eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
نفَس های مرا وابسته‌ی آهِ دمادم کن طناب بُغض را دور گلویم سخت محکم کن چه کم دارد کسی که در دلش داغ تو را دارد تنور سینه ام را روشن از گرمای این غم کن به جای مال دنیا گریه می خواهم فقط از تو... دو جرعه اشک را در استکان چشم من دم کن پس از مُردن لباس روضه ام نذر حسینیّه است تمام تار و پود مشکی اش را خرج پرچم کن در آغوشم نمی گیری ، چه زجری بیشتر از این!... بیا با بوسه ای دردِ دلِ عُشّاق را کم کن همه عالم مرا دیوانه ی عشق تو می خوانند اگر این است رسوایی ، مرا رسوای عالم کن حبیب تو شدن شیرین‌ترین رویای نوکرهاست پس از عُمری به پایت سوختن ، پشت مرا خم کن نسیم کوی تو حُرِّ یزیدی را حسینی کرد مرا با عطر باب‌القبله ات یک روز آدم کن برایم هر شبی که از حرم دورم ، شبِ یلداست خودت این حسرت طولانی من را مجسم کن فقیرم..،کربلایِ این گدا را لنگ نگذاری... بساط رفتنم را یک شبِ جمعه فراهم کن من از تعداد زخم پیکرت سر درنیاوردم خودت فکری به حال پرسشی اینگونه مبهم کن ▪️ کسی جز تو تن پاشیده را جمعش نخواهد کرد بیا ای بوریا! کاری برای جسم درهم کن
. یلدای عشق جلوه کن ای ماه من در شب یلدای من تا که ببیند فَلک رویش فردای من عشق بیا کن نظر داده دو چشمم ثمر بار دگر می رسد فصل شکوفای من چون شب یلداست این رؤیت فرداست این آمده صبح و سحر بهر تماشای من می گذرد شام دل ، آمده آرام دل تازه مهیّا شده صبر و شکیبای من جان بدهم پای دوست ایده و راهم نکوست هیچ گُهر نَشکند قیمت کالای من کاش فتد بر سرم ، سایه ی آن سرورم چون که بُوَد قامتش سرو دلآرای من یار بهشتی نَسَب تافته گیسو چو شب قامت دلجوی او محشر کبرای من یار اگر جلوه ای در شب یلدا کند دیدن ماه رخش هست تمنّای من شمس و قمر آگهند آینه ها همرهند یوسف کنعان کجا ، یوسف زهرای من بار دگر اشتیاق آمده بعد از فراق چون که وصالش بُوَد روحِ تولّای من منتظرم منتظر ، ماه شود منتشر طالب دیدار او دیده ی بینای من «یاسر» اگر روی گل بنگرد و ، سوی گل می رود از اشتیاق این دلِ جویای من ** «یاسر» .
درتب حسرت و در تاب تمنّا ماندیم تا شنیدیم تویی منجی و خواهی آمد به مناجات نشستیم و به نجوا ماندیم برسر جادّه، سجّاده‌ی صبر افکندیم چشم برکعبه‌ی موعود به صحرا ماندیم با دعا بر تو همه روزه نمازی داریم روی برقبله‌ی رویت به مصلّا ماندیم «رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم» تو همانی که همه نور و حضوریّ و ظهور ما همانیم که در غیبت کبری ماندیم عجب این نیست شکیبایی‌مان را ببرد عجب این است به هجرتو شکیبا ماندیم درفراق تو دریغا! که غزل کم گفتیم وَ اگر هم که سرودیم، در آن وا ماندیم واژه‌ها در صف توصیف شما مانده و ما آه! از قافله‌ی قافیه‌ها جا ماندیم  شاعر: (تربت)
گرد علي وجود تو اندر طواف شد راه ميان خانه و مسجد طواف شد تنها اميد دست خدا بود دست تو دستت شكست و دست علي در كلاف شد دست چهل نفر همه در جنگ با علي دست تو با تماميشان در مصاف شد از ذوالفقار نام علي كينه داشتند يكجا حساب كينه شان با تو صاف شد دستت محال بود علي را رها كند تا اينكه نوبت ضربات غلاف شد تو دست خير داري و از خير دست تو از ماليات ، قنفذ ملعون معاف شد چيزي به دور بازوي تو پيچ خورده بود آن تازيانه بود كه در انعطاف شد خانه به خانه در زدي و گفتي از غدير اما جواب تو سخنان گزاف شد بعد از تو اي ستاره ي خوشبختي علي در كنج خانه كار علي اعتكاف شد
درتب حسرت و در تاب تمنّا ماندیم تا شنیدیم تویی منجی و خواهی آمد به مناجات نشستیم و به نجوا ماندیم برسر جادّه، سجّاده‌ی صبر افکندیم چشم برکعبه‌ی موعود به صحرا ماندیم با دعا بر تو همه روزه نمازی داریم روی برقبله‌ی رویت به مصلّا ماندیم «رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم» تو همانی که همه نور و حضوریّ و ظهور ما همانیم که در غیبت کبری ماندیم عجب این نیست شکیبایی‌مان را ببرد عجب این است به هجرتو شکیبا ماندیم درفراق تو دریغا! که غزل کم گفتیم وَ اگر هم که سرودیم، در آن وا ماندیم واژه‌ها در صف توصیف شما مانده و ما آه! از قافله‌ی قافیه‌ها جا ماندیم  شاعر: (تربت)
. ز چشمان سکینه شرمگین بود فرات اشک هایش آتیش بود شبیه مشک آب تیر خورده دل صد پاره ی ام البنین بود ............... نوایی آتشین دارد دل ما چه آوایی حزین دارد دل ما کشیده چار سویش صورت قبر غم ام‌البنین دارد دل ما .
. السلام علیکِ ایتها الصدیقة الشهیدة ای عشق بی تکرار ، ای بهترین دلدار زیباترین جلوه ، از رحمت دادار ای لطف بی منت ، ای کوثر رحمت ای بودنت نعمت ، ای مادر غمخوار ای ابر پربارش ، زیباترین خواهش همواره در جوشش ، چون چشمه ی پربار ای آیه ی برتر ، ای سایه ات بر سر بالا سرم مادر ، هر نیمه شب بیدار نامت بهار من ، یادت قرار من دار و ندار من ، ای چاره ی هر کار ای مهربان یارم ، تنها طرفدارم بودی پرستارم ، با زحمت بسیار ای دیده هایت تر ، تا لحظه ی آخر لالایی ات مادر ، زیباترین گفتار ای مهر بی پایان ، بر درد من درمان ای در دلم مهمان ، ای خوبی سرشار عمری تو در خانه ، گشتی چو پروانه در بین گلخانه ، بودی گل بی خار ای روح و ریحانم ، ای نور چشمانم گهواره ی جانم ، دستانت ای دلدار ای بهترین مادر ، ای اولین یاور ای از جهان برتر ، ای سرور و سالار ای مهر و ای ماهم ، ای نور دلخواهم ای حسرت آهم ، بی تو شوم بیمار یاد تو مهمانم ، در قلب و در جانم نام تو می خوانم ، با دیده ای غمبار ای عشق بی همتا ، زیباترین رؤیا بی تو همه دنیا ، شد بر سرم آوار ای جان و ای جانان ، رفتی مه خوبان قلب من از هجران ، شد نقطه ی پرگار ای دختر طه ، ای هستی مولا ره می روی اما ، با یاری دیوار ای معنی قرآن ، والاترین انسان از پستی دوران ، دیدی چرا آزار ای روح پیغمبر ، ماه شب حیدر ای مظهر داور ، در سیره و کردار ای ماه و خورشیدم ، ای روح امّیدم حال تو پرسیدم ، از سرخی مسمار هستم به فتوایت ، مست تولایت گردیده مولایت ، تنهاترین سردار ای مظهر ایثار ، ای محرم اسرار من جان دهم ای کاش ، در لحظه ی دیدار ای سوره ی کوثر ، هستم من ای مادر تا صحنه ی محشر ، از دشمنت بیزار من بی تو می میرم ، از زندگی سیرم هر لحظه دلگیرم ، با این دل خونبار ای دیدنت هر بار ، زیباترین دیدار ای بهترین دلدار  ، ای عشق بی تکرار  تقدیم به بهترین مادر دنیا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ا
اَلجاّر ثُمَّ الداّر رضا باقریان شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۸۰۲۴۴ آن بانویی که فاطمه، شأن صفاتش بود هم فضه هم سلمان یکی از معجزاتش بود روزی سه نوبت خانه‌اش را نور می‌بخشید شهر مدینه روشن از وقت صلاتش بود وقتی خدا از قبل خلقت امتحانش کرد یعنی که صبر و استقامت جزءِ ذاتش بود پیراهن شام عروسی را به سائل داد جود و کرم دلداده‌ی حُسنِ ذکاتش بود یا چادرش مرد یهودی هم مسلمان شد اعجاز می‌کرد و کلیم‌الله ماتش بود حوریّه بود اما زمینی زندگی می‌کرد افتادگی بارزترین وجهِ حیاتش بود تَکویر و قدر و نور و کوثر، هل‌اَتی والفجر محکم‌ترین تفسیرهای محکماتش بود در کوچه‌ها دستش شکست و پای حیدر ماند حفظ ولایت از اَهمّ واجباتش بود اَلجاّر ثُمَّ الداّر، هر شب پای سجاده فکر تمام شهر تا روز مماتش بود او ناخدای رحمت حق در دو عالم شد خون خدا تفسیر کشتیِ نجاتش بود رضا باقریان
قدم اگر خمید، فدای سر حسین جانم به لب رسید، فدای سر حسین   ام البنین سابق این شهر عاقبت شد مادر شهید، فدای سر حسین   یک چند وقتی است در این شهر هیچ کس لبخند من ندید، فدای سر حسین   هر جملۀ بشیر مرا پیر کرده است مویم شده سفید، فدای سر حسین   گلچین چهار تا گل گلخانۀ مرا چه وحشیانه چید، فدای سر حسین   هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها اشکم به رخ چکید، فدای سر حسین   هر شب به یاد تشنگی کودک رباب خواب از سرم پرید، فدای سر حسین   عباس پاسبان حرم شد به جای من دستش اگر برید، فدای سر حسین   گویند جا شده به مزار محقری آن قامت رشید، فدای سر حسین   شاعر: 
  شبی از خویشتن سفر کردم   سیـر کــردم جهـان بـالا را   بین قصری ز باغ‌های بهشت   دیـدم امّ‌البنیـن و زهــرا را   آن یکی بود رکن شیر خدا   دگــری بـود مــادر شهدا   ****   عجبـا! نـام هـر دو فاطمه بود   ذکرشان شمع محفل همه بود   نگــه آن دو مهربــان مــادر   گه به گودال و گه به علقمه بود   هر دو را اشک و خون روان ز دوعین   بهـر عبـاس بـود و بهـر حسین   گفت ام‌البنین به دخت رسول   کی سلام خدا به جان و تنت!   ای هــزاران‌هـزار عباسم   بـه فـدای حسیـن بـی‌کفنت   داده‌ام در رهش چهار شهید   کاش بـودی مرا هزار شهید   ****   گفت زهرا که ای بلند اقبال   گلبــن چــار لالـۀ پـرپـر!   چار فرزند تـو عزیـز من‌اند   بلکـه هـر چـار را منم مادر   پسـران تـو، نـور عیـن من‌اند   مثل عباس تـو حسین من‌اند   ****   بـاغبــان چهــار لالــۀ یـاس!   پسـرانـت تمــام اشجـع نـاس   دوست دارم من ای ستوده‌خصال   تـو برایم بگویی از عباس   از علمـداری و وفـاداریش   ادب و غیرت و فداکاریش   ****     گفـت: بـی‌بـی از آن سـرافـرازم   که شد عباس من فدای حسین   این که اشکم ز دیدگان جاری‌ست   می‌کنم گریه از برای حسین   گرچه عباس رفته از دستم   من شریک غم شما هستم   ****   فاطمه گفت: مادر عباس!   من تـو را نیـز یار و همدردم   تو نبودی، ولی به جای تو من   بهـر عبــاس، مـادری کردم   پـــدرم آب بهـــر او آورد   او به عشق حسین آب نخورد   ****   اشک ام‌البنین به رخ جاری   گفـت ای مـادر فــداکـاری   از حسینت بگــو بـه امّ‌بنین   آنچه خود دیدی و خبر داری   با من از حنجرِ بریده بگو   قصـه‌ای از سر بریده بگو   ****   گفـت بــر پیکــر مطهـر او   زخم‌هــای دوبـاره را دیـدم   لب خشکیده چشم از خون تر   حنجـر پـاره‌پـاره را دیــدم   گاه، ذکـرش علـی و فاطمـه بود   گاه چشمش به سوی علقمه بود   تـو نبـودی ببینـی عبــاست   تیر بر دیده‌اش چگونه نشست   وقتی عباس اوفتـاد بـه خاک   کمر زینب و حسین شکست   کمری که شکسته شد ز ملال   باز از سـم اسـب شــد پامال   ****   روز محشر که می‌شود، عباس   بـا چنین غیـرت و فـداکاری   بـاز هـم مثـل روز عــاشورا   بـر حسینـم کنـد علمـداری   او کـه بـر آل فاطمـه یار است   در صف حشر هم علمدار است  
پاس ادبم بود که حق معتبرم کرد خاک در زهرا شدم و تاج سرم کرد من لایق این رتبه نبودم ولی از لطف بر همسری شیر خدا مفتخرم کرد شرمنده زینب شدم از خادمی خویش او خواند مرا مادر و شرمنده ترم کرد تا چار پسر داشتم و بود اباالفضل میخورد به من قبطه هر آنکس نظرم کرد زین بعد نخوانید دگر ام بنینم من ام بنینم که فلک بی پسرم کرد گفتند جدا شد زبدن دست رشیدش بی دستی عباس چنین خون جگرم کرد گفتند که بستند سرِ نیزه سرش را یارب مگر آن ضربه چها با قمرم کرد از خجلت سقای حرم پیر شدم من داغ لب عطشان حسین پیرترم کرد من در عوض فاطمه گریم به حسینش در علقمه کو گریه برای پسرم کرد
من کیم روح ادب روح وفا روح یقینم من کیم خدمتگزار هل اتی و یاو سینم همسر خورشید هستم مادر ماه زمینم من کیم من جانشین دخت ختم المرسلینم من کیم یار وفادار امیر المؤمنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم سینه‌ای از عشق زهرا و علی سرشار دارم افتخار همسری با حیدر کرار دارم هر چه دارم عزت و تمکین از این دربار دارم روی دامن چار گل از گلبن ایثار دارم من کیم من پای‌بوس حضرت حق الیقینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم در میان خانه زهرا حیات از سر گرفتم کودکان نازنینش را چو جان در برگرفتم با کنیزی علی تا عرش اعلا پر گرفتم غیر حیدر از همه عالم دگر دل برگرفتم با عزیزان دل زهرای اطهر هم‌نشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم من کیم امّ‌البنین امّ‌الادب امّ‌الوفایم زینب کبری به خانه می‌زند مادر صدایم حضرت زهرا به جنت می‌کند هر شب دعایم بعد زهرا محرم راز علی مرتضایم دست‌بوس حضرت مولا امیر المؤمنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم ذات یزدان بر دل من شور داد احساس داده شوهری چون حیدر کرار خیرالنّاس داده چار گل نه بلکه یک باغ بهشت از یاس داده اهل عالم حق به من از مرحمت عبّاس داده من به ثارالله با شیران خود یار و معینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم حضرت حق ماه را در دامن من پروریده ماه از پیشانی عبّاس من هر شب دمیده گوید این حیدر بود عبّاس من را هر که دیده هیچ کس ماهی چنان ماه بنی‌هاشم ندیده مادر عباس هستم بانوی نور آفرینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم کرده‌ام مبهوت خود تا حشر ایثار و وفا را من بلی گفتم همان روز ازل قالوا بلا را برده‌ام با نام عباسم دل اهل ولا را سال‌ها بردم به شانه درد و داغ کربلا را تا قیامت مُهر ایثار و وفا نقش جبینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم مادر باب‌الحوائج هستم و روح دعایم هیچ کس با دست خالی برنگردد از سرایم من به عباسم قسم روز جزا فکر شمایم شیر زن هستم ولی سر تا به پا شرم و حیایم تا قیامت باب حاجات است نام دلنشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم نوگلی دارم که بر شاه نجف نور دو عین است تا صف محشر امید و دستگیر عالمین است ماه آل‌هاشم اما رشک شمس مشرقین است اهل عالم حضرت عباس من باب‌الحسین است  خلق می‌آرند حاجت از یسار و از یمینم من کنیز خانه‌ی شیر خدا امّ‌البنینم دارم عباسی که با جانش خریدار حسین است در کنار علقمه ساقی زوّار حسین است نام او در کربلا گرمی بازار حسین است کربلا نه روز محشر هم علمدار حسین است فخرم این بس مادر عباس بی‌مثل و قرینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم همسری کردم امیرالمؤمنین نور جلی را مادری کردم دو وجه الله اعظم دو ولی را پروراندم روی دامن شیر میدان یلی را دوست دارم سینه‌زن‌های حسین ابن علی را من حسینیون عالم را هوادار و معینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم روز اول کامدم در خانه‌ی پر نور مولا صورتم بگذاشتم بر پای فرزندان زهرا گفتم ای خاک کف پای شما عرش معلاّ من قدم نگذاشتم اینجا شوم مادر شما را من در این درگه فقط خدمتگزاری می‌گزینم من کنیز خانه‌ی شیر خدا امّ‌البنینم بر در بیت الولا یاد فراق یار کردم سوختم وقتی نظر بر آن در و دیوار کردم گریه از سوز درون بر سینه و مسمار کردم با دل غمدیده یاد از آتش و گلزار کردم من به یاد بانوی پهلو شکسته‌دل غمینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم روز عاشورا گلستان مرا در خون کشیدند دست عباس علمدار مرا از تن بریدند با سه شعبه تیر چشم نازنینش را دریدند من شنیدم تا علی افتاد سویش می‌دویدند فرق عباس و عمود ای وای بر قلب حزینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم سال‌ها کنج بقیع آه از درون دل کشیدم بعد عباسم دگر دل از حیات خود بریدم حیف دیگر آن جمال بی‌مثالش را ندیدم من نبودم کربلا از بانویم زینب شنیدم شد جدا از تن دو دست یادگار نازنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم تا نفس دارم ز هجران عزیزان اشکبارم از غم عباس نه بهر حسینم بی‌قرارم بر روی خاک بقیع با سوز دل سر می‌گذارم ناله و اشک بصر گردیده شمع شام تارم خاک غم‌بار بقیع مأنوس آه آتشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم گریه کردم بر حسینم چونکه او یاور ندارد در کنار پیکر صد پاره‌اش مادر ندارد من بمیرم یوسف زهرا به پیکر سر ندارد وای من گویند او انگشت و انگشتر ندارد تا قیامت از غم داغ حسینم دل غمینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم
💐هُوِ الجَوادُ الواسِعُ 💐 🌹السلام علی فاطمة الزهراء🌹 و لعنة الله على قاتلها ◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ زهراء عليهاالسلام بر *حضرت مهدی* تسلیت باد شُکرِ خدا می‌کنم از اینکه خدای غفور کرده دلم را به ولای فاطمه غرق نور پایِ اجانب شده از خانهء دل دورِ دور روز و شب این ذکر، بوَد بر لب من زمزمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* رشتهء دل را زده‌ام به چادرِ او گِره به تیرِ فتنه دارم از ولای زهرا زِرِه شناسنامه‌ام شده ز کویِ او صادره ذکرِ شروع زندگانی اَم اِلى خاتمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* فاطمه روحُ القُدُس و راضیه و کوثر است فاطمه صدّیقه ،زَکِیّه،گل پیغمبر است طاهره و مُحدّثه ،سَیّدهء محشر است لیلهء قدر و فاضله ،کریمه و عالمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* در دل من مهرِ علی بن ابی طالب است گداییِ فاطمه تاجِ سرِ این جانب است برائت از دشمن زهرا و علی واجب است شرطِ ولایت استُ این برائت لازمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* فاطمه یعنی همه دم با همهء اهل بیت فاطمه در موج بلا زمزمهء اهل بیت فاطمه یعنی به خدا قائمهء اهل بیت کشتهء بینِ در و دیوار شد این قائمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* رکن ِعلی،روحِ نبیِّ مصطفی کشته شد در ملأ عام،نه اینکه در خفا کشته شد به دست یک یاغیِ بی‌مهر و وفا کشته شد نکرده از خدا و از روز جزا واهمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* شیعهء زهرایم و دلخوش به ولای علی قسَم به محسن که فدا گشت برای علی فاطمه شد کشته و جان داد به پای علی فاطمه یا علی علی گفت در آن همهمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* تا ابد از غُصهء زهرا دلِ حیدر شکست لعنت حق بر عمر و بر آن ابوبکرِ پَست آنکه به زور آمد و بر منبرِحیدر نشست با کمکِ حفصه و با عایشهء ظالمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* به یاریِ فاطمه،من سینه سپَر می‌کنم سلام بر مَطلعِ آن فجرِ ظفر می‌کنم به قصد تعجیلِ فرج لعنِ عمر می‌کنم نیابت از حضرت عباس ،مَهِ علقمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* می‌رسد آن روز که دل،غرق ِصفا می‌شود دردِ دل حضرت صدّیقه دوا می‌شود مَحکمِهء حضرت مهدی که به پا می‌شود کَنده شود ریشهء اشرار در آن محکمه *لعنتِ حیّ ِازَلی به قاتلِ فاطمه* *تقدیم به مولانا جوادالائمة علیه السلام * فاطمیه ۱۴۴۵ الله_فروتن_نسب
پیروی زان روز که جامه ی شرف پوشیدی ازکوثر ناب معرفت نوشیدی برفاطمه کردی اقتدا ، ام بنین بر پیروی از امام خود کوشیدی
مادرایثار عطر تو دل انگیزتر از هریاس است گلزار تو گنجینه ی از احساس است ای مادر ایثار و وفاداری وفضل دامان تو مهد حضرت عباس است
السلام علیک یا ام البنین عطرمادر ای که برگل های زهرا تو ارادت داشتی بعد زهرا راه در گلزار جنّت داشتی درمقام ومنزلت آئینۀ نور و کمال مظهر شرم وعفافی و نجابت داشتی از نگاه رأفتت عطر ولایت می چکید بر امیر مؤمنان ایمان و الفت داشتی عمرتو طی شد به طوف کعبۀ ایمان وعشق دائماً ازاشک خود غسل زیارت داشتی عطرمادر باز هم پیچید درگلزار وحی بس که برگل های زهرا تو محبّت داشتی خوانده ای خود را کنیز خانۀ زهرا ،ولی محضر گل های او قدر وشرافت داشتی هم ادب آموز پرچمدار عاشورا شدی هم برای بچه هایت درس غیرت داشتی درکنار علقمه عباس تو باخون نوشت درقیام روز عاشورا شراکت داشتی مادری می کرد زهرا جای تو درعلقمه جای آن رأفت که برگل های عترت داشتی واژۀ اُم البنین را خط زدی ازدفترت در دل از داغ بنین خود مصیبت داشتی تاکه مردم را کنی بیدار از خوابی عمیق با قیام گریه های خود رسالت داشتی هیچ گه غافل مشو از حُرمت اُم البنین ای «وفایی» ازخدا هرگاه حاجت داشتی
💢هر چه دارم همه از حضرت اُمُّ الْقَمَر است💢 هر چه دارم همه از حضرت اُمُّ الْقَمَر است بهترین شغل ، فقط خدمت اُمُّ الْقَمَر است پدرم جزءِ غلامان همین خانم بود پس از او هم پسرش رعیت اُمُّ الْقَمَر است دست خالی ز در خانه ی لطفش نروم دادن حاجت من عادت اُمُّ الْقَمَر است رزق سالانه ی خود را ز درش می گیرم سفره ی من همه از برکت اُمُّ الْقَمَر است زائر ماه ، به عرشِ حرم الله شدن ... به خدا در گِروِ دعوت اُمُّ الْقَمَر است حضرت زینب کبری شده "زِیْنُ الْحِیدَر" قمر هاشمیون ، زینت اُمُّ الْقَمَر است آه ، که سنگ مزارش شده خاک آلوده خاک قبرش سند غربت اُمُّ الْقَمَر است کاش ، یک روز ، ببینیم ، که سقاخانه ... در کنار حرم و تربت اُمُّ الْقَمَر است هر کجایی که سخن از ادب عباس است مطمئنا پس از آن صحبت اُمُّ الْقَمَر است پسرش آخر مردانگی و غیرت بود هیبتش ارثیه ی هیبت اُمُّ الْقَمَر است یک نفر گفت ، که قبر پسرت کوچک بود این سخن ، خود سبب حیرت اُمُّ الْقَمَر است آن همه هیبت و رعنایی عباس ، چه شد؟ نقشی از قبر ، فقط قسمت اُمُّ الْقَمَر است لطمه ها زد ز غم روضه ی شاه بی سر جای این داغ ، روی صورت اُمُّ الْقَمَر است شرم ، از مادر اصغر بخدا پیرش کرد مشکِ پاره سبب خجلت اُمُّ الْقَمَر است "کاش می شد که کمی آب ، به اصغر برسد" این سخن ، گوشه ای از حسرت اُمُّ الْقَمَر است شاعر جناب رضا قاسمی
ای دو جهانت فدا حضرت ام البنین همسر شیر خدا حضرت ام البنین مادر عشق و ادب دختر والا نسب مظهر حجب و حیا حضرت ام البنین تو بر علی یاوری بر حسنین مادری اسوه مهر و وفا حضرت ام البنین سه اختر و یک قمر چهار نور بصر حق به تو کرده عطا حضرت ام البنین کدام زن را سزد که چون شما پرورد ساقی بی دست را حضرت ام البنین چشم و چراغ علی وارث داغ علی گریه کن کربلا حضرت ام البنین فغان که سهم دلت غصه و اندوه شد ز قصه نینوا حضرت ام البنین جای تو خالی که شد دست ابالفضل تو ز پیکر او جدا حضرت ام البنین جای تو خالی ولی آمده در علقمه فاطمه خیر النسا حضرت ام البنین بقیع ماند و چهار صورت قبر غریب تو ماندی و روضه ها حضرت ام البنین
من و کنیزی آل عبا  خدا را شکر من و حریم ولی خدا خدا را شکر کنیز فاطمه بودن چه عزتی دارد من و عنایت خیر النسا خدا را شکر مرا به رخصت زینب خدا پناهم داد که با حسین شدم آشنا خدا را شکر خدا نوشت شوم مادر حسین و حسن کشید آخر کارم کجا خدا را شکر خدا نوشت که من مادر اباالفضلم که او شود به حسینم فدا خدا را شکر شوند جمله پسرهای من غلام حسین کنند نوکری مجتبی خدا را شکر عزیز فاطمه!  زینب!  بیا در آغوشم بیا به دامن مادر بیا  خدا را شکر نویدِ پورِ علمدار داده مولایم برای یاری کرب و بلا خدا را شکر برای روز علمداری اش دعا بکنیم که هست آبروی خیمه ها خدا را شکر شنیده ام که دو دستش ز تن جدا گردد به تیر و نیزه شود مبتلا خدا را شکر شنیده ام که به صورت فتد زمین بی دست مگر که خیمه بماند بجا خدا را شکر شنیده ام زتعصب پس از شهادت هم سری برآورد از نیزه ها خدا را شکر شنیده ام که حسین از قفا شود بی سر و اهل کوفه کنند از جفا خدا را شکر شنیده ام که لباس اسیری ات بر تن کُنی کنارِ تنِ سر جدا خدا را شکر شنیده ام که شود پاره پاره معجرها حجاب کس نشود بر ملا خدا را شکر پس از گذشت اسارت که از سفر آیی سپاهِ خصم در آید ز پا خدا را شکر
من کیم روح ادب روح وفا روح یقینم من کیم خدمتگزار هل اتی و یاو سینم همسر خورشید هستم مادر ماه زمینم من کیم من جانشین دخت ختم المرسلینم من کیم یار وفادار امیر المؤمنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم سینه‌ای از عشق زهرا و علی سرشار دارم افتخار همسری با حیدر کرار دارم هر چه دارم عزت و تمکین از این دربار دارم روی دامن چار گل از گلبن ایثار دارم من کیم من پای‌بوس حضرت حق الیقینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم در میان خانه زهرا حیات از سر گرفتم کودکان نازنینش را چو جان در برگرفتم با کنیزی علی تا عرش اعلا پر گرفتم غیر حیدر از همه عالم دگر دل برگرفتم با عزیزان دل زهرای اطهر هم‌نشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم من کیم امّ‌البنین امّ‌الادب امّ‌الوفایم زینب کبری به خانه می‌زند مادر صدایم حضرت زهرا به جنت می‌کند هر شب دعایم بعد زهرا محرم راز علی مرتضایم دست‌بوس حضرت مولا امیر المؤمنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم ذات یزدان بر دل من شور داد احساس داده شوهری چون حیدر کرار خیرالنّاس داده چار گل نه بلکه یک باغ بهشت از یاس داده اهل عالم حق به من از مرحمت عبّاس داده من به ثارالله با شیران خود یار و معینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم حضرت حق ماه را در دامن من پروریده ماه از پیشانی عبّاس من هر شب دمیده گوید این حیدر بود عبّاس من را هر که دیده هیچ کس ماهی چنان ماه بنی‌هاشم ندیده مادر عباس هستم بانوی نور آفرینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم کرده‌ام مبهوت خود تا حشر ایثار و وفا را من بلی گفتم همان روز ازل قالوا بلا را برده‌ام با نام عباسم دل اهل ولا را سال‌ها بردم به شانه درد و داغ کربلا را تا قیامت مُهر ایثار و وفا نقش جبینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم مادر باب‌الحوائج هستم و روی دعایم هیچ کس با دست خالی برنگردد از سرایم من به عباسم قسم روز جزا فکر شمایم شیر زن هستم ولی سر تا به پا شرم و حیایم تا قیامت باب حاجات است نام دلنشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم نوگلی دارم که بر شاه نجف نور دو عین است تا صف محشر امید و دستگیر عالمین است ماه آل‌هاشم اما رشک شمس مشرقین است اهل عالم حضرت عباس من باب‌الحسین است  خلق می‌آرند حاجت از یسار و از یمینم من کنیز خانه‌ی شیر خدا امّ‌البنینم دارم عباسی که با جانش خریدار حسین است در کنار علقمه ساقی زوّار حسین است نام او در کربلا گرمی بازار حسین است کربلا نه روز محشر هم علمدار حسین است فخرم این بس مادر عباس بی‌مثل و قرینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم همسری کردم امیرالمؤمنین نور جلی را مادری کردم دو وجه الله اعظم دو ولی را پروراندم روی دامن شیر میدان یلی را دوست دارم سینه‌زن‌های حسین ابن علی را من حسینیون عالم را هوادار و معینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم روز اول کامدم در خانه‌ی پر نور مولا صورتم بگذاشتم بر پای فرزندان زهرا گفتم ای خاک کف پای شما عرش معلاّ من قدم نگذاشتم اینجا شوم مادر شما را من در این درگه فقط خدمتگزاری می‌گزینم من کنیز خانه‌ی شیر خدا امّ‌البنینم بر در بیت الولا یاد فراق یار کردم سوختم وقتی نظر بر آن در و دیوار کردم گریه از سوز درون بر سینه و مسمار کردم با دل غمدیده یاد از آتش و گلزار کردم من به یاد بانوی پهلو شکسته‌دل غمینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم روز عاشورا گلستان مرا در خون کشیدند دست عباس علمدار مرا از تن بریدند با سه شعبه تیر چشم نازنینش را دریدند من شنیدم تا علی افتاد سویش می‌دویدند فرق عباس و عمود ای وای بر قلب حزینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم سال‌ها کنج بقیع آه از درون دل کشیدم بعد عباسم دگر دل از حیات خود بریدم حیفت دیگر آن جمال بی‌مثالش را ندیدم من نبودم کربلا از بانویم زینب شنیدم شد جدا از تن دو دست یادگار نازنینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم تا نفس دارم ز هجران عزیزان اشکبارم از غم عباس نه بهر حسینم بی‌قرارم بر روی خاک بقیع با سوز دل سر می‌گذارم ناله و اشک بصر گردیده شمع شام تارم خاک غم‌بار بقیع مأنوس آه آتشینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم گریه کردم بر حسینم چونکه او یاور ندارد در کنار پیکر صد پاره‌اش مادر ندارد من بمیرم یوسف زهرا به پیکر سر ندارد وای من گویند او انگشت و انگشتر ندارد تا قیامت از غم داغ حسینم دل غمینم من کنیز خانه شیر خدا امّ‌البنینم
گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود منال ام بنین و ببال از عباس تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود سقوط قلعه‌ی خیبر اگر به نام علی‌ست فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود به لرزه بود از او پشت هفت‌پشت ستم یل تو یک‌تنه یک تن نبود، لشگر بود به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
ای مادر چار آفتاب ادرکنی زهرای سرای بوتراب ادرکنی ما دست به دامان توأیم ای بانو یا فاطمه ی بنی کلاب ادرکنی
صحبت اگر به ساحت ام البنین کشد بر شعر، پرده ی غیرت، روح الامین کشد ذیل مقام توست بلندای آسمان حاشا که دامن تو به روی زمین کشد خاموش نیست شب چو ببیند ز شمع سوز مروان به بانگ شیون تو آفرین کشد ! تدبیر جنگ نیز بود در ستارگان طفل تو اسب فاجعه را زیر زین کشد آهو ز احترام به صحرا نمی رود گر چادر تو پای به اقصای چین کشد ما را ز چشم های اباالفضل کن نگاه ! خاشاک منت از نظر ذره بین کشد بر عزّتت بس است علی خواستگار توست شاهی که آستین ز زمان و زمین کشد از آستین تو اسد الله گرفته است حاشا که شمر گوشه ی آن آستین کشد معنی خموش باش ! که آگاه نیستی  ز آن معجری که دست سنان لعین کشد آن زن که ریخته ست به معنی کلام ناب از شک بعید نیست که بار یقین کشد
. ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد به دورنام او از چار سو عمری پسرهایش رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد وَ مادر روضه ی عباس را تا آب می خواند چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی ولی ماهش چگونه ارباً اربا بر زمین باشد حضورِ چار امامِ در بقیع و مادری یعنی؛ که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد
در دفتر عشق کز سخن سرشار است هر چند، قصیده و غزل بسیار است از امّ بنین چهارگل پرپر شد این ناب‌ترین رباعی ایثار است
رو كرد به يك باره هنرهاي خودش را پوشاند رخ اهل نظرهاي خودش را با ديدن و با بودن آن لوءلوء و مرجان برجسته نمي ديد اثرهاي خودش را گرداند به دور سر خورشيد از اول با عشق تمامي قمرهاي خودش را او وقف عزيزان دل فاطمه كرده است از لحظه ي ميلاد ثمرهاي خودش را اول ادب آموخت به آن ها و سپس رزم با عشق درآميخت سپرهاي خودش را در روضه فقط ذكر حسين گفت و نمي برد بانوي ادب نام پسرهاي خودش را سوز جگرش خرج حسين ابن علي شد انگار نه انگار جگرهاي خودش را
دیده‌ای از اشکْ تر دارم، تماشا کردنی دو صدف، صدها گهر دارم، تماشا کردنی «فاطمه»، «امّ بنین»، «لاتَدْعُوِنّی»، آه! آه! واژه‌هایی در نظر دارم، تماشا کردنی باغبان بذر اشکم، راهی باغ بقیع گریه‌ها در رهگذر دارم، تماشا کردنی لاله‌هایی چیده شد از باغ من، بس دیدنی داغ‌هایی بر جگر دارم، تماشا کردنی آسمان در خود ندیده آن‌چه در من دیده است سه ستاره، یک قمر دارم، تماشا کردنی یک عصا در دست من نگذاشت دست سرنوشت حال دستی بر کمر دارم، تماشا کردنی روزگاری بر لب خود این ترنّم داشتم: مادرم؛ چندین پسر دارم، تماشا کردنی بی خبر از قصّه‌ی عبّاس و اصغر نیستم بس خجالت زآن خبر دارم، تماشا کردنی شب ز راه دور با یاد رخ عبّاس خود بوسه‌ها از ماه بردارم، تماشا کردنی رفت از کنعان چشمم یوسف زهرا، حسین «ماه مصری در سفر دارم، تماشا کردنی» ^*^*^* بینِ خانه، دور از چشم امیرالمؤمنین دیده بر دیوار و در دارم، تماشا کردنی
از غم یار سرشک مژه دریا کردند دل من خون،چو دل زینب کبرا کردند این شنیدم که ابوالفضل من از پا افتاد یوسف فاطمه را بی کس و تنها کردند این شنیدم که همان ها که به تو تیر زدند تا که خوردی به زمین،نیزه مهیا کردند این شنیدم که تو رفتی و پس از رفتن تو کودکان در وسط خیمه خدایا کردند باورم نیست که از نیزه زمین خورد سرت و ز پهلو سر نیزه سر تو جا کردند باورم نیست که با بودن تو عباسم زینبم را سر بازار تماشا کردند شیر من باد حلال همه فرزندانم که سر و جان به فدای گل طاها کردند اشک میریزم اگر در غم طفلانم نیست اشک ریزم که چه با یوسف زهرا کردند نه فقط بر بدنش زخم روی زخم زدند نیزه را در بدن زخمی او تا کردند گر که مضمون جدیدی است به طبع شایق نظر لطف بر او حیدر و زهرا کردند
خون قلبم نه ز داغ پسرم ریخت حسین آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت از غم موی سپیدش جگرم ریخت حسین خواهرت گفت که از نیزه دهانت خون شد ناگهان بند دل از این خبرم ریخت حسین من شنیدم بدنت زیر سم اسبان رفت تنت انگار که پیش نظرم ریخت حسین گفت راوی که جگر گوشه اَت ارباً ارباست از دلم سختیِ داغ پسرم ریخت حسین در ره یاری ارباب پسر یعنی چه؟ شکر ، پیش قدمِ تو قمرم ریخت حسین مادر آن است که یار غم زهرا بشود پس چه بهتر که به پایت ثمرم ریخت حسین پسرانم همه بودند سپرهای حسین سپر من همه در حفظ حرم ریخت حسین آب اگر ریخت ز مشک پسرم ، شرمنده... آبرو بود که از چشم ترم ریخت حسین مرغ باغ ملکوتِ تو شده عباسم او به پرواز شد و بال و پرم ریخت حسین مادرت آمد و دست پسرم را بوسید عرق شرم ز روی پسرم ریخت حسین
جان بر لبم رسیده و در بین بسترم از سینه آمده است نفس‌های آخرم خاک بقیع شاهد آه و فغان من دشمن گریست بر من و بر دیده‌ء ترم بالا بلند من که شدی نقش بر زمین نقش است یادِ داغ تو در قاب خاطرم گفتند دست‌های رشیدت بریده شد اما نبود داغ دو دست تو باورم وقتی عمود ابروی پیوسته‌ات گسست در سینه آب شد دلم از غصّه مضطرم گفتم سکینه را که عمو را حلال کن در خون فتاد و آب نیاورد در حرم ای ماه آسمان من از علقمه بیا تابوت من به شانه بگیر ای دلاورم با صد امید چار پسر پروریده‌ام تا وقت مرگ جمله نشینند بر سرم دیگر پسر نمانده مرا بی‌پسر شدم جز گریه نیست در غمشان کار دیگرم