eitaa logo
مسار
362 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
563 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🐕 جمع اضداد!! ♨️گوشش بدهکار نصیحت نبود. _پسرم جای سگ داخل خانه نیست. از لج پدر او را با خود به رختخواب می‌برد. _پسرم سگ نجس است. با هر چه آن را بشویی فایده ندارد! آن را با خود به حمام می‌برد و می‌گفت: «تمیزتر و پاکتر از اِسکای مگه هست! » ☘️_پسرم برکت را با خود می‌برد. در پاسخِ پدر می‌خندید. 🐕 از وقتی اِسکای وارد خانه آن‌ها شده است، خوبی‌های زیادی را از دست داده . نماز نمی‌خواند. به نظر می‌آمد فرشته‌هایی که خیر و خوبی‌ها را تقسیم می‌کنند به خانه آن‌ها نمی‌آیند. 🔆 وارد کتابخانه شد. دوستش حامد کتابی را می‌خواند. کنجکاو شد ببیند چه می‌خواند؟ حدیثی از پیامبر نظرش را جلب کرد: 🔹پیامبر(صلی الله علیه و آله)فرموده است: «إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَانِي فَقَالَ: إِنَّا مَعْشَرَ الْمَلَائِكَةِ لَا نَدْخُلُ بَيْتاً فِيهِ كَلْبٌ ... فرمود: جبرئيل پیشم آمد و گفت: ما فرشته‏ ها وارد نشويم در خانه ‏اى كه در آن سگ باشد ...»* جا خورد. شب و روز، آتش و یخ، زشتی و زیبایی،خوبی و بدی و سگ و فرشته، با هم جمع نمی‌شوند. یکی‌شان بیاید دیگری می‌رود. ✨"وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا؛ و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آرى، باطل همواره نابودشدنى است." 📖 سوره‌اسراء،آیه۸۱. 📚*مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 73، ص 159. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خستگی‌های شهید بهشتی 🍃اوایل خرداد ۵۸ بود و شهید بهشتی درگیر جلسات سنگین شورای انقلاب. شب‌ها خیلی دیر به منزل می‌آمدند. گاهی وقت‌ها برای راحتی مادر خانمم، به ایشان می‌گفتم که استراحت کنند، وقتی شهید بهشتی آمد، من غذای‌شان را گرم می‌کنم. گاهی یک تا یک و نیم ساعت بعد از نیمه شب به منزل می‌آمدند و چهره‌شان زرد. ☘یک بار فشار و فکر در ایشان چنان سنگین بود که وقتی سر سفره نشستند به جای اینکه قاشق و چنگال بردارند، دو چنگال برداشتند و خالی در دهانشان کردند. چشم‌های‌شان به جای دور خیره شده بود. 🌸وقتی تذکر دادم خندیدند و گفتند: «خیلی جالب است جواد آقا.» راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین جواد اژه‌ای 📚عبای سوخته، نویسنده: غلامعلی رجائی، ناشر: خیزش نو، چاپ اول، بهمن ماه ۱۳۹۵؛ صفحه ۵۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍روشنی‌بخش ✨ امام صادق عليه السلام فرمودند: «الدُّهنُ يُلَيِّنُ البَشَرَةَ و يَزيدُ فِي الدِّماغِ و يُسَهِّلُ مَجارِيَ الماءِ و يُذهِب القَشَفَ و يُسفِرُ اللَّونَ. » 🌺روغن [ماليدن به پوست] آن را نرم و عقل را زياد مى كند ؛ روزنه هاى پوست را پاك مى‌كند و آلودگى تن را از بين مى‌برد و رنگ پوست را روشنى مى‌بخشد. 📚الكافى ، ج ۶ ، ص ۵۱۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دوباره و دوباره تو 🍃مائده پشت چرخ خیاطی نشسته بود. کمرش را صاف کرد. دستهایش درد می‌کردند. از دیشب مشغول خیاطی بود. تمام اتاق پر بود از خودکار و کاغذ الگو و لباسهای آویزان شده؛ اما ته دلش خوشحال بود. ☘فاطمه لباسهای دوخت او را پسندیده بود و از طرف یک مزون برایش کار جور کرده بود. 🎋صدای حمید از پشت در شنید. اعصابش با صدای چرخ خرد می‌شد و دوباره صدای بمب و گلوله توی سرش می‌پیچید. دست و پایش قفل می‌شد یا به جان مائده و فاطمه می‌افتاد و تا جان در بدن داشت آنها را می‌زد. بعد غمگین و با صورت متورم از اشک و ضربه‌ها، در اتاق را باز می‌کرد؛ روی دست و پای مائده می‌افتاد، بوسش می‌کرد و می‌گفت: «تو رو خدا منو ببخش خانم. حلالم کن. تو رو خدا طلاق بگیر و خودت رو از دست این دیو نامهربون، نجات بده. » 🌾آن وقت مائده دستهای او را می‌گرفت و می‌بوسید و میان اشک وخنده می‌گفت: «زشته عزیز دلم پاشو. این دستا همون دستایی هست که آرپی چی‌ها رو جا می‌انداخت و رزمنده‌ها رو جا‌به.جا می‌کرد. غصه نخور. من خودم خواستم و هنوزم می‌خوام و عاشقانه ‌ام دوست دارم. » 🌸بعد روی سر او بوسه می‌زد و می‌گفت: «عزیز دلم مطمئن باش اگر صدبار دیگه هم به جوونیم بر گردم بازم بودن با تو رو، به زندگی بدون تو، ترجیح میدم. » ☘بعد آرام او را از زمین بلند می‌کرد و می‌گفت: «بریم ناهار؟ » 🆔 @tanha_rahe_narafte
⚡️عمل و عکس‌العمل ♨️حرف‌هایش را پشت گوش می‌انداختند. غافل از اینکه او دوستشان دارد. هرچه می‌گوید به نفع آن‌هاست. دلسوز و مهربان‌ترین فرد نسبت به آن‌هاست. 💯صبوری به خرج داد. دلش از بی‌مهری آن‌ها شکست. 💞آن‌روزها گذشت. سه فرزند آن‌ها ازدواج کردند. فرزندانشان فتوکپی خودشان شدند. رفتارشان شبیه آن‌ها بود. حالا می‌فهمیدند هر عملی عکس‌العملی دارد یعنی چه؟ ✨فَلَمَّا رَجِعُوا إِلَي أَبِيهِمْ قَالُواْ يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ؛ پس چون به سوى پدر خود باز گشتند، گفتند: اى پدر پيمانه (براى نوبت ديگر) از ما منع شد، پس برادرمان (بنيامين) را با ما بفرست تا سهميه و پيمانه خود را بگيريم و ما حتماً نگهبان او خواهيم بود. 📖سوره یوسف، آیه ۶٣. 💥 توضیح : در خانواده يعقوب، روابط پدر و فرزندان، روابط صحیحی است. پدر ولایت و مدیریت داشت و فرزندان هم ولایت پذیر بوده و بدون اجازه او کاری انجام نمی دادند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨هدیه دادن کادوی تولد 🌸 تولد ۱۲ سالگی‌اش در عید نوروز بود. پدر علی برایش یک جفت کفش نو خریده بود. روز دوم فروردین که می خواستیم عید دیدنی برویم. خانواده شال و کلاه کرده بودند که علی غیبش زد. 🍃نیم ساعت بعد خوشحال‌تر از قبل با یک جفت دمپایی پاره جلوی همه ظاهر شد. گفتم: «کفش هایت کو؟ » ☘ به پسر سرایدار مدرسه داده بود. می گفت: «بچه سرایدار مدرسه کفش نداشت. » زمستان را هم با این دمپایی ها سر کرده بود. راوی: منصوره الطافی؛ مادر شهید 📚دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام،صفحه ۲۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دیده شدن 🍃دیده شدن و مورد توجه قرار گرفتن از سمت والدین از نیاز‌های اساسی کودک است. 🌼 والدین پناهگاه امنی برای کودک خود هستند و توجه به روح کودک باید از اولویت های والدین باشد. کودکان نمی توانند در مورد نیاز های روحی خود صحبت کنند. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍بغل باطعم کتاب 🍃دستم را روی کتاب نگه داشتم. دخترکم دستم را گرفت. بغلش کردم تا بگذارد نگاهم روی کتاب بماند. ☘نمی گذارد. کتاب را بستم. در آغوشش گرفتم. بلند شدم و برایش آب ریختم. یک دور در اتاق گشتیم و او خوشحال روی کولم سوار شد و خندید. ده دقیقه‌ای گذشت. دلم جوش امتحانم را میزند. گفتم: «خانوم کوچولو اجازه میدی منم کتاب بخونم؟ » 🌸برق شیطنت در نگاهش دوید، خواست کتاب را پاره کند که از او قاپیدم. بوسم کرد و گفت: «پس کی با من بازی میکنی؟ » 🌾ساعت را نگاه کردم، برایش مدادشمعی و دفتر را آوردم و قول دادم: « دو ساعت دیگه، قبوله؟ » ✨ خندید. دلم باز شد. فارغ البال به اتاق رفتم و پای کتاب نشستم. چیزی تا امتحان نمانده است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🥅 دروازه‌بان دین 🖼روزهای جمعه را گذاشته بود برای سرزدن به قوم و خویش. ⛅️صبح جمعه که می‌شد ابتدا سلام به حضرت صاحب‌الزمان می‌کرد. می‌گفت: «پدر آدم نزدیکترین فرد به انسان است و پدر معنوی به ما از همه نزدیک‌تر است. » هر روز به امام زمان ولو به یک سلام سربزنید. 🔆به فرزندان خود همیشه سفارش نزدیکان را می‌کرد. اعتقاد داشت، خدا دوست دارد کسی را که بی‌تفاوت به ارحام خود نباشد. 🎁وقتی به عمه پیرِ خود سر می‌زد، بدون اینکه کسی متوجه شود، مقداری پول روی تاقچه بالای سر عمه‌خانوم می‌گذاشت. ⚽️ وقتی به خان‌عمویش سرمی‌زد، ویلچر او را به حیاط خانه می‌برد و شروع می‌کرد با بچه‌هایش بازی کردن. او را هم به عنوان دروازه‌بان داخل دروازه قرار می‌داد. 💯قرآن اهمیت فوق العاده اى براى صله رحم قائل شده، تا آنجا که نام ارحام بعد از نام خدا آمده است. 🍁 حقیقتا باتقوا کسی است که رعایت حقوق خانواده و خویشاوندان خود را در اولویت کارهایش قرار دهد. ✨يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ.......؛ ای مردم! تقوای الهی داشته باشید و نسبت به ارحام نيز تقوا پيشه كنيد (وقطع رحم نكنيد) كه خداوند همواره مراقب شماست. 📖سوره‌نساء،آیه۱. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عمل به نهج البلاغه ☘ناهار منزل حسین بودیم. بعد از ناهار حسین از حاج خانم پرسید که چه خبر از شهر؟ 🍃گفت: «خبر خاصی نیست و هنوز هم گاهی رادیو برنامه “جنگ های پیامبر“ت را پخش می کند. مسئولان رادیو از ما سراغت را می گیرند. می گویند برنامه “درس هایی از نهج البلاغه” دوستداران زیادی دارد که خواهان ادامه اش هستند. » 🌸حسین گفت: «دیگر به تدریس نهج البلاغه نمی‌رسم. الان فرصتی پیدا کرده ام نهج البلاغه را به صورت عملی پیاده کنم. » 🌾مادرش گفت: «چطور؟ » ✨گفت: «عازم هویزه ام. مسئولیت سپاه آنجا را قبول کرده ام. امتحان سختی در پیش دارم. برایم دعا کن مادر. » 📚 سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی، صفحه ۸۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🚶‍♀🚶‍♂ سه راهکار برای اجازه گرفتن از والدین 🔆همیشه بچه‌ها وقتی می‌خواهند بیرون بروند؛ پدر و مادرها نگران می‌شوند به طوریکه انگار قرار است توسط گرگ، فرزندشان دریده شود. فرزندان در اینجور مواقع: 🔘نباید دعوا کنند و این را باید بدانند که وقتی درخواستشان را با بحث و جدل مطرح می‌کنند احتمال نه شنیدن بالا می‌رود. آنها می‌توانند با القای حس خوب به پدر و مادر از آنها بخواهند که اجازه بدهند ساعاتی تنهایی بیرون بروند. 🔘با والدین معامله کنند و بگویند که اگر به آنها اجازه بیرون رفتن بدهند. فلان کار را انجام می‌دهند یا کارهای روزمره را درست انجام می‌دهند و از آنها کوتاهی نمی‌بینند. این رفتار عین یک کاتالیزور عمل می‌کند. 🔘جواب منفی آنها را به جواب مثبت تبدیل کنند. بدین شکل که اگر بنابر یک سری دلایل مبهم مانع شدند، برای آنها توضیح بدهند و با دلایل منطقی متقاعدشان کنند. 🌱همه ی این کارها را وقتی انجام بدهند که دو طرف آرام هستند.😉 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دوقلوها ☘زهرا که تب می‌کرد فاطمه هم پشت‌سرش تب می‌کرد. خدا خیری به مادرم بدهد حامله که بودم به من گفت: «زینب پاشو بیا پیش خودم، علی‌آقا همش مأموریته. تو هم حسابی سنگین شدی و به کمک نیاز داری؟ » 🍃آنوقت هنوز هشت ماهم بود. فاطمه را از همان لحظه به دنیا آمدنش زیر دستگاه بردند؛ ولی زهرا سالم بود. چند دقیقه نگذشت که حال زهرا هم بد شد. او را هم بردند کنار خواهرش. دل توی دلم نبود. قلبم تیر می‌کشید. غصه بچه‌هایم داشت مرا می‌کشت. باز هم علی‌آقا مأموریت بودند. مادر کنار تختم توی بیمارستان دلداری‌ام می‌داد. 🌸زهرا و فاطمه یک جور خاصی مادرم را می‌خواهند. از وقتی که به دنیا آمدند و چشم باز کردند، او را کنار من دیدند. چند وقتی است مادرم پا درد امانش را بریده و نمی‌تواند به کارهایش برسد. 🌾زهرا و فاطمه را صدا زدم. موهای فرفری و طلایی‌شان را با گل‌سر پاپیونی که به تازگی دوخته بودم، بالا زده بودند. چشمان سیاه و بادامی‌شان را ریز کردند و با صدای ناز دخترانه‌شان گفتند‌: «بله مامانی » و طبق عادت همیشگی‌شان خودشان را در آغوش من انداختند. ✨دستهایم را باز کردم هر دو را به خودم چسباندم و قربان صدقه‌شان رفتم: «زهرا جون، فاطمه‌جون آماده شید بریم پیش مامان‌جون. » ☘از آغوش من بیرون آمدند. دست‌های خود را مُشت کردند. بالا و پایین می‌پریدند. با جیغ شادشان، خانه را روی سرشان گذاشتند. 💫اشک شوق از گوشه چشمانم روی گونه‌ام چکید. خدا را شکر کردم بابت داشتن فرزندان خوب و سالم. مادر را در شادی خود سهیم می‌دانستم. زیر لب برای سلامتی مادر دعا کردم. 🆔 @tanha_rahe_narafte