eitaa logo
مسار
330 دنبال‌کننده
5هزار عکس
553 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨عشق اول و دوم شهید عباس بابایی 🍃عازم حج بودم. شب خداحافظی بود. همه همکاران در خانه ما نشسته بودند. با عباس رفتیم خانه سابق مان در همان مجتمع. ☘گفت: «تو عشق دوم منی. می خواهمت اما بعد از خدا. نمی خواهم آن قدر دوستت داشته باشم که تبدیل به بت شوی. » ⚡️می گفت: «کسی که عشق خدایی خودش را پیدا کرده باشد، باید از همه این ها دل بکند. » 📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحات ۱۲-۱۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 لحظه‌های بهشتی ✅ در بیشتر خانواده ها همکاری میان اعضای خانواده وجود ندارد یا به کمترین حالت خود رسیده است. 🔘 فرصتهایی مثل خانه تکانی، فرصتهای ناب وکمی هستند که می‌توان با برنامه ریزی برای کار و بازی مشترک، آنها را بیشتر کرد. 🔘 در این فرصتها افرادخانواده باهم به مکالمه، بازی، شوخی می پردازند. شاهد زحمات یکدیگر هستند. 🔘 فعالیت جمعی خود از اسباب آرامش روحی است و اعضای خانواده پیوند محکمتری باهم پیدا می‌کنند. ✅ برای این لحظه های گرانبها، وقت بگذاریم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شگرد نادر 🍃تاکسی کنار خیابان توقف کرد. وقتی پیاده شدم؛ چادرم را مرتب کردم. به طرف در سفید رنگی رفتم. زنگ را زدم. صدای خانم جون را از حیاط شنیدم: «کیه؟ ... اومدم. » ☘قامت خمیده‌ی خانم جون با باز شدن در نمایان شد: «سلام خانم جون! چقدر دلم براتون تنگ شده بود. » حیاط خانم جون خاطرات زیادی را یادم آورد. وقتی بچه بودیم خیلی با نادر دور باغچه بازی می‌کردیم. ⚡️ یک مرتبه خانم جون گفت: «گلچهره! می‌خوام در باره نادر باهات حرف بزنم.» با شنیدن اسم نادر قلبم به درد آمد. خانم جون زیر چشمی نگاهم کرد: «بعد از جواب منفی که به پسرخاله‌ات دادی، چند بار خواستم بیام باهات صحبت کنم که دیشب نادر اومد این‌جا.» 🌾_کل فامیل خبر داشتن، آقاجون از بچگی ما رو به هم نشون کرده بود. بعد اون شب، خاله‌ ملیحه از دستم ناراحت شد. مامانم چند روز باهام حرف نزد. ✨خانم جون تعریف کرد که دیشب نادر از او خواسته، من حلالش کنم؛ چون نادر دلباخته‌ی هم‌ دانشگاهی‌اش شده بود. وقتی حرف خانم جون تمام شد؛ با بغض گفتم: «من بی‌تقصیرم. نادر خودخواه، از من خواست اون شب جلوی جمع بگم، من راضی به این ازدواج نیستم.» 💫_خدا آقا جونتو بیامرزه، وقتی کوچیک بودین شما دو تا رو نشون هم کرد. 🍃_اگه نادر می‌خواد ازدواج کنه، براش آرزوی خوشبختی می‌کنم؛ ولی سخته نادر رو ببخشم از وقتی رفت دانشگاه علاقه‌اش به من کم شد. بدتر این که هر کسی از فامیل منو میبینه میگه چرا؟ نادر پسر خوبیه! اهل کار و زندگیه ... تو دل نادر رو شکستی! ☘خانم جون بغلم کرد. دلداریم داد که حق داری می‌دانم دهن مردم را نمی‌شود بست. نادر باید راستش را می‌گفت تا تو زخم زبان نشوی. امیدوارم خطاهای همه ما را ببخشی. 🎋خانم جون را بوسیدم و گفتم: «خدا سایه شما رو از سرمون کم نکنه، احساس می‌کنم حالا که حقیقت رو می‌دونید، کمی سبک‌تر شدم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شکستن سکوت 💢سکوت در برابر ظلم و ظالم گناهی نابخشودنی‌ست. ممکن است کسی قادر به کوتاه کردن دست مستکبران نباشد؛ ولی سکوت کردن در برابر آن‌ها جایز نیست و باید حداقل چهره‌ی پلید ستمگران را رسوا سازد. 🔸یزید فردی شراب‌خوار و میمون‌باز بود که خود را خلیفه مسلمین معرفی کرد. حضرت امام‌حسین‌علیه‌السلام با او به مخالفت پرداختند. برای هدایت مردم، چهره‌ی یزید را برای مردم این‌گونه ترسیم کرد: «یزید مرد فاسقی است. شراب می‌نوشد، انسان های بی گناه را به قتل می‌رساند و به صورت علنی مرتکب فسق و فجور می‌شود.» 📚موسوعه، ص ۲۸۲. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ظلم ادامه‌دار 🌱فرازهای زیارت عاشورا را با همدیگر قرائت می کنیم و دشمان اهل بیت(ع) را تا روز قیامت مورد لعن قرار می دهیم؛ همان‌هایی که اولین کسانی بودند که پایه ظلم و ستم را برپا کردند و چه ظلم‌ها و شرارت‌ها که بر شما روا نداشتند. 💢در طول زمان ظلم‌ها و جنایت‌هایی که به پا می شود و گناه کودکانی که سر به بالین اضطراب می‌نهند و گرسنه و تشنه خدایشان را ملاقات می کنند، ریشه در ظلم های آنها دارد. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_habibi-[www.Patoghu.com].mp3
6.25M
🌺 برنامه امروزتون چیه؟ 💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم. 🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨ ✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨سلامت اداری 🌷شهید سید محمد تقی رضوی 🍃سید از پارتی بازی خیلی بدش می‌آمد. در مقطعی یکی از نیروها با سفارش وارد جهاد شده بود. سید صبح که وارد اداره می شد، بیرونش می‌کرد. می‌گفت: «امام (ره) فرموده توصیه من را هم قبول نکنید. » ☘تا این که روزی گفتم: «آقای رضوی! گناه دارد، حالا که آمده ولش کن. » گفت: «من از این فرد بدم می آید، فقط به خاطر اینکه با توصیه به جهاد آمده است. » راوی: حسین نمازی؛ هم رزم شهید 📚 سیرت رضوانی؛ زندگی نامه و خاطرات سردار جهادگر شهید محمد تقی رضوی، نویسندگان: عیسی سلمانی لطف آبادی و همکاران،صفحه ۲۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤬ارتباط با والدین بد‌اخلاق 🔅توی قدم اول بدان و آگاه باش که پدر و مادر ذاتا آدمای بدی نیستند و خوب راهکار‌های ادامه رو بخون. 🔘تصویر واقعی از والدینت رو باور کن: پدر و مادر بی‌نقصی که دائما در دسترس بچه‌هاشون هستند و اصلا خطا نمی‌کنند حتی توی داستان‌ها هم وجود ندارند! حتی بعضی‌وقتا از سر نگرانی و مهربونی بیش‌از حد باعث میشن که اعتماد به نفست بیاد پایین یا خیلی آدم وابسته‌ای بشی. 🔘مواظب باش توی تله احساس گناه گیر نیفتی: بعضی‌وقتا والدین نمیتونن تو رو مجاب کنن که خواسته نامعقولی که دارن رو برآورده کنی پس به تو میگن که فرزندم قلبمو شکستی!😅 اگه خواسته‌شون نامعقول هست مطمئن باش که تو از انجام اون کار معافی. بهشون بگو که خیلی دوسشون داری ولی... 🌱پدر و مادرِ دوستای تو هم، ایده‌آل نیستن. اگه یه روز بتونی نامرئی بشی و توی زندگیشون سرک بکشی اینو متوجه میشی.😉 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مهره‌های رنگی 🍃رادیوی ماشین روشن بود. موسیقی بی کلام ملایمی پخش می‌شد. سامان دستی به موهای قهوه‌ای رنگ خود کشید. ☘یاد حرف مادر بزرگش افتاد: «اگه می‌خوای کسی رو نابود کنی، کافیه اونو محصورش کنی، اون‌وقت می‌بینی که خود به خود پژمرده میشه.» 🍁پدر سامان به خاطر جراحی ناموفق ستون فقرات؛ دیگر نمی‌توانست روی پاهایش به ایستد و راه برود. اسماعیل بعد از آن جراحی، روی ویلچر نشست. او گاهی نفس عمیقی می‌کشید و با حسرت می‌گفت: «از کار افتاده شدم.» 🌾 سامان هر روز صبح، اول وقت سوئیچ ماشین پدرش را بر می‌داشت و در شهر مسافرکشی می‌کرد. آن روز وقتی به پایانه مسافربری رسید و مسافرها پیاده شدند. کنار خیابان توقف کرد؛ ولی از ماشین پیاده نشد، به صندلی تکیه داد. ساعتی نگذشته بود که ماشین را روشن و حرکت کرد. 🍃زمانی که به خانه رسید سلامی به پدر و مادرش داد. بعد کیسه‌های نایلونی را کنار اتاق گذاشت. سامان با پدر و مادرش شام خورد. کمی استراحت کرد، به سمت کیسه‌ها رفت و گفت: «مامان یه زیر انداز با چند تا کاسه ملامین‌ بده.» ⚡️_می‌خوای چی کار کنی؟ 💫_بیژن دوستم، زیورآلات دست ساز می‌فروشه، با مهره و کش درست میشه. وسایلشو آوردم تا شب‌ها که بیکارم دست‌بند درست کنم. 🍃صدیقه زیرانداز چهار خانه‌ سبز رنگی را پهن کرد. سامان نمونه‌های دستبند و گردنبند را روی سینی گذاشت. صدیقه با ذوق نشست و به سامان گفت: «یه توضیحی بده، منم درست کنم.» ☘_ساخت دستبند با مهره و کش هستش؛ اول کش رو می‌کشی قبل از این که مهره‌ها رو رد کنی. بعد به این اندازه قیچی می‌کنی، وقتی مهره‌ها رو مثل نمونه از کش رد کردی انتهای دو طرف کش‌ها رو به سمت هم می‌کشی تا مهره‌ها به هم بچسبند بعد گره‌ی محکم، اضافه‌ی کش رو قیچی و بعدش روی گره، کمی چسب مایع می‌زنی. ✨اسماعیل با دقت به حرف‌های سامان گوش می‌داد که یک مرتبه گفت: «سامان! منم می‌تونم بهت کمک کنم!؟» سامان از جایش بلند شد و به سمت پدرش رفت دست‌های پدر را میان دست‌هایش گرفت و گفت: «بابا! دستات هنوز کارگشاست؛ با قلب مهربونت دعام کن!» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ادب و بزرگواری 💡رفتار همراهان امام‌حسین علیه‌السلام همراه با ادب و بزرگواری بود. 🌱حُر بعد از پشیمانی از بستن راه به روی امام، با ادب تمام و شرمندگی، در حالی که سرش را پایین انداخته و کفش‌ها را با طنابی به دو طرف گردن خود آویزان کرده بود به نزد حضرت برای توبه و یاری آمد. 🌱حضرت عباس علیه‌السلام همیشه برادرش امام‌حسین علیه‌السلام را " سیدی و مولای" صدا می‌زد. 🌱حضرت زینب سلام‌الله‌علیها وقتی فرزندانش به شهادت رسیدند؛ از خیمه بیرون نیامد تا شرمندگی برادرش امام حسین علیه‌السلام را نبیند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ثابت‌قدم 🔸بند بند زیارت عاشورا را قرائت می‌نمایم؛ روح و جسمم را در فضای ملکوتی کربلا مجسم می کنم و از پروردگار مسئلت دارم که من را در دو عالم، در مقام صدق با شما ثابت بدارد و در مسیر و راه شما و لبیک گوی ندای شما باشم؛ چرا که پستی و بلندی روزگار و دام‌ها و عاملان فریب جنی و انسی بسیار است و هرلحظه انسان را به سویی می کشاند. 🏴وضو می‌گیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه می‌گذاریم و سلام می‌دهیم: ✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ساده زیستی 🌷شهید مهدی زین الدین 🍃مهدی برای رأی دادن به مسجد رفته بود. یکی از مسئولین او را شناخت و به بقیه معرفی کرد. بعد از رأی دادن تا دم در بدرقه اش کردند و پرسیدند وسیله داری؟ ☘موتور گازی بیرون مسجد را نشان‌شان داد و گفت که این هم برای برادرم مجید است. مات‌شان برده بود از این همه سادگی یک فرمانده لشکر. راوی: ابوالقاسم عمو حسینی 📚شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، صفحه ۳۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte