eitaa logo
مکروبه !
2.1هزار دنبال‌کننده
274 عکس
24 ویدیو
1 فایل
میان لشکری از گرگ‌های درنده؛ مظلومِ مقتدریم! جان می‌دهیم اما خاک هرگز!" #زهرا_سادات #ابناء‌الحیدر آرامش: @Rakiz_1 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
وَ شیعیانِ علی؛ جهان را از دریچه‌یِ فکر او می‌‌بینند. حتی اگر هم‌چون حجربن‌عُدی در چمن‌زارِ عذراء دست بسته و با شمشیرِ عدو کشته شوند‌؛ بی پروا آرمان‌ِشان را فریاد می‌زنند. [انت و شیعتک هم الفائزون]🌱 زهرا سادات"
گاهی وقتا ٩٩ تا دلیل برای ناامید شدن داری،‌ولی به خاطر همون یه دلیلِ نیمه جان ادامه میدی،‌والبته: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً»
مکروبه !
گاهی وقتا ٩٩ تا دلیل برای ناامید شدن داری،‌ولی به خاطر همون یه دلیلِ نیمه جان ادامه میدی،‌والبته: «ك
امروز اتفاقی تویِ مسیرم یه گیاه دیدم که به سختی سرش رو از لابه‌لایِ نرده‌هایِ محکم و بی‌رنگِ آهنی آورده بود بیرون:) با اینکه کثیف و گِلی و کوچیک بود ولی زورش به آهن رسیده بود. یادِ اُمید افتادم'🌱
مکروبه !
_یه کتاب کوتاه وجذاب با قلم آقایِ شجاعی بخونیم؟
از آن‌که هیچ پروا ندارد؛ باید ترسید. چه بسا همراه‌ترین رفیقش را هم از پشت خنجر بزند‌. 🌵| از دیارِ حبیب
فقط اونجا که حاج میثم مطیعی می‌گه : دعایی ندارم از این دیگه بهتر، که نسلم زیاد شه از عشاق حیدر...
دستِ لرزانم را به آب سپردم، تشتِ کوچکی که به اقیانوس می‌ماند و دست‌های مؤمنِ مهتابی سر به زیر را در آغوش کشیده بود. گر چه پرده‌ایی حائل میان من و خورشید نگاهش بود اما همه جا سراسر نور وجود او بود. گویی تا قبل از آن زمین غرق در ظلمت بود و از آن هنگام که ماه و خورشید بر فرازِ منبرى که زیر دو درخت کهنسال توسط سلمان و ابوذر و عمار ساخته شده بود، ایستادند و بر زمین نور فشانی کردند. دستانم را به آب سپردم، تا عطشِ جانم از بیعت سیراب شود که وجودم را در اقیانوس بی‌کرانه رحمتِ امیرمؤمنان غرق کنم. دستانم را به آب سپردم و زمزمه کردم: "الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدانا لِهذا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلاَ أَنْ هَدانا اللَّهُ" سپاس خداوند را که ما را به این نعمت رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود، ما (به اینها) راه نمی‌یافتیم. زهرا سادات🌱 *روایتی زنانه از بیعت در روز غدیر
می‌خواهم لهوف بخوانم اما دست و دلم می‌لرزد، ورقه‌هایش را که باز کنی صدایِ سُم کوبه‌های یک گله اسبِ عربیِ جنگیِ تازه نعل شده می‌پیچد توی‌سرت... میثم مطیعی توی سرم زمزمه می‌کند: چرا دارن اسبا رو نعل تازه می‌زنن عرش خداست سینه ای که می‌خوان پامال کنن... زهرا سادات" | |
مکروبه !
می‌خواهم لهوف بخوانم اما دست و دلم می‌لرزد، ورقه‌هایش را که باز کنی صدایِ سُم کوبه‌های یک گله اسبِ ع
لهوف می‌خوانم و انگار پرت می‌شوم درست وسطِ معرکه، گوشم پر می‌شود از صدایِ جان‌فرسایِ چکاچکِ شمشیرهایِ از نیام بیرون کشیده و شیهه‌ی اسب‌ها و رجزخوانی‌ها... لهوف می‌خوانم و انگار پرت می‌شوم به تیتراژ اولِ مختارنامه، صدایِ علی اکبر سلطانی توی سرم فریاد می‌زند: برخیز که شور محشر آمد... زهرا سادات" | |
مولای من، امام حسین مهربونم! امشب دستِ دلِ روسیاهمو برداشتم و خمیده و سربه زیر اومدم که تو آغوش مهربونت منو هم جا بدی...