eitaa logo
مسار
338 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
534 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍پیرزن مهربان محل 🍃پیرزن مهربان محل، نشسته بود روی صندلی و به عصای کوتاهش تکیه داده بود. عادت کرده بود هر روز حوالی همین ساعت، بنشیند کنار در زل بزند به باغچه‌ی بی‌طراوت حیاط، کمی معطل بماند تا سروصدای بچه‌های کوچه به بازی لی لی و فوتبال بلند شود. ☘امید داشت توپ پسرها از بالای دیوارهای کوتاه خانه میان حیاط، پرت شود و در باز شود و چند بچه کوچک و بزرگ، وارد حیاط شوند؛ شاید چند دقیقه‌ای سکوت بی‌رحم خانه بشکند و دیوارها دیگر هیولاهایی نباشند که به او خیره‌اند. 🍂اما امروز خبری از بچه‌ها نبود. عقربه‌ها روی ساعت شش بعد ازظهر تاب بازی می‌کردند که کلون در به صدا درآمد: «ننه مهمون نمی‌خـوای؟ » 🌸گمان کرد خیالاتی شده. اشک از گوشه ی چشمانش فرو ریخت. دلش برای جوانی و روزهایی که با حاج ماشاءالله در ایوان می نشستند، تنگ شده بود. او می‌خواست تا باز هم برایش فرزندی بیاورد؛ اما او فکر می‌کرد آوردن بچه‌های بیشتر اذیتش می‌کند. 🌾اما حالا با خودش می‌گفت کاش پنج تا، شاید هم ده بچه داشتم تا الان کنارم بودند و لااقل یکی از آنها فرصت می‌کرد در گیرودار زندگی به دیدنم بیاید؛ اما حالا دیر شده بود. حالا سالها بود حاج ماشاءالله زیر خرپارها خاک آرام گرفته بود و او مادر بزرگ دو نوه از دو فرزندش بود که سالها بود در شهرهای دور زندگی می‌کردند. ✨صدای کلون در و این بار چرخش کلید، او را به خود آورد. در باز شد و حامد و راضیه از در وارد شدند. فائزه و امین هم پیشاپیش آنان، خودشان را به مادر بزرگ رساندند و او غرق شادی شد. 🆔@tanharahenarafteh
☀️مؤدب 💡شيوه شکرگزاری انسان مؤدب: 🍃خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی، ندادی بعدا می خوای بدی، دادی بعدا می خوای پس بگیری، ‏اصلا نمی خوای بدی، شکر🤲😁 🌱سعدی هم می‌گوید: «شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون برد. » ⚡️هان ای فرزندم به گوش باش و به هوش! وقت عمل رسیده!شکر کن!🧐 ✨و إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ؛و (نيز به يادآور) هنگامى كه پروردگارتان اعلام فرمود: همانا اگر شكر كنيد، قطعاً (نعمت‌هاى) شما را مى‌افزايم، و اگر كفران كنيد البتّه عذاب من سخت است." 📖سوره‌ابراهیم‌،آیه۷. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ناموس وطن 🌍دنیا، اگر می‌خواهی ایران و مردم غیورش را بشناسی باید خرمشهر و مردمان مقاومش را بشناسی. 🌹همان خرمشهری که نماد مقاومت و غیرت ایران و ایرانی‌ست. همان شهر خون و قیام که فرزندان خمینی کبیر با دست‌های خالی سی‌وچهار روز در مقابل دشمن سر تا پا مسلح ایستادند. انگشت جهانیان به سوی آن نشانه رفت و ستودند کار حماسی آن‌ها را. 🔥وقتی چند صباحی در دستان خونین دشمنِ‌خون‌آشام گرفتار آمد، مردم غیور تاب و توان دیدن جدا اُفتادن جگرگوشه خود از دامان مان میهن را نداشتند. شجاعت و شهامت خود را برای بازپس‌گیری ناموس خود، همان خاک مقدس به نمایش گذاشتند. خون و جان خود را در راه آزادسازی آن فدا کردند. 🌱 خرمشهر به آغوش وطن بازگشت. پیرفرزانه جمله تاریخی خود را به گوش فرزندان این مرز و بوم رساند: خرمشهر را خدا آزاد کرد. معمار کبیر انقلاب اینچنین درس خداشناسی را به همه ما آموخت. ✊دنیا بدانید و آگاه باشید همانگونه پدرانمان خرمشهر را آزاد کردند. ما هم قدس را آزاد خواهیم کرد. 🎉سالروز آزادسازی خرمشهر گرامی باد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 اقتدار ✅ حواسمان هست؟! حفظ اقتدار، بهترین راه تقویت ارتباط با شوهرهاست. 🔘 اقتدار یعنی با هر لفظ که می‌توانیم به مَردمان امید بدهیم و از ویژگی‌های مردانه‌اش تعریف کنیم. 🔘و از قهر، گریه و جدال با او پرهیز کنیم. ✅با تقویت اقتدار، روز به روز شاهد شکوفایی بیشتر زندگیمان خواهیم بود. 🆔 @tanha_rahe_narafte
♨️به کم قانع مشو 🌴امسال محصول خوبی برداشت کرد؛ ولی پارسال چندان تعریفی نداشت. وقتی نشست با خود دو دوتا کرد، دید خیلی هم بیراه نبوده است. 🔺امسال بذر خوب خریده است. پارسال به خاطر اینکه کمتر پول بدهد از نوع نامرغوب تهیه کرد. 🔺امسال به موقع سم‌پاشی کرد؛ ولی سال قبل بی‌خیال سم‌پاشی شد. 🔺امسال علف‌های اضافه را پاکسازی کرد؛ ولی سال گذشته علف‌ها قد کشیده بودند و دور درختان پیچیده بودند. 💯تلاش و کوشش او بیشتر شده بود؛ در نتیجه محصول بهتری نصیبش شد. 💢دنیا و آخرت عجب شباهتی به زمین زراعی دارند. برای رسیدن به هردو، تلاش نیاز است. میوه شيرين و هميشگى محصول تلاش است و درختی که زود خزان شود محصول تنبلی‌ست. ✅دو هدف در پیش است؛ آخرت،دنیا. این گفته را نیز همه می‌دانیم که: چون که صد آمد نود هم پیش ماست. ❌کدام انتخاب، کامل است؟؟ ✨من كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ ؛كسى كه زراعت آخرت را بخواهد، به كشت او بركت و افزايش مى دهيم و بر محصولش مى افزائيم; و كسى كه فقط كشت دنيا را بطلبد; كمى از آن به او مى دهيم اما در آخرت هيچ بهره اى ندارد! 📖سوره‌شوری،آیه۲۰. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خوردن بیت المال 🍃با بیت‌المال میانه خوبی نداشت. نمی‌خواست زیر دَین مردم برود. رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم. ☘️مسئول تدارکات گفت: «سید حمید چیزی از ما نمی‌گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند. خیلی تعجب کردم. رفتم پیشش و گفتم: «چرا این کار را می کنی؟ » 🌸گفت: «نمی‌توانم. می‌ترسم بروم زیر دین مردم. » اگر پولی هم از راه جبهه به دست می‌آورد، در راه خیر مصرفش می‌کرد. مادرش می‌گفت: «هر وقت می‌خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می‌دادیم. » 📚پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی،ص ۵۹-۵۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍آثار محبت زیاد ✅کاهش اعتماد به نفس ✅افزایش وابستگی ✅ زودرنجی ✅گوشه‌گیری ✅بدبینی و بداخلاقی از آثار و نتایج محبت زیاد و بی‌قاعده به فرزند است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍میهمان 🌸یک روز میهمان او بودم. چند ساعتی نشستیم در مورد مسائل مهمی با هم حرف زدیم و راهکار ارائه کردیم. کلام شیرین او به دلم ‌نشست. چهره نورانی‌اش، آرامشی بر وجودم ‌نشاند. نماز را به او اقتدا کردم. 🍵وقت ناهار شد. سفره‌ای ساده پهن شد. یک نوع خورشت و پلو به همراه دوغ سر سفره گذاشته شد. پسرش مصطفی هم نشسته بود. نگاهی به او کرد و گفت‌: «شما برای ناهار، برو خونه. » از روی تعجب به او گفتم: «بذارید آقازاده هم با ما باشند. » 🌺او همان‌طور که لبخند دلنشین بر روی لب‌هایش نشسته بود، گفت: «این غذا از بیت‌المال تهیه شده، شما مهمان بیت‌المال هستید. برای پسرم جایز نیست بر سر این سفره بنشیند. » ☘در دل او را تحسین کردم که با رفتار خود، روش صحیح زندگی کردن را به فرزندش می‌آموزد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🗾جاده پُرپیچ و خَم 🌸پروردگارا صبحمان را با تمنّای رزقِ پاک و فراوان با وجود سخاوت تو آغاز می‌کنیم. ☘چشم دلمان را که می گشاییم، همه جا نگاه تو را می‌بینیم. 🧡که مراقبی تا به سلامت جاده پرپیچ و خم زندگی را بپیماییم. 🌺خدایا! جیبهایمان را پُر از عشق و امید کردیم تا همرنگ تو شویم. 🍁بپذیر از ما، این بضاعت ناچیز را🍁 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨با مهمونات راحتی؟ 🍃یونس سر زده آمد خانه‌مان. چون چيزي در خانه نبود مادر رفت و شيريني خريد. لب به آنها نزد. گفت: «من نمی‌خورم تا يادتان باشد خودتان را براي من به زحمت نيندازيد و هر چه توي خانه بود، همان را بياوريد. » 📚مثل مالك، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي ،ص ۳۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 سپر آتش جهنّم 🔆 پدر پیرش را کول می‌کند داخل ماشین می‌گذارد تا به دکتر ببرد. چند وقتی‌ست پدرش ناتوان شده است. برای انجام کارهای شخصی هم ناتوان است. 🥪خودش لقمه می‌گیرد به دهان او می‌گذارد. برای دستشویی رفتن او را بغل می‌کند و می‌برد. 💥 رسیدگی به پدر، رسیدن به کارهای خود، زمان زیادی برای استراحت برایش باقی نمیگذاشت ولی روحیه‌ی بالای او چه دلیلی داشت؟؟ ☀️قال‌الامام‌الصادق: انّ أبی قد کبر جداً و ضعف فنحن نحمله اذا اراد الحاجه فقال ان استطعت أن تلی ذلک منه فافعل و لقّمه بیدک فانّه جنه لک غدا. شخصی به امام صادق علیه‌السلام عرض کرد: «پدرم به حدّی پیر و ناتوان شده که او را برای قضای حاجت، حمل می کنم و می برم. امام صادق علیه السلام فرمود: اگر قدرت داری، خودت این کار را انجام بده و خودت بر دهان او غذا بگذار تا این عمل، سپر آتش فردایت باشد [و تو را به بهشت ببرد]. 📚اصول کافی، ج ۲، ص۱۶۲. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍آقای ناظم 🍃وارد مدرسه شد. داخل صف ایستاد. آقای ناظم بین صف‌ها قدم می‌زد، به رضا رسید. نگاهی به سرتا پایش انداخت. صدایش را بالا برد: «چرا پیراهنت لکه داره؟ » ☘_پیراهن من از اول این لکه رو داشت. 🎋 _این کیف برای کیه؟ ⚡️_این کیف برای خودمه، وسایل واکسی‌ام را داخل آن می‌ذارم. 🍂_برای چی وسایل واکسی می‌گذاری؟ 💫_بعد از کلاس و مدرسه سرکوچه کفش های مردم را واکس می‌زنم. 🍃_همه به ترتیب برن سرکلاس. تو با من بیا دفتر! 🍁آشوبی درونش برپا شد. دستان یخ‌زده‌اش را به طرف کیف برد. بدنش به لرزه افتاد. با خودش گفت: « اگه وسایلو بگیره بیچاره می‌شم. » 🌾صدای گنجشکان از لابه‌لای درختان انتهای حیاط مدرسه را شنید. نگاهی به آسمان آبی بالای سرش انداخت: «ای خدا به دادم برس. » ✨ناظم پاهایش را در حین راه رفتن محکم به زمین می‌کوبید. کفش‌های قهوه‌ای واکس نخورده‌اش توی چشم رضا بود. کت و شلوار قهوه‌ای اتو کشیده با آن کفش‌ها جور نبود. وارد دفتر شد. معاون اشاره کرد به او که روی صندلی بنشیند. 🍃ماجرا را برای مدیر تعریف کرد. مدیر با روی باز لبخند به لب به رضا زُل زد. با صدای آرام گفت: «خُب رضا تعریف کن ببینم چرا وسایل رو همرات مدرسه میاری‌؟ چرا واکس می‌زنی‌؟ » ☘چهره آرام مدیر به او دل و جرأت داد. سرش را پایین انداخت: «راستش آقا از اون وقت که بابام خونه نشین و مادرم سبزی خوردکردن و فروختن رو شروع کرد. منم برای کمک خرج می‌بایست کاری کنم. » 🌾چشمهایش ابری شد. گلویش به سوزش آمد. سرش را بالا گرفت: «آقا من نمی‌تونم عرق شرم و خجالت پدر را ببینم و کاری نکنم. نمی‌تونم دست‌های زِبر مادر را ببینم و طاقت بیارم.» 🌸مدیر از پشت میز بلند شد. کنار رضا رفت. دستی روی شانه‌اش نشاند: «آفرین پسرم. خوش‌به‌حال پدر و مادرت با داشتن چنین پسری. » 🍃رضا با پشت آستین مانع ریختن اشک‌هایش شد. نگاهش به کفش‌های خاک‌آلود مدیر اُفتاد: «آقا اجازه میشه زنگ تفریح بیام پشت در دفتر کفش‌های معلمارو واکس بزنم. » مدیر صدای قهقه‌اش بلند شد: «چرا که نه! اتفاقا کفشای من و معاون یه واکس درست و حسابی می‌خوان! » 🆔 @tanja_rahe_narafte
✍آسمانی از دانش 🖊قلم، مرا یاری کن تا از پیشوای ششم حضرت صادق آل طه علیهم‌السلام بنویسم. همو که غریبانه و مظلومانه در قبرستان بقیع بی‌گنبد و بارگاه، بدون شمع و چراغ، مضجع نورانی‌اش می‌درخشد. 🌏بگذار از بقیع و خاک بقیع بگویم که بوی دانشی آسمانی را می‌دهد. دانشی از جنس الهی و صدق. 🥀قلم، تو هم بنای نالیدن داری؟ تو هم در سوگ مولای غریبمان اشک باریدن داری؟ صدای ضجه می‌آید! گریه فرشتگان عرش را به لرزه آورده است. 🍁به یاد آن لحظه که قاتل بی‌رحم زهر به مولایمان نوشاند، قلبمان تیر می‌کشد. گلویمان می‌سوزد. توسل گویان صدایش می‌زنیم: 🤲اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ اِلَي اللّه‏ ـ یا وَجیها عِنْدَ اللّه‏؛ اشفع لنا عند اللّه‏ 🖤شهادت امام جعفر صادق (علیه‌السلام)؛ مرد آسمانی مدینه، چشمه جود و سخاوت کوه حلم و بردباری، تجسم اخلاص و صبر و دریای عمیق علوم لدنی بر پیروان آن حضرت تسلیت باد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍پول توجیبی 🍃علی از همان کودکی کارهای بزرگی انجام می‌داد. در دوران دبستان توی سینی زولبیا و بامیه می‌گذاشت و می فروخت؛ حتی آب خنک هم می فروخت. روزی یک تومان در می‌آورد تا برای خانه کمک خرج باشد. 🌾۱۰ساله که بود پول تو جیبی‌هایش و پول‌های کار کردنش را جمع می‌کرد، وقتی می‌دید سفره‌مان خالی شده و پولی در خانه نیست، به من می‌داد تا نان تهیه کنم؛ حتی یادم هست که مسافت طولانی بین خانه تا مدرسه را پیاده می‌رفت تا پولش را پس انداز کند. راوی: مادر شهید علی هاشمی 📚کتاب هوری؛ زندگی نامه و خاطرات سردار شهید علی هاشمی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۱۱ و ۱۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ هم‌درجه با امیرالمؤمنین در روز قیامت ✅ همه ما دوست داریم در روز قیامت همنشین اهل‌بیت ‌علیهم‌السلام باشیم. هیچ به این فکر کردی بتوانی هم‌رتبه و درجه ایشان شوی؟ شاید با خود بگویی این از محالات است. من کجا و خاندان رسالت کجا؟ 🔆اما گاهی اهل‌بیت‌علیهم‌السلام به واسطه فضل خداوند این را برای ما هرچند لایق نباشیم فراهم می‌کنند. 💯حالا ممکن است یک کاری از چنان ارزشی برخوردار است که این پاداش، برای عمل‌کننده به آن در نظر گرفته می‌شود. 🔺اگر شخصی در زمان غیبت، دین خود را حفظ کند و با طولانی شدن دوران غیبت، منکر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه نشود روز قیامت هم‌درجه با حضرت علی ‌علیه‌السلام خواهد بود.* ☘*امام على(علیه‌السلام) : 🔹« ألا فَمَن ثَبَتَ مِنهُم عَلَی دینِهِ وَ لَم یَقسُ قَلبُهُ لِطولِ أمَدِ غَیبَةِ إمامِهِ فَهو مَعی فی دَرَجَتی یَومَ القیامَة» 🔸« بدانید آنان که در زمان غیبت حجت خدا در دین خود ثابت مانده و به خاطر طول مدت غیبت منکرش نشوند، روز قیامت با من هم درجه خواهند بود.» 📚بحارالانوار،ج51، ص109. 🆔 @tanha_rahe_narafte
⛺️خیمه 🏚احمدآقا مثل هر سال توی خانه‌اش، خیمه امام‌حسین‌علیه‌السلام را برپا کرده بود. مراسم‌های خیمه‌‌ی او از صفا، سادگی و اخلاص پُر بود. آنجا همه از کوچک و بزرگ خدمت می‌کردند. عاشق روضه‌ها و نوحه‌های آن خیمه بودند. 🍮عده‌ای چای درست می‌کردند. بعضی‌ها چای می‌ریختند. گروهی چای را به مردم می‌دادند. بچه‌های کوچک، پلاستیک به دست، لیوان‌های یکبار مصرف را جمع می‌کردند. ☀️بعد هم وقت سینه‌زنی با نظم و عشق خاصی مراسم را برگزار می‌کردند. زن و مرد، پیر و جوان هر سال منتظر مراسم خیمه احمد آقا بودند. ⚡️یک‌روز اطراف خانه احمدآقا شلوغ شده بود. بعضی غبار غم و اندوه بر چهره‌شان نشسته بود. عده‌ای هم کنجکاو بودند ببینند چه خبر شده است؟ 💎ناگهان صدای آژیر ماشین آمبولانس توجه همه را به خود جلب کرد. برانکارد آوردند و احمدآقا را با خود بردند. بعد از آن دیگر کسی احمدآقا را ندید. صدایش را نشنید. 📜وصیت‌نامه‌اش را برای همه اهالی محل نوشته بود: «مجالس روضه ترک نشود. به نیّت تعجیل در فرج آقا امام زمان در این روضه‌ها شرکت کنید. تا جایی که می‌توانید تمام کارهایتان را با این نیّت انجام دهید. «احمد» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍با ولایت تا شهادت ☄گاهی شرایط سخت می‌شود. آنقدر دشوار که تو را مسخره می‌کنند. لقب اُمُل و عقب‌مانده به تو می‌دهند. جاهل و نادان تو را می‌خوانند. در خیالات و اوهام تو را می‌پندارند. غرق در افکار غلط و پوسیده تو را می‌دانند. ☀️اما تو می‌دانی راه و مقصد تو صحیح‌ است. تو می‌دانی هدف خدا از خلقت همین است. تو می‌دانی در دست تو طلاست؛ هرچند آن‌ها آن چیز را خاک پندارند. ⚡️مؤمنانی که حتی در شرایط سخت، پای ولایت می‌مانند و با ولیّ خدا بیعت می‌کنند، مشمول الطاف ویژه خدا می‌شوند. 🍃خدا از آنان راضی است. آرامش بر قلبشان نازل می‌کند. پیروزی نزدیک و غنیمت‌های فراوان نصیبشان می‌شود. ✅ بنابراین، رمز دريافت الطاف دنيوى و اخروى، ارتباط صحیح با ولی خداست. ✨ لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيبا؛ همانا خداوند از مؤمنان راضى شد، آنگاه كه (در حديبيّه) زير آن درخت با تو بيعت كردند، پس خداوند آنچه را در دل هايشان (از ايمان و صداقت) بود، دانست، بنابراين آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزى نزديكى را پاداش آنان قرار داد. 📖سوره‌فتح، آیه‌۱۸. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨حواله ماشین ☘حواله ماشين را كه به او دادند، نپذيرفت. با خودم گفتم چقدر وضعش خوب است كه ماشين برايش بي ارزش است! 🌸وقتي رفتم توي خانه اش، يك اتاق كاهگلي بود و يك اتاق نيمه كاره. 📚مثل مالك، چاپ اول، ۱۳۸۵، چاپ الهادي، ص۶۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 خوشبختی را بساز 🔆 وارد مغازه لباس‌فروشی می‌شوند. مرد حوصله به‌خرج می‌دهد تا هر مدل و رنگی مورد پسند خانم شد همان را بخرد. معدود مواردی‌ست که غُر نمی‌زند. با روی خوش آن‌ را می‌خرد. عجله می‌کند به خانه برسد تا همسرش را در آن لباس ببیند. توی دلش به سلیقه همسر آفرین می‌گوید هرچند به رویش نمی‌آورد. ❌وارد خانه می‌شود هرچه منتظر است خبری از پوشیدن نیست. وقتی به او می‌گوید: «نمی‌خواهی لباس را بپوشی؟ » از جواب همسر شوکه می‌شود: «همان‌جا پرو کردم. برای فلان مهمانی خریده‌ام. » 💞آقا و خانم عزیز 🔻لباسی که برای همسرت نپوشی تا شاد شود به چه درد می‌خورد؟ 💯بهترین و قشنگ‌ترین‌ها را برای همسر قرار بدهید. 🔺بهترین عطر و اُدکُلُن 🔺بهترین لباس 🔺بهترین لبخند 🔺بهترین ساعت 🕊خوشبختی را خودت برای خودت بساز. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️دورهمی‌های به یادماندنی 🌸تدریس سید عبدالله (فاطمی‌نیا) که تمام شد، دو سه جا منبر رفت. این‌ تنها گوشه‌ای از فعالیت‌های آن روز بود؛ علاوه بر آن مردم خصوصی هم می‌آمدند و سؤالاتی می‌پرسیدند. با وجود خستگی و کوفتگی عضلات، باز هم همان لبخند همیشگی‌، مهمان لب‌های ذکرگویش بود. 🏠وارد خانه شد. همسرشان منیرالسادات قرآن می‌خواندند. لباس‌هایش را عوض کرد. وارد آشپزخانه شد. نام خدا را بر لب جاری کرد. کتری را پُر از آب کرد. لب‌هایش در حال حرکت و ذهنش درگیر مسئله علمی بود. از زوایای مختلف آن را بررسی کرد. دستی به ریش سفید و بلندش کشید. لب‌هایش کش آمد و زیر لب یاللعجب گفت. 💦صدای غُل‌غُل آب کتری رشته افکارش را پاره کرد. قوطی چای خشک را از داخل کابینت پیدا کرد. قوری چینی گل قرمز را از گوشه کابینت کنار اجاق گاز برداشت. یک قاشق سرخالی چای خشک داخل قوری ریخت. روی کتری گذاشت تا دَم بکشد. این کار را با چنان ظرافت و دقتی انجام می‌داد که هر کس می‌دید فکر می‌کرد عاشق چای دَم کردن و خوردن است. 🌺سینی را برداشت. هشت استکان لب طلایی داخل آن گذاشت. با عشق و شوق زیاد، استکان‌های خالی را از چایی پُر کرد. با صدای دلنشین و لهجه زیبایش گفت: «منیرالسادات همسر عزیزم بیا کنارم چای بخور تا خستگی کارهای خانه از تنت دور شود. » منیرالسادات عینک‌هایش را روی دسته تک مبل خانه گذاشت. قرآن را بوسید و روی طاقچه بالای سرش گذاشت. نگاه پُر از محبت و قدرشناسانه به سیدعبدالله کرد. ☘سید هم همسرش را با مهربانی نگاه می‌کرد. چای را جلوی او گذاشت. سپس بچه‌ها را صدا زد: «سیده زهرا، سیده فاطمه، سیدحسن، سیدحسین، سیدمحمدباقر، سیدعلی یک لحظه بیایید دورهم بنشینیم و حرف بزنیم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
🛳 کشتی نجات 🦒میدونی دردناک‌ترین لحظه کجاست؟؟وقتی هست که یه زرافه از کشتی بابات برات بای بای کنه! 🗻حضرت نوح‌علیه‌السلام با دیدن امواجی به بزرگی کوه دل‌نگران پسرش شد و از او خواست که از خر‌ شیطان پیاده شه و سوار کشتی شه! پسر حضرت نوح پناه بردن به کوه شهرشان را به پناه‌بردن به کوه واقعی ترجیح داد! ❗️محیط ناسالم و انتخاب اشتباه بود که باعث شد کوه واقعی را تشخیص نده! ✨وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَي نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ ؛ و كشتى آنها را از لابلاى امواجى همچون كوه پيش مى‌برد. در اين هنگام نوح فرزندش را كه در گوشه اى قرار داشت صدا زد وگفت: اى پسرم!ايمان بياور و با ما سوار شو و با كافران مباش. 📚سوره هود، آیه ۴٢. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ حواله دریافت زمین 🍃عباس از این‌که کاری کند که مورد تقدیر مردم قرار بگیرد، سخت ابا داشت. وی در یادداشت روز هشتم تیر ۱۳۶۰ می‌نویسد: «دلم نمی‌خواهد از سختی‌ها با مهناز حرفی بزنم. دلم می‌خواهد وقتی خانه می‌روم جز شادی و خنده چیزی با خود نبرم نه کسل باشم، نه بی‌حوصله و خواب‌آلود تا دل مهناز هم شاد بشود. ☘اما چه کنم؟ نسبت‌به همه‌چیز حساسیت پیدا کرده‌ام. معده‌ام درد می‌کند. این اسهال و استفراغ خونی هم که دیگر کهنه‌شده. دکتر می‌گوید فقط ضعف اعصاب است. 🎋چطور می‌توانم عصبی نشوم ؟! آن روز وقتی بلوارِ نزدیکِ پایگاهِ هواییِ شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم‌های مهناز دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به‌خاطر دل مهناز گرفتم و به‌خاطر او و مردم که این‌همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. 🌾ولی همین‌که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می‌کنند ما پرواز می‌کنیم و می‌جنگیم تا شجاعت‌های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند! کاش این سفر یک‌ماهه کمی حالم را بهتر کند. سفری در راه است و من می‌فهمم مهناز چقدر به یک شوهر خوب و خوش‌اخلاق احتیاج دارد. 🌸باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است. راوی: نرگس خاتون دلیری روی فرد؛ همسر شهید 📚 آسمان؛ دوران به روایت همسر شهید. نوشته زهرا مشتاق، صفحه ۵۴ و ۵۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍محبت هدفمند ❤️محبت کردن هیچ گاه نباید مانعی بر سر راه تربیت کودک باشد، بلکه باید محبت وسیله‌ای باشد که راه تربیت را هموارتر کند. ✨ از این رو در موقع اظهار محبت به کودک از روی دیگر سکه یعنی جدیت و تربیت غافل نشوید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍محروم 🍁وسط بازار سرگرم تماشای اسباب‌بازی‌های داخل پاساژ شد. دست خود را از دست مادر بیرون کشید. پشت‌ویترین به تماشای عروسک‌ها ایستاد. عروسکی چشمش را گرفته بود. عروسک عجیب شبیه او بود. موهای طلایی و چشمان آبی آسمانی داشت. 🌸داخل مغازه رفت. دوست داشت عروسک را بغل کند. نگاهی به اطراف خود کرد تا مادر را صدا کند. چشمانش دودو زد. ابرهای متراکم چشمهایش را فرا گرفت. کم‌کم شروع به باریدن کرد. اول صدایی از گلویش بیرون نمی‌آمد؛ ولی طولی نکشید صدای سوزناک گریه هم شنیده شد. 🔥آقایی به طرفش رفت تا او را به حرف بگیرد و اطلاع به دست آورد. شرارت در چشمانِ خیره مرد دیده می‌شد. کنارش رفت. دستی روی موهای طلایی‌اش کشید: «اسمت چیه کوچولو؟ » صدایِ گریه فرزانه بالاتر رفت. _شکلات، پفک و بیسکویت چی می‌خوای برات بخرم؟ 🌺خانمی که مانتوی طوسی رنگ داشت و روسری را لبنانی بسته بود ناخودآگاه حواسش به طرف دختر جلب شد. خودش را به فرزانه رساند. مرد که فکر کرد مادر فرزانه است حق‌به‌جانب گفت: «خانم بیشتر حواستون به دخترتون باشه. » با چهره‌ای گرفته آن‌ها را تنها گذاشت. ☘سعیده خانم که فهمید او گُم شده است، نشست. آغوش خود را باز کرد. فرزانه با کمی تردید به سمت او رفت. گریه فرزانه قطع شد‌؛ ولی بریده بریده مامانش را با گریه صدا می‌زد. 🌼در همین وقت خانمی که تند و تند قدم می‌زد. به نفس نفس اُفتاده بود، به آن‌ها رسید. چشم‌های فرشته سرخ سرخ شده بود. دست‌هایش می‌لرزید. بدنش یخ کرده بود. با صدای گرفته فرزانه را صدا زد. ☘فرزانه سرش را از روی شانه سعیده خانوم برداشت. با دیدن مادر صدای گریه‌اش بلندتر شد. با عجله خود را به مادر رساند. مادر که خود را آماده کرده بود او را حسابی دعوا کند، دلش به رحم آمد. او را به آغوش کشید: «دختر گُلم غصه نخور. دیگه تموم شد. الان پیشتم. » 🔆فرشته‌ خانم در دل خود را شماتت می‌کرد که چرا بی‌احتیاطی کرده است. حالا می‌فهمید حق با زهراست. در حق بچه ظلم بزرگی‌ست که او را از خواهر و برادر محروم کنند. حتما به همسر خود خواهد گفت من اشتباه کردم. فرزانه هم خواهر می‌خواهد هم برادر. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔥واگویه‌ی یک آخر خطی! ❌من به هیچ دردی نمی‌خورم پس هیچ دلیلی وجود نداره که روی زمین باقی بمونم. مگه کسی هست که نیاز به من داشته باشه؟؟! 🔻وقتی نگاه می‌کنی می‌بینی‌ یا کنکور قبول نشده است یا حداقل رتبه گرفته یا رشته موردعلاقه اش رو به‌دست نیورده. 🔻شاید هم جواب رد توی خواستگاری شنیده!😱 🔻یا پول کافی برای خرید ماشین نداشته. و... ✅اولیای خدا نه خودشون ناامید میشدن نه دست از سر کچل ناامیدها برمی‌داشتند!(تا توان داشتن کمکشون میکردن😉) ❌ چون يأس، نشانه ى كفر هست. چرا کفر؟؟ چون ناامید مدام تکرار می‌کنه که قدرت خدا ته کشیده؟؟!🤔 ✨ يَا بَنِيَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ ؛ اى پسرانم (بار ديگر به مصر) برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خداوند مأيوس نشويد، حق اين است كه جز گروه كافران از رحمت خداوندى مأيوس نمى شوند. 📖سوره یوسف، آیه ٨٧. 🆔 @tanha_rahe_narafte