گاهی اوقات
یک نفر آنقدر برایت بزرگ میشود که
دنیا را بی حضورش خالی از
عشق و هر بهانه ای برای
نفس کشیدن می یابی!
و چه جنون عاقلانه ایست که
بین این همه آدم فقط
یک نفر تـــو را آرام
کند فقط یک نفـــر!!!!!
#درنــــاتشڪری🖋
@mahruyan123456🍃
ای بادصبا برسون به حسـین سلام منو
سـلآم برحسـین«ع»
سـلآم از راه دور
سـلآم ای کربلآ
سلآم ای نینوا
سـلآم ای خـآمسِ آل عبا
سلام آقای دلتنگی های من✋🏻
@mahruyan123456🍃
#پستچی
#قسمتسیزدهم
#چیستایثربی
دیدم مهربونه ، همدرده و پاک ...مگه آدم چند بار میتونه دلشو هدیه بده ؟ من هیچ وقت روم نشده از خدا چیزی بخوام ...
اما این بار میخوام! عمر در برابر عمر ! از من نگیرش خدا !
چیزی ندارم بهت بدم .
جز عشقی که خودت تو قلبم گذاشتی .
پیرزن بخش زنانه گفت : تو اتاقشه اما گفته کسی
رو راه ندم !
گفتم بگو دخترت اومده!
پشت در اتاقش بودم .
از اتاق های کوچک اجاره ای آنجا .
در زدم .سکوت!
گفتم : سلام مادر ، دخترتم .
گفت : برو !
گفتم : نمیشه ، میخوام ازدواج کنم مادر می .
توهم باید باشی .
گفت : این چند سال نبودم .
تو با بابات خوشی تو هم مثل اونی !
گفتم : بهت احتیاج دارم .
همیشه داشتم خودت خواستی تنها باشی .من دلم تنگته!
گفت : آرامشمو بهم نزن .
گفتم : فقط یه روز مامان .
یه روز ببینش من بدون اون زندگی رو نمیخوام .
از پشت در گفت: مگه من زندگی کردم ؟ مگه گذاشتید ؟ زندگی کنم ؟ تو هم مثل بابات فقط برای خودت منو میخوای به همه گفتم : دختر ندارم ، برو اگه بابات ترو اینجا فرستاده بهش بگو من بر نمی گردم .
بغضم گرفت ، نه برای علی ، برای مادرم دلم تنگ شده بود برای دیدنش!
چه گناهی کردم به دنیا مادر؟
گفت : من چه گناهی کردم که نمی خواستم اون خونه زندان من باشه ؟
اون مرد بچه میخواست و یه برده که بزرگش کنه ! دیگه چی میخواید؟
پیرزن گفت : اذیتش نکن باز تا صبح گریه میکنه عذابش با ماست .
سرم گیج رفت روی زمین نشستم .
ادامه دارد ...
@mahruyan123456🍃
در عشق هزار جان و دل بس نکند
دل خود چه بود حدیث جان کس نکند
این راه کسی رود که در هر قدمی
صد جان بدهد که روی واپس نکند....
#مولانا
@mahruyan123456🍃
تازمانۍڪھرسیدنبھتوامڪاندارد
زندگۍدردِقشنگۍستڪھجریاندارد....
@mahruyan123456🍃
#پستچی
#قسمتچهاردهم
#چیستایثربی
می لرزیدم یک نفر کنارم نشست .
کتش را روی شانه ام انداخت .
_علی !! تو اینجا چیکار میکنی ؟
گفت: شنیدم به تاکسی گفتی امام زاده داود نگرانت بودم.
گفتم : خب پس همه چیز رو شنیدی .
از هم جدا شدن سه سال پیش !
گفت : خیلیا از هم جدا میشن.
گفتم : صداشو شنیدی ؟ عاشقشم .
بااین صدا برام قصه می خوند .
بوی دستاش هنوز تو خونه ست .
کم کم دلش شکست .
دلی که بشکنه اگه تیکه هاشو هم گم کنی دیگه نمیشه چسبوندش .
گمونم من همون تیکه اییم که گم شده!
حالا برو به مادرت بگو دختره بی مادره!
گفت : فکر کردی چرا عاشقت شدم؟ غمت و ذوق چشمات! من هر دوشو میخوام .
از بار اولی که دیدمت یه ماه پیشونی دودی بودی که انداخته بودنت تو تنور! میخواستی بیای بیرون !
میارمت!
قول میدم به روح محسن میارمت بیرون .
کتش را روی سرم کشیدم مثل آسمان خدا ...
گریه کردم زیر آسمان خدا که بوی علی میداد .
عاشق شدن سخت است عاشق ماندن سخت تر ! آدم شاید در یک لحظه عاشق شود ولی یک عمر طول میکشد که از یاد ببرد .
به خصوص عشق اول را .
روی موتور نشسته بودم ساعت دو نیمه شب بود .از امام زاده برگشتیم .
ادامه دارد...
@mahruyan123456🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹
🌹🍃
🌹
#رمانزیبایطهورا
#رمانآنلاینبهقلمدلآرا
#پارتدویستوپنجاهودو:
مادر چشم غره ای بهم رفت و برای اینکه پدر را آرام کند گفت : درست میشه غلام جان ، باید بهش یه خورده زمان بدیم .
پدر نگاه پر از غضبی به من و مادر انداخت و گفت : چرا چرند تحویلم میدی؟ هیچ معلوم هست چی میگی ؟
دیگه چقدر زمان !
خوب گوشاتو باز کن دختر ، اون شوهرت دیگه زنده نمیشه و راضی نیست که تو تا آخر عمرت مجرد بمونی .
بشین مثل بچه آدمیزاد فکراتو بکن .
ببین کی خیر و صلاحت رو می خواد .
بشین دوتادوتا چهار تا کن ببین زندگیت چطوره !
لنگ در هواست .
فردا پس فردا منو و این مادرت سرمون رو گذاشتیم زمین تو میخوای بری پیش کی؟
اصلا فکر کردی چطور میخوای پسرت رو بزرگ کنی .
آهی کشید و ادامه داد : دلم برات میسوزه آخه بفهم دختره ی نفهم .
من پدرتم ....
بد ترو که نمیخوام .
میخوام سر و سامون بگیری ، صدایش را آهسته تر کرد و ادامه داد : شانس یه بار در خونه ی آدم رو میزنه .
به موقعیت خودت نگاه کن بعد ببین خدا واست چی فرستاده .
یه پسر مجرد و همه چی تموم .
خوب بود یه پیرمرد می اومد با چهار تا بچه اونوقت مجبور میشدی ازدواج کنی .
الان که موقعیت به این خوبی واست فراهم شده ناز میکنی !
طاقچه بالا میزاری اما دیوانه دیگه جای ناز کردن نداری تو دیگه دختر نیستی یه زن بیوه ای با یه بچه !
نگاه مسخره ای بهم انداخت و گفت : دیگه قیافه ای هم نداری .
از ریخت افتادی آدم باید کفاره بده به صورتت یه نگاه بندازه .
اونوقت نمیدونم این بدبخت ها ازچی تو خوششون اومده.
حرف هایش مثل خنجری برنده در قلب شکسته ام فرو رفت .
انتظار چنین حرف هایی را از پدر نداشتم .
بدجور بی رحمانه صحبت کرد .
بغض کرده بودم و نمی توانستم جوابی بدهم .
مادر هم گوشه ای ایستاده بود و نظاره گر بود .
گیر افتاده بود .
خوب حالش را می فهمیدم .
نه می توانست از من جانبداری کند و نه می توانست پشتم را خالی کند .
تسبیح دستش را محکم زمین کوبید و گفت : بلند شو جام رو بنداز .
آب غوره هم نمیگیری که اصلا حال و حوصله ات رو ندارم .
دختره ی چموش خیره سر !
مادر پیش دستی کرد تشک و بالشش را برد اتاق بغلی .
آنقدر از دستش ناراحت شده بودم که با خودم میگفتم کاش هرگز پا این دنیا نمیگذاشتم .
نگاه غصبناکش را حواله ام کرد و رفت و کنار در ایستاد و آخرین حرفش را زد : بشین خوب فکراتو بکن .
من نمیتونم خرج و مخارج تو و پسرت رو بدم.
آه از نهادم برخاست پس بگو اشکال کار کجا بود !
پدر نه دلش برای من سوخته بود و نه پسرم او اصلا به تنها چیزی که فکر نمیکرد من بودم و خوشبختی من !
خرج زندگی به او فشار آورده بود و علنا علتش را به من گفت .
آنقدر بهم ریخته بودم که بدنم تکان میخورد !
به لرزه افتاده بودم .
باورش سخت بود .
با خودم فکر میکردم یعنی همه ی پدرها همین طورن!
همین قدر بی رحم و سنگدل !!
من توی زندگی از هیچی شانس نیاورده بودم چه برسد به پدرم ...
با صدای بسته شدن در سرم را بالا آورده و با مادر مواجهه شدم .
پس دلیل این همه اصرار برای رفتن من قضیه ی خواستگاری بود .
پس آنها از قبل خبر داشتند .
مادر روبرویم نشست و با دلسوزی گفت : الهی بمیرم برات مادرجان!
آخ الهی اتابک خدا ازت نگذره که دخترم رو بدبخت کردی به خاک سیاه نشوندیش .
ادامه دارد ...
#رمانزیبایمذهبیعاشقانهاجتماعی
#طهورا
به قلم ✍🏻دل آرا
❌کپی رمان حرام است❌
@mahruyan123456🍃
السلام علیک یاعلی بنموسیالرضا✋🏻
خوشم که جوهر عشق تو در سرشت من است
محبت تو همان خط سرنوشت من است
گناهکارم و از آسـتان قدس شـما
کجا روم؟! به خدا مشهدت بهشت من است
اللّهُــــــــمَ ارزُقناحرم 🤲🌹
#چهارشنبههایامامرضایی
@mahruyan123456🍃