eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
345 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 دلـــــم تا برایت تنگ می‌شود می‌نشینم اسمت را می‌نویسم می‌نویسم می‌نویسم بعد می‌گویم این همه او پس دلتنگی چرا ...؟ 🌹 🕊🥀
وقتی نگاه های تمسخرآمیز مردم در خیابان به چادرم، اراده ام را سست میکند؛ یاد لبخند تو میفتم... و دیگر نگاه هیچکس برایم مهم نیست! فقط نگاه تو به من قدرت میدهد و قدم هایم را استوارتر برمیدارم... خدا آن روز را نیاورد که لبخندت را به لبخندهای دروغین نامحرمان بفروشم. ❤️
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 یک روز برای ناهارِ مسئولین چلوکباب بردند، ولی غذای بقیّه ی بچه ها چیز دیگه ای بود. وقتی از جریان مطلع شد، پرخاش کنان به مسئولین تدارکات گفت : چرا برای ما چلوکباب آوردید و برای بچه ها نبردید؟ فوراً یا فکری برای اونا بکنین یا این غذا رو از جلوی من بردارید! بعد همـ لب به غذا نزد... شبیه رفتار کنیم 🕊 💐🕊
🌴🌹🍀🥀🍀🌹🌴 براے سرڪشے به قسمت انبار رفتہ بود ... رئیس انبار ڪہ او را نمےشناخت ، بہ او گفتہ بود ، با ایستادن و نگاه ڪردن ڪارے از پیش نمےرود . او هم دست به ڪار شده بود و حسابـے ڪمڪـ ڪرده بود . بعد از ظهر رئیس انبار از اطرافیان او پرسیده بود : ڪہ سرباز ڪدام دستہ است ؟ تا با فرمانده اش صحبت ڪند و او را به انبار منتقل ڪند . و او فرمانده لشڪر امام حسین (ع ) بود ... شادی روح و 🌹🌴 🌹
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم کلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم : اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد شادی روح و 🌴 🕊🌹
گاهی باید مکث کرد روی لبخندهایت! نگاه هایت! هر کدامشان پیامی دارند که میتواند نجات دهنده حال و روز این روزهایمان باشد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 سعی‌مان این باشد ڪہ خاطره را در ذهنمان زنده نگهداریم و را به عنوان یڪ الگو در نظر داشته باشیم ڪہ راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند ڪہ در این راه شدند ... 🌹 🥀🕊
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم . من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند . يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند . كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش . همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم ، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد . گفت : به خدا سپردمتون ! تا صداش را شنيدم ، نفسم بريد . گفتم : ؟ گفت: هيـــــس ؛ صدات در نياد ! و رفـــت سراغ تانک بعدی 🥀🌹🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به روایت وقتی از این كانال كه سنگرهای دشمن را به یكدیگر پیوند می‌داده‌اند بگذری، به خواهی رسید، به او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت اما چهره ریز نقش و خنده‌های دلنشینش نشانه‌ی بهتری است. شادی روح و 🥀 🌹🕊
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷 ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بـےﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ﺗﺮڪﺶ ﺗﻮے ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزے داشتم؛ مےﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ داخل ماشین . هے ﺩﺳﺖ مےﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچہ ﻫﺎ ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، مےﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ... ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ مےﮔﺮﻓﺖ مےڪﺸﯿﺪ ،ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمےﺷﺪ ... با غصّہ ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ڪہ ﺯخمے ﺍﻓﺘﺎﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻭے ﺯﻣﯿﻦ ... ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ مےﺷﺪﻧﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ ... ﮔﻔﺖ : «ﺑﺎﺑﺎ .....! ؛ نمےﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎبہﺟﺎ ڪﻨﻢ . ﺍﻻﻥ میمیرند ؛ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ . » ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یڪے یڪے ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ مےڪﺮﺩ ، ﺩﺳﺖ مےڪﺸﯿﺪ ﺭﻭے ﺳﺮﻣﺎﻥ و مےگفت : ﻧﮕﺎﻩ ڪﻦ .... ﺻﺪﺍﻣﻮ مےﺷﻨﻮے .....؟ ﻣﻨﻢ ، .... مےگفت و مےڪﺮﺩ ..... 🥀 🇮🇷🌹
اما دلم پیش شما جور دیگه خدا رو دوست داره :) 🌱
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آن‌ها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فساد‌ها را بگیرید . 🌹 🌴 🌹 🌹 🌹 🕊 🕊 🌹🌴
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 🌹 🌹 : 🗓 1336/06/01 🗓 محل تولد : اصفهان وضعیت تاهل : متأهل شغل : پاسدار : 🗓 1365/12/08 🗓 مسئولیت : فرمانده لشگر امام حسین (ع) محل : شلمچه عملیات : کربلای 5 مزار : 🌷 🕊🌹
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 یک روز برای ناهارِ مسئولین چلوکباب بردند، ولی غذای بقیّه ی بچه ها چیز دیگه ای بود. وقتی از جریان مطلع شد، پرخاش کنان به مسئولین تدارکات گفت : چرا برای ما چلوکباب آوردید و برای بچه ها نبردید؟ فوراً یا فکری برای اونا بکنین یا این غذا رو از جلوی من بردارید! بعد همـ لب به غذا نزد... شبیه رفتار کنیم 🕊💐🕊
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 یك عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترك نمی‌شد. او معتقد بود: هرچه می‌كشین و هرچه كه به سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. دقت فوق‌العاده‌ای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان می‌آورد كه: سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد. دائماً به فرماندهان رده‌های تابعه سفارش می‌كرد كه در امور مذهبی برادران دقت كنند. 🌴🕊🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 به رفته بود . بعد از نقشه عملیات را پهن کرد را نشان داد و گفت : اگر من شدم اینجا از روی چند رد شدم . به صاحبش بگویید باشد . شادی روح و
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 از زبان و برادر فردی وفادار و فداکار و جانباز راه اسلام و انقلاب و امام بودند که ما از موقعی که ایشان را شناختیم در جهاد بودند، در فعالیت بودند در مبارزه بودند. ایشان در عملیات فرماندهی کل قوا نقش تعیین کننده و بسزایی داشتند و به قدری ایشان با یک ظرافت و حساسیت و یک وسواس خاصی قبل از عملیات کارهای حفاظتی که برادرها یک کانال کنده بودند که ایشان در این کانال با تبحر و زیرکی خاصی خودش را استتار میکرد و در نزدیکترین جای منطقه عملیات نسبت به دشمن ایشان قرار می گرفت. ما چندین بار که برای اطلاع از پیشرفت کار، منطقه را بازدید می کردیم ایشان را می دیدیم که در یک وضعیت خیلی مشکل و طاقت فرسایی قرار گرفته بود، اما ایشان خم به ابرو نمی آورد و مرتب صبر می کرد. خیلی خوب جنگیدن را بلد بود ، انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود. ... 🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊
🌴🌹🍀🥀🍀🌹🌴 براے سرڪشے به قسمت انبار رفتہ بود ... رئیس انبار ڪہ او را نمےشناخت ، بہ او گفتہ بود با ایستادن و نگاه ڪردن ڪارے از پیش نمےرود، او هم دست به ڪار شده بود و حسابـے ڪمڪـ ڪرده بود . بعد از ظهر رئیس انبار از اطرافیان او پرسیده بود: ڪہ سرباز ڪدام دستہ است ؟ تا با فرمانده اش صحبت ڪند و او را به انبار منتقل ڪند. و او فرمانده لشڪر امام حسین (ع ) بود ... شادی روح و 🌹🌴🌹
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴 با اتوبوس می‌برمت تا حالت جا بیاد مرخصی داشتیم و قرار شد با بریم اصفهان . گفت : بیا با اتوبوس بریم . بهش‌گفتم : با اتوبوس؟ توی این‌گرما؟ تا این حرفم رو شنید ، گفت : گرما ؟!!! پس بسیجی ها توی گرما چی‌کار میکنن؟ من یه دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم . پس اونا چی بگن ؟ با اتوبوس می‌برمت اصفهان تا حالت جا بیاد 📚یادگاران7 «کتاب » ، صفحه 33 🌴🌹🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 عبدالرسول زرین تک‌تیرانداز لشکر امام حسین در جنگ تحمیلی بود که به او لقب گردان تک نفره داده بود.یک نیروی نابغه عملیاتی و تک‌تیرانداز ویژه و استراتژیک محسوب می‌شد و بازوی عملیاتی بود. بهترین تک‌تیرانداز دفاع مقدس و جهان بود. سه هزار شلیک موفق داشت. ابتدا وضو می‌گرفت و بعد اسلحه را برمی‌داشت. همیشه نشانه‌گیری و تیراندازی‌هایش را با توسل شروع می‌کرد و می‌گفت: خدایا من برای تو شلیک می‌کنم، نه برای نفسم و بعد دو آیه شریفه «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى» و «وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ» را تلاوت مینمود. صدام برای شکارش یک تیم ۲۰ نفره تک تیرانداز بین‌المللی از جمله تک‌تیرانداز‌های آمریکایی را اجیر کرده بود، اما موفق نشدند. بارها زخمی شده بود و شصت درصد ازکارافتادگی داشت . بعد از عملیات طریق‌القدس یک تیر از بغل گوشش رد شد و لاله گوش راستش را سوراخ کرد ولی اصلاً خم به ابرو نیاورد و اصابت گلوله دشمن را با لبخند زیبایی پاسخ داد. گروهی از فیلمبرداران هم آنجا بودند که بلافاصله فیلم و عکس‌اش را گرفتند. عکس معروفی از آن لحظه به یادگار مانده است. مولایش ، در مکاشفه‌ای، او را سرباز واقعی خود خطاب نموده بودند. زمان و مکان را به دوستانش خبر داده بود. در عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر به رسید. 🏴 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 سعی‌مان این باشد ڪہ خاطره را در ذهنمان زنده نگهداریم و را به عنوان یڪ الگو در نظر داشته باشیم ڪہ راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند ڪہ در این راه شدند ... 🌹 🥀🕊
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم . من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند . يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند . كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش . همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم ، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد . گفت : به خدا سپردمتون ! تا صداش را شنيدم ، نفسم بريد . گفتم : ؟ گفت: هيـــــس ؛ صدات در نياد ! و رفـــت سراغ تانک بعدی 🥀 🌹🌴