«۳۴.مادری و معلمی، ادامهٔ راه من...»
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
اطمینانی که مادرها بهم داشتن باعث شده بود حتی با اینکه معلم سختگیری بودم، باهام همراهی کنن😉. امتحان میانترم رو که گرفتم، دیدم وضعیت درسی بچهها خیلی بده، به خانواده ها گفتم من اینا رو پاس نمیکنم😇، بمونن و پایهشون قوی بشه بهتره☺️.
تهدیدم باعث شد بچه ها و خانواده ها به خودشون بیان و خداروشکر امتحانات آخر سال خیلی بهتر گذشت👌🏻.
سعی میکردم لابهلای درس دادنم مسائل اعتقادی رو هم بهشون آموزش بدم. مثلاً توی درس ریاضی که به کسر یک پنجم رسیدیم، در مورد خمس یه چیزایی گفتم. یا به یکی از درسهای اجتماعی رسیدیم که در مورد انسانهای اولیه بود. بهشون گفتم من اینو درس دادم ولی نه ازش سوال میپرسم و توی امتحان میاد و نه قبولش دارم. چون طبق عقاید ما اولین ورود نسل انسان با حضرت آدم (علیهالسلام) بوده که ایشون با علم الهی اومدن و اصول زندگی روی زمین رو بلد بودن.
اولین جلسهای که توی کلاس از روی قرآن خوندم رو خوب یادمه. سرمو که بالا آوردم دیدم بچهها متعجب😳 نگاه میکنن و میگن ما فکر میکردیم این مدل قرآن خوندن فقط برای تلویزیونه.
دو سه بار دیگه هم گفتن از روی قرآن براشون خوندم☺️.
وقتی وارد آموزش و پرورش شدم ۳۸ سالم بود. یادم میاد سر انصرافم از درس زمان محمدعلی، میگفتم میخوام تا ۴۰ سالگی بچه بیارم😉 و بعدش حالا یه کارایی میکنم. اما بقیه میگفتن دیگه کی به یه آدم ۴۰ ساله که کلی فاصله افتاده بین درس و کارش، شغل میده😏؟! من میگفتم بالاخره خدا خودش یه دری برام باز میکنه و شغل معلمی همون دری بود که به روم باز شد😍.
چند وقت پیش آیهای دیده بودم با این مضمون که خدا به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: «خدا و مومنین تو رو کفایت میکنند.» امام خمینی (رحمهاللهعلیه) تفسیر جالبی از این آیه دارن. میگن خدا مومنین رو در کنار خودش گذاشته، یعنی همون قدر که خدا پیامبر رو کفایت میکنه، مومنین هم پیامبر رو کفایت میکنن. حالا ما به عنوان مومنین چگونه پیامبر رو کفایت میکنیم؟ باید پیامبر رو یاری کنیم. بعد توضیح میدن که شما مادرها با فرزندآوری و تربیت بچهها، میتونین از آمال ائمه دفاع کنین.
من خیلی دوست دارم اگه خدا قسمت کنه یه دختر و پسر دیگه هم داشته باشیم🥰 و همزمان با پیش رفتن معلمی و بزرگ شدن اونا، درسم رو ادامه بدم و توی شغلم هم ارتقا پیدا کنم و از اونجایی که انگیزهشو توی خودم میبینم😉، مدیر مدرسه بشم.
خلاصه ادامهٔ مسیر خودم رو در معلمی و مادری میبینم...
حالا چی شد که تصمیم گرفتم خاطراتم رو با شما به اشتراک بذارم؟!🤭
حدود دو ماه پیش یکی از دوستان باهام تماس گرفتن و گفتن میخوان روایت زندگی ما رو توی کانال مادران شریف منتشر کنن، واقعیتش اولش تمایل نداشتم🥲.
مامانم همیشه به عنوان یه نکتهٔ مهم تربیتی بهمون میگفتن از زندگیتون برای هیچ کس حرفی نزنین😉، نه خوب زندگی رو بگین و نه بد زندگی رو. اینجوری خیرش بیشتره💛.
علاوه بر این خاطرهٔ ناخوشایندی داشتم در همکاری با صدا و سیما!
حدود چهار سال پیش یه تیم بهم زنگ زدن و خواستن که از زندگی ما مستندی تهیه کنن. اصلاً تمایل نداشتم چون جدای از نکتهٔ مامانم، نمیخواستم تصویرم در تلویزیون دیده بشه و دلایل خودم رو داشتم☺️ ولی خانم رابط با صحبتهاش در مورد وضعیت جمعیت کشور و اهمیت روایت کردن زندگی خانوادههای چند فرزندی راضیم کرد. ولی در نهایت به خاطر تدوین و گزینش صحبتها، نتیجهٔ اون مستند به نظر خودم فقط تصویر زندگی یه زوج خارج زندگی کرده بود😏 که روی امکانات و شرایط خوبشون توی کانادا خیلی مانور داده شده بود و حالا برگشته بودن و چهار تا بچه هم داشتن، و از نظر من نکاتی که به درد باز شدن گره ذهنی پدر مادرها میخورد رو، ازش حذف کرده بودن.
خلاصه خاطره بدی شد برام و دیگه قید همکاری با صدا و سیما رو زدم🤐.
اما در مورد این کانال و پیشنهاد جدید برام فرق میکرد🥰. چون قرار شده بود همهٔ حرفها و دغدغههایی که مطرح میکنم، بدون سانسور توی کانال گذاشته بشه.
👇🏻ادامه👇🏻
#قسمت_پایانی
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«یک راهحل برای رهایی از غم و غصهها»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷، #فاطمه ۵.۵ و #زینب ۲.۲ ساله)
روزایی توی زندگی هست که از صبح آدم ناراحته. انگار یه غم و غصهٔ پنهانی داره و خودش هم نمیدونه چرا😥.
اگر صبح رو با صدای گریهٔ بچه دو ساله که از خواب بیدار شده و معلوم نیست چه مشکلی داره شروع کنید،
و بعد تا به خودتون بیاید و بخواید صبحانه بیارید، دو تا بچهٔ بزرگتر که خیلی گشنهشونه سر کوچیکترین چیز بیاهمیتی با هم دعوا کنن😫 و داد و بیداد و گریه زاری راه بندازن، اوضاع سختتر هم میشه🥺.
خودم هنوز نمیدونم دلیلش چیه!
ولی یه روزایی هم از خواب که بیدار میشم، خیلی سر حال و خوشحال و پر انرژیام و ظرفیت و تحملم برای چالشهای بچهها بیشتره😉.
یه روزایی هم از همون اول صبح حوصلهٔ هیچی رو ندارم🥲 و احساس خستگی و غم دارم و روابطم با بچهها هم خوب نیست.
البته میشه یه عواملی هم براش حدس زد. مثلاً شب قبل زود خوابیدم یا دیر. عوامل بیرونی و کارهای دیگهم چطور پیش رفته و براش نگرانم که به موقع انجام بشه و…
ولی به هر حال نتیجهش اینه که من صبح از خواب بیدار شدم و حالم بده!😏
و اگر راه حلی پیدا نکنم، تا شب هی حالم بدتر میشه و بچهها و همسرم هم به تبع ناراحت میشن🥲.
دو هفتهایه که یه راهحل خوب برای این غم و غصه پیدا کردم و خداروشکر تا الان نتیجه گرفتم.
این راهحل رو از توی یه کتاب پیدا کردم!
کتاب «تولد در کالیفرنیا»
بعد از اینکه یه بار توی کتابخونه چشمم خورد به کتاب «تولد در سائوپائولو» و امانت گرفتم و دوسه روزه خوندمش و کلی ذوق کردم (داستان یه دختر برزیلیه که شیعه میشه)
تصمیم گرفتم کتابهای دیگه از مجموعهٔ «تولد دوباره» رو بخونم.
و گزینهٔ بعدیم کتاب الکترونیکی «تولد در کالیفرنیا» بود.
داستان دختری ایرانی که یه بار توی نوجوانی به خاطر تحصیل پدرش میره انگلیس و دوباره بر میگرده ایران و بعد به خاطر تحصیل شوهرش میره آمریکا!
توی این مدت مسلمانه ولی خیلی معمولی با پوشش شیک و مد روز و اهل آرایش و…
توی آمریکا، پاش به جلسات حدیث کساء خونه دوستش باز میشه و بعد هم یه اتفاقی میافته که تکون میخوره و ظاهر و باطنش عوض میشه🥰.
بعدها هم خودش جلسه «حدیث کساء» میگیره توی خونهش و برکاتش رو میبینه. برکاتی که آخر همین حدیث از زبان پیامبر مهربانیها (صلواتاللهعلیهوآله) به صورت وعدهٔ قطعی مطرح شده…
ننیجهش برای من شد علاقهٔ بیشتر به «حدیث کساء» و توجه بیشتر به اهمیتش و برکاتش😍.
وقتی پیامبرمون (صلیاللهعلیهوآله) به خدا سوگند یاد میکنن که هر وقت این حدیث در محفلی از محافل شیعیان و محبان اهل بیت (علیهمالسلام) ذکر بشه، حتماً هر کسی همّ و غمّی داشته باشه، خدا خودش اندوه و غمش رو رفع میکنه و حاجتش رو اجابت میکنه🥹. نتیجهش هم میشه خوشبختی و سعادت برای اون افراد.
با خودم فکر کردم که دیگه چی میخوام؟!
چه راهحلی از این بهتر برای رفع ناراحتی و غصههام؟! راهی که نتیجهش تضمین شده و خدا و رسولش (صلواتاللهعلیهوآله) قولش رو دادن.
این روزا سعی میکنم مثل یه داروی حیاتی صبحها که از خواب بیدار میشم، در اولین فرصت بخونمش یا صوتش رو گوش بدم و متوسل بشم به پنج تن آل کساء که کمکم کنن روز خوب و مفیدی برای دنیا و آخرتم داشته باشم و در راه خدمت به امام عصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) قدمی هرچند کوچیک بر دارم…💛
البته که معانی و معارف خیلی عمیقی پشت این حدیثه و فهمش نیاز به زمان و تلاش داره، ولی حداقل همین برکت و رفع هم و غم عامل مهمیه که میتونه ما رو بهش متصل کنه تا کم کم وارد معارفش هم بشیم به لطف خدا.
پ.ن: اگه کنجکاو شدید دو تا کتابی که اسمش اومد رو بخونید، توی فراکتاب موجوده با کد تخفیف ۵۰ درصدی madaran
🔸 کتاب «تولد در کالیفرنیا»:
🔗 www.faraketab.ir/b/193066?u=82039
🔸 کتاب «تولد در سائوپائولو»:
🔗 www.faraketab.ir/b/188050?u=82039
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«حرف پسرم مرهم قلب شکستهم میشه..»
#ام_البنین
(مامان #حسین ۷، #محمد ۵، #مهدی ۳ و #فاطمه ۱ساله)
طبق قانون همیشگی خونه، بچهها تلویزیونو خاموش کردن تا ناهار بخوریم😋.
بعد ناهار پسرم گفت مامان میشه حالا روشنش کنیم؟
- آره عزیزم😍
+ ئه مامان برا چی باز اون بالا سیاه گذاشتن؟ باز چی شده؟😮
و منی که از دیروز لابهلای خبرا دنبال یه نشونه از سالم بودن 💚سید حسن💚 میگشتم دنیا رو سرم خراب شد...😣
- بچه ها کنترلو بدین بزنم شبکه خبر.
محمد اعتراضشو برای دیدن برنامه ش اعلام کرد:
+ مادر فقط یه دقیقه ببینم چه خبره🥺
با عوض کردن کانال و دیدن عکس سید و قرآنی که پخش میشد، قلبم شکست😣.
آخ ای سید بزرگوار😭
آه سید😭
چه دلها گرم به شجاعت تو نبود😭
چه قلبها که با شنیدن کلام پر صلابتت آروم نگرفت💔
و چه مزد شیرینی خدا بهت داد❤️
تو که عاقبت به خیر شدی و به آرزوت رسیدی، فکر دلهایی که در بندت بود رو نکردی؟!🥺
این فراق چه بلاها که به سرشون نمیاره...
حسینم که همیشه این جور موقعها حواسش بهم هست تا ناراحت نباشم، روشو میکنه به من:
+ مامان میخوای گریه کنی؟🥺 مگه این آقا کی بود؟
براشون از سید میگم...
به اشکام اجازهٔ باریدن نمیدم...
با بغض برای پسرام از رشادتهاش میگم و راهی که ادامهدهنده میخواد...
محمد ۵ سالهم رگای گردنش باد میکنه:
+ مامان بذار من بزرگ شم، خودم نابودشون میکنم 😠😡💪🏻
دوباره جای خالی سید چنگ میندازه به قبلم. اشکی که میخوام جلوی ریختنشو بگیرم، لجوجانه خودشو بیرون میریزه
و دوباره حسینی که همیشه حواسش به حالات مادرش هست:
+ مامان گریه نکن، ناراحت نباش... امام زمان (عجلاللهتعالی) که بیاد دوباره سید حسنم باهاش میاد،
اشکال نداره غصه نخور...
شاید اولین باریه که حرف پسرم مرهم قلب شکستهم میشه..
سید حالا که بیشتر از همیشه به سیدالشهدا (علیهالسلام) نزدیکتری، برای عاقبت به خیری بچههام دعا کن🥺
دعا کن تو راه حق و حقیقت و برای اسلام سینه سپر کنن و اشک و آه مظلوم درد باشه براشون💔💔💔
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«پسرکی در گوشهٔ تمام عکسها»
#ف_صنیعی
(مامان #فاطمه ۱۰، #معصومه_زهرا ۷، #رقیه ۴ و #عباس ۱.۵ ساله)
امسال یک معصومهزهرای کلاساولی داریم که باید همراه مامان تو جشن شکوفهها شرکت میکرد🥰.
ولی خب یه فاطمه کلاس چهارمی هم داریم که همیشه دوست داره جانشین مامان بشه و هی اشاره میکنه که من و معصومهزهرا رو برسونید مدرسه، خودتون برگردید من اونجا تو جشن پیشش هستم!😅
یه رقیه چهار ساله هم داریم که عمرا دلش نمیخواد از خواهراش عقب بمونه، لذا پا میکوبه که منم باید بیام مدرسه!🥴
یه عباس ۱۸ ماهه هم داریم که نیازی نیست چیزی بگه، هر جا بریم خودبهخود باهامون هست😉.
اینطور بود که پنجتایی راه افتادیم و درحالیکه بیشتر به کاروان خرید عروسی شباهت داشتیم، راهی جشن شکوفهها شدیم. به نظر من بعیده که رئیسجمهور هم در سفرش به سازمان ملل چنین هیئت همراه پر و پیمانی داشتن!😂
به محض ورود به مدرسه برادر نوپا مشغول بازدید میدانی👀 و متر کردن سالن مدرسه و ارتفاعسنجی پلهها شد و بنده هم در رکاب ایشان بودم، تیم رسانهای هم خواهر کلاس اولی رو همراهی میکردن و به تهیهٔ عکس و فیلم و خبر (دقیقتر بگم، به جر و بحث بر سر تهیهٔ عکس و فیلم و خبر😅🤷🏻♀) مشغول بودن.
حاصل تلاشهای خواهر بزرگتر یه سری عکسه که به دلیل قاپیده شدن گوشی توسط کوچیکه در همون لحظهٔ عکسبرداری، چندان با تصاویر ثبت شده از گردبادهای ایالات غربی آمریکا فرقی نداره🤭😂.
خواهر کوچیکتر هم با قد یک متریش چند تا عکس نابِ از گردن به پایین از کلاس اولیمون گرفته! کیفیت فیلمهاش البته خوبن، فقط مشکلشون اینجاست که اشخاص رو باید از روی کفشهاشون تشخیص بدیم🤪، در عوض پایههای میز و نیمکت و موزائیکهای کف کلاس به خوبی مشخصن🥲.
البته منم این وسط دستی به دوربین رسوندم و سعی کردم چند تا عکس دستهجمعی از این اکیپ پرحاشیه بگیرم. برادر مربوطه بعد از یکی دو تلاش، از جمع اخراج شد😏. چون وقتی میرفت بغل خواهرش به جای اینکه افتخار کنه در این لحظهٔ تاریخی کنار خواهراش حضور داره، متأسفانه موقعیت رو برای کندن شرشره و بادکنکهای دیوار😩 مغتنم میشمرد. لذا ولش کردیم و خواهرها سهنفری برای عکس گرفتن ژست میگرفتن.
و در گوشهٔ تمام این عکسها پسرک وروجکی هست که داره تقلا میکنه از یه چیزی بره بالا!😇
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«کاش یه روزی منو هم بخرن...»
#مامان_طلبه (مرحومه #ز-رئیسی)
(مامان #فاطمه ۹، #محمد ۵.۵، #خدیجه و #زینب ۳ ساله)
ساعت ۱۲ نیمهشب وقتی لیوان آب رو تا نیمه پر کردم، محمد گوشهٔ لباسم رو کشید:
مامان، آب میخوام🥲
لحظاتی به او خیره شدم👀.
روزش رو اصلاً بگذارم گوشه کنار و از جلوی چشمام محوش کنم.
از سر شب تا الان از نظرم مثل فیلم دور تند، اینطوری پخش میشه:
پیادهروی دو خیابانه از خانه تا مسجد جامع با یک بچه بغل🤱🏻
فاطمه دوندهٔ چند متر جلوتر👧🏻
محمد روندهٔ چند متر عقبتر👦🏻
(قشنگ اون لحظه حس کردم وقتی میگن نه جلوتر از ولی برو، نه عقب بمون، یعنی چی؟!😅
گاهی مجبور بودیم واسه فاطمه خانوم بدوویم، گاهی هم به خاطر محمد وایسیم😐🙃)
مراسم مسجد و همهش نگران نریختن چای و نسوختن یکی از بچهها
(در کل تو مراسمها من محافظ نوشیدنیهای بچههام که یه وقت خودشون یا باقی مردم رو مستفیض نکنن😎)
دوباره همون مسیر رفته رو با همون شیوهٔ قبل، برگشتن🥴
(البته به اضافهٔ رد شدن از چهارراهها که محمد دست منو بگیر، فاطمه چادرم رو بچسب تا رد شیم)
وقتی هم که رسیدیم خونه، همه رفتن نفسی چاق کنن تا انرژی کافی برای کنجکاویهای😏 آخر شبی داشته باشن.
اما من (من مادر) باید تازه فکر شام رو میکردم که چی حالا بپزم که هم زود پخته بشه و هم خورده؟!🙄
در حال آشپزی بودم که صدای داد فاطمه و محمد از دور اومد: خدیجه رفته تو اتاق، درم قفل کرده!!🤕
من، پدر، بقیهٔ بچهها پشت در از این سمت: خدیجه جووونی کلید در رو بچرخون، آفرین🤐
صدای تلق تولوقی اومد و تمام.
به فاطمه گفتم از زیر در ببین خدیجه در چه حال و احوالیه؟
صدای خندهٔ فاطمه بلند شد: مامان داره خالهبازی میکنه!😆😳
یعنی اوج خونسردیش منو کشت رسماً...🥲
هر چی جناب همسر با در ور رفتن، باز نشد. چون کلید از پشت توی در بود.
در نهایت با شکستن شیشه غائله ختم به خیر شد...😒
(البته بماند من همچنان منتظر بودم خود خدیجه کلید رو بتونه بچرخونه و در باز بشه، واسه همین زیر لب ذکر میگفتم و با شکستن ناگهانی شیشه شوکه شدم و کلا اژدهای درونم سگرمهها رو برده بود تو هم😏😒، که تا اطلاع ثانوی کسی به من نزدیک نشه که خونش پای خودشه😤😶🌫)
در حال جمع کردن خرده شیشهها بودم که فاطمه با صدای نسبتاً بلند، داد زد: مامان، مامانننننن شلوار زینب پی......
حالا قبل از خواب لیوان به دست، میخواستم خستگی کل روز رو با یه لیوان آب خنک به در کنم که صدای محمد تو گوشم پیچید.
به صورتش لبخند زدم و لیوان رو بهش تعارف کردم☺️.
قبلاً همیشه به این فکر میکردم آدمایی که شاغلن، حداقل بعد از تموم شدن ساعات کاریشون، برای خودشون هستن، اما وقتی مادری، دیگه زمان برات معنی نداره و #فراغت رو یادت نمیاد.
و خب گاهی که خیلی اوضاع پیچیده میشد و فشار مضاعف، به حال اونا غبطه میخوردم و آرزو میکردم کاش کسی بود که حداقل برای چند ساعت این بار ذهنی من رو به دوش میکشید و نفسی تازه میکردم😮💨.
اما این چند روز به عمق این موضوع پی بردم که میشه مادر نباشی و #فراغت هم نداشته باشی، مثل شهید #جمهور عزیز
اما در هر کجای عالم اگر بودی، اگر مخلصانه برای خدا شب و روز نشناختی و مجاهدت کردی،
خود خدا خریدارت میشه...🥹
معلوم نیست آینده چی بشه، اصلاً کسی من رو یادش بیاد یا نه، حتی بچههام...
اصلاً قدردان باشن یا نه؟!
اما شهادت این شهدا بهم یادآور شد معطل بازخورد نمونم، درگیر تایید و تمجید اطرافیانم نباشم...
حتی اگر زخم زبان شنیدم،
قلدری خود بچهها رو دیدم،
همراهی نداشتم،
بیتاب شدم،
کوتاه نیام،
کم نذارم،
ادامه بدم،
اونقدر خستگیناپذیر عمل کنم تا یه روزی من رو هم بخرن❤️
پ.ن: نویسنده این متن یه مامان فعال با چهار تا دستهگل بودن که متاسفانه چند ماهی هست به رحمت خدا رفتن😭😭😭.
این هم آدرس کانال خودشونه:
https://eitaa.com/zahraeii71
صلوات و فاتحه ای مهمانشون کنیم.☘
#شهید_جمهور
#درس_شهید
#طعم_مادری
#مجاهدت_مادرانه
#الگوی_سوم_زن
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«زیارت مشهد بچگیها، و الان که مادرم»
#امالبنین
(مامان #حسین ۷، #محمد ۵، #مهدی ۳ و #فاطمه ۱ساله)
مزهٔ سفر مشهد که بره زیر زبونت، دیگه گرفتار میشی🥹. فرقی هم نداره چندساله باشی، هر تصویر و حرفی از امام رضا (علیهالسلام) تو رو هوایی چشیدن دوبارهٔ اون شیرینی میکنه.🥺💚
قدیمترا، بچه که بودیم، سفر مشهد واسمون یه سفر پر از خوشی بود🤩.
بالا و پایین پریدنای تو اتوبوس🚌
خوردن لقمههایی که مامان از خونه برداشته بودن🌮
خوابیدن رو تختهای مسافرخونه🛌
دویدن تو حیاط و صحنای حرم😍
بوسیدن ضریح از رو کول بابایی👨👧
چرخیدن تو بازارچههای اطرف حرم🥳
بوییدن بوی خوش هل و گل محمدی و دارچین که تو بازاراش پیچیده بود🍬
و کلی عطر و طعم و مزهٔ خوب دیگه که حالا شده یه خاطرهٔ نوستالژی و دوست داشتنی❤️
امسالم دوباره امام رضاجان (علیهالسلام) منت گذاشتن رو سرمون و دعوتمون کردن برای پابوسی💚
ولی به قول معروف😉
"این کجا و آن کجا"
این بار کلی دوندگی داشت از قبل که باید برای ۶ نفر لباس و وسیله جمع کنی😫، تو ماشین حواست باشه بچهها جاشون خوب باشه و راحت باشن😇، دعواهاشون رو مدیریت کنی🥴،
همون اول که رسیدی دختر کوچولوت به خاطر خستگی راه مریض و تبدار شه و خودت دلنگرون😔،
با اینکه خودت خستهٔ راهی و کل شب رو نخوابیدی، باید به بچههایی که تو ماشین سیرخواب شدن و الان کلی خدمات میخوان برسی و...
آره این بار از اون خوشی و راحتی سفرای بچگی خبری نیست...
این بار کلی دویدن و زحمت داره...
ولی مزهٔ سفرش عجیب دلنشینتره❤️
واقعاً "این کجا و آن کجا"
لذت اون لحظهای که با ۴ تا بچهٔ قدونیمقد جلوی گنبد میایستی با هیچ چیز قابل قیاس نیست.
اون لحظه که آقا رو قسم میدی که به حرمت این کنیزی که برای فرشتههای کوچولوت میکنی، پیش خدا شفیعت بشه تا از سر تقصیراتت بگذره و ازش بخواد نابلدیهات تو مادری رو به کرم امام رضا (علیهالسلام) براشون جبران کنه🧡.
وقتی بچهها دست به سینه جلوی گنبد به آقا سلام میدن، همهٔ خستگیهای راه از تنت بیرون میره💜.
امام رضای دوست داشتنیِ من، این سفر پر از سختی و بالا و پایین بود ولی میارزید به اینکه بچههام تو هوای شما نفس بکشن و با بازی تو صحن و رواقای شما کلی خاطرهٔ زیبا تو ذهنشون ثبت بشه❤️.
و انشاءالله امام جواد جانمون (علیهالسلام) به برکت زیارت پدر بزرگوارشون همراه این زائر کوچولوها، ضامن بهشت ماهم بشه🥺.
امام جواد «علیه السلام» فرمود:
«من ضامن بهشت برای کسی هستم که قبر پدرم را در طوس زیارت کند و حق او را بشناسد.»
(عیون اخبارالرضا، ج۲، ص۲۵۶)
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«کلاس تربیتی بچهها برای من»
#ل_ حسینی
(مامان #حسین ۷، #محمد ۵، #مهدی ۳ و #فاطمه ۱ساله)
بعد از این که حسابی یه دستی به سر و روی خونه کشیدم و دو تا داداشا رو راهی مسجد کردم، دخترمو بغل گرفتم تا هم اون از وجود من و نعمت شیر مادر سیراب شه، هم من با نگاه کردن به چشمهای قشنگش خستگی در کنم🥹❤️.
به چشمهایی که داشتنش یه روزی یه آرزوی دست نیافتنی بوده برام🥺.
ولی امان از اون لحظهای که چشمم به مهدی افتاد😩! با قاشقی که قرار بود باهاش شله زرد بخوره، کل شله زردا رو مالونده به پاهاش و با یه ذوق خاصی داره به شاهکارش نگاه میکنه😖.
مهههدددددددددی😮
داری چیکار میکنی؟!😵💫
بچه رو رها میکنم و میرم سمتش...
بله!😓
نه تنها پا و لباس که کلی شله زرد به خورد فرش و موکتم داده و از خودشم بابت این فداکاری کلی ممنونه🥴
با اعصابی بهم ریخته میبرمش تا اول خودشو تمیز کنم، بعد برم سراغ اثر هنریای که خلق کرده!😠
تو ذهنم تنبیهها رو مرور میکنم تا بهترینش و براش در نظر بگیرم😏😡.
ولی تو همون زمانی که مشغول شستن دست و پاهاشم، انگاری کسی از درون داره باهام حرف میزنه🥲.
تنبیه برای چی؟!
برای لباس و دستی که شسته میشه و فرشی که پاک میشه؟
مگه چندبار قراره پسرت بچگی کنه و از این کارش ذوق کنه؟!
اونم پسری که به عشق آقا جانت اسمشو گذاشتی 💚مهدی💚
خشم و غضبم جاشو با بغض عوض میکنه...🥺
شاید پسرم میخواست با این کارش مادرش و به یاد صاحبش بندازه...😔
آقاجان من به عشق شما سر همنام شما داد نمیکشم...
شماهم این مادری کردنهای پر از خطای منو از من قبول کن🥺.
کدوم روضه و منبر میتونست منو انقدر وصل کنه؟
کدوم کلاس و دوره های تربیتی میتونست دختری که سریع از کوره در میرفت رو انقدر بزرگ کنه و نگاهش رو عوض کنه؟🥹
جز مادری کردن و تکرار مادری...
گاهی واقعاً میمونم که من دارم بچهها رو تربیت میکنم یا اونا منو؟!🥰
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ماجرای گفتگوی توی تاکسی درباره کمک به فلسطین!»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷، #فاطمه ۵.۵، #زینب ۲.۵ ساله)
سهشنبه هفته پیش بود که با بچهها رفتیم گردهمایی میدون فلسطین.
عباس رو به سختی راضی کردم، به بهونهٔ اینکه بیاد خیابون ده بیست متری از گلهایی که مردم به یاد سید حسن نصرالله هدیه کردن، رو ببینه.
البته وقتی رفتیم متوجه شدیم گلها جمع شده و اون برنامه مال چند روز قبل بوده🥲.
معمولاً عباس دوست نداره جایی بریم، مخصوصاً جاهای شلوغ، و میخواد بمونه خونه! هر چند فاطمه و زینب به شدت پایهٔ هر مدل بیرون رفتنی هستن😉.
(یکی از جاهایی که عباس بدون هیچ چون و چرایی سریع حاضر شد بریم، نماز جمعهٔ ۱۳ مهر بود، چون فهمید خیلی مهمه که خود آقا قراره بیان😍)
بعد از همایش، بابای بچهها اومد میدون فلسطین و بچهها رو برد خونه. سه تاشون راضی شدن برن مشروط به اینکه باباشون از کنار میدون براشون بادکنک بخره.🎈
من هم تنهایی راهی کتابخونهٔ پارک شهر شدم تا یکی دو ساعتی آخر شبی بتونم در سکوت کتاب بخونم.
با تاکسی رفتم
همینکه سوار شدم، سه مسافر قبلی و راننده بحث قبلیشون رو ادامه دادن دربارهٔ مشکلات اقتصادی و آخرش خانم کم حجاب کناریم گفت همهش تقصیر اینهاست که همهٔ پول ما مردم رو دارن میدن به فلسطین و لبنان🥴. در حالیکه اینقدر خودمون فقیر داریم و مشکل داریم و...
بقیه هم حرفش رو تایید کردن و در عرض یکی دو دقیقه، به این نتیجه رسیدن که مشکلات اقتصادی ناشی از کمک ایران به کشورهای منطقهست!😶🌫
#بخش_اول 👆🏻
ادامه دارد ...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«محیط سالم برای تربیت»
#صائبی
(مامان #فاطمه ۱۵، #حسین ۱۳، #علی ۱۰ و #قاسم ۳ساله)
- مامان تو رو خدا اگر مسئول پایهمون چیزی گفت شما هم گله نکنی ها!
+ باشه دخترم... سعی میکنم!🙄
و گفتگوی درونی من شروع شد؛ یعنی چی شده؟ دخترم چی کار کرده؟ برای چی مسئول پایه قرار ملاقات گذاشته؟
روز ملاقات فرا رسید و با کلی دلشوره به جلسه رفتم.
مسئول پایه گفت: خانم بهتون تبریک میگم با دختری که تربیت کردید،
پر از نشاط و هیجان
باجنبه
دارای روحیهٔ همکاری بالا
که نشون میده در محیط سالمی رشد کرده.
تت
و من متعجب از این همه تعریف بودم!🧐
گفتم فکر میکنم این موضوع برمیگرده به داداشهای فاطمه. آخه فاطمه سه تا داداش کوچیکتر از خودش داره و همین محیط خونه رو شلوغ و پر چالش کرده، ظرفیت فاطمه جان رو بالا برده و میتونه با شرایط مختلف کنار بیاد.
مسئول پایه هم با تأیید سر به حرفام گوش میداد.
بعد پرسید خب فاطمه جان برای درسش چی کار می کنه؟
گفتم فاطمه حتی اتاق شخصی هم نداره. میز تحریرش وسط هاله و تو همین شلوغی درس میخونه.
خسته که میشه میره با برادراش کشتی میگیره و گاهی هم کار به دعوا میکشه.😄 توصیه میکنن بعد از فعالیت ذهنی، فعالیت جسمی داشته باشید و بعد استراحت کنید، که شرایطش برای فاطمه کاملاً مهیاست.
مسئول پایه با تعجب نگاه میکرد و انگار دلش میخواست بازم از شرایط زندگی ما بشنوه.
اینکه بچهها تو خونه های پرجمعیت رشد سالم و متعادلی داشته باشن و دچار آسیبهای رفاهزدگی نشن، تا همین چند سال پیش یه اتفاق طبیعی بود. ولی الان متأسفانه شبیه یه شرایط خاص و نادر به نظر میاد.
دلشورهٔ اول صبح جای خودش رو به رضایت عمیقی داد و الحمدلله گویان به خونه برگشتم💛.
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ما یتیمهای مقاومتیم»
#ل_حسینی
(مامان #حسین ۷، #محمد ۵، #مهدی ۳ و #فاطمه ۱ساله)
چند سال پیش رفته بودم رشت پیش زنداییم که روزای آخر بارداری و زایمان کنار دستشون باشم. همون جا یه عزیزی یه کتاب بهم هدیه داد، زندگینامه شهید طیب بود❤️.
بهم گفت ما همه یه رفیق شهید داریم.
به نظرم جالب اومد،
منم که تو عالم نوجوونی و رفیق بازی سر میکردم، با خودم گفتم چه رفیقی بهتر از شهدا؟🥰
خیلی تجربهٔ خوبی بود برام. اونروزا خبر نداشتم ۹ سال بعد خودم مادر ۴ تا بچه شدم و قراره عزیزایی رو از دست بدیم که هر کدومشون برامون بیشتر از یه پدر، پدری کرده و عزیزه💔.
حالا دیگه همه به جای رفیق شهید، پدر شهید داریم🥺،
اونم نه فقط یکی
بابا قاسم
بابا ابراهیم
بابا اسماعیل
بابا سید حسن
بابا یحیی
بابا...
انقدر فاصلهٔ بین پر کشیدنشون کمه که هنوز از بهت و دلتنگی یکیشون در نیومدیم، داغ یکی دیگه می شینه رو دلمون❤️🔥.
حالا دیگه نگران قصههای شبونهٔ بچهها نیستم...
کلی بابای شهید دارم که میتونن قهرمان قصههای پسرام باشن💝.
قهرمانای واقعی که رشادتها و پهلوونیشون تو هیچ یک از قصههای تخیلی هم پیدا نمیشه...
میگن خدا به یتیم نگاه ویژه داره🥺
به دلش نگاه میکنه❤️🩹
خدایا ما همه یتیمای مقاومتیم💔
عزیزترین و بهترین پدرامونو از دست دادیم😭
دست نوازش و لحن مهربون هیچ کس نمیتونه آروممون کنه الا شنیدن:
💚انا المهدی💚
گر پدر رفت تفنگ پدری هست هنوز
پسری هست هنوز
و چه بیچارهست دشمنی که با پر پر کردن پدرامون میخواد ما رو شکست بده...
نمیدونه مبارزای اصلیش مادرایی هستن که تو گوشه و کنار عالم بیخبر و بیصدا مشغول تربیت سربازن.
سربازایی که هر کدومش به تنهایی میتونه خواب رو از چشماشون بگیره...
کاش یکی به گوشش برسونه:
مادرایی که زمان طاغوت سرباز تربیت کردن، همت و باکری و حاج قاسم و شهید رئیسی تحویل دادن.
نسلی که زیر سایهٔ سید علی تربیت میشه و قهرمان قصههای مادراشون، باباهای شهیدن، خیلی براتون خطرناکتره💪🏻.
اون مادرا برا سپاه سید علی سرباز تربیت کردن،
ما داریم برای سپاه امام زمانمون (عجلاللهتعالی) لشکر مهیا میکنیم
ان شاءالله💪🏻.
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#روایت_پشت_جبهه
🍃🍃🍃
#یزدان_یار
(مامان #علیرضا ۱۲، #زهرا ۹، #زینب و #فاطمه ۴ ساله)
میبافم دانه به دانه
و خیالم را به رج به رجهای کلاه میدوزم.😌
کلاهم بر سر نوجوانی باشد همقد و قواره مهدی پسر شهید رضا عواضه و شهیده کرباسی. پسری با افقهای دید روشن و امیدوار و پیوسته به مقاومت.
میبافم و میدوزم با همهی مشغلهام.
میبافم با کودکانی که مدام کارم دارند.
میبافم با اینکه نصف روز سرکار هستم.
میبافم با اینکه سالهاست به خاطر سر شلوغم بافتنی را کنار گذاشته بودم.
میبافم به عشق مقاومت
میبافم به عشق سید حسن
میبافم به صلابت یحیی
میبافم به مظلومیت سید هاشم
میبافم به غریبی اسماعیل هنیه
میبافم تا شاید کسی را گرم کند که خانه اش را شقیترین عالمیان خراب کرده و هیچ ندارد، باز میگوید فدای سر مقاومت.
میبافم شاید سر و گوش رزمندهای را در جبهه مقاومت گرم نگه دارد با دانه دانههای عشقی که در دل دارم و در دل کودکانم میکارم.
مولایم فرمود با همه امکاناتمان...
هر چه گشتم دور و برم به جز اندک پس انداز و دو تکه طلا هیچ نداشتم. وقتی از آنها گذشتم کم کم انگار افق ها باز شد.✨
کاموا دارم زیاد....
پارچه ندوخته دارم زیاد...
چادر مشکی دارم زیاد...
دانش آموزانی پاک و معصوم دارم زیاد...
فرزند دارم زیاد...
خدایا میشود اینها را از ما بپذیری؟🌱
میشود مادری ما را جهاد حساب کنی؟
همین شستن ظرف و جمع کردن خانه و...
میشود روزی ما هم در راه شستن لباس کودکانمان شهید شویم؟
مثل آرزو ...💖
دست در دست عشق...
برای آرمانمان...
پ.ن: حضرت آیتالله خامنهای: «بر همهی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند.»
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«با یک تیر، دو نشون: فروش و تبیین»
#روایت_پشت_جبهه
#م_فیض_بخش
(مامان #فاطمه ۹ساله، #محمدصادق ۶ساله، و #محمدحسن ۳ ساله و #محمدسجاد)
این اتفاقات یک سال اخیر قلب هر مسلمونی رو تکون میده و غمگین میکنه. وقتی رهبر عزیزتر از جانم امر کردن که بر همه فرض است، دیگه حکم صادر شد☺️. اولین فکرم این بوده که از من مادر چه کاری بر میاد؟ احساس کردم بزرگترین مسالهای که میتونیم پیگیرش باشیم، روشن سازی فضای جنگ بین حق و باطل هست، اینکه حملات اسرائیل به محور مقاومت ارتباط مستقیمی با موجودیت ما و اسلام و مسلمونا داره و این رو باید برای همشهریهام تبیین کنم.
تصمیم گرفتیم با ایجاد یک یا چند بازارچه به نفع مقاومت به اهداف تبیینی خودمون برسیم و کارمون رو به صورت گروهی با جمعی از مادران گروه مادرانهٔ قم شروع کردیم.
ما یک گروه مادرانه از مادران انقلابی هستیم که میخوایم در کنار وظیفهٔ خطیر فرزند پروری، در جایگاه اجتماعی خودمون هم موثر و تاثیرگذار عمل کنیم و تا جایی که امکانات مادریمون اجازه میدن، کنشگری اجتماعی در راستای اهداف انقلابیمون داشته باشیم😇.
همهٔ اون چیزی که داشتیم رو وسط گذاشتیم، از توانمندیهای فردیمون گرفته تا توانایی مالیمون. وسایلی رو برای بازارچهٔ مقاومت مهیا کردیم (عطر، کارهای رزین، صابونهای معطر، شمع، بافتنی، حلوا عربی، مافین، آش، سمبوسه، پیراشکی و دونات، پفیلا، پونه کوهی و...) حدوداً دو هفته زمان برد تا به مرحلهٔ اجرا برسیم.
تو گروه مادرانهمون، همهٔ کارها با محوریت فرزندانمون صورت میگیره😉🥰. اصلاً بچهها بخشی از هر فعالیتی هستن تا هم ما یادمون باشه که اولین و مهمترین وظیفهمون فرزندانمون هستند و هم بچههامون در متن ماجرا رشد و بالندگی داشته باشن و در عمل کنشگر و انقلابی بار بیان انشاءالله💛.
بچهها باتوجه به سن و تواناییهاشون، نقش و حضور فعال در فعالیتهای ما دارن، چه در آمادهسازی قبل از برنامه، چه در حین فعالیتهامون.
برای بازارچهمون سعی کردیم مکانی رو انتخاب کنیم که هر نوع قشر و سنی رو در بر بگیره😉 و البته بیشتر مخاطبین ما خانم ها بودند، یعنی پارک بانوان.
مبلغ خوب و قابل توجهی با توجه به توانمندی ما جمع شد الحمدلله، که تقدیم به دفتر حضرت آقا شد.
دوستان تبیینگر گروهمون با روشهای جذابی در راستای تبیین فعالیت داشتن و بازخوردها مطلوب بوده، خصوصاً با نسل جدید و دانشآموزانمون که صحبت داشتیم، به اینده امیدوار شدیم الحمدلله😍.
اگر باز هم بتونیم در نقاط مختلف شهر ادامه میدیم ان شاءالله و هرکار دیگهای که بدونیم میتونیم در اون جایگاه اثرگذار باشیم. در کل از هر کاری که در راستا و توان مادری کردنمون باشه، دریغ نمیکنیم ان شاءالله.
#بازارچه_مقاومت
#سبک_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif