eitaa logo
مادرانه های مشترک
12.8هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
99 ویدیو
27 فایل
نکات تربیتی کاربردی انجام کارهای روزمره در کنار فرزندان تبدیل کارهای خانه به بازی مشارکت بچه ها و مسئولیت پذیری بازیهای خانگی قصه های کاربردی و ... شرافت هستم یک مادر *در حد توانم برخی از سوالات را پاسخ میدم* @Sherafat518
مشاهده در ایتا
دانلود
✨به نام خدا✨ 💐 قصه عید مبعث💐( مناسب ۶-۱۰ سال) ➖محمدامین از مادرش شنیده بود که عید مبعث نزدیک است. اما نمی‌دانست عید مبعث یعنی چه؟🤔 ➖محمدامین از مادر پرسید: مامان میشه به من بگید عید مبعث چه روزی است؟ مادر کنار محمدامین نشست و گفت: بله حتما. عید مبعث روزی است که خدای مهربان حضرت محمد(ص) را به پیامبری مردم انتخاب کردند‌. ➖ محمدامین در مورد حضرت محمد(ص) قصه های زیادی از مادرش شنیده بود، از امانتداری، مهربانی، شجاعت، سختکوشی، تلاش، محبت به کودکان، صداقت و صبر ایشان ➖محمدامین پرسید: مامان پیامبر شدن یعنی چی؟ ➖مادر گفت: پیامبران معلم انسانها هستند. همانطور که تو برای درس خواندن در مدرسه به معلم نیاز داری، همه انسانها برای رشد کردن به راهنمایی احتیاج دارند‌ که آنها را در مسیر درست هدایت و تربیت کند. وقتی باغبان یک هسته یا یک نهال کوچک🌱 را می کارد، این نهال می تواند با استفاده از هوای آزاد، آب و نور کافی رشد کند، اما احتیاج به باغبان هم دارد: باغبان باید ریشه های درخت را تقویت کند و شاخ و برگهای اضافی درخت را با قیچی بچیند، در واقع باغبان درخت را بزرگ نمیکند ولی شرایطی را فراهم میکند تا درخت بتونه بزرگ بشه🌳، کامل بشه. پیامبر برای تربیت مردم مثل باغبان در تربیت یک نهال کوچک است. ➖مادر گفت: دوست داری قصه عید مبعث را برای تو تعریف کنم؟ ➖ محمدامین لبخندی زد و با هیجان زیاد منتظر شنیدن قصه شد. ➖کوه حرا ⛰ در شهر مکه قرار داشت. این کوه بلند پر بود از تخته سنگهای سیاه. برای رسیدن به قله ی کوه باید از روی این تخته سنگها عبور می کردند. هیچ کس در این کوه زندگی نمی کرد. حتی هیچ حیوانی در این کوه دیده نمیشد. چون در این کوه سنگی هیچ غذایی برای حیوانات و پرنده ها پیدا نمیشد. در بالای این کوه غاری بود که پس از عبور از درز بین دو سنگ بزرگ میشد به آن رسید. ➖ غار حرا، غار کوچکی بود که فقط یک نفر می توانست در این بایستد و یا بنشیند. انتهای این غار، در شکاف بین سنگها سوراخ کوچکی ایجاد شده بود که روزها قسمتی از این غار کوچک با نور خورشید 🌞 روشن می شد. اما آن چیزی که غار حرا را استثنائی میکرد منظره ای بود که از سوراخ انتهای غار دیده میشد: مسجدالحرام ، خانه خدا 🕋. روزها و شبهای بسیاری محمد از کوه بالا میرفت و در غار حرا عبادت می کرد، به خانه خدا می نگریست، فکر می کرد و با خدای مهربان خود حرف می زد. محمد که با دیدن هر موجودی از حیوانات، آسمانها، ستاره ها🌠، قدرت خدا را مشاهده می کرد، در غار به قدرت و آفریده های خداوند فکر می کرد. محمد به این فکر میکرد که برای کمک و راهنمایی مردم چه کارهایی می تواند انجام دهد. محمد از مردمی که مجسمه های سنگی که خودشان ساخته بودند را، خدای خودشان می دانستند، بسیار تعجب می‌کرد و از این موضوع بسیار ناراحت بود. محمد دعا می کرد. دلش میخواست مردم را آگاه کند که خدای واقعی همان خدایی است که آسمانها و زمین و انسانها و حیوانات و گیاهان را آفریده نه آن مجسمه های سنگی که هیچ قدرتی ندارند و حتی یک کودک می تواند با یک چکش یا یک تبر آنها را بشکند. روزها و شبهای بسیاری که محمد در غار مشغول دعا بود همسر مهربانش بانو خدیجه از کوه بالا می آمد و برای او غذا می آورد. ➖ سرانجام یکشب که محمد در غار حرا مشغول عبادت بود، فرشته ای به نام جبرئیل وارد غار شد. جبرئیل کاغذی را به محمد داد و گفت بخوان. محمد که مدرسه نرفته بود و سواد خواندن و نوشتن نداشت، گفت من که خواندن بلد نیستم، اما جبرئیل دو بار دیگر گفت بخوان. ➖محمد بار دیگر نگاهی به نوشته انداخت، اما این بار توانست بخواند: بخوان، بخوان به نام پروردگارت که آفرید... ➖جبرئیل به محمد گفت که او مأمور شده تا مردم را راهنمایی کند و از گمراهی و اشتباه نجات دهد. خوبی ها را کامل کند و مردم را به انجام کارهای خوب و درست تشویق کند. ➖ محمد از کوه پایین آمد و به خانه اش رفت. بانو خدیجه اضطراب و هیجان و خستگی را در چشمان محمد فهمید و علت را پرسید، محمد ماجرا را برای بانو خدیجه تعریف کرد. ➖خدیجه گفت: محمد جان تو همیشه با خانواده و بستگانت مهربان هستی، از مهمان به خوبی پذیرایی میکنی، به نیازمندان کمک می کنی و از تحمل سختی و زحمت ترسی نداری، حتما خدا تو را یاری خواهد کرد. و حالا دیگر محمدِ امین ، محمد رسول الله بود، فرستاده خدا برای راهنمایی و هدایت مردم. 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
به نام خدا (ع) قسمت اول 💫 محمد در غار حرا مأمور شد، ( ) تا مردم را راهنمایی کند و از گمراهی و اشتباه نجات دهد. او باید مردمی که مجسمه های سنگی را خدای خودشان می دانستند را به پرستش خدای یکتا دعوت می کرد. حالا او برای انجام این کار بزرگ نیاز به همراهی و کمک داشت. 💫عبدالمطلب پدربزرگ حضرت محمد(ص) بود‌.روزی پیامبر فرزندان عبدالمطلب یعنی نزدیکان و خانواده اش را در خانه عمویش ابوطالب جمع کرد. آنها نزدیک به چهل نفر بودند. پیامبر می خواست ابتدا اسلام را به خانواده خودش معرفی کند و از آنها برای مقابله با بت پرستی و دشمنان کمک بگیرد. 💫به دستور پیامبر غذایی را برای پذیرایی از همه آماده کردند، با یک ران گوسفند، یک پیمانه گندم و سه لیتر شیر. این مقدار غذا برای چهل نفر بسیار بسیار کم بود. اما هدف پیامبر از تهیه ی این غذای کم این بود که درست بودن و راستی حرف خودش را به آنها ثابت کند. غذا را آوردند و همه شروع به خوردن از آن غذا کردند‌، انقدر خوردند تا همه سیرِ سیر شدند‌، اما غذا نه کم شد و نه تمام شد. 💫همه خیلی تعجب کرده بودند. چطور چهل نفر از این غذای خیلی کم خوردند و سیر شدند اما غذا تمام نشد؟!! کل این غذا از غذای بعضی افراد حاضر در جمع، کمتر بود. تمام نشدن غذا نشانه ای از طرف خداوند بود تا شاید آنها حرفهای پیامبر را باور کنند. 💫 پیامبر گفتند: ای فرزندان عبدالمطلب خداوند من را به پیامبری برای همه مردم و به خصوص شما انتخاب کرده است، من شما را به پرستش خدای یکتا دعوت می کنم. چه کسی من را در این کار مهم یاری می کند؟ هرکس من را کمک کند برادر و وصی و وزیر و جانشین بعد از خواهد بود‌. 💫 از میان آن چهل نفر هیچکس جوابی به پیامبر نداد، جز علی که از همه کم سن تر و کوچکتر بود. علی ایستاد و گفت ای رسول خدا من شما را برای انجام این ماموریت بزرگ کمک خواهم کرد. 💫پیامبر گفت: بشین و دوباره حرفهایش را تکرار کرد. باز هم همه ساکت بودند، تنها علی بلند شد و حرفهایش را تکرار کرد. پیامبر دوباره گفت : بشین. 💫 پیامبر برای بار سوم درخواست کمک از خانواده اش را تکرار کرد اما باز هم کسی جز علی پاسخ نداد‌. 💫 بعد از آن، پیامبر گفت: علی تو برادر، وزیر و جانشین بعد از من خواهی بود. منبع: ترجمه ارشاد شیخ مفید، جلد اول،باب دوم، فصل هفتم. (ع) 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
📚همراهان گرامی کانال مادرانه های مشترک، برای دسترسی بهتر به قصه های کانال می توانید هشتک های زیر👇👇👇 را جستجو کنید. 8⃣ ۱) (در اهمیت ورزش کردن) ۲) (در اهمیت همراهی، همدلی و کارگروهی) ۳) (رفع عادت آب خوردن وسط غذا) ۴) (ماه رمضان) ۵) (رفع عادت غلط بیان داشته ها به دیگران) ۶) (در مورد صفت بخشندگی) ۷) (در مورد صفت صبر) ۸) (رابطه دوستانه و محبت بین فرزندان) ۹) (استفاده از گفتگو و درک احساس به جای عصبانیت و دعوا) ۱۰) (در مورد صفت راستگویی) ۱۱) (در مورد جداسازی اتاق خواب کودکان) ۱۲) ( در مورد تفکر خلاق و مهارت حل مسئله) ۱۳) ( در مورد امید داشتن و روحیه ی تلاشگری) ۱۴) (امام حسن عسکری(ع)) ۱۵) ( ۸ قسمت، سردار سلیمانی ) ۱۶) ( مهربانی و بخشندگی) ۱۷) ۱۸) ۱۹) ( پنج قسمت) ۲۰) ( مهربانی و کمک به دیگران) ۲۱) ( داستان تخیلی بر اساس روایتی از امام هادی (ع)) ۲۲) (داستان تخیلی هجرت پیامبر(ص)) ۲۳) 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
📚همراهان گرامی کانال مادرانه های مشترک، برای دسترسی بهتر به قصه های کانال می توانید هشتک های زیر👇👇👇 را جستجو کنید. 8⃣ ۱) (در اهمیت ورزش کردن) ۲) (در اهمیت همراهی، همدلی و کارگروهی) ۳) (رفع عادت آب خوردن وسط غذا) ۴) (ماه رمضان) ۵) (رفع عادت غلط بیان داشته ها به دیگران) ۶) (در مورد صفت بخشندگی) ۷) (در مورد صفت صبر) ۸) (رابطه دوستانه و محبت بین فرزندان) ۹) (استفاده از گفتگو و درک احساس به جای عصبانیت و دعوا) ۱۰) (در مورد صفت راستگویی) ۱۱) (در مورد جداسازی اتاق خواب کودکان) ۱۲) ( در مورد تفکر خلاق و مهارت حل مسئله) ۱۳) ( در مورد امید داشتن و روحیه ی تلاشگری) ۱۴) (امام حسن عسکری(ع)) ۱۵) ( ۸ قسمت، سردار سلیمانی ) ۱۶) ( مهربانی و بخشندگی) ۱۷) ۱۸) ۱۹) ( پنج قسمت) ۲۰) ( مهربانی و کمک به دیگران) ۲۱) ( داستان تخیلی بر اساس روایتی از امام هادی (ع)) ۲۲) (داستان تخیلی هجرت پیامبر(ص)) ۲۳) ۲۴) ۲۵) ( حضرت محمد(ص)) 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🌺لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak
✨به نام خدا✨ 💐 قصه عید مبعث💐( مناسب ۶-۱۰ سال) ➖محمدامین از مادرش شنیده بود که عید مبعث نزدیک است. اما نمی‌دانست عید مبعث یعنی چه؟🤔 ➖محمدامین از مادر پرسید: مامان میشه به من بگید عید مبعث چه روزی است؟ مادر کنار محمدامین نشست و گفت: بله حتما. عید مبعث روزی است که خدای مهربان حضرت محمد(ص) را به پیامبری مردم انتخاب کردند‌. ➖ محمدامین در مورد حضرت محمد(ص) قصه های زیادی از مادرش شنیده بود، از امانتداری، مهربانی، شجاعت، سختکوشی، تلاش، محبت به کودکان، صداقت و صبر ایشان ➖محمدامین پرسید: مامان پیامبر شدن یعنی چی؟ ➖مادر گفت: پیامبران معلم انسانها هستند. همانطور که تو برای درس خواندن در مدرسه به معلم نیاز داری، همه انسانها برای رشد کردن به راهنمایی احتیاج دارند‌ که آنها را در مسیر درست هدایت و تربیت کند. وقتی باغبان یک هسته یا یک نهال کوچک🌱 را می کارد، این نهال می تواند با استفاده از هوای آزاد، آب و نور کافی رشد کند، اما احتیاج به باغبان هم دارد: باغبان باید ریشه های درخت را تقویت کند و شاخ و برگهای اضافی درخت را با قیچی بچیند، در واقع باغبان درخت را بزرگ نمیکند ولی شرایطی را فراهم میکند تا درخت بتونه بزرگ بشه🌳، کامل بشه. پیامبر برای تربیت مردم مثل باغبان در تربیت یک نهال کوچک است. ➖مادر گفت: دوست داری قصه عید مبعث را برای تو تعریف کنم؟ ➖ محمدامین لبخندی زد و با هیجان زیاد منتظر شنیدن قصه شد. ➖کوه حرا ⛰ در شهر مکه قرار داشت. این کوه بلند پر بود از تخته سنگهای سیاه. برای رسیدن به قله ی کوه باید از روی این تخته سنگها عبور می کردند. هیچ کس در این کوه زندگی نمی کرد. حتی هیچ حیوانی در این کوه دیده نمیشد. چون در این کوه سنگی هیچ غذایی برای حیوانات و پرنده ها پیدا نمیشد. در بالای این کوه غاری بود که پس از عبور از درز بین دو سنگ بزرگ میشد به آن رسید. ➖ غار حرا، غار کوچکی بود که فقط یک نفر می توانست در این بایستد و یا بنشیند. انتهای این غار، در شکاف بین سنگها سوراخ کوچکی ایجاد شده بود که روزها قسمتی از این غار کوچک با نور خورشید 🌞 روشن می شد. اما آن چیزی که غار حرا را استثنائی میکرد منظره ای بود که از سوراخ انتهای غار دیده میشد: مسجدالحرام ، خانه خدا 🕋. روزها و شبهای بسیاری محمد از کوه بالا میرفت و در غار حرا عبادت می کرد، به خانه خدا می نگریست، فکر می کرد و با خدای مهربان خود حرف می زد. محمد که با دیدن هر موجودی از حیوانات، آسمانها، ستاره ها🌠، قدرت خدا را مشاهده می کرد، در غار به قدرت و آفریده های خداوند فکر می کرد. محمد به این فکر میکرد که برای کمک و راهنمایی مردم چه کارهایی می تواند انجام دهد. محمد از مردمی که مجسمه های سنگی که خودشان ساخته بودند را، خدای خودشان می دانستند، بسیار تعجب می‌کرد و از این موضوع بسیار ناراحت بود. محمد دعا می کرد. دلش میخواست مردم را آگاه کند که خدای واقعی همان خدایی است که آسمانها و زمین و انسانها و حیوانات و گیاهان را آفریده نه آن مجسمه های سنگی که هیچ قدرتی ندارند و حتی یک کودک می تواند با یک چکش یا یک تبر آنها را بشکند. روزها و شبهای بسیاری که محمد در غار مشغول دعا بود همسر مهربانش بانو خدیجه از کوه بالا می آمد و برای او غذا می آورد. ➖ سرانجام یکشب که محمد در غار حرا مشغول عبادت بود، فرشته ای به نام جبرئیل وارد غار شد. جبرئیل کاغذی را به محمد داد و گفت بخوان. محمد که مدرسه نرفته بود و سواد خواندن و نوشتن نداشت، گفت من که خواندن بلد نیستم، اما جبرئیل دو بار دیگر گفت بخوان. ➖محمد بار دیگر نگاهی به نوشته انداخت، اما این بار توانست بخواند: بخوان، بخوان به نام پروردگارت که آفرید... ➖جبرئیل به محمد گفت که او مأمور شده تا مردم را راهنمایی کند و از گمراهی و اشتباه نجات دهد. خوبی ها را کامل کند و مردم را به انجام کارهای خوب و درست تشویق کند. ➖ محمد از کوه پایین آمد و به خانه اش رفت. بانو خدیجه اضطراب و هیجان و خستگی را در چشمان محمد فهمید و علت را پرسید، محمد ماجرا را برای بانو خدیجه تعریف کرد. ➖خدیجه گفت: محمد جان تو همیشه با خانواده و بستگانت مهربان هستی، از مهمان به خوبی پذیرایی میکنی، به نیازمندان کمک می کنی و از تحمل سختی و زحمت ترسی نداری، حتما خدا تو را یاری خواهد کرد. و حالا دیگر محمدِ امین ، محمد رسول الله بود، فرستاده خدا برای راهنمایی و هدایت مردم. 👌 انتشار و کپی از مطالب،قصه ها و ایده های کانال، فقط با ذکر منبع و ارسال لینک کانال مجاز است. 🙏🙏 🌺 لینک کانال مادرانه های مشترک👈 https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak
یکی از دوستان خوبم که معلم اول ابتدایی هستند بهم پیام دادند که را برای دانش آموزان کلاسشون فرستادند،و از اونها خواستند نقاشی مرتبط با این داستان را بکشند، یادم اومد که چند سال قبل این عکسها👆👆👆👆 را هم در کانال قرار داده بودم. این عکسها را خودم در آخرین روزهای اسفند ۱۳۸۹ در سفر حج عمره گرفتم. به دوستم گفتم این عکسها را هم بعد از نقاشی کشیدن به بچه ها نشون بده. اون عکسهایی که روز هست و از پایین کوه گرفته شده، برای زمانی است که کل کاروان را پایین کوه بردند و گفتند این کوه حرا هست و غار حرا تقریبا در بالاترین قسمت این کوه. آنهایی که آمادگی بدنی لازم را دارند شب آماده باشند با حداقل بار ممکن. تعداد خیلی محدودی از اعضای کاروان شب به کوه حرا رفتیم. با وجود اینکه در مسیر کاملا پله های دست ساز درست کرده بودند بالارفتن از کوه چندان آسان نبود ، و باز عده ای از همان تعداد اندک هم در طول مسیر انصراف داده و نشستند. عکسهایی که در شب گرفته شده مربوط به بالارفتن از کوه و رسیدن به غار حرا هست. عکسی که گلدسته های مسجدالحرام را نشان می دهد از شکاف انتهایی داخل غار گرفته شده، غاری که تنها به اندازه نماز خواندن یک نفر جا دارد و از شکاف انتهایی آن می توان کعبه را دید ، البته این دید در دهه های اخیر با ساختن ساختمانهای بلند و... گرفته شده، و فقط گلدسته ها پیدا هستند. ساده نیست بارها و بارها بالارفتن از این کوه به شوق عبادت و ساده نیست هر شب بالارفتن از این کوه به شوق غذا بردن برای همسری که در قله کوه در غاری مشغول عبادت است.😔😔 هر چند که این سختی در مقابل آنچه بعد از بعثت بر حضرت محمد ( ص) و بانو خدیجه (س) گذشت هیچ بود😔 من برای حفظ دینم چه میکنم و چقدر سختی می کشم ؟!!😔