eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای گُلِ زیر گِلم، یا زهرا به تو خوش بود دلم یا زهرا رفتی و ترک عزیزان کردی جمع ما را تو پریشان کردی محرم راز علی، باز بیا راز دل تا کنم ابراز بیا یاد باد آنکه به شب‌های دراز من و تو هر دو به خلوتگه راز تا سحرگاه خدا می‌گفتی تو به همسایه دعا می‌گفتی من هم از سینه نوا می‌کردم بر شفای تو دعا می‌کردم ماه محرابِ نماز شب من! بی‌خبر از من و از زینب من! یاد تو شمع من و محفل من غم تو عقدۀ لاینحل من مانده‌ام بی کس و تنها چه کنم؟ دور از فاطمه، آیا چه کنم؟ ای شده عمر تو ناکام به سر از فراق پدر و مرگ پسر هم سلامم برسان بر پدرت هم ببوس از عوض من پسرت
مادرم رفت و آه بعد از او کار من غیر آه و شیون نیست گر مرا تاب گفتنی باشد در شما طاقت شنیدن نیست چشم‌های حسن به در مبهوت چشم‌های حسین بر تابوت دامن خواهرم پر از یاقوت و مرا جز گهر به دامن نیست قصّه‌ی عمر او به مثل غزل غصّه‌هایش قصیده شد به مَثَل ما رباعیّ سوگ او امّا هیچ یک را سر سرودن نیست سایه‌اش تا که بر سر من بود صد گلستان برابر من بود «گل اگر بود، مادر من بود چون که او نیست گل به گلشن نیست» همه شب فکر و ذکر ما مادر شاهد آتش دل ما "در" قصّه‌ای مثل قصّه‌ی ما در همه‌ی آفرینش اصلاً نیست بی رخش جلوه، مهر دارد؟ نه ماه و انجم، سپهر دارد؟ نه سر نگیرد بنفشه از زانو و زبانی به کام سوسن نیست نیست جز رنگ زرد بر چهره نیست جز اشک سرخ در دیده غیر آه کبود نیست به لب غیر رخت سیاه بر تن نیست بر سر تربتش چو پروانه هیچ یک را ز شعله پروا، نه صبحمان تیره زآن که بی رویش هیچ تکلیف روز روشن نیست .. گوشه‌ی چشم او اگر چه کبود مادرم روشنای چشمم بود رفت آن روشنی زچشم و دگر روشنایی به دیده‌ی من نیست پدرم را که شد ز حق، محروم و کسی مثل او نشد مظلوم سر غصّه به چاه گفتن هست پای رفتن به کوی و برزن نیست
رسم است کسی رخت اگر بست ز دنیا از خاک سفر کرد سوی عالم بالا ... تا درد نگیرد دل طفلان عزیزش از خانه ی او جمع کنند البسه اش را مقصود، از این کار  فراموشی داغ است تا گل نکند ، خاطره های متوفی ... بردند .... ولی علت رنجیدن زینب مویی ست که جامانده روی شانه زهرا در کرببلا رسم ولی جور دگر بود می شد بدنی دستخوش غارت اعدا ... بردند هرآنچه به تنش بود به غارت یک قوم نهادند پی اش پای به صحرا بانوی علی خصلت منت نکشیده افتاد سر کهنه لباسی به تمنا ... ای کاش کنون که شده صد پاره تن او بر اهل و عیالش برسد پیرهن او...
رفتی و دل من شده بیت الحزن تو گردیده سیه پوش محیط محن تو جزناله، نوایی زدل باغ نیاید غرق غم واندوه و الم شد چمن تو ازقصه ی غصب فدک وضربت دشمن فریاد برآورده نگاه حسن تو چندین اثر ازجلوه ی ایثار توباقی است ازضربت گلچین ستمگر به تن تو از بازو و پهلو تو نگفتی سخن ، امّا این زخم گل انداخته برپیرهن تو افکنده شراره به دل وجان ملائک دستی که برون شد زحجاب کفن تو تابوت طلب کردی ونالیدم وگفتم حجمی که نمانده است برای بدن تو پروانه ی پرسوخته ی گلشن عصمت من شمع صفت سوختم از سوختن تو ازمرحمت دم به دم توست «وفایی»  گوید به همه خلق جهان گر سخن تو
 دوباره شــب شد و ظلمت بر آمد کنار قبر زهـــرا حـــیدر آمد دوباره شــب شد و ظلمت بر آمد کنار قبر زهـــرا حـــیدر آمد   پس ازآنی که طفلان خوابشان برد فلک، تاب از دل بیتابشان بـــرد زخانه تا بقیع، شاه یگــــــانه قدم آهسته بردارد شبـــــانه    به آوایـــی که دل در دل نماند خداوندا علـــــی دیگر بنالد   به آوایی که خــیزد از دلِ تنگ به آوایی، که ســوزد سینه سنگ به آوایـــی، که پیغمبر بنـالد زمین و آسمان، یکــسر بنـالد بگوید زیر لب در آن دل شــب امان از سینه سوزان   زیـــنب بدین حالش چوطی شد راه صحرا بیاید در کنار قـبر زهـــــرا نهدصورت به خاک،آن شاه ابرار بگوید این سخن با چشم خونبار سلام ای بانوی در خـاک خفته درود زندگی را زود گـــفته بخــواب آرام ای پهلو شکسته علـی اندر سر قــبرت نشسته بخواب آرام، ای نور دو عـینم که من، چون تو پرستارحـسینم بخواب آرام، با رخــسار نیلی به پیغمبر نشان ده جـای سیلی به خـانه چون روم، روین نبینم بریزم اشـک و، با زیـنب نشینم به مسجد چون روم، بینم عدو را به یاد آرم غــــم سیلی او را چه خوبست ای همه آرام   جانم همیشه بر سـر قبرت بمـــانم
زبانحال‌اميرالمؤمنين‌عليه‌السّلام‌بارسول‌الله صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم به كذب محض به حُـبّ تو ادّعـا كردند ولي ، وصيّ تو را بعــدِ تو رهــا كردنــد بلند كن سر خود را ، ببين پس از غم تو چگونه باز مــرا صاحب عزا كردند !!! بر آن شدند كه نسل تو را بَر اندازند نگاه كن چقَدَر ، شعله دست و پا كردند به جاي اين كه وفـادارِ حضرتت باشند به مشركينِ مُنافـق ، عجــب وفا كردند در آن حريم كه جز صوت"يا كريم"نداشت كلاغ هاي سيــه رو ، سر و صدا كردند از آن دري كه تو نُه سال بوسه اش دادي بپُــرس بـا تن ريحانه ات چه ها كردند ؟ پــيِ تلافيِ يك عُمــر ، خِيـــر ديدن از او براي رفتنــش از اين جهان ، دعا كردند براي كعبه ي توحيد ، كعبه بود امّــا به ذبحِ مُحسنـم اين خانه را مِـنا كردند به روز حشر بپرس از غلافِ سنگين دل چگونه فاطمه را از علي جُدا كردند ؟ ز خوف ناله ي زهرا به صحن مسجد بود اگر ز كُشتن من يا أخــا ، اِبــا كردند مريضيِ حَسَد و بُغض خويش را اينها به بويِ سوخــتنِ كوثرت ، دوا كردند مــرا كه معنيِ حُـسنِ  وصــال ها بودم بـه دوري از سبب وصل ، مُبتــلا كردند
حسن حق داره که بی خواب باشه برای مادرش بی تاب باشه شبونه می‌ره مادر کاش از امشب حسینش تشنه میشه آب باشه
برده ای از خانه ام با رفتنت لبخند را خنده ها و گریه های آخرین فرزند را از سفرهای خطیر کوچه ها برگشته ای از کجا آورده ای این طرفه بازوبند را داغ هجران تو بر من آنچنان سخت است که بر جگر باید بریزم بعد از این اسپند را تا تو بودی یک نفر حرف دلم را میشنید بی تو باید بشنوم هرآنچه می گویند را بند بند پیکرت لرزید و پهلویت شکست در عوض از دست حیدر باز کردی بند را
زهرا گذشت و خاطره‌هایش هنوز هست در مسجد مدینه صدایش هنوز هست شهری که بود شاهد غمهای فاطمه پر از صدای گریه فضایش هنوز هست از گلشن امید به تاراج حادثات گل رفته است و عطر وفایش هنوز هست یاد مصیبتش نشد از سینه‌ها برون آن داغ، بر دلِ همه، جایش هنوز هست در هر دلی که داشت تجلّی، به جای ماند در هر سری که بود هوایش، هنوز هست در آستانهٔ درِ آن روضۀ بهشت بانگ و نوای «وا ابتا»یش هنوز هست چون آرزوی خفته در آغوشِ سردِ خاک محسن به جا نماند و عزایش هنوز هست گر سر زند به کلبۀ احزان او کسی پی می‌برد که شور و نوایش هنوز هست سودی نخواست از فدک اما به یادگار آن خطبهٔ بلیغ و رسایش هنوز هست تا انتقام مادر خود را کِشد ز خصم مهدی، که باد جان به فدایش، هنوز هست
ای باخبر ز درد و غم بی‌شمار من! برخیز و باش، فاطمه جان! غمگسار من رفتی ز دیده ی من و از دل نمی‌روی حس می‌کنم همیشه تویی در کنار من شیرینی حیات من! ای بَضعَةُ الرّسول! تلخ‌ست با غمت همه لیل و نهار من خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و من گِریَم از این‌که طول کشد روزگار من مردم ز گریه، غصّه ی خود حل کنند، لیک افتد ز گریه، غصّه ی دیگر به کار من خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن اما غمت ربوده ز کف اختیار من این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من
ای پس از تو درد و غم، تقدیر من! گریه روز و شب، گریبان‌گیر من بی تو اشک‌افشانی من دیدنی است بی سر و سامانی من دیدنی است خود ببین حال پریشان مرا گریه‌ی سر در گریبان مرا کار من، هنگام و بی هنگام، اشک صبح، اشک و ظهر، اشک و شام، اشک گفتنی بسیار دارد چشم من گریه‌ی سرشار دارد چشم من سر برآر از خاک و با چشم خدای خود ببین این گریه‌های های‌های سر برآر و بنگر این دل‌خسته را گریه‌ی آهسته و پیوسته را هر کجا یاد از تو می‌آرد علی سر به دوش گریه بگذارد علی از گل اشک است گلشن، دامنم دیده‌ای بی گل ندیده گلشنم مردمان را گریه شد درمان درد گریه امّا درد من درمان نکرد
ای پس از تو درد و غم، تقدیر من! گریه روز و شب، گریبان‌گیر من بی تو اشک‌افشانی من دیدنی است بی سر و سامانی من دیدنی است خود ببین حال پریشان مرا گریه‌ی سر در گریبان مرا کار من، هنگام و بی هنگام، اشک صبح، اشک و ظهر، اشک و شام، اشک گفتنی بسیار دارد چشم من گریه‌ی سرشار دارد چشم من سر برآر از خاک و با چشم خدای خود ببین این گریه‌های های‌های سر برآر و بنگر این دل‌خسته را گریه‌ی آهسته و پیوسته را هر کجا یاد از تو می‌آرد علی سر به دوش گریه بگذارد علی از گل اشک است گلشن، دامنم دیده‌ای بی گل ندیده گلشنم مردمان را گریه شد درمان درد گریه امّا درد من درمان نکرد
دل غریب من از گردش زمانه گرفت به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت شبانه بغض گلو گیر من کنار بقیع شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت کنار پنجره‌ها دیدگان پر اشکم سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت نشان شعله و درد و نوای زهرا را توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت مصیبتی است علی را که پیش چشمانش عدو امید دلش را به تازیانه گرفت چه گفت فاطمه کانگونه با تأثر و غم علی مراسم تدفین او شبانه گرفت فراق فاطمه را بوتراب باور کرد شبی که چوبه تابوت را به شانه گرفت
تا چند دسته گل شود امشب نثار تو خون گریه میکنم سر خاک مزار تو برخیز و موج چشم ترم را نگاه کن شمعی نداشتم جگرم را نگاه کن مادر ز جای خیز که مهمانت آمده مهمان دلشکسته و گریانت آمده اینکه نشسته است کنارت حسین توست این بی قرار گرم زیارت حسین توست برخیز و حالی از پسر کوچکت بپرس حال بقیه را هم از این کودکت بپرس رفتی و نیستی که ببینی برادرم هر روز آب میشود از غصه در برم بر سینه اش گرفته حسن چادر تو را گوید مدام زیر لب ای وای مادرم  از لحظه ای که رفتی از این خانه تاکنون شانه نخورده است به گیسوی خواهرم از اینکه بغض کرده و خانه نشین شده ترسم که جان دهد پدرم در برابرم آیا تو بر حسین جوابی نمیدهی؟ تشنه رسیده کاسه آبی نمیدهی؟ برخیز و با حسین ز بازو سخن بگو از دردِ زخم سینه و پهلو سخن بگو مادر بگو که خوب شده زخم ابرویت؟ بهبود یافته آن چشم کم سویت؟ یادم نرفته بر در و دیوار خوردنت یادم نرفته سیلی بسیار خوردنت یادم نرفته روی زمین دست و پا زدی بابا نبود خادمه ات را صدا زدی  رفتی و ماند خاطره هایت برای من زنده شود عزای تو در کربلای من یعنی که بعدها تو می آیی به دیدنم در قتلگاه وقت سر از تن بریدنم وقتی که رفت بر سر نیزه سرم بیا وقت هجوم اسب روی پیکرم بیا فکر رباب باش که در بین سلسله است وقتی می افتد از سر نی اصغرم بیا نیمه شب است و قافله در دشت می رود افتد ز روی ناقه اگر دخترم بیا