eitaa logo
مسار
344 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
574 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مولای من 🌺دوست دارم آینه ای باشم پر از تو و نگاهت. 🌸می شود در قلب من هم مثل این تجلی زیبای گنبد طلایی در آب، تجلی کنی؟ 🌼تا پر شوم از تو و نگاهت؟ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠نگاه معصومانه 🔘وقت هایی که کلافه و خسته می شوید یا احساس می کنید، نمی شود فرزندتان را مدیریت کرد و یا فکر می کنید، هیچ روشی از روش‌های تربیت فرزند روی او اثری ندارد برای لحظاتی، هیچ کاری انجام ندهید. کمی صبر کنید و تفکر نمائید، که این صبر، گره‌گشای بزرگی برایتان خواهد شد. 🔘زمان‌هایی که از دست فرزندتان عصبانی هستید به عمق چشمان معصومش نگاه کنید، نگاه معصومانه‌اش آرامتان می‌کند. 🔘یادتان باشد هیچ کدام از رفتارهای او از روی عمد و برای اذیت کردن شما نیست. ✅فرزندان برای رشد و تکامل به محبت و مهربانی و صبر و کودک درون ما نیاز دارند. محرومشان نکنیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نان و ماست 🌸هی‌ می‌رفت‌ و می‌آمد. برايی رفتن‌ به‌ خانه‌ دو دل‌ بود. يادش‌ رفته‌ بود نان ‌بگيرد. بهش‌ گفتم‌: «سهميه‌ی‌ امروز یک عدد نان‌ و ماست‌ پاكتی است، همین را بردار و برو.» 🌹گفت‌ «این را داده‌اند اين‌جا بخورم‌، نمی دانم زنم می‌تواند بخورد یا نه؟» ☘گفتم‌: «اين‌ سهم‌ توست‌. می‌تونی‌ دور بريزی‌، يا بخوری‌.» 🌿يكي‌ دوباري‌ رفت‌ و آمد. آخر هم‌ نان‌ و ماست‌ را گذاشت‌ و رفت‌. 📚یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی،خاطره شماره ۳۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🦋فضیلت شب قدر🦋 🔹 امام صادق علیه السّلام فرمودند: «قَلبُ شَهرِ رَمَضانَ لَيلَةُ القَدرِ ؛ قلب ماه رمضان ، شب قدر است.» 📚بحار الأنوار ، ج۵۸ ، ص۳۷۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍برجی از آجرک 🌸مادر غرق در افکارش مشغول شستن ظرف ها بود؛ صدای جیغ زهرا، رشته افکارش را پاره کرد. ضربان قلبش بالا رفت. رنگش پرید. سراسیمه خودش را به اتاق زهرا رساند. 🍃_ زهرا جون مامان چی شده چرا جیغ می‌کشی؟ 🌺زهرا صدای گریه‌اش را بالاتر برد. دست کوچک مشت کرده‌اش را محکم روی سرش کوبید. مادر که از گریه بی‌دلیل زهرا کلافه شده بود، او را در آغوش گرفت. 🍃_زهرا مامانی نمی‌خوای بگی چی شده؟ 🌸زهرا نفس عمیقی کشید. دستی روی صورت اشک آلودش کشید و هق هق کنان گفت: «من نمی‌تونم آجرکام رو روی هم بچینم، همش میفتن روی زمین. دیروز هم اصلا نتونستم خونه‌سازی کنم. من هیچی بلد نیستم.» 🍃مادر، زهرا را محکم‌تر در بغل گرفت. گفت: خوب اشکال نداره دختر گلم دوباره سعی کن. 🌺_ نه، چند بار هم سعی کردم، اما نشد من اصلا نمی‌خوام دیگه بازی کنم. 🍃_اشکال نداره. دوست داری برات یه قصه قشنگ بگم؟ 🌸_آخ جون، قصه. 🍃_یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یه روزی یه مورچه کوچولو داشت بیرون خونشون برای خودش بازی می‌کرد. یدفعه چشمش به دو تا دونه گندم افتاد. پیش خودش گفت: «آخ جون بهتر از این نمیشه.» رفت تا دونه‌ها رو برداره و ببره خونشون، اما هر کاری کرد زورش نرسید. اومد بشینه یه جایی گریه کنه که یدفعه یاد حرف مامانش افتاد. همیشه بهش می‌گفت:« بچه گلم هیچ وقت دست از تلاش برندار، خودت رو قبول داشته باش. مطمئن باش با یه کم فکر، ‌حتما موفق میشی.» پیش خودش نشست فکر کرد؛ من چکار کنم که بتونم دونه‌ها رو به خونه برسونم یدفعه فکری به ذهنش اومد: من دونه‌ها رو یکی یکی می برم. اینجوری زورم می‌رسه . خیلی خوشحال شد که کم کم و با فکر و تلاش تونست موفق بشه. دونه ها رو برداشت و یکی یکی به خونشون برد. قصه ما به سر رسید. امیدواریم خانم کلاغه هم به خونش رسیده باشه. 🌸تو هم زهرا جون باید اول ببینی چرا آجرکات روی هم چیده نمی‌شن، شاید ترتیبشون درست نمیزاری باید فکر کنی تا مشکلت رو حل کنی نباید زود بگی من نمی‌تونم. مطمئنم دختر مامان خیلی تواناست. حالا برو بچین توانای مامان. 🍃زهرا از ذوق برقی در چشمانش دیده شد. احساس بهتری نسبت به خودش پیدا کرده بود. مادر در کنارش نشست و با تشویق و راهنمایی او برجی بزرگ چید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: آسیه🌺 به: منجی عالم بشریت🌼 ✨سلام بر امام زمانم ☘آقا و فرمانده عزیز 🍃کوتاهی این سرباز کوچکت را ببخش و دستم را بگیر 🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در محیط های مجازی تان منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
💫خدایا سیرابم کن 🌺خدایا! ببین لب های مرا. 🌸ببین و گوش بسته مرا. 🍀معبودا مرا در این ماه غرق کن. 🤲 از شراب ناب غفران خودت کن. 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠تمام عمر و جوانی ✅همیشه از احوال پدر و مادرت باخبر باش، همانطور که آنان در رسیدگی به احوالت هیچ وقت کوتاهی نکردند. 🔘اگر راهت دور یا سرت شلوغ است، حداقل با تماس تلفنی دل آنان را شاد کن. 🔘هیچ بهانه ای برای فراموشی آنان وجود ندارد. 🔘 آنان تمام امیدشان بعد از خداوند به فرزندانشان است. ✅یادمان باشد، آنان تمام عمر و جوانیشان را به پای ما گذاشته‌اند، درست نیست که ما حداقل مقداری از عمرمان را برای آنان نگذاریم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨آیا حرف و حدیث مردم، مهم است؟ برای مراسم عروسی یک لباس عروس سه هزار تومانی خریده بودیم. ساده آستین بلند و یقه کیپ. مادر آقا ولی تا دید، گفت: چرا اینقدر ساده؟! آقا ولی هم یک شلوار قهوه‌ای پوشیده بود و کتی که مادرش به زور تنش کرده بود. 🌟وقتی آمد، ناراحتی را از نگاهش خواندم. او نه این لباس را ساده می‌دید و نه از لباس‌های تنش راضی بود. او در لباس سبز و شلوار منطقه اش راحت بود. 🌺وقتی هم مادرم به هر زور و زحمتی بود، جهیزیه را فراهم کرده بود و برای اتاق مان پرده خریده بود، آقا ولی ناراحت شد. 🌿گفته بود: این کارها چیست؟ مامان گفته بود: همه این کارها برای این است که فامیل ها درباره جهیزیه حرف و حدیث درست نکنند. 🌱ولی الله گفت: حساب آن ها با من. 📚نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، صفحه ۲۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨با پدر چگونه باید رفتار کرد؟ 🌹مردی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد، حق پدر بر فرزندش چیست؟ حضرت فرمودند: «پدرش را با اسم صدا نزند و جلو او راه نرود و قبل از او ننشیند و باعث دشنام او نشود.»(۱) 🍀مولای متقیان علی علیه السلام می‌فرمایند: «به احترام پدر و معلمت از جای برخیز، اگر چه پادشاه باشی.»(۲) 🌱نقل شده از یکی از مسئولین که «یکبار محضر حضرت امام خمینی رحمة الله علیه در جماران رسیدیم، یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید، پدر سالخورده‌اش نیز همراهش بود، وقتی که می‌خواست حضور امام رحمة الله علیه برسد، خودش جلوتر از پدر حرکت کرد، پس از تشرف به خدمت امام، پدرش را معرفی کرد، امام نگاهی به آن مسئول نمود و فرمود: «این آقا پدر شما هستند؟» عرض کرد: آری. امام فرمود: «پس چرا جلو وی راه افتاده‌ای و وارد شدی؟» 🌿به این ترتیب، مقام ارجمند پدری را گوشزد کرده و درس بزرگ احترام به پدر را به ما آموخت».(۳) 📚۱.وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۲۲۰، ح۱، 📚۲.مستدرک الوسایل، ج۱۵، ص۲۰۳، ح۲۰، 📚۳.داستان دوستان، ج اول، داستان ۱۰۷، ص۱۶۱ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دلتنگ مادر 🌸دلش از همسرش گرفته بود. خودش هم نمی‌دانست شاید هم دلتنگ مادرش شده بود و همین دلش را نازک کرده بود، اما نمی‌‌توانست کاری کند. 🍃تلفن را برداشت و شماره گرفت. صدای بوق که متصل شد تا خواست سخن بگوید، صدایش لرزید. دلش می‌خواست زار زار گریه می‌کرد و از شوهرش گلایه. اما می‌دانست دل مادر، تاب گلایه‌های او را ندارد. هر چیز بگوید هنوز کلامش در فضای دهانش مانده، مادر غصه می‌خورد. 🌺پس حرف‌هایش را قاتی بغضش فرو داد. مادر که سلام کرد، صدای شاد محدثه‌ را شنید. 🍃در جواب مادر، الحمدلله عالی هستم گفت و غم‌هایش را در کیسه‌ای به ناکجاآباد حافظه‌اش سپرد. انگار صدای مادر، نسیم روح بخشی بود که حالش را تغییر می‌داد. 🌸غم و اندوهش تمام شد. ماه‌ها بود که بخاطر فراگیر شدن بیماری، نمی‌توانست به دیدن مادرش برود و این اندوه، کنار گرفتاری‌های زندگی‌اش، دلتنگ و بی‌قرارش کرده بود. 🍃اما حالا که با مادرش حرف می‌زد، تلاش می‌کرد بگوید و بخندد و غصه‌هایش را فراموش کند و با مادرش طوری حرف بزند که غصه‌ای به غم‌هایش اضافه نشود، اما موقع خداحافظی اشک‌هایش بی‌صدا بارید. درحالی‌که تلاش می‌کرد بغضش‌ حس نشود، فقط گفت:«دلتنگ دیدارتان هستم.» 🌺با گفتن التماس دعا، تلفن را قطع کرد. مادر هم از شنیدن صدای دخترش که ظاهراً اوضاع بر وفق مرادش بود، شاد شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨بهترین شب 🔹تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی 🔸شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی 🔹لیله القدر عزیزی اسـت بیا دل بتکانیم 🔸سهم مـا چیست از این روز همین خانه تکانی 🔹شب قدر اسـت و مـن قدری ندارم 🔸چـه سازم توشه قبری ندارم 🆔 @tanha_rahe_narafte