eitaa logo
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
40.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
348 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
ثواب اعمال امروز کانال رو هدیه میکنیم به روح شهید بزرگوار، شهید سیدجواد اسدی 🕊🕯🕊🕯🕊 شادی روح شهدا صلوات.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
 بسم الله الرحمن الرحیم ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون شهیدان
آخرین دلگویه مون :) 🥀 ممنون از صبوریتون 🌻 ان الله یحب الصابرین✨ بمونید برامون 🙏 مطمئن باشید حضورتون اتفاقی نیست دعوت شده شهدا هستید😍❤️ آخرین قلم 🍃 التماس دعا🕊 پست آخر شبتون شهدایی •|سـرش‌را‌بریدنـد‌وزیر‌لب‌گفت •|فداۍ‌سرت‌سـرکھ‌قـابل‌نـدارد 🌻___________ ↳🥀🕊』 💌••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دختر شهیدی که! با سر تراشیده در روستاها گرداندند، و زنده به گورش کردند. ولی توهین به امام و اسلام نکرد. ما چنین دخترانی داشتیم. ولی حالا خانم همه غمش اینه یوقت ناخنش نشکنه یا خدا تفاوت تا چه حد
❤ و تو آن خوب‌ترين خبري که خداوند، عالم را از شوق آن پُر خواهد کرد .... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لولیک الفرج
رئیسی آب شور دریا را برای مردمش شیرین می کند 🔴روحانی حتی تأمین آب آشامیدنی مردم را به برجام گره زده بود و اکنون رئیسی بدون برجام آب دریا را برای مردم شیرین می کند! 🔴نیروگاه اتمی بوشهر آب دریا را شیرین می‌کند ✅استاندار بوشهر: در هفته دولت عملیات احداث آب‌شیرین‌کنِ ۷۰ هزار مترمکعبی در نیروگاه اتمی بوشهر آغاز می‌شود. دو نیروگاه اتمی جدید هم که هرکدام ظرفیت تولید ۱۰۵۰ مگاوات برق را دارند، در بوشهر درحال ساخت است. این نیروگاه‌ها توان شیرین‌سازی ۱۵۰ هزار مترمکعب آب را دارند.
الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا . حسن و حسین در همه احوال امام و پیشوایند ؛ چه بایستند و چه بنشینند. 🌹🏴🌴
🌹🏴🌴🥀🌴🏴🌹 💐 ای ملت ، ای پاسخگویان امام حسین (ع) ، بدانید که اکنون دشمن از رزم بی امان و صبر ایوب گونة شما نفسهای آخر را می کشد ، مقداری دیگر تحمل سختیها را داشته باشید که پیروزی نزدیک است ، این گفته خداوند است که بعد از هر سختی آسانی است ، بدانید که در این مقطع حساس و سرنوشت ساز که اسلام و کفر با هم در ستیزند اگر ما کوتاهی کنیم اسلام ضربه ای خواهد خورد که جبران آن به این زودیها ممکن نیست . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌴 🏴🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 چهار دختر و سه پسر داشتم ،اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشتم . دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ایی گذاشتم ،همان شب خواب دیدم بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه را هم کسی می زند . در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد . نوزادی در آغوش داشت ، رو به من کرد و گفت : این بچه را قبول می کنی ؟ گفتم : نه، من خودم بچه زیاد دارم ! آن آقا فرمود : حتی اگر علی اصغر امام حسین باشد؟! بعد هم نوزاد رادر آغوشم گذاشت و رو چرخاند و رفت . صدا زدم : آقا شما که هستید ؟ فرمود : علی ابن الحسین ، امام سجاد! هراسان از خواب پریدم و رفتم سراغ داروها، دیدم ظرف دارو خالی است ! صبح رفتم خدمت شهید آیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم آقا فرمود : شما صاحب پسری می شوید که بین شانه هایش نشانه ای است ، آن رانگه دار . آخرین پسرم روز میلاد امام سجاد (ع ) به دنیا آمد، نامش را علی اصغر گذاشتم ، در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود !! علی اصغرم بزرگ شد و در عملیات محرم در روز شهادت امام سجاد(ع)، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد... راوی : 🥀 🕊🥀
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 گاهی وقت ها ساعت ها زل می زند به مادر شهیدی که بر سر مزار پسرش نشسته است. دلش طاقت نمی آورد و مثل همیشه بغض سی و چند ساله اش دوباره در کنار مزار شهدای گمنام می شکند. خورشید به آسمان پنج شنبه که می رسد دلشوره هم با خودش می آورد. و این دلشوره برای یک روز و یک هفته و یک سال نیست، عمریست با این دلشوره زندگی کرده است. عمریست با این دلشوره از خواب برخواسته، نفس کشیده و تا به امروز را طاقت آورده است. مثل همان دلشوره ای که روز اول مادر شدن آمده بود سراغش، همان روزی که قنداقه تنها پسرش را به دستش دادند. همان روزی که وقتی چشمش به روی ماه نوزادش افتاد چهار قل و آیةالکرسی از روی لبش کنار نرفت. راستش را بخواهی دلش عجیب دوباره هوای آن روی ماه را کرده است. هر پنج شنبه کارش همین است، اصلا تمام دلخوشی زندگی اش همین پنج شنبه هاست. نمی داند چرا؟ اما همین که چادر سیاهش را بر سر می کند یاد آخرین روز رفتن جگرگوشه اش می افتد، یاد آن روزی که چادرش را دودستی گرفته بود و قسمش می داد تا اجازه رفتن را بگیرد، اجازه پر کشیدن را. شادی روح و 🌹🕊🥀
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 در زندان عراقی های بعثی یه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم .. این چطور بود.. به این صورت که یه بود رو می بردن توی این روی می نشودن ، و می بستن ، یه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی ک بالای این ، آهنی بود که قشنگ میومد روی ، دو رشته وصل می شد به . رو میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این وارد می شد ، بدن شروع می کرد و رعشه گرفتن . در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این ناخودآگاه تا چند ماه می شد تا این سلول های مغز خودشون رو بازیابی کنن طول میکشید . اوضاع و احوالی می شد . حال خیلی می شد . طوری که نمی شد براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی بالا سرشون می نشستیم و زار زار می کردیم . حاج آقا می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:. دل تو دلم نبود ، خدایا چه میخاد به سرم بیاد . خیلی بودم . تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه کردم ، نه زدم ، نه کردم ، نه زدم ، نه و نه ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل بشن . تا اینکه منو بردن توی اون و نشوندن روی . دست و پام رو . دیدید وقتی انسان خیلی ازش اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد . هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای رو خوندن . بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای که رسیدم ، اونا رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به ، فکم به همدیگه می خورد . تمام توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای رو به پایان ببرم . صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه . نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این رو تموم کنم ، اما تموم کردن من همانا و کردن بوسیله ی عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، عراقی اومد رو از برداشت ، حالا منتظره که من بازی در بیارم ، بشم بشم ، اما من نشدم ، خیلی براشون آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این رو می دید می شد. با این وضع قرار شد ، دوباره این رو به من بدن ، این یکی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم به فرق سرم ، برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو و من رو می خوندم و بار دیگه رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل داشت می شد ، دیگه با اون که داشتم فقط چشمام کمی باز بود . اومدن رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این روی این شخص نداره ، اومدن و حواله و می کردن . با و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه . می گفت اون لحظه من پاهای جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به کردن ، اما این ، ترس نبود ، نا امیدی نبود ، امید بود و تشکر از ، به می گفتم نمی دونم کجای عالم برای من کردی نمی دونم کجای برای من اون بالا آوردی ، برای من_دعا کردی ، 🕊 🕊🌴
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 انگار ناف مهدی را با کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند. پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند. وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین». نزدیک کربلا از یکی از موکب ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان». راوی : 🏴🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گَر مَردِ رَهی غَم مَخور از دوری و ديری دانـی که رِسيدَن هُـنَــرِ گـامِ زَمـان است
تاحالا به این فکر کردید وقتی کسی میمیره اطرافیانش تنها یک نفر رو از دست دادن اما خود اون هم خانواده اش هم دوستانش و همه عزیزانش رو در یک لحظه از دست داده..! 💔 ما حتمی و قطعیه روز و زمانش رو هیچ کدوممون نمیدونیم ، شاید یک ساعت دیگه شایدم سال ها بعد.. دیر شدنی هست اما دور شدنی نیست و هرلحظه بهش میشیم من که هرلحظه به مرگ نزدیکتر میشم برای آخرتم چیکار کردم!؟ برای های خودم زیر خاک کسی رو دارم؟ این دنیا همه چیزش تموم شدنیه حتی زن و بچه هاتم یه روز تنهات میذارن شاید واسه به عزت رسیدن یا حتی ذلتت تاثیر مثبت و منفی بذارن اما تهش تو میمونی و اعمالت به فکر اعمالت ، اخلاقت و روز مرگی هات باش رفیق... از مزرعه آخرت(دنیا) درست استفاده کن ، درست زندگی کن..🍃
می‌گویند یونس وقتی از همه جا ناامید شده بود همان زمانی که خود را در تاریکی های شکم ماهی دید و در پریشانی و بی‌تابی فرو رفت به خدا گفت: لا اله الا‌ انت سبحانک انی کنت من الظالمین ... یعنی که خدای من هیچ خدایی جز تو نیست تو منزهی و من از ظالمین و ستمکاران بودم به خودم قبل از همه ستم کردم... یونس وقتی دلش را صاف کرد، وقتی تقصیراتش را پذیرفت خدا نجاتش داد ... و ادامه اش که می‌گویند: فستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین ... یعنی ما مومنین را اینگونه نجات می‌دهیم ... وقتی که غم سراسر وجودشان را فرا گرفت وقتی پریشان شدند ... یعنی بنشین گوشه‌ای و دلت را با خدا صاف کن مثل یونس
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران؛ محسن بعد از معاینه از دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه...؟! میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟! دکتر پرسید : برای چی این سوال رو میپرسی پسرجون...؟! محسن گفت : چشمی که برای امام حسین علیه السلام گریه نکنه به درد من نمیخوره... 🕊🌹
هرچیزے اگررهایش ڪنے پژمردہ میشود بجز 🌸قرآن🌸 ڪـہ اگررهایش ڪردی، خودت پژمردہ خواهے شد خدایا قرآن رابهار دلهاےماقرار بدہ