eitaa logo
رسانه مردمی مالواجرد
1هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
117 فایل
🔷رسانه مردمی روستای مالواجرد 🌹روستایی با ۲۹ شهیدگلگون‌کفن🌹 🔸️پوشش خبری: مالواجرد،منطقه و اخبارمهم‌کشوری 🌟وفعالیتهای ستادپیشرفت روستا ✅شروع فعالیت کانال:۲۸دی۱۳۹۸ ارسال پیشنهادات،اخبار و یاتبلیغات به آیدی زیر: @admineresaneh @adminemalvajerd1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸راهپیمایی روز ۱۳ آبان 🔸توسط مدارس روستای مالواجرد 🔸به همراه جشن و هدیه روز دانش آموز 🔸روز گذشته،۱۳ آبان ۱۴۰۳ 🔹گلزار شهدای مالواجرد 💠💠 همچنین برگزاری مراسم ویژه ۱۳ آبان همراه با برنامه های متنوع با همکاری دانش آموزان و دعوت از سخنران از حوزه بسیج دانش آموزی در مدرسه بانو مجتهده امین 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبتون خندون دلتون شاد 😂😂 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین کار موقعی که بچه ها سر کله هم میزنن.😂😂 ✅ خیلی مهمه ها 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
📿
🔹 امام على(ع): 
نيک بخت آن کس است که از سرگذشت ديگرى پند آموزد. 🔹 ............... 📚الخصال: ۶۲۱/ ۱۰، ميزان الحکمه، ج‌۵، ص: ۲۹۷. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠@malvajerd1💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚#قلب‌های‌بی‌تپش💓 📖#قسمت‌‌چهاردهم4⃣1⃣ درست خاطرم نیست که با چه سرعتی خود را به تهرانپارس رساندم. وق
📚💓 📖⃣1⃣ بی‌توجه به درگیری جاوید با افراد دیگر باند، پدال گاز را محکم فشردم و به دنبال پژو افتادم. مدت کمی که گذشت،رئیس باندکه فهمید،تحت تعقیب است، باسرعت دیوانه‌واری ازبین اتومبیل‌های دیگر لایی می‌کشید وفرار می‌کرد ومن پا به پای اودر تعقیبش بودم. نمی‌شد تیراندازی کنم.باید آنقدردنبالش می‌رفتم تا موقعیت مناسبی یافت شود.آن ساعت روز،مردم کم‌تر ازخانه و اداره خارج می‌شدند وترافیک چندانی درخیابان‌ها نبود. بخت با من یاربود که اولین چراغ قرمز پژو را متوقف کرد. با فشارگازشدیدی،سعی کرد وارد پیاده‌رو شود و از چهارراه عبور کند اما چرخ ماشین افتاد داخل جوی آب و گیرکرد.هر دونفر به سرعت از اتومبیل خارج شدیم و تا مرادید، دستش به سویم دراز شد.به سرعت در پهلوی ماشین سنگر گرفتم.لازم نبود تا شلیک کند و پی ببرم که کلت او آماده ی آتش است.گلوله سوزان فضارا شکافت و سرب داغ از کنارگوشم رد شد. مردم وحشت‌زده به دنبال پناهگاهی می‌گشتند که سارق دوباره شلیک کرد و پای پیاده فرارکرد.نمی‌توانستم اجازه بدهم که از چنگم بگریزد. این بار به قیمت جانم هم که شده، باید دستگیرش می‌کردم. نیم‌نگاهی به موقعیت انداختم و کلتم را بیرون کشیدم و به سرعت افتادم دنبالش. با دیدن من که در تعقیبش بودم بی‌هدف تیراندازی می‌کرد و من فریاد می‌زدم و از جمعیت می‌خواستم روی زمین بخوابند و حرکت اضافه‌ای نکنند.هنوز نمی‌توانستم تیراندازی کنم. سروصدا باعث شده تا جمعیت بیش‌تری بیایند به سمت ما. به ناچار دو تیر هوایی شلیک کردم تاحواس او پرت شود و مردم هم از نزدیک شدن به ما خودداری کنند. همچنان بی‌هدف تیراندازی می‌کرد و من فشنگ‌هایش را می‌شمردم.هر بار که سعی می‌کردم بیش‌تر به او نزدیک شوم کلت خود را به طرفم نشانه می‌رفت اما شلیک نمی‌کرد. بعد از سه دفعه امتحان،دیگر مطمئن بودم که فشنگ‌هایش تمام شده و به سرعت خود افزودم. مشخص بود که زیاد اهل دویدن نیست. لحظه به لحظه فاصله‌مان کمتر می‌شد.ساق پایش را نشانه رفته بودم که صدای گاز پرفشار یک موتورسوار را از پشت سرم شنیدم. قبل از شلیک کردن ضربه ی شدیدی به کمرم خورد و افتادم روی زمین.هنوز گیج و منگ بودم که موتورسوار رئیس باند را سوار کرد و دربرابر چشمانم گریختند. نمی‌توانستم چیزی راکه می‌بینم باور می‌کنم. ناجی او کسی جز فری پانچو نبود.با دیدن او دلم مالامال از ناامیدی شد. به زحمت از جای خود برخاستم و به طرفشان نشانه رفتم اما چقدر دیر. دیگر در تیررسم نبودند. چند لحظه‌ای با یاس و ناامیدی نگاهشان کردم تا از نظرم دور شدند. باز هم این بغض لعنتی آمد سراغم.تا کی باید صبر می‌کردم؟ می‌خواستم به زمین و زمان فحش بدهم که صدای گلوله‌ای را از راه دور شنیدم. با سرعت برگشتم و از مشاهده صحنه روبرو،به شدت یکه خوردم. پرویز و فری پانچو به طرف من می‌آمدند و این سروان جاوید بود که سوار بر ترک موتور یکی از افراد خود به دنبالشان می‌آمد و بی‌محابا شلیک می‌کرد. نمی‌خواستند تسلیم شوند. این اهداف متحرک،قاتلین همسرمن نبودند. تهدیدهای بودندکه امنیت اجتماع را به خطر می‌انداختند وباید نابود می‌شدند.اسلحه را به طرفشان نشانه رفتم.دوباره قول خود به شقایق را به خاطر آوردم. نفس عمیقی کشیدم و کلت را محکم فشردم.به خودم تلقین کردم: «این من نیستم. این من نیستم. این تیر عدالته.من فقط یک واسطه‌ام». یک...دو...سه...آتش. و تیرم خطا رفت. زدنِ فری پانچو ساده نبود.دفعه ی قبل سی و پنج گلوله به هدر دادم. در هدایت موتور، مهارتی شیطانی داشت. رسیده بودند به پنجاه قدمی من. دستم می‌لرزید «این من نیستم شقایق. این گلوله ی عدالته. من فقط یک واسطه‌ام».صدای فریاد نالان شقایق در گوش‌هایم پیچید و دوباره تیرم خطا رفت. رسیدند به بیست قدمی‌ام. نگاهم به نگاه فری پانچو گره خورد. باز هم همان لبخند موذیانه روی لبش بود. ناگهان خشمی شدید و افسارگسیخته تمام تنم را درنوردید. دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم. نمی‌توانستم خود را کنترل کنم. یک، دو، سه؛ تمام نفرتم برای تو، آتش! تیر به باک پر از بنزین خورد و موتور با صدای مهیبی منفجر شد. هر دو نفرشان آتش گرفتند و بعد از افتادن روی زمین به گوشه‌ای پرتاب شدند. رفتم بالای سر پرویز و سوختن او را تماشا کردم. هنوز صدای فریاد شقایق در گوش‌هایم بود. ناگهان قول خود را به یاد آوردم و با هراس اسلحه ی خود را انداختم زمین. سروان جاوید از روی موتور پرید پایین و سعی کرد آتش پرویز را خاموش کند اما بی‌فایده بود. هر دو نفرشان در اثر ضربه ی مغزی و جراحات حاصل از سوختگی مرده بودند. حالت تهوع داشتم. سرم گیج می‌رفت و داشتم تعادل خود را از دست می‌دادم که جاوید زیر بغلم را گرفت و مرا گوشه‌ای نشاند. به همکار خود اشاره کرد تا اسلحه‌ام را از روی زمین بردارد. مردمی که می‌دیدند خطر رفع شدند کم‌کم دورمان جمع می‌شدند. .. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
❁᯽﷽᯽❁ 📌قابل توجه کلیه متقاضیان 🔹 🔸اعم ازمددجو و یا غیرمددجو ❇️ 1⃣ اولویت اول با مددجویان عادی و تبصره ۱۴ معیشت بگیر کمیته امداد می باشد . 2⃣ افراد غیرتحت حمایت کمیته امداد نیز می توانند متقاضی باشند مشروط بر اینکه : ✅ استحقاق و نیازمندی آنان توسط امداد مورد تایید واقع شود . ✅ این وام فقط به سرپرستان خانوار پرداخت می گردد . ✅ دهک درآمدی خانوار بین ۱ الی ۵ باشد . 3⃣ سکونت افراد در محل باشد . 4⃣ متقاضیان نباید دارای بیمه تامین اجتماعی اجباری ، کارمندی و یا شرکتهای دولتی باشند . 5⃣ سن متقاضیان جهت اجرای طرح نیروگاه خورشیدی از ۱۸ الی ۷۰ سال باشد. 6⃣ داشتن کارت پایان خدمت یا معافیت الزامی است . ❇️ جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانید همه روزه با مراجعه به واحد خودکفایی و یا از طریق شماره تلفن : ☎️ ۰۳۱ ۴۶۵۳ ۳۰۴۰ داخلی ۹ (مهندس اکبری) تماس حاصل فرمایند . 🌸🌼🍃🌺🍃🌼🌸 " روابط عمومی کمیته امداد امام خمینی (ره) اداره ی جرقویه علیا " 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🔸 اجرای مرحله دیوارکشی حسینیه مالواجرد 🔸از دوهفته پیش تاکنون 🔸توسط استادکاران و کارگران زحمت کش روستا 🔸 خداقوت به همه ی دست اندرکاران این مجموعه و همچنین آقای حمید صادقی(حاج سیف‌الله) بعنوان مدیریت اجرایی طرح. 🌹🌹اجر همگی با سیدوسالارشهیدان 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
1_1758384359.mp3
3.03M
آیه 196🌹 ازسوره بقره 🌹 و حج وعمره را براى خدا به اتمام رسانيد و اگر محصور شديد (و موانعى مانند ترس از دشمن يا بيمارى اجازه نداد كه پس از احرام بستن، حج را كامل كنيد) آنچه از قربانى فراهم است (ذبح كنيد واز احرام خارج شويد.) وسرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به قربانگاه برسد و اگر كسى بيمار بود و يا ناراحتى در سر داشت (و ناچار بود سر خود را زودتر بتراشد،) بايد كفّاره‌اى از قبيل روزه يا صدقه يا قربانى بجا آورد وچون (از بيمارى ويا دشمن) درامان شديد، پس هر كس بدنبال عمره تمتّع، حج را آغاز كرده آنچه را از قربانى كه ميسّر است (ذبح‌ کند.) و هركس كه قربانى نيافت، سه روز در ايام حج روزه بدارد و هفت روز به هنگامى كه بازگشتيد، اين ده روزِ كامل است. (البتّه) اين (حج تمتّع) براى كسى است كه خاندانش ساكن (مكّه و) مسجد الحرام نباشند. و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه او سخت كيفر است 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠@malvajerd1💠
همہ‌ هستی‌ من‌ حضرت‌ ارباب‌ سلام اۍ‌ دلیلِ‌ تپشِ‌ این‌ دلِ‌ بی‌تاب‌ سلام ☀️ 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🗓 تقویم امروز... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂خوش نشين بر لبِ آبی که روان ميگذرد تا که احساس کنی عمر چنان ميگذرد 🍂از صدای گذر آب چنان می فهمی تندتر از آبِ‌روان، عمرِ گران ميگذرد 🍂زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست، آرزویم این‌است؛ آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست.😊 ♡حال دلتون خوب همراهان بزرگوار❤️ 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 یه خبر ویژه برای کشاورزان و باغداران 🌾 ریشه زایی چندبرابری گندم و جو با روش👆 🔴با حضور جناب آقای مهندس مبشری کارشناس کشاورزی 🔹جمعه ۱۴۰۳/۸/۱۸ ساعت ۱۰صبح 🔰روستای مالواجرد_سرچشمه 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
📡📣قابل توجه روستا شبکه‌های 👇 👈آی‌فیلم۲ 👈آی‌فیلم‌انگلیسی 👈استانی 👇مربوط به فرستنده کانال 24 ایستگاه می‌باشد 📣تا اطلاع ثانوی به تنظیمات گیرنده‌های ❌خود دست نزنید لطفا هرگونه‌ می‌توانید اطلاع‌رسانی کنید 📡 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
📿 🔹 امام على(ع): مشورت کردن، چشمه هدايت است. 🔹 📚غرر الحکم: ۱۰۲۱، ميزان الحكمه، ج‌۱۲، ص: ۵۹۱. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠@malvajerd1💠
👨🏻‍🦰دونالد ترامپ: بعد از رفتن به کاخ سفید ایران و اسرائیل را آشتی خواهم داد؛ حتی حاضرم برای صلح در خاورمیانه به تهران و تل‌آویو سفر کنم. ✍داستان ما که با تو،قضیه ی پدرکشتگیه،،هنوز خون سردارمون خشک نشده. شماها خودتون عامل جنگ درخاورمیانه اید..لازم نیست برای ما نقشه ی صلح بکشی،تو فقط سگ هارِ صهیونیستت رو بردار و از منطقه برو که بزودی با وعده صادق ۳ بدجوری پشت و رو میشید😎 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
🔹إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ 🔸خدا توكل كنندگان را دوست دارد 📗سوره‌ آل عمران، آیه ۱۵۹ 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📚#قلبهای‌بی‌تپش💓 📖#قسمت‌پانزدهم5⃣1⃣ بی‌توجه به درگیری جاوید با افراد دیگر باند، پدال گاز را محکم فش
📚 📖⃣1⃣ 🔴قلب‌های بی‌تپش🔴 خسته‌تر از همیشه برگشتم خانه. علی خیلی اصرار می‌کرد که شب کنارم بماند یا مرا برساند خانه ی پدر و مادرم اما قبول نکردم و با تندخویی خواستم در زندگی خصوصی‌ام دخالت کند. اتومبیل را مقابل خانه پارک کردم و افتان و خیزان خود را از پله‌ها بالا کشیدم. دست لرزانم به دنبال دسته‌کلید می‌گشت. حواسم هیچ سر جای خود نبود و نمی‌دانستم کلید اصلی کدام یکی است. به زحمت رفتم تو. وقتی به طرف جالبالسی می‌رفتم زیرچشمی به آشپزخانه نگاه می‌کردم. سر تا پایم خاک‌آلود بود. لباس‌هایم را ریختم توی ماشین لباس‌شویی و رفتم حمام. نمی‌دانم چند دقیقه بود که نشسته بودم زیر جریان آبی که یادم نیست گرم بود یا سرد. سرگیجه‌ام امان ایستادن نمی‌داد. بالاخره حوله‌ای دور خود پیچیدم و بیرون آمدم. ایستادم مقابل آشپزخانه و مدت نامعلومی به صندلی خالی شقایق نگاه کردم. قطرات اشک بی‌اختیار از گونه‌هایم سرازیر شدند. شقایق از پشت لحظه‌ها هم پر کشیده و رفته بود و خانه‌ام در تاریکی غرق می‌شد... ********** دم‌دمای غروب، خسته از کار روزانه به خانه برگشت. هنوز اتومبیل را به درستی پارک نکرد بود که تلفنش زنگ زد. به شماره ی ناشناس نگاهی انداخت و با اکراه دکمه ی سبز را فشرد. - بفرمایید. صدای نگران زنی از آن سوی خط او را به خودش آورد. - سلام علی آقا. خوبین؟ ببخشید که مزاحم شدم. - سلام خانم صفورا. ممنونم. خواهش می‌کنم. شما خوبین؟ آقای صفورا خوبن؟ سعید خوبه؟ - راستش منم می‌خواستم در مورد سعید از شما بپرسم. ازش خبری ندارین؟ سروان شاهد خودش را باخت. همان لحظه در دلش به خود لعنت می‌فرستاد که چرا رفیق خود را در آن حال تنها گذاشت. سعی می‌کرد خودش را خون‌سرد نشان بدهد: - من دیشب رسوندمش خونه. امروز اداره نیومد؛ فکر کردم داره استراحت می‌کنه. - خدا مرگم بده. مگه بچه‌م چیزیش شده؟ - نه خانم صفورا. هیچ طوریش نشده. فقط یه مشکل کاری بود. می‌دونین که شغل پلیسا چطوریه؟ - اتفاقی افتاده که من بی‌خبرم؟ - سعید چیزی بهتون نگفته؟ - راجع به چی؟ - قاتل زنش پیدا شد. - آخیش! الهی شکر؛ ایشاالله که هر چی زودتر همه‌شونو اعدام کنن. - دیگه لازم نیست. سعید این کارو کرد. - خدا مرگم بده؛ اونارو کشت؟ - متاسفانه. مادر سعید مکث کرد. سروان شاهد خوب می‌دانست که پیرزن بیچاره شوکه شده و بنابراین صبورانه منتظر ماند تا زن بر اعصاب خود مسلط شود. - باشه، فهمیدم. ببخشید که مزاحم شدم. من الان می‌رم خونه ی سعید. شاهد با دستپاچگی گفت: - صبر کنید خانم صفورا. اجازه بدین منم بیام تا با هم بریم. چندین بار زنگ آپارتمان را فشرد اما هیچ پاسخی در کار نبود. نگاه نگرانشان در هم گره خورد. سروان شاهد سرش را تکان داد و خانم صفورا باعجله دستش را برد درون کیفش و دسته‌کلیدی بیرون آورد و با انگشتان لرزانش یکی را انتخاب کرد تا در اصلی را باز کند. هر دو شتابان خود را به آسانسور رساندند و به طبقه ی چهارم رفتند. سروان شاهد چند بار محکم به در کوبید اما باز هم پاسخی در کار نبود. مادر سعید بدون معطلی با کلید دیگری در را باز کرد و به سرعت وارد خانه شد. همه جا تاریک بود. پیرزن عصبی کورمال‌کورمال به دنبال کلید برق گشت و آن را فشار داد. چشمان تیزبین سروان شاهد به آشپزخانه افتاد که ظرف‌های شکسته در آن دیده می‌شدند. وضع سالن پذیرایی هم کمابیش مثل آشپزخانه بودند. همه چیز این‌جا و آن‌جا ریخته بود روی زمین. خانم صفورا سراسیمه دوید طرف اتاق خواب و پسرش را صدا زد اما هیچ کس در خانه نبود. پلیس کهنه‌کار به اطراف نگاهی انداخت و دوباره برگشت به آشپزخانه. با دقت روی میز و زمین را نگاه می‌کرد که رد باریکی از خون بر دیواره ی کنار یخچال یافت. سراسیمه به مادر سعید گفت: - خانم صفورا لطفاً به هیچ چیز دست نزنید. خواهش می‌کنم. خیلی مهمه. همون جایی که هستین بشینید. منو ببخشید اما فکر می‌کنم برای سعید اتفاق بدی افتاده باشه. باید با اداره تماس بگیرم. پیرزن بیچاره به صدای بلند به گریه افتاد و از حال رفت و افتاد روی زمین. شاهد از این‌که چنین بی‌پروا منظورش را رسانده بود به خود لعنت فرستاد و به اتاق خواب رفت و بالشی آورد و گذاشت زیر سر او. بعد هم با عجله آب قندی درست کرد و سعی کرد مادر نگون‌بخت را به هوش آورد. بعد به اورژانس زنگ زد و سپس سرهنگ وثوق را در جریان گذاشت. - فکر می‌کنی چه بلایی سرش اومده شاهد؟ - فکر می‌کنم دزدیدنش جناب سرهنگ. به نظر می‌یاد این‌جا درگیری پیش اومده. البته بهتره کارشناس بفرستین تا خون رو به آزمایشگاه بفرستیم. شاید مال صفورا نباشه. - از همه ی همسایه تحقیق کن. بعدم سریع بیا اداره. الان دستور می‌دم تمام افراد باند پرویزو ببرن اتاق بازجویی. قبل از صبح باید صفورا رو پیدا کنی شاهد. - اطاعت جناب سرهنگ. مطمئن باشید که پیداش می‌کنم. ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😅 خلاصه که موقع کردن حواستون باشه😅😂 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
✅ میوه‌ای که نمی‌گذارد «پیر» شوید! 👌🏻 انار علائم پیری را به تأخیر می‌اندازد و به دلیل آنکه ترکیبات آنتی‌اکسیدانی دارد باعث می‌‌شود آسیب‌های پوستی و آکنه را درمان کند و به تقویت فولیکول‌های مو پرداخته و جریان خون را بهبود می‌بخشد 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
➖♦️♦️➖ 🔻تفکر خلاقانه🔺 سالها پیش در یک شهر ایتالیایی کوچک، بازرگانی مبلغ زیادی به یک نزول‌خوار بدهکار بود.😔 نزول‌خوار پیرمرد زشت‌رویی بود که ازقضا خیال دختر بازرگان را در سرمی‌پروراند❗️ سرانجام تصمیم گرفت پیشنهادی به بازرگان بدهد تا حساب‌شان به کل صاف شود‼️ پیشنهاد پیرمرد ازدواج با دختر او بود. نیازی به گفتن نیست که پیشنهادش با نگاه نفرت‌آمیز بازرگان مواجه شد.😖 نزول‌خوار پیر پیشنهاد داد دو سنگ‌ریزه را داخل کیسه بیاندازد، یکی سفید و دیگری سیاه، دختر بیاید و یک سنگ‌ریزه را از داخل کیسه بیرون بیاورد. اگر سیاه از آب درآمد بدهی آن‌ها با شرط ازدواج صاف می‌شود.❗️ اگر سفید از آب درآمد، بدهی آن‌ها بدون شرط ازدواج صاف می‌شود.❗️ آن‌ها روی مسیری پوشیده از سنگ‌ریزه در باغ بازرگان ایستاده بودند. پیرمرد خم شد و دو سنگ‌ریزه برداشت. دراین‌بِین دختر دید که پیرمرد دو سنگ‌ریزه‌ی سیاه را داخل کیسه انداخت😠 پیرمرد که گمان نمی‌کرد دختر بویی برده از او خواست به سمت کیسه بیاید و یکی از آن‌ها را از کیسه بیرون بیاورد. ➖دختر سه انتخاب پیش‌روی خود داشت: 👈نپذیرد که سنگ‌ریزه‌ای از داخل کیسه بردارد. 👈هر دو سنگ‌ریزه را بیرون بیاورد و حقه‌بازی پیرمرد را فاش کند. 👈یک سنگ‌ریزه را از کیسه بیرون بیاورد و با دانستن این که سیاه است خودش را فدای بدهی پدرش کند. او سنگ‌ریزه‌ای را از داخل کیسه بیرون آورد و قبل از اینکه چشم بقیه به آن بیفتد، طوری وانمود کرد که «تصادفاً» از دستش به روی زمین پوشیده از سنگ‌ریزه افتاده و رو کرد به پیرمرد نزول‌خوار و گفت: «وای چقدر من بی‌دست‌وپام❗️ مهم نیست. سنگ‌ریزه‌ای که داخل کیسه جامانده نشان می‌دهد سنگ‌ریزه‌ی افتاده کدام بوده⁉️» ⭕️روشن است که سنگ‌ریزه جامانده هم سیاه است و نزول‌خوار ازآنجاکه نمی‌خواست حقه‌اش برملا شود چاره‌ای نداشت جزاینکه وانمود کند سنگ‌ریزه‌ای که به زمین افتاده سفید است و بدهی بازرگان را بدون شرط ازدواج با دخترش صاف کند.👌 ✅ همیشه می‌توانید با بر موقعیت‌های دشوار غلبه کنید. ✔️تسلیم گزینه‌هایی که فقط دیگران پیش روی شما می‌گذارند نشوید. 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
📡🔷 ضمن تسلیت خدمت کانون داغدار به‌اطلاع می‌رسانیم : ⚜پدری مهربان و همسری فداکار ⚜ مرحوم شادروان 🕯 (ابراهیم‌حسین‌باقر) ▪️ساعتی پیش در یکی از بیمارستان‌های تهران 💠 🔷مراسم متعاقبا اعلام می‌گردد 🔰 روحش 🔰 مع الصلوات 💠اللهم صل علی محمدوآل محمد و عجل فرجهم 📡مجموعه‌فرهنگی‌هنری‌پابرج 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠
رسانه مردمی مالواجرد
📡🔷 #انالله‌واناالیه‌راجعون ضمن تسلیت خدمت کانون داغدار به‌اطلاع می‌رسانیم : ⚜پدری مهربان و همسری فدا
📡🔹بدین‌وسیله مراسم و آئین 🕯 🔷فردا ۱۶ آبان‌ماه ۱۴۰۳ راس ساعت ۱۰:۳۰ 🔶مقابل درب سالن عروجیان بهشت‌زهرا (س) انجام می‌شود 🌐درخواست می‌کنیم نثار روح آن فقید سعید و ارواح ، برادران و والدینش قرائت فرمائید 💠اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 📡 مجموعه‌فرهنگی‌هنری‌پابرج 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠