام کم کنم. اما همچنان درس میخواندم و کار تشکیلاتی را تا جایی که وقتم اجازه میداد پیش میبردم.👌🏻
زمان امتحانها کمی کار سخت میشد که آن هم وقتی هر دو دانشجو بودیم و یکدیگر را درک میکردیم، با تدابیر ساده حل میشد.
بعد از اتمام کارشناسی کنکور کارشناسی ارشد دادم و دانشگاه قم قبول شدم. هر هفته یک روز تا قم میرفتم و برمیگشتم و روزهای دیگر را شغل پارهوقت مطالعاتی تحقیقاتی داشتم.
هنوز پایاننامه را دفاع نکرده بودم که استخدام یک سازمان دولتی شدم،
کار تمام وقت!☝🏻
تا قبل بچهدار شدن هم حس نکردم کار لطمهای به خانواده و روابط همسری بزند؛ تدابیر مختلف باعث میشد خستگی کار سایه روی تکالیف و وظایف خانواده نیندازد.☺️
همیشه سعی میکردم قبل از همسر خانه باشم و این خودش عامل موثری در حفظ و تحکیم روابطمان بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🌪 طوفان آمده، بپاخیز...🗣
🔥کونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلومِ عَوناً🤝
2️⃣خیزش دوم مادران و بانوان ایرانی🧕🧕
همراه با آیندهسازان جهان بدون اسرائیل
😔اگه نمیتونیم بریم غزه و کمک کنیم، با این قیام✊ به مادران و کودکان فلسطینی کنیم.💞
🇵🇸راهپیمایی کالسکهای مادران با کودکان🇵🇸
🔴در یومالله ۱۳ آبان و روز ملی مبارزه با استکبار جهانی🇺🇸 🇲🇫
📣وعده ما راس ساعت۸:۴۵ صبح میدان فلسطین🇵🇸
💚هر کی حاضره این بار هم با ما بیاد سر قرار عاشقی
بسم الله
✌
#طوفان_الاقصی
#نهضت_مادری
#امهات_القدس
#مدار_مادران_انقلابی_مادرانه
#باشگاه_مادران_تاریخ
#مادران_شریف_ایران_زمین
#گروه_جهادی_حسنا
🇮🇷 نهضت مادری و امهات القدس اینجاست:
╭┅──==───┅╮
↪ https://ble.ir/ommahatalqods
↪ @nehzatemadari
╰┅──==───┅╯
🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻
@maman_e_hosein