eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
159 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
مادران شریف ایران زمین
«تبیین در بازارچهٔ مقاومت مادرانه قم» (مامان ۶ ساله، ۴ و ۳ ماهه) قرار بود بازارچه داشته باشیم. مسئولیت تبیین رو قبول کردم، قبل‌تر هم این کارها رو کرده بودم. می‌دانستم بی‌مهری و کم‌لطفی، شور و ذوق و همه چیز را با هم دارد. از چند روز قبل شروع کردم به خواندن فایل‌های پاسخ به شبهات مقاومت و مرور اطلاعات گذشته‌ام. شب قبل از برنامه هم توسلی کردم برای گشوده شدن قفل زبانم و آرامش قلبم. سعی کردم روز برنامه آمادگی کامل داشته باشم. پسر بزرگم را به مدرسه فرستادم و با کوچولوها مهیای رفتن به میدان شدم☺️. فاطمه طول مدت بازارچه پیش خودم و توی بغلم بود، محمدجواد هم با بقیه بچه‌ها مشغول درست کردن پرچم فلسطین و رنگ‌آمیزی کاربرگ بود. وقتی رسیدم فضاسازی انجام شده بود، تغییرات کوچکی دادیم و منتظر شدیم. هنوز به ثبات نرسیده بودیم که جمع زیادی از دانش‌آموزان ابتدایی و متوسطه با صفی طولانی به طور کامل جلوی فضاسازی ما قرار گرفتند و جملات چالشی نوشته شده روی تخته ذهنشان را مشغول کرد. (مثلاً نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران🤦🏻‍♀️ پدرکشتگی ما با اسرائیل چیه؟ حماس فلسطینی‌ها رو به کشتن داد و...) با ناراحتی به دوستم گفتم که مخاطب جملات ما و برنامهٔ ما، اصلاً این سن نبودند😥. دوست عزیزم گفت حتماً خیری بوده و آن‌ها هم استفاده خودشان را خواهند کرد. آرام شدم و دل به تدبیر خدا سپردم که روشنگر جان‌هاست. از بچه‌ها خواسته بودیم هر دلنوشته‌ای خطاب به کودکان غزه و لبنان دارند، برایمان بنویسند و به مقوای نصب شده بچسبانند. خیلی استقبال خوبی کردند. سوالاتی هم درمورد جملات چالشی‌ای که نوشته بودیم می‌پرسیدند که سعی می‌کردیم در حد وسعمان پاسخ دهیم. وقتی به خانه برگشتم و جملات بچه‌ها را خواندم، بسیار امیدوار شدم. با غلط‌های املایی بسیار، حمایت‌های درست و اساسی از فلسطین عزیز کرده بودند و فهمیدم اصلاً آن‌ها به تبیین نیاز نداشتند، همین شور مشارکت در حمایت از فلسطین برایشان کافی بود و شاید این، همان خیری بود که دوستم می‌گفت!🥹 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ماجرای یه جلسه خانومانه درباره قصه فلسطین» (مامان ۷ ساله، ۵.۵ ساله و ۲.۵ ساله) دیروز صبح یه خانومی از طرف سایت قصه فلسطین (palstory.ir) بهم زنگ زدن. گفتن شما بودید که قبلا گفتید می‌تونید برید مباحث قصه فلسطین رو ارائه بدید اگر جلسه‌ای باشه؟ گفتم بله، خوشحال میشم. 😍 و اینطوری شد که امروز صبح بعد از فرستادن عباس به مدرسه ساعت هشت فاطمه و زینب رو بیدار کردم تا با هم بریم برای جلسه سمت یافت آباد. یه جمع ده بیست نفره بودن از مامان‌هایی که بچه‌هاشون توی مکتب درس می‌خوندن، توی یه جایی شبیه خونه. چون روی زمین نشستیم و فرش داشت برای بچه‌ها راحت بود و فاطمه مشغول نقاشی و خوراکی شد. زینب هم کل مدت روی پای من و توی بغلم نشسته بود و گاهی چیزی می‌خورد یا خط خطی می‌کرد. آخراش هم حوصله‌اش سر رفت و چندباری گفت بریم خونه دیگه. 🥲 بحث رو از اینجا شروع کردیم که اصلا چرا مسئله فلسطین برای ما مهمه؟ فلسطین چه ربطی به ما داره؟ تاریخ و جغرافیای قصه فلسطین و منطقه‌ی ما یعنی غرب آسیا چطور بوده و چه اتفاقاتی افتاده که فلسطین غصب شده و ... 🇵🇸 از طوفانی که شهید یحیی السنوار و همرزمانش به پا کردن، صحبت کردیم ❤️ و از اینکه چه تاثیری توی دنیا گذاشته که الان مردم و دانشجو های آمریکا و انگلیس و آلمان و ... دارن برای حمایت از فلسطین راهپیمایی میکنن و علیه اسرائیل و آمریکا شعار میدن. بحث شد که بعضیا میگن اصلا چرا عملیات طوفان الاقصی رو انجام دادن فلسطینی‌ها؟ داشتن زندگی شون رو میکردن که. الکی خودشون رو توی دردسر انداختن.🤓 از سید عزیز مقاومت ذکر خیر شد که با اون جایگاه و عظمت، در راه آرمان آزادی فلسطین شهید شد و به خاطر حمایت از فلسطین، اسرائیل تصمیم به ترورش گرفت. خودم خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم برای اینکه فرصتی پیش اومده با یه جمعی از خانوما درباره این موضوع مهم صحبت کنم و بالاخره چیزایی که خونده بودم و دیده بودم، به یه دردی خورد و تونستم به چند نفر ارائه‌ش بدم. چند نفری از خانوما هم توی بحثها شرکت می‌کردن و نظرشون یا سوالشون رو میگفتن و با موضوع ارتباط برقرار کردن بودن. چهار پنج تا از دخترای نوجوان هم وسطای بحث به جمعمون اضافه شدن و از دغدغه هاشون گفتن. در مجموع چهره‌های خانوما مشتاق به نظر می‌رسید. 😇 بعد جلسه خواستن لینک سایت‌ها و کتاب صوتی‌ها رو بفرستم براشون که گوش بدن. یکی از خانوما هم مربی قرآن کودکان بودن و دنبال محتوای مناسب کودک درباره فلسطین می‌گشتن که قرار شد پرس و جو کنم و براشون بفرستم هرچی پیدا کردم. به عنوان حسن ختام جلسه، چهارتا کتابی رو که همراهم برده بودم معرفی کردم. 📚 کتاب سرزمین مقدس که پر از نقاشیها و روایت‌های بامزه از سفر یک‌ساله یه کارتونیست غربی به فلسطینه در سال ۲۰۱۱. 📚 کتاب فلسطین حضرت آقا که نتانیاهو توی سازمان ملل نشونش داد و گفت این راهکارهای ایران برای نابودی اسرائیله. 📚 رمان خار و میخک از شهید عزیز یحیی السنوار که این روزا با عشق و ذوق دارم گوش میدم و میخونمش و دوست دارم با همه درباره‌ش صحبت کنم. 📚 و کتاب خاطرات سید عزیزمون از دوران کودکی و نوجوانی تا حدود سال ۱۳۷۷ از زبان خودشون. گفتم دو تاشون نسخه صوتی رایگان هم دارن و از ایرانصدا می‌تونید دانلود کنید و همزمان با کارهای خونه گوش بدید. (خار و میخک و سید عزیز) آخرش هم بدو بدو اسنپ گرفتم که بریم خونه تا وقتی عباس با سرویس از مدرسه میاد، خونه باشیم. البته پنج دقیقه ای دیر رسیدیم و عباس توی راه پله منتظر مونده بود تا برسیم. 🥲 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
و اما یه خبر خیلی خوب!🤩🥳 قراره فردا با این مامان مهربون، یعنی «سرکار خانوم زهرا متقیان»، به گفت و گو بشینیم تا برامون بیشتر بگن از چالش‌های چند فرزندی و معلمی و...🌱 ⏰ همین الان ساعت‌هاتون رو برای فردا ساعت ۱۵:۳۰ کوک کنید🕞 ❣ فردا سه شنبه ۲۲ آبان ساعت ۱۵:۳۰ تشریف بیارید به 👈🏻 اینجا (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«بازارچه مقاومت با رفقای مادرانه‌ای» مامان ( ۱۱ و ۵ ساله) من مسئول گروه همدلی در مادرانه‌ی محله‌مون هستم. با دوستان مادرانه‌ای قبل از حکم آقا برای کمک به حزب‌الله لبنان، دغدغه‌ی کمک به جبهه مقاومت و فلسطین رو داشتیم، ولی دیگه بعد این حکم، کارامون جدی‌تر شد👊🏻. با جمع مامان‌های مادرانه محله‌مون، زمان انتخابات یه سری ایستگاه صلواتی و موکب، برای گفت‌وگو با مردم داشتیم. هفته گذشته هم یه بازارچه داشتیم که هر کدوم از مامان‌ها محصولات فرهنگی و غذایی برای فروش به نفع جبهه مقاومت، آورده بودن🌮. مجوز گرفتن برای برپایی این بازارچه خیلی زمان برد. حدود دو هفته دنبال گرفتن مجوز برای برپایی غرفه توی جمکران بودیم ولی نشد. نهایتاً رفتیم پارک کوکب قم، که یه جورایی بالاشهر محسوب می‌شه🌳. دخترم فاطمه رو چون کوچیک بود و سابقه‌ی گم شدن داشت، با خودم نبردم و سپردم به خانواده. ریحانه هم توی پخت شیرینی و نون بادکنکی، فضاسازی و تزئین میز و فروش بهمون کمک کرد🥰. خداروشکر از نظر فروش و درآمد نتیجه خوبی داشت، تو این بازارچه ولی خیلی فرصت گفتگو و تبیین پیش نیومد. افرادی که می‌اومدن برای خرید، تعدادشون زیاد نبود. کل مبلغ فروش‌مون حدود ۵ میلیون تومان شد و دوستان خودمون هم توی خریدن خوراکی‌ها کمک کردن🥳. بعد از اتمام برنامه به ذهنم رسید کاش میکروفون داشتیم و یه نفر به عنوان مجری خانومایی که داشتن از اونجا رد می‌شدن رو دعوت می‌کرد. این‌طوری شاید افراد بیشتری مطلع می‌شدن چه خبره و می‌اومدن بازارچه🎤. دوست داشتم به نحوی عکس‌ها و خبر این بازارچه‌ها و تلاش‌های مردمی، به دست مردم لبنان و فلسطین هم می‌رسید، تا بدونن مردم ایران پشتیبان و حامی‌شون هستن🇱🇧🇸🇩. مثلاً اگر یکی از ما عربی بلد بود و یه روایت از این کار می‌نوشت و به نحوی به دست فعالان رسانه‌ای غزه یا لبنان می‌رسوند خیلی خوب می‌شد😎. برای دفعات بعدی فکر می‌کنم بهتره چیزایی بفروشیم که فقط یه خوراکی نباشه و همون لحظه تموم بشه، مثل دونات و حلوا و چیزای سرخ‌کردنی🤔🍩. یه چیز ماندگارتر و مفیدتری باشه. مثلاً سبزی سرخ شده یا پیاز داغ یا چیزایی که نیاز روزمره افراد هست و احتمالاً مردم بیشتر استقبال می‌کنن🧐. یه تجربه دیگه هم که به دست آوردیم این بود که، برای دفعات بعدی بازارچه رو جایی بذاریم که یه غرفه مهد‌کودک برای بچه‌ها داشته باشه و بچه‌ها اون‌جا رنگ آمیزی و فعالیت‌های فرهنگی داشته باشن👦🏻👧🏻. این دفعه چون کنار خیابون بودیم، یه مقدار برای بچه کوچیک‌ها خطرناک بود و هی باید مراقب‌شون می‌بودیم یه موقع وسط خیابون نرن🤦🏻‍♀. و یه چیز دیگه هم این بود که دفعه بعدی برای خودمون صندلی ببریم که بتونیم بشینیم پشت میزها و زود خسته نشیم. 🤭. ان شاء الله خدا همین کارها رو از ما قبول کنه و کمک کنه کارهامون رو بهتر کنیم🤲🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
داداش و آبجی‌های پسر کوچیکه‌م داشتن می‌رفتن مدرسه. اونم اصرار می‌کرد که منم می خوام برم گفتم نرو من تنها میشم گفت نه بابایی هست منم خودمو لوس کردم، گفتم خب بابایی که منو دوست نداره گفت خب منم دوستت ندارم 😂🥲🥲 😅 (مامان ۱۵، ۱۰.۵، ۸.۵، ۶ و ۳ ساله) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«روضه با دعوت قبلی» مامان چهار فرزند ( ۱۲ساله، ۱۰ساله، ۷ساله، ۴ماهه) ‌بچه هیئتی باشی و دهه فاطمیه شروع بشه و نتونی بری هیئت چندتا کوچه بالاتر، خیلی درد داره😭. همه روزها رو سر کردم، ظهر شهادت برام مثل ظهر عاشورا دل‌گیر شده بود😔. بچه سومی مریض بود و تب داشت، نمی‌تونستم رهاش کنم. یه هفته بود ماشین‌مونو فروخته بودیم، فرزند چهارم ۴ ماهه بود، هواهم خیلی سرد شده بود🥶. یهو غروب دلم گرفت همین‌جوری شروع کردم با بی‌بی حرف زدم و گفتم: خانوم جان قربونت برم، روضه شمارو هم وابسته به مادیات کردم😭. دلم گرفت چرا وقتی ماشین ندارم، نباید برم هیئت؟! حالا چی‌کار کنم با ۴ تا بچه دست تنها، می‌گفتم و گریه می‌کردم و برای دل خودم روضه می‌خوندم😭. فرزند چندماهم یه جفت بیشتر جوراب نداشت، همش دوست داشتم برم بیرون براش بخرم🧦. پاهاش یخ می‌شد به کسی هم نگفتم بچه جوراب می‌خواد. جمعه صبح از خواب بلند شدم بدون برنامه سریع ظرف‌ها رو شستم🍽. بعدم یکم غذا داشتیم با یه تکه نون برداشتم، به بچه‌ها گفتم حاضر شید می‌ریم امام زاده بچه‌ها با تعجب گفتن، چه جوری گفتم با اسنپ😳🚙. با بچه کوچیک و هوای سرد، پیش نیومده بود این‌جوری بریم بیرون🧐. به سرعت برق و باد حاضر شدن. امام‌زاده که رسیدیم یه حال دیگه بودم دخترم می‌گفت مامان داریم می‌ریم مشهد چندروز می‌مونیم🥰؟ دوساعتی توی حال خودمون بودیم، بچه‌هام هم آرومِ آروم... بعدش گفتن دعای استغاثه به امام عصر ( عجل الله تعالی فرجه الشریف) هست، نیم ساعت دیگه هم نشستیم. چه مراسمی بود... دعوت قبلی داشتیم و خودمون خبر نداشتیم. از ما پذیرایی کردن. خادم‌های امام‌زاده پسرم رو به نوبت بغل می‌کردن و راه می‌بردن. اون‌قدر مارو مورد تکریم قرار دادن دلم نمی‌خواست برگردم خونه🥰. به قدری به ما خوش گذشت که تا اذان مغرب موندیم. موقع نماز یکی از زائرها گفت، می‌خوای شما نماز جماعت بخون من بچه رو نگه می‌دارم🤭. من از خوشحالی بال درآوردم کلی دلم نماز جماعت می‌خواست😇. وسط دعا بودیم که یکی از خدّام یه بسته کوچولو برام آورد گفت اینو یکی از زائرین داد به پسرتون😍 باورم نمی‌شد نذری بود یه جفت جوراب کوچولو🧦. یه نوشته روش چسبیده بود که گواهی می‌داد خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها ما مامانای توی خونه رو می‌بینه، حتی اگه به کسی هم چیزی نگیم. روی بسته نوشته بود: السلام علیک یا محسن ابن علی (علیه السلام) 😭😭 خانوم خیلی مهربونه، اینقدر ریز و دقیق به کار ما بچه شیعه‌ها رسیدگی می‌کنه... واقعاً دوباره توی قلبم زنده شد که مادر واقعی ما خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها هستن🥹. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«چطوری با کلاس اولی‌مون کتاب بخونیم؟» (مامان ۷ ساله، ۵.۵ ساله و ۲.۵ ساله) یکی از دلخوشی‌های این روزهام اینه که پسرم داره کم کم باسواد میشه و خوندن و نوشتن یاد می‌گیره. خیلی ذوق دارم برای این مرحله از رشدش، چون دریچه‌ی ورودش به دنیای کتاب‌هاست و بعد از این می‌تونه برای خودش و خواهرهاش کتاب بخونه 😍 از چند وقت پیش تعریف این مجموعه کتاب «خودم می‌خوانم» رو شنیده بودم و چندباری هم توی بخش کودک کتابخونه‌ دیده بودم. به محض اینکه اولین نشانه «آ ا» رو یاد گرفتن رفتم جلد اولش رو از کتابخونه امانت گرفتم تا با هم بخونیم. اول فقط کلماتی که توش آ داشت رو می‌خوندیم، بعد از یاد گرفتن نشانه‌های جدید، کم کم جمله و داستان هم اضافه می‌شد به کتاب. مزیتش اینه که جملات فقط با حروفی هستن که تا اونجا بچه‌ها یاد گرفتن. یعنی طوری نوشته شده که بچه بتونه کتاب رو بخونه. بعد از هر روزی که نشانه جدید یاد می‌گیرن، اول باهم فکر می‌کنیم که حالا چه کلمه‌های جدیدی رو میتونی بنویسی؟ و بعدش می‌ریم سراغ یه جلد از این کتاب‌ها تا ببینیم چیا می‌تونه بخونه. البته طبیعیه که خوندن کلمات جدید و خارج از محدوده کتاب فارسی و نگارش که توی مدرسه یاد گرفتن، برای بچه‌ها آسون نیست، ولی به نظرم ذوق یادگیری رو براشون بشتر می‌کنه. حداقل برای من که بیشتر کرده ذوقم رو. 😛 با هم می‌شینیم میخونیم و زینب و فاطمه هم گوش میدن. جاهایی هم که نیاز باشه کمک و راهنمایی می‌کنم تا عباس بتونه خودش بخونه. البته این روزا که توی دوره تعطیلی مدارس و ادارات هستیم، کتابخونه هم تعطیله و نتونستم کتاب نشانه جدید این هفته‌شون یعنی «اِ -ِ ‍ه ه» رو امانت بگیرم؛ به همین خاطر رفتم از فیدیبو نسخه الکترونیکی‌ش رو گرفتم تا با هم بخونیم. با یه کد تخفیف ۸۰ درصدی که از امتیازهام گرفتم، هر جلد شد ۴ هزار تومان ناقابل. 😀 همین مجموعه یه کتاب دیکته هم داره که اونم جالبه و دیکته گفتن به بچه رو تبدیل به یه فرآیند باحالِ بازی با کلمات می‌کنه برای مادر و فرزند. 🤓 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«وقتی پناه کسی یا کسانی هستی» #م-سهرابی (مامان ۱۴، ۱۰، ۵ و ۳ ساله) دو تا کوچیکترا تا صبح مسیر اتاق خودشونو میرن و میان؛ انگار حاضر غایب میکنن. البته که عادت اون دوتا بزرگا هم بوده. آخه میدونن من و بابایی دوست نداریم شبها کسی تو اتاق ما بخوابه، جز موارد استثنا. امروز حیدرجان بعد از نماز صبح، باز اومده بود بازرسی. تازه بابا میثم رو بدرقه کرده بودم. وقتی دیدمش اشاره کردم بیاد رو تخت و کنارم دراز بکشه. اونم با چشمای ذوق زده اومد پیشم. جوری به من چسبید که دلم براش ضعف رفت.🥰 صدای ریز ریز خندهاشو میشنیدم. زیر لب میگفت مامان دوستت دارم. طاقت نیاوردم؛ محکم بغلش کردم و گفتم منم دوستت دارم😍 گفت مامان میدونی بوی بهشت میدی! من:😍 پسرم: صورتت مثل خود بهشته دورت بگردم.😇 در این لحظه بود که من بجای قربون صدقه رفتن، جان به جان افرین تسلیم کردم😇😆 این جمله تو ذهنم تکرار می‌شد چه خوبه وقتی پناه کسی باشی. زیر لب گفتم، خداجونم ببخش که گاهی به اندازه‌ پسرم که منو لایق پناه آوردن دونسته، تو رو حامی ندونستم و به آغوش تو پناه نیاوردم.🥺 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
بزرگترها روی سرما خیلی حساس‌‌اند. هرچه بچه کوچکتر باشد بیشتر می‌پوشانندش و اگر نوزادی جایی باشد، خانه را خوب گرم می‌کنند. تاکید بر پوشاندن سر و پایش دارند، مبادا نوزاد سردش شود. یادم هست شب اول به دنیا آمدن نوزادم در بیمارستان، جوراب‌هایش بزرگش بودند؛ نشد بپوشدشان. کف پاهایش کبود شده بود. همینقدر دلواپس شده بودیم نکند سردش شود. نوزادان نحیف و ظریف‌اند. آغوش گرم می‌خواهند. اصلا چینش کلمات این‌گونه کنار هم سنخیتی ندارند؛ نوزاد، سرما، یخ‌زدگی؟ چگونه باور کنیم نوزادانی در جایی از این کره‌ی خاکی، این بار نه از انفجار، نه از بی‌آبی و غذا، نه از صدای بلند بمب‌ها بلکه از سرما مرده‌اند؟ قلب‌هایمان یخ زده است؟ شاید اگر مادر نبودم و لطافت نوزاد نچشیده بودم، اینقدر متأثر نمی‌شدم. تصویر پاهای کوچک یخ‌زده‌اش خنجر می‌کشد بر قلبم. ما که محدودیم به پشت قاب گوشی، اینطور اذیت می‌شویم. خدا رحم کند به قلب آن امام مهربانی که با چشمانش می‌بیند.😭 او که درد تمام انسان‌ها را به جانش می‌خرد و قلبش به وسعت قلب همه‌ی انسانهاست... قضیه‌ی فلسطین هر بار روایتی را رو می‌کند تا دفن نشود قلب‌های مرده‌مان...😭 (مامان ۷ ماهه) کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادرشدن توحید آدم رو قوی میکنه. اگر من بخاطر تعلق و وابستگی جسمی و روحی بچه به خودم خیلی دوستش دارم، در عین حال به خاطر ضعف و ناتوانی‌ش دلم براش می‌سوزه و بهش رسیدگی میکنم، خدا هم بخاطر ضعیف بودن ما و تعلق و وابستگی دائمی‌مون به خودش، مارو خیلی دوست داره و بهمون رحم میکنه... "نوع محبت پدر و مادر به انسان، از سنخ محبت های عادی نیست، بلکه از سنخ محبت الهی است." حاج آقای عابدینی 📚کتاب اهل بیتی ها (مامان ۷ ماهه)
«یکی ذاتا مستقل و یکی چسب به مامان» (مامان ۱۰، ۷، ۴/۵ و ۲ ساله) بچه‌ها چرا اینقدر تفاوت دارن؟😁 بچه‌ی اول من، وقتی سه سالش شد، قبل از این که من به فکر بیفتم گفت من دیگه بزرگ شدم باید تو اتاق خودم بخوابم و رفت! حتی یه شب خودم طاقت نیاوردم به بهانه سرد بودن اتاقش رفتم تو خواب بغلش کردم آوردم پیش خودمون، صبح که پاشد دید تو اتاق ماست شاکی شد و گفت مگه نگفتم من بزرگ شدم چرا منو آوردید اینجا!😒 تازه اون زمان خواهر و برادری هم در کار نبود و خودش تو اتاق تنها بود. الانم عاشق اینه که ولش کنیم تنهایی بره جایی یا تنهایی کاری رو انجام بده. 💪 دومی که چسبنده بود همین الانشم که کلاس اولیه اگه دست خودش باشه دلش میخواد همه جا به من بچسبه!📌 من نباشم به خواهرش می‌چسبه.🫂 کوچکترین مسافتی رو حاضر نیست جدا بشه. مثلا ما این سر مسجد نشسته باشیم، اون بخواد بره اون سر مسجد از آبدارخانه یه لیوان آب بگیره بخوره، نمیره تا من باهاش برم!😕 من اینا رو میذارم به حساب تفاوت‌های ذاتی آدم‌ها و تصمیم گرفتم همینجوری بپذیرمشون. این دختر چسبنده ما هم عاطفی‌تره (زود دلتنگ میشه، دلش میخواد درآغوش گرفته بشه و نوازش بشه) هم شکننده تر (زود می‌ترسه، زود گریه‌اش می‌گیره) اینا باعث میشه در حالت چسبیده (!) احساس بهتری داشته باشه. با این حال سعی می‌کنم گاهی به چالش بِکِشمش. مثلا وقتی تشنه‌ش می‌شه، اگه جای بی‌خطری مثل مسجد باشیم، خودشو بفرستم آب بخوره و بگم من نمی‌آم. یا خودت تنها برو یا تشنه بمون تا بریم خونه. بماند که ایشونم معمولا گزینه دوم رو انتخاب می‌کنه 😂😂😂 ولی همین تفاوت هاست که آدمای مختلف با روحیات و توانایی های مختلف می‌سازه و قشنگی خلقت خدا به همینه...🙃 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«بحران مجازی شدن مدارس برای ما مامان‌ها» (مامان ۷ ساله، ۵.۵ ساله و ۲.۵ ساله) از دوشنبه هفته پیش امتحان‌های پایان ترم حوزه‌م شروع شد. غیرحضوری درس می‌خونم و فقط پایان‌ترم‌ها رو حضوری امتحان میدم. از مامانم خواهش کردم یکی دو هفته‌ای از مشهد بیان خونمون، تا هم بتونم درس بخونم هم امتحان‌ها رو برم بدم. از قضا دقیقا از همون دوشنبه مدارس ابتدایی تهران هم غیرحضوری شد. 😅 یعنی علاوه بر درس و امتحان‌های خودم، باید درس‌های عباس کلاس اولی رو هم پا به پاش می‌خوندم. 🤓 دقیقا یک هفته و توی اوج سختی درس‌هام و امتحانام، باید بیشتر از حالت عادی، وقت می‌ذاشتم برای درس‌های عباس. با معلمشون صحبت کردم که شاید نتونم سر ساعت آنلاین بشم به خاطر امتحان‌های خودم، ولی سعی می‌کردم تا آخر شب یه زمانی بذارم برای درس‌هاش، تا فیلم‌ها رو ببینه و سوالات رو جواب بده و تکالیف رو بنویسه. و طبیعتاً توی کل این مراحل خودم هم باید کنارش می‌بودم برای عکس گرفتن از مشق‌ها یا ضبط فیلم و صوت و ... هر طور بود گذشت، و خداروشکر از دوشنبه این هفته، دوباره مدارس حضوری شد و به روال عادی برگشتیم. ولی داشتم فکر می‌کردم چقدر مسئولینی که مدارس رو تعطیل می‌کنن، نسبت به شرایط مامان‌هایی که مشغول یه کاری هستن (چه درس، چه کار و فعالیت فرهنگی و حتی دوره‌های آموزشی و حتی اونایی که همزمان چندفرزند دیگه هم دارن) بی توجهن. حالا شاید بچه‌های بزرگتر مستقل‌تر باشن توی آموزش مجازی، ولی بچه‌ی کلاس اولی عملاً نیاز به حضور مادرش داره برای شرکت توی کلاس مجازی و تکالیفش. و اینطوری میشه که به سادگی و بدون هیچ سر و صدایی، برنامه و کارهای مامان‌ها به هم می‌ریزه و کسی هم یا متوجه نمیشه یا اصلا به روی خودش نمیاره. 🤕 راه حلی البته به ذهنم نمی‌رسه. ولی نمی‌دونم آیا مسئولینی که مدارس رو تعطیل می‌کنن، تا حالا حتی به ذهنشون رسیده از مامان‌ها عذرخواهی کنن؟ 🤪 یا بشینن پای حرف‌هاشون و چالش‌ها و سختی‌هاشون رو بشنون درباره آموزش مجازی و باری که روی دوش مادر می‌ذاره، و احیانا همفکری کنن و راه حلی پیدا کنن برای این شرایط؟ چقدر دلم تنگ شده برای دوران کودکی‌مون که هنوز فضای مجازی نبود که در صورت تعطیلی، مجبور باشیم مجازی بریم مدرسه. 😅 و وقتی برفی میومد و مدارس تعطیل میشد، واقعا تعطیل می‌شدیم و لذت دنیا رو می‌بردیم. ❄️ کاش حداقل وقتی به خاطر آلودگی، کلاس‌های حضوری رو تعطیل می‌کردن، دیگه جایگزین مجازی براش نمی‌ذاشتن.🥲 واقعا تعطیل می‌شد، و کمی به چشم میومد که آموزش بچه‌ها و درسشون عقب مونده و باید فکری کرد برای این حجم از تعطیلی‌ها و ... شما شرایطتون چطوره توی روزهای مجازی شدن مدارس؟ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif