eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
174 ویدیو
32 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
پس از سه ترم ، مجدد وارد شدم! با مبلغی ترس و مشتی شک بابت باد خوردن پشت🙃 و رسیدگی به همسر، نوپا و نوزاد.👶🏻👦🏻🧔🏻 خب واحدها رو طوری باید بردارم که فقط تا ظهر دانشگاه باشم... واحدها بالا، پایین، کم، زیاد، چپ، راست...🤔 هرکار کردم نشد که نشد😑 بذار ببینم چطور شد؟!🤔 دو روز از صبح تا عصر باید برم.😕 کلاس سر صبح و دانشگاه بدون مهد.😒 طاها ۴ ماهه‌ست و فقط می‌خوره.😢 این‌همه وقت، دوتا بچه کوچیک، رو دست مامان بزرگ؟؟😳 غیرقابل قبوله😑 و اما! یکی از ،😌 به صورت خودجوش، تعدادی از مادران بالقوه‌ی (!) شریفی رو برای نگه‌داری از طاها در ، بسیج کرد.👌😍 دوستان نوبتی در اوقات خالی از طاهای نازنینم مراقبت می‌کردن تا من بتونم بین کلاس‌هام بهش شیر بدم.❤️ رضا هم پیش مامان گلم می‌ذاشتم.👵🏻 خدا از همه‌شون به‌ ویژه از مادرم😚 قبول کنه.🤲🏻 با توکل برخدا شروع کردم... وقتی برمی‌گشتم بدون معطلی رضا رو از مامانی می‌گرفتم. کارهای خونه و نیاز بچه‌ها زیاد بود، بیداری و خوابشون الاکلنگی بود! بازی‌های مورد نیازشون متفاوت! نیاز به در اوج! دو هفته درماه همسرم نبود و خرید و...هم کم و بیش با خودم بود... گاهی بی‌حوصله و بی‌رمق می‌شدم.😢😩 دوست نداشتم کسی به خاطر من و تصمیماتم، اذیت بشه! درنتیجه از کسی درخواست یاری نمی‌کردم... البته چون بود،💪🏻 و و خودم بود، نق و نوق نمی‌کردم. "آمده ام که کنم نه اینکه دچار و بشم" رو سعی می‌کردم بیدار باشم و درس بخونم... خونه کوچیک بود و یه اتاق داشت با پنجره‌ی مشرف به پذیرایی... نمی‌شد لامپ روشن کرد و راحت درس خوند...🤔 پس نسخه الکترونیکی کتاب‌ها رو می‌خوندم و رو تمرین‌ها فکر می‌کردم تا در روشنایی بنویسم...برنامه‌ی خوبی بود! چون می‌شد حین شیر دادن و آروم کردن نوزاد هم انجامش داد.😁 تو مترو، بین کلاس‌ها، وقت ناهار، حین آشپزی، لابه‌لای کارهای خونه، درکنار بچه‌ها تو حیاط وقتی بازی می‌کردن و... خلاصه از هر فرصت اندکی استفاده می‌کردم تا به درس و پروژه‌ها برسم (واقعا فهمیدم وقت مرده زیاده! تو زندگی همه! حتی با این شرایط هم می‌تونه وجود داشته باشه!) البته بچه‌ها خط قرمز بود!👼🏻👦🏻 ولو خیلی کم😞 و خدا چقددددر برکت می‌داد به وقتم!!😍 و چه گشایش‌هایی برام پیش می‌اومد...(البته وقت‌هایی که بی‌حوصله می‌شدم انگاری درهای رحمت هم می‌رفت که بسته بشه😯) برکت خدا به یمن قدم امانات ارزنده‌اش بود...کی فهمیدم؟! بعد آزمون‌ها! انقدر استرس مردود شدن داشتم که تو اولین میان‌ترم سخت‌ترین درس اولین ترمم () رتبه یک کلاس شدم!😃 بعد فهمیدم می‌شه یه کم از فشار درسم کم کنم.😉 سه ترم گذشت...با لطف و عنایت خدا، در کنار رضا و طاها و البته محمد کوچولوی منفی 8ماهه! دفاع پروژه کارشناسی هم انجام شد.🤩 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
داشتم غذا درست می‌کردم. رب رو برداشته بودم تو غذا بریزم که محمد سر رسید😊 محمَه محمَه👶🏻 یعنی محمد رب بریزه😇 بغلش کردم و با کمک هم، تو غذا رب ریختیم😌 می‌خواستم در رب رو ببندم. محمه محمه... باز کردن در یخچال و گذاشتن رب در طبقه‌ی بالا🙄 و بستن در رو هم محمد به دوش می‌کشه🤗 ماشاالله سنگینم شده پسرم😅 برگشتم سر غذا وای غذا رنگش کمه🙁 دوباره این مراحل رو با همکارم آقا محمد، طی می‌کنیم😃 درسته این‌طور غذا پختن یکم سخته😅 ولی عوضش محمد هم ، بازیشو می‌کنه👶🏻 تازه برای آینده هم کار یاد می‌گیره😄 منم زیاد می‌شه😅 انصافا آخرشم هر دومون راضی و خوشحالیم👶🏻👩🏻 و چی‌ از این بهتر🤩 بچه‌ها تا بزرگ بشن مختلفی رو پشت سر می‌گذارن مرحله‌ای که ما این روزها با محمد می‌گذرونیم، همین محمده😇 دیگه حتی، قبل اینکه اون بگه (و من یه دفعه غافلگیر بشم😆)، خودم ابتکار عملو دست می‌گیرم و بهش کار می‌گم👌🏻 - مامانی بیا این ظرفو ببر بذار سر سفره. - بیا نمکدون رو ببر بذار سر جاش. بعضی کارها رو هم خودش باید انجام بده. مثلا وقتی می‌خواد در خونه رو ببنده، اگه آخرش توی کیپ شدن در کمکش کرده باشیم😅، مجبورمون می‌کنه دوباره درو براش باز کنیم، تا کامل، خودش به عهده بگیره. همینم احتمالا یه مرحله‌ی دیگه از رشده😉 حس استقلال! البته بعضی از کارها رو هم، که هیچ جوره نمی‌خوام محمد انجام بده😬، به کمک فن یا «معمولا» به سلامت از بحران نجات میدم😉 مثلا می‌خواد سفره رو پاک کنه (و اگه پاک کنه، خرده نونا می‌ریزه زمین) می‌گم مامان بیا این قاشقو ببر بنداز تو سینک ظرفشویی و تا برگرده خودم سریع پاک می‌کنم😜 و بعدشم دستمالو می‌دم و می‌گم بیا پاک کن😎 گاهیم خرابکاری‌هایی می‌شه دیگه... مثلا آب رو خودش می‌خواد بخوره😍 اشتباهی می‌ریزه رو سفره😅 و بعد عمدی شالاپ شولوپ😜 و تا جم بخورم ریخته رو فرش🤦🏻‍♀ کلا هر روز، مراحل مختلفی رو با محمد می‌کنیم😂 با شروع هر مرحله‌ی جدید هم، دچار یه جدید می‌شم😆 ولی بعدش اونم می‌ره تو لیست کشف شده‌ها📝 و تبدیل می‌شه به و هیجان😁 خیلیاشم چقدر کیف می‌ده بعدش🤩 آدم کلی لذت می‌بره بچه یه کار جدید یاد گرفته😍 ماشاالله حل هر بحران هم، اندازه‌ی یه معمای پیچیده ریاضی، هنر می‌خواد😅 پ.ن: فک کنم تا دو سه بچه، در حال اکتشافم. و البته تمرین صبر و حوصله. ان‌شاءالله بعد اون، به صورت حرفه‌ای مامانی می‌کنم😅 ۹۱ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
الحمدلله، با موفقیت به پایان رسید.😍 منم و دو تا فسقلی، یه توراهی، بدون مشغله و کاری، چه روزگاری!😇 تا یه هفته به صورت کاملا غیرطبیعی با بچه ها از درو دیوار بالا می‌رفتیم، پشتک می‌زدیم، ریخت و پاش و...🤣 و انجام کارهای دلخواهی که مدت زیادی فرصتشون رو نداشتم.🍮🥧🥞 اما چیزی نگذشت ذهنم درگیر شد... ادامه تحصیل؟ چه رشته ای؟ با چه هدفی؟ چه زمانی؟ کار؟ بیرون خونه؟ بچه ها چی؟ شوهرم؟ خودم؟ دورکاری تو خونه؟ چه کاری و با چه ارزشی؟ تقسیم وقت میشه یا استفاده حداکثری از وقت؟ مدتی درگیر بررسی حالات مختلف و پرس و جو بودم... الو سلام! نیرو پاره وقت برای کارهای تحقیقاتی، تحلیل و.. می خواین؟ فقط حضوری! در کنار سایر مهندسین هوافضا، برق، صنایع... تا اینکه تو یه مجموعه سخنرانی که معمولا حین آشپزی گوش می‌دادم، رسیدم به مبحث استاد و ضرورت ... بحثش رو بین مطرح کردم و بعد از تعدادی جلسه مجازی و حقیقی! و بررسی ایده های مختلف و درجه بندیشون طبق اولویت‌ها و ارزش‌هامون... رسیدیم به یه جذاب و جدید.🤩 جهت گام برداشتن در راه 💪 و تقویت مهارت‌های بچه ها.😃 تولید مفید.👌😍 عروسک سازی با کمک بچه ها، اسم و شکل عروسک با نظر بچه ها، تحقیق، پرس و جو و مطالعه در کنار بچه ها، خرید با همسر و بچه ها، کارگاه، ارائه و عرضه هم که معمولا با بچه ها.😃 چندان به نظرشون نمی‌اومد که مامانی داره می‌کنه.😍 الحمدلله همسر و بچه ها همراه بودن و خدا باز نگاه مهربونش رو بهم دوخته بود...به استقبال می‌رفتم و ازم دووور می‌شد☺️ آسایشم کم شده بود،😴 اما صبر و آرامشم زیاد!😌 فرصت پرداختن به مسائل و ناراحتی‌های کم ارزش کم شده بود.☺️ در عوض برکتِ وقتم برای رسیدگی به بچه ها و شوهرم و کارم زیاد! با توکل برخدا، کار وارد فاز ارزیابی و فروش اولیه شد...ماده اولیه جفت و جور نمی‌شد، کارگاه‌های مورد نیازم، زیاد شدند، جلسات فشرده، حجم کار بالا رفت، نجاری که بعد مدت‌ها بررسی، پیدا کردیم بدقول از آب درومد.😒 و خیلی مسائل طبیعی کاری دیگه که قبلا هم بود، اما نه با این غلظت،😐 که باعث شد کم کم دیگه اون همراهی لازم رو از بچه ها و همسرم دریافت نکنم،😔 و غیرطبیعی جلوه کنه... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
کلاس عربیم از هفته بعد دوباره شروع میشه و من هنوز موفق نشدم رو تنظیم کنم😅 پارسال وقتی واسه مکالمه عربی ثبت‌نام کردم می‌خواستم موقع کلاس‌ها عباس رو بخوابونم که بتونم تمرکز کنم مثلا😁 اوایل، تابستون پارسال، کلاس ساعت 7تا9 صبح (شنبه تا چهارشنبه) بود و برام خیلی خوب بود. چون عباس (که اون موقع 10ماهش بود) تا آخرش می‌خوابید😇 از آبان تا اسفند پارسال بنا به نظر اعضای کلاس، ساعتش به 5 صبح تغییر کرد😮 ولی با همه سختیاش بازم خوب بود برای من چون عباس بود.😅 از اردیبهشت امسال (یک هفته بعد تولد فاطمه) ترم هفت شروع شد؛ اما زمانش تغییر کرد😮 ساعت 3تا5 عصر روزهای فرد😑 به سختی عباس رو می‌خوابوندم موقع کلاس😴 البته فاطمه خواب روزش زیاد بود چند ماه اول، و همکاری می‌کرد باهام😆 بازم تا حدود شش ماهگی فاطمه، روی روال بود همه چیز😆 چون میذاشتمش توی (گهواره سنتی) تکون می‌دادم و با عباس دوتایی براش می‌خوندیم تا می‌خوابید و بعدش عباس کنارم دراز می‌کشید و سرش رو میذاشت روی دستم و می‌خوابید. و من فاتح و پیروز میرفتم سر کلاسم😂 اما فاطمه از وقتی یاد گرفت بچرخه روی شکم و بره دیگه توی ننو نموند واسه خوابیدن😯 حالا کمتر میخوابه روزها؛ حدود دو سه ساعت؛ و وقتی که خودش کاملا خسته بشه، می‌خوابه😴 هر دو تقریبا 9 صبح بیدار میشن. فاطمه زودتر خسته میشه و از ظهر خوابالو و بهانه‌گیر می‌شه ولی عباس تازه حدود دو و نیم خوابش می‌گیره😂 اگر فاطمه زودتر بخوابه، و موقعی که میخوام عباسو بخوابونم بیدار باشه، عباس هم دیگه نمیخوابه😂 میخواد تو همون تاریکی با خواخرش کنه😆 چند هفته کلاسم تعطیل بود؛ ولی از هفته بعد دوباره شروع میشه😀 این چند روز سعی کردم زمان و  و صبحانه و ناهار بچه‌ها رو طوری کنم، که ساعت دو و نیم بتونم بخوابونمشون. اما هنوز موفق نشدم به راهکار با ثباتی برسم😉 آیا دارید واسه من؟😅 مامان‌های دو و بیش از دو فرزندی، شما چطوری بچه‌هاتون رو می‌خوابونید؟😉 این روزها در حال حل این معادله پیچیده‌ی چند مجهولی هستم😂 پ.ن: ننو! و ما ادراک ما الننو 😅 این وسیله، خیلی مفید بوده واسم تو خوابوندن بچه‌ها تا شش ماهگی😆 الان میشینن توش بازی میکنن دوتایی.😃 به همه مامان‌هایی که بچه دوم در راه دارن توصیه‌ش می‌کنم. شاید اصلا در آینده یک پست مستقل راجع به ننو و روش ساختش بنویسم😁 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام بر همه‌ی دوستان و همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین😄 تو این پست، میخوایم یه مقدار درباره صفحه و کانال مادران شریف باهاتون صحبت کنیم. صفحه ی ما، چند ماهی هست که کارش رو شروع کرده... در اینستاگرام، و پیامرسان‌های بله، ایتا و سروش، خاطرات و تجربیاتمون رو از مادری در کنار سایر فعالیت هامون می‌نویسیم و تجربیات دیگر مادرهای شریف از همه ‌جای ایران زمین😇 پست‌هامون در حال حاضر، دو مدل هستن. پست‌هایی با هشتگ #روزنوشت_های_مادری ، که توسط تیم اصلی مادران شریف نوشته میشه. و خاطرات و تجربیات روزانه ماست. آخر پست‌ها، اسم نویسنده به علاوه رشته‌ی تحصیلی فرد در دانشگاه شریف و سال ورود  با هشتگ مشخص میشه. مثلا #هوافضا۹۰ یعنی ورودی سال ۹۰ رشته هوافضا یک سری پست‌های دیگه هم، با هشتگ #تجربیات_تخصصی مشخص میشه.  این پست‌ها، دنباله‌دار وچندقسمتی هستن و به صورت روز در میون منتشر میشه و هربار، به تجربیات زندگی یک مادر اختصاص داره. . هدف این پست ها نشون دادن راهکارهایی برای فعالیت های دیگه در کنار نقش مادری هست. آخر این پست‌ها هم اسم نویسنده، رشته و سال ورود و اسم دانشگاه نوشته میشه. . از شما همراهان عزیز مادران شریف ایران زمین، درخواست میکنیم، برای بهتر شدن گروه‌مون، پیشنهادات و انتقادات و نظرات ارزشمندتون رو در اختیار ما قرار بدید.🙏 صفحه ما در اینستاگرام و کانال‌های ما در پیام‌رسان‌ها، رو هم لطفا به دوستاتون معرفی کنین.😊 اینستاگرام: instagram.com/madaran_sharif?igshid=1k58fummcttse بله: https://ble.im/madaran_sharif ایتا: https://eitaa.com/madaran_sharif سروش: sapp.ir/madaran_sharif
(قسمت آخر) حدود یک سال از شروع و طراحی گذشت و محصول در اولیه و نظرسنجی‌ها موفق به نظر می‌رسید!💪🏻 کار خیلی سنگین شده بود!🤯 برای کاهش فشار و افزایش کیفیت کار، هرچی گشتیم نفرات دیگه هم به تیم اضافه کنیم موفق نشدیم؛ افراد کمی حاضرن تن به کار بدون حقوق مشخص و مکفی بدن!🙄 اونم با این شرایط! استارتاپ؟؟ محصول نو؟؟ همه‌ش خرج و خستگی و بلاتکلیفیه.😒 این مسائل رو باتجربه‌ها بهمون گفته بودن و کم و بیش پیش‌بینی کرده بودم؛ من که برای رسیدن به اهدافم، همیشه به استقبال سختی‌ها می‌رفتم! خصوصا که از دوران دبیرستان () این تلاش و پذیرش سختی‌ها، جهت‌گیری خوبی پیدا کرد.☺️ اما چه چیزی پذیرش این سختی‌ها رو برام سخت کرد؟! باید برگردم ببینم🤔 جناب همسر کلافه به نظر می‌رسه!🙄 تو کار خونه و رسیدگی به همسر و بچه‌ها توجهم رو بیشتر کردم، فشار کارم رو کمتر کردم، ولی...😔 پذیرش این سختی‌ها تا کی و کجا درسته؟ تا جایی که اون دستِ حمایت رو که از سر رضایت روی شونه‌هام بود، همچنان حس کنم... تلاشم بیشتر شد اما... از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی می‌فزود... انگار باید بشینم به دور از هیاهوی احساس و ، دوباره اهداف و اولویت‌هام رو بررسی کنم... مگه نمی‌خواستی تولید کنی؟تولید شد؟ بله کاری راه بندازی که کمک به باشه و دست چند نفر رو بگیره، داره به این سمت میره؟ بله تلاشتو کردی مسائل رو برطرف کنی؟ بله شد؟ 😑 مگه اولویتت نشاط و رضایت خانواده‌ات نبود؟😢 بله بله ولی... نه دیگه ولی نیار! دوباره وقت عمل شد! پازل زندگیت رو ببین! با خودت روراست باش! این پازل زیبا اگه حتی یه تیکه‌ش سرجاش نباشه زیبا نیست! خیلی تصمیم سختی بود، درونم میدون جنگ بود.🤕 بالاخره با توکل بر خدا تونستم تصمیمم رو بگیرم و کار رو واگذار کنم! دو روز، به خاطر تیر و ترکشی که از اون جنگِ درونی نصیبم شده بود، به بی‌خیالی گذشت.😑 به خودم اومدم دیدم همسایه‌ی دیوار به دیوارمون تو تهران هیچ‌ کسی رو نداره و تو بغلم بغضش ترکید!😢 اون‌یکی همسایه، بنده خدا مشکل مالی داره و چقدر نیاز به هم‌فکری و هم‌کاری داره.💡 بچه‌هام مدتیه نتونستن آزادانه هرچی دوست دارن با کامواهای من درست کنن!👶🏻👦🏻👦🏻 بچه‌های محله مشکل درسی دارن، دم امتحاناته! چقدر دوست خوب می‌تونم داشته باشم از نوجوونا!! یه پیشنهاد کار مطالعاتی، خیلی خیلی مفید هم دارم.📚 حالا کی تسلیم چی شد؟ کی باخت و کی برد؟ من که دارم خیر درو می‌کنم.☺️ به قول پیامبر(ص) _نقل به مضمون_ در عجبم از مومن که هر اتفاقی براش بیفته خیره! پیامبر جانم! منم در عجبم!😃 در هر موقعیتی هستیم، باید وظیفه‌مون رو پیدا کنیم؛ اگه سعی کنیم هدف همیشه جلو چشمامون باشه، پذیرش سختی‌ها دلچسب می‌شه و بعد خواهیم دید که دونه دونه درهای رحمت جلومون باز می‌شن! ۹۰ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif