🌹🏴🕊🌷🕊🏴🌹
اصلا #رقیه نه ، مثلاً دختر #خودت ...
یک شب میان #کوچه بماند ، چه می شود؟
اصلا بدون کفش ، توی #بیابان ، پیاده " نه "
در راه خانه #تشنه بماند ،چه می شود ؟
دزدی از او به #سیلی و شلاق و فحش ، " نه "
تنها به زور #گوشواره بگیرد ، چه می شود؟
گیریم #خیمه " نه " ، خانه و یا سرپناه ، " نه "
یک #شعله پیرهنش را بگیرد ، چه می شود ؟
در بین #شهر ، توی شلوغی ، همیشه ، " نه "
یک #شب که نیستی ، بهانه بگیرد ، چه می شود؟
اصلا #پدر ، عمو و برادر ، " نه "
جوجه ای ، #تشنه مقابل چشمش بمیرد ، چه می شود ؟
#دست گناهکار مرا روز #رستاخیز ...
یک #دختر سه ساله بگیرد ، چه می شود ؟
#صلی_الله_علیک_یا_رقیه
🌹🏴🕊
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
#شهدا
#ولایت_فقیه
#شهید_مدافع_حرم
#محسن_حججی
بهش گفتم : از این #سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی ، برام بگو .
راستش آن اوایل تا میدیدمش ، مدام به #رهبر ، بد و بیراه میگفتم .
او هم سرش را میانداخت پایین و لام تا کام حرفی نمیزد .
آن روز گفت : گفتنی نیست ، باید #راهش رو بری تا #بشناسیش !
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد : اونوقت #محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی #آقا .
بعد از #شهادتش ، خواهرم زنگ زد گفت : داریم میریم دیدار #رهبری ، گفتیم تو هم بیای .
پیش خودم گفتم : حتماً باید از پشت میله ها ببینمش .
باورم نمی شد #نمازم رو پشت سر #رهبر بخوانم ، نه از پشت میله ها ، به فاصله یک و نیم متری .
#عزت از این بالاتر که #دست مجروح #رهبر را بگیری و ببوسی و #دستت را در #دست سالمش فشار بدهد و بفرمایند :
#عاقبت_بخیر بشی !
همانجا به #محسن گفتم : تو #قول دادی و به #قولت عمل کردی ، منم #عوض شدم ؛ ولی هوام رو داشته باش #عوضی نشم .
📚 برگرفته از کتاب #سربلند
روایت هایی از زندگی
#شهید_محسن_حججی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
سلامتی نائب بر حق
#امام_زمان_عج
#مقام_معظم_رهبری
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹🌴🥀
🌹🥀🕊🌷🕊🥀🌹
#کلاس_درس_شهدا
#سردار_شهید
#ابراهیم_هادی
مقدمه ی #خوب شدن
سپردن #دستت به #دست خوبان است.
و چه خوبی بهتر از #شهدا.
دلت رو بسپر به #شهدا، لحظه هات بوی #خدا میگیره، دور #گناه رو خط میکشی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🕊🥀
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹
#بزرگ_مردان_کوچک
#نوجوان_شهید
#محمدحسین_ذوالفقاری
#قسمت_دوم
یکی از همرزمانش می گوید :
اما او از #شهادت برادرش #مطلع بود .
وقتی به او گفتم حالا که #برادرت به #شهادت رسیده ، بهتر است که به #میبد بروی .
او با #روحیه_ای عالی جواب داد :
اگر بروم دیگر نمی گذارند به #جبهه برگردم .
هنگامی که اصرار کردم گفت او برای خودش #شهید شده ، آخرت برای اوست نه من و سپس گفت :
اسلحه #برادرم را برمی دارم تا دشمن بداند با چه کسانی طرف است .
سرانجام او را برای مراسم #برادرش به #میبد روانه می کنند .
هنوز مراسم چهلم #برادرش برگزار نشده بود که او با #پیشانی بند سبز رنگ یا ثارالله رهسپار عرصه های #عشق و #ایثار می گردد و پس از حماسه آفرینی ها بی شمار در تاریخ ۲۸/ ۱۰/ ۱۳۶۰ در دشت #شقایق خیز #شوش بر اثر اصابت چندین ترکش #خمپاره به هر دو #دست و هر دو #پا در حالی که زمزمه #یا_حسین بر لب داشت به #لاله رویان هم رزم خود پیوست .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 💐🕊
🌺☘️💐🎋💐☘️🌺
#در_محضر_فرمانده
#مقام_معظم_رهبری
شماها که #جانباز هستید، همین الان در حال #مبارزهاید ... همین که شما روی #ویلچر نشستهاید یا روی #تخت دراز کشیدهاید یا با محرومیّت از #بینایی چشم یا #دست یا #پا، دارید در کوچه و بازار حرکت می کنید، یک مبارزه است .
چرا ؟
چون نشاندهندهی #ابتلاء و #محنت بزرگ این ملّت در یک دوران سخت است ، شما در واقع مثل یک تصویر ، مثل یک تابلو ، دارید #جنگ را و #دفاع_مقدس را به همه کسانی که شما را میبینند نشان می دهید ...
خودِ این #حضور شما و نفْس وجود شما ، یک #مبارزه، یک #بیان و یک #تبلیغ است .
۱۳۹۴/۶/۲۹
سلامتی و #شفای عاجل #یادگاران دفاع مقدس ، #جانبازان_عزیز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐 ☘️🌺
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#مثل_شهدا
#شهید_والامقام
#امیر_حاج_امینی
🌴 #شهیدحاج_امینی خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی .
#بیسیم_چی_شهید_پوراحمد
🌹 اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس #شهادتش اینطور معروف بشه.
🌴 هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…
🌹 یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”
🌴 ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و #دست می کشید به کف #پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو #پیشانیش و می گفت :
#من_خاک_پای_شماهام
🌹 #سالروزشهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🕊🥀
🌴🌹🕊🥀🕊🌴🌹
#شهیدانه
#شهید_والامقام
#سجاد_طاهرنیا
#فدای_لب_تشنه_ات
#یاحسین
به گوشم رساندن که #سجاد لب تشنه #شهید شده، وقتی تیر خورده بود از همرزمانش #آب طلب میکند اما دوستانش به #سجاد آب نمیدهند و میگویند الان نمیتونیم بهت #آب بدیم چون #آب برای بدنت ضرر داره و سریع #شهید میشی
لحظاتی بعد #سجاد تشنه به #شهادت میرسد، این موضوع خیلی منو ناراحت کرده بود و با خودم میگفتم کاش به پسرم #آب میدادن، تا اینکه یه شب تو خواب دیدم #سجادم پایین کوه افتاده و من دارم میرم بهش #آب بدم اما #بانویی رو دیدم که عصا بدست ( آن بانو #حضرت_زهرا_ع بودند ) رفت و به #سجاد، #آب داد و برایم #دست تکان میداد، منظورش این بود #خیالت راحت به #پسرت، #آب دادم، الان مطمئنم که #سجاد_سیراب به #شهادت رسیده است.
راوی:
#مادر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🌴🌹
🌹🏴🕊🌷🕊🏴🌹
اصلا #رقیه نه ، مثلاً دختر #خودت ...
یک شب میان #کوچه بماند ، چه می شود؟
اصلا بدون کفش ، توی #بیابان ، پیاده " نه "
در راه خانه #تشنه بماند ،چه می شود ؟
دزدی از او به #سیلی و شلاق و فحش ، " نه "
تنها به زور #گوشواره بگیرد ، چه می شود؟
گیریم #خیمه " نه " ، خانه و یا سرپناه ، " نه "
یک #شعله پیرهنش را بگیرد ، چه می شود ؟
در بین #شهر ، توی شلوغی ، همیشه ، " نه "
یک #شب که نیستی ، بهانه بگیرد ، چه می شود؟
اصلا #پدر ، عمو و برادر ، " نه "
جوجه ای ، #تشنه مقابل چشمش بمیرد ، چه می شود ؟
#دست گناهکار مرا روز #رستاخیز ...
یک #دختر سه ساله بگیرد ، چه می شود ؟
#صلی_الله_علیک_یا_رقیه
🌹 🏴🕊
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹 #بزرگ_مردان_کوچک #نوجوان_شهید #محمدحسین_ذوالفقاری #قسمت_اول پدر #محمدحسین نقل می کند که
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹
#بزرگ_مردان_کوچک
#نوجوان_شهید
#محمدحسین_ذوالفقاری
#قسمت_دوم
یکی از همرزمانش می گوید :
اما او از #شهادت برادرش #مطلع بود .
وقتی به او گفتم حالا که #برادرت به #شهادت رسیده ، بهتر است که به #میبد بروی .
او با #روحیه_ای عالی جواب داد :
اگر بروم دیگر نمی گذارند به #جبهه برگردم .
هنگامی که اصرار کردم گفت او برای خودش #شهید شده ، آخرت برای اوست نه من و سپس گفت :
اسلحه #برادرم را برمی دارم تا دشمن بداند با چه کسانی طرف است .
سرانجام او را برای مراسم #برادرش به #میبد روانه می کنند .
هنوز مراسم چهلم #برادرش برگزار نشده بود که او با #پیشانی بند سبز رنگ یا ثارالله رهسپار عرصه های #عشق و #ایثار می گردد و پس از حماسه آفرینی ها بی شمار در تاریخ ۲۸/ ۱۰/ ۱۳۶۰ در دشت #شقایق خیز #شوش بر اثر اصابت چندین ترکش #خمپاره به هر دو #دست و هر دو #پا در حالی که زمزمه #یا_حسین بر لب داشت به #لاله رویان هم رزم خود پیوست .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 💐🕊
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
#شهدا
#ولایت_فقیه
#شهید_مدافع_حرم
#محسن_حججی
بهش گفتم : از این #سیدعلی تون که اینقدر سنگش رو به سینه میزنی ، برام بگو .
راستش آن اوایل تا میدیدمش ، مدام به #رهبر ، بد و بیراه میگفتم .
او هم سرش را میانداخت پایین و لام تا کام حرفی نمیزد .
آن روز گفت : گفتنی نیست ، باید #راهش رو بری تا #بشناسیش !
چشم انداخت توی چشمم و بهم قول داد : اونوقت #محسن نیستم اگه تو رو ننشونم جلوی #آقا .
بعد از #شهادتش ، خواهرم زنگ زد گفت : داریم میریم دیدار #رهبری ، گفتیم تو هم بیای .
پیش خودم گفتم : حتماً باید از پشت میله ها ببینمش .
باورم نمی شد #نمازم رو پشت سر #رهبر بخوانم ، نه از پشت میله ها ، به فاصله یک و نیم متری .
#عزت از این بالاتر که #دست مجروح #رهبر را بگیری و ببوسی و #دستت را در #دست سالمش فشار بدهد و بفرمایند :
#عاقبت_بخیر بشی !
همانجا به #محسن گفتم : تو #قول دادی و به #قولت عمل کردی ، منم #عوض شدم ؛ ولی هوام رو داشته باش #عوضی نشم .
📚 برگرفته از کتاب #سربلند
روایت هایی از زندگی
#شهید_محسن_حججی
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
سلامتی نائب بر حق
#امام_زمان_عج
#مقام_معظم_رهبری
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 🌴🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهیدان_زنده_اند
#شهید_والامقام
#محمدرضا_شفیعی
حسین محمدی مفرد از جمله #غواصان واحد تخریب لشکر ۵ نصر که همرزم #شهید_شفیعی بوده، درباره #شهادت وی میگوید:
#محمدرضا در شب عملیات کربلای ۴ با اصابت تیر به ناحیه شکم #مجروح شد و #اسیر عراقی ها شد.
نیمه های #شب بود که با یک ضربه از خواب بیدار شدم.
#محمدرضا در سمت چپ من روی یک پتو بود و من هم در سمت راست #محمدرضا نزدیک به نرده های درب زندان بودم.
مقداری #پنبه بود که خون آلود و مقداری هم مواد داخل روده بزرگ به من داد و خواست که این را از سلول بیرون بیندازم.
وقتی این را دیدم متوجه وضعیت بد #محمدرضا شدم؛ آنقدر جراحاتش زیاد بود که #دفع از طریق #شکم انجام میشد.
با خودم گفتم در داخل شکم #محمدرضا همه چیز جابجا شده است .
سعی کردم فکر نکنم و بعد از انداختن آن #بسته به خارج دوباره خوابیدم.
ساعت ۱۰ شب بود که #محمدرضا دیگر کاملا بی حال شده بود و دیگر توان ناله کردن هم نداشت به من نگاه کرد و گفت حسین یادت نرود که من بچه #قم بودم و چگونه جان دادم (شهیدشدم) و بعد گفت خواهش میکنم کمی به من آب بده که خیلی #تشنه هستم و من به چشمان #محمد که میگفت آخرین لحظات زندگیم هست نگاه میکردم . صدای #محمد خیلی آهسته شده بود او خیلی صدایش رسا و بلند بود، ولی دیگر خبری از آن صدا نبود دستم را به سمت قابلمه هایی که در آن آب بود بردم و بلند کردم و به سمت #محمد بردم فکرکنم این وضع شاید ۵۰ ثانیه هم طول نکشید که #دست محمد از قابلمه جدا شد و #پیکرش بر زمین افتاد و به #شهادت رسید.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹
قـرارگـاه شـهـداء🇮🇷🇱🇧🇵🇸
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#شهیدی_از_جنس_شجاعت
#شهید_اسارت
#شهید_والامقام
#محمد_رضائی
#قسمت_اول
حسین محمدی مفرد از #غواصان لشکر 5 نصر واحد تخریب در دوران دفاع مقدس است .
او در تاریخ 1365/10/04 در عملیات کربلای چهار در سن 14 سالگی در منطقه #شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمد ، به روایت خاطراتی از نحوه #شهادت ، #شهید_محمد_رضائی پرداخته است.
#عملیات_کربلای_4: درگیری خیلی شدید بود تا آن روز #جنگ را از این دریچه ندیده بودم خیلی آتش دشمن زیاد بود #جنگ از پشت جعبه شیشه ای #تلویزیون با این فرق می کرد .
خیلی متفاوت بود گلوله ها واقعی، خونها واقعی، دشمن واقعی، ترس واقعی، شجاعت واقعی، ایثار واقعی، شهادت ها واقعی همه چیز واقعی... اینجا سینما نبود که وقتی یک صحنه هیجانی بود سوت و دست و فریاد بزنند!
اینجا #سوت بود اما سوت خمپاره... #دست بود اما قطع شده! #هیجان بود اما کنترل شده دو گلوله قبل از ورود به پشت سنگرهای یک شکل به دستم خورد از آب بیرون آمدیم وارد سنگرهای ب شکل شدیم (سنگرهای کمین که به شکل ب بودند. بسیار مهندسی ساخته شده بود ) و درگیری بین ما و دشمن بسیار نزدیک بود آنقدر که چهره های هم را به راحتی میدیدم فرمانده شهید مسلم اعلام کرد بچه ها عملیات لو رفته و ادامه عملیات لازم نیست دستور داده اند که برگردیم نیروهای پشتیبانی نخواهند آمد (ما خط شکن بودیم) اما آنقدر دشمن نیرو در منطقه آورده بود که ما راهی برای برگشت نداشتیم به نوعی در محاصره بودیم چاره ای جز جنگیدن و مقاومت نبود تا راهی برای برگشت پیدا کنیم هر لحظه که می گذشت عزیزی را از دست میدادیم وارد یکی از کانال ها شدیم تیربارچی تانک به سمت کانال تیر میزد.
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀