📜غفارالذنوب
🚪تمام درهای رحمت و مغفرت به سوی تو باز هست. بهترین فرصتی هست که دور کنی از خودت هر آنچه تو را از معبودت دور می کند.
🎶 امشب بارزترین شبی است که خداوند عاشقانه فریاد می زند صدبار اگر توبه شکستی باز آی.
🤲 دست هایت را به سوی رحمتش دراز کن و از عمق وجودت الهی العفو بگو نگران چیزی نباش چرا که او غفارالذنوب هست.
#مناسبتی
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🌱🌺🌱🌺
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: ولایی
به: مولا علی
آقای خوبم سلام
بیرون منزل شما چه غوغاست یتیمان کوفه بیتابند و نگران، نگران حال شما هستند. آنها
با خود زمزمه میکنند:«خدایا، خدای مهربون به ما یتیمان نظری کن، از عمر ما بردار و به عمر پدرمون اضافه کن. ما دیگه طاقت نداریم.
طاقت یکبار دیگه از دست دادن پدر و دوباره یتیم شدن را.»
ولی آنها نمیدونند اون ضربه چقدر کاری بوده و پدر عزیزشون را به سختی مجروح کرده.
نمیدونند که شما در حال سفرید، سفری که برگشتی در آن نیست. آنها باید قبول کنند که دیگه شما شبها به دیدن آنها نخواهید رفت با آنها بازی نمیکنید و لقمه دردهانشان نمیگذارید.
دنیا چقدر بی وفاست و غم هجران شما چه سنگین.
شهادت امیرالمؤمنین به فرزند برومندشان مهدی فاطمه تسلیت.
آجرک الله یا ابالحسن
🥀🏴🥀🏴🥀🏴
#نامه_خاص
#امام_علی علیهالسلام
#مناجات_با_امام
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
💥دیگر شبیه پدر نبود!
🍁دلش میسوخت. حق داشت! او میوه دلش بود، هرچند ناخلف.
دوست داشت از آن منجلابی که خود را در آن گرفتار کرده، نجات دهد؛ ولی تا خرخره گیر کرده بود.
🔥عضو سازمان مجاهدین خلق شدن، کم چیزی نیست. سازمانی که فکر و ذهنش را، شستشو داده بود.
🌸باورش نمیشد! او همان پسر بچه معصومش باشد که دستان کوچکش را در دستان بزرگ و زِبر کارگریاش میگرفت و به مسجد میرفت.
💫خاطرات شیرین مکبر بودن فرزندش که زمانی مورد تشویق و تحسین اهل محل بود، اشکی را از گوشه چشمش به روی گونه چروکیدهاش روان کرد.
♨️با خود فکر کرد، چه شد که جگرگوشهاش به این راه کشیده شد؟؟
به یادش آمد از آن زمان که رفاقتش با دوستانی چون حامد و منوچهر شروع شد، دیگر شبیه او نبود.
✨وهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَي نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ؛
و كشتى آنها را از لابلاى امواجى همچون كوه پيش مى برد.
در اين هنگام نوح فرزندش را كه در گوشه اى قرار داشت صدا زد وگفت: اى پسرم!ايمان بياور و با ما سوار شو و با كافران مباش.
📖سورههود، آیه۴۲.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌧گریه آسمان
⭐️ستارههای آسمان به کوفه نگریستند. ماه از شرم بین ابرها پنهان گردید. آسمان بغض کرد، زمین نالید. ابرها در پهنهی آسمان گریستند. شهر را وحشت گرفت.
کوفه سراسر سکوت شد.
خاک مرگ، روی چهرهی شهر پاشیده شد. از آسمان غم و ناله میبارید.
🍂نگرانی در عمق نگاههای فرزندان حیدر موج میزد. لحظههای سخت بیمادری کنار بستر پدر و دیدن سر مبارک خون آلود بر قلب فرزندان علی علیهالسلام چنگ انداخت.
🍁گوشهایی که ندای قُتِلَ امیرالمؤمنین را شنیدند، پای ایستادن نداشتند. مردم گیج و مبهوت خبر را زمزمه کردند.
▪️راستی! مگر علی علیهالسلام چه کرد؟ چه گفت که مستحق شمشیر زهرآگین شد؟
💫رسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله:«عَلِی مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِی وَ لَنْ یفْتَرِقَا حَتّی یرِدَا عَلَی الحَوْضِ یوْمِ القِیامَةِ. وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: عَلِی مَعَ القُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِی لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الحَوْضِ»؛ «علی با حق و حق با علی است و از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر در قیامت بر من وارد شوند.»۱
📜با فرود آمدن شمشیر زهرآگین نه تنها امت یتیم شد، بلکه انسان سند افتخار خود را در برابر ابلیس از دست داد.
۱.تاريخ مدينة دمشق، ج ۴۲، ص ۴۴۹
#مناسبتی_شهادت_امیرالمومنین علیهالسلام
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍁سحرگاه غم
🦋سحرگاه صدای نفس مردی،
آرام از آن کوچه غم
آمد.
🍂غریب و تنها
در آن شهر،
با دلی خسته و پر از غم
دلش پر از روضهی حضرت زهرا سلام الله علیها.
به سوی مسجد کوفه،
گام برداشت،
به هر گام، دل زینب و امکلثوم لرزید.
🥀دیگر نه رمقی در پاهای مرد میدان و نه نفسی در بدن بود
🖤شهادت مولا امیرالمومنین علی علیهالسلام تسلیت باد.
#مناسبتی
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠صفا و صمیمیت
✅ علامه طباطبایی چهل سال با همسرشان زندگی کردند. وقتی او به رحمت خدا رفت، علامه تا مدتها ناراحتی میکردند.
🔘فراق این همسر فداکار، علامه را سخت تحت تأثیر قرار داد و درباره او چنین گفت«من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم. گریه ام برای صفا و کدبانوگری و محبت های خانم است. در طول مدت زندگی هیچ گاه نشد خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد، یا کاری را ترک کند که بگویم کاش این عمل را انجام داده بود».۱
🔘علامه چنین رفتاری را از اجداد طاهرینش آموخته بود. آن زمان که جد بزرگوارشان زن را به گُل تشبیه کردند که باید در همهحال با او مدارا کرد.۲
✅بنابراین هر کس دوست دارد زندگی آرام و باصفایی داشته باشد، خود را شبیه بزرگانی چون علامه کند.
🔹۲. قالَ أمیرُالمومنین (علیهالسلام) :
المَرأَةَ رَيحانَةٌ ولَيسَت بِقَهرَمانَةٍ ، فَدارِها عَلى كُلِّ حالٍ ، وأحسِنِ الصُّحبَةَ لَها لِيَصفُوَ عَيشُكَ .
🔸امام على (علیهالسلام) : زن ، گُل است ، نه پيشكار . پس در همه حال ، با او مدارا كن ، و با وى ، به خوبى همنشينى نما تا زندگى ات باصفا شود.
📚۱. مهر تابان، ص 25.
📚۲. من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 556 .
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍به وقت قرارِ بیقرار
🥀آسمان بی تاب است، علی بی تاب است.
صدای جیرجیر، فضا را پر کرده. قلب امکلثوم مالامال اندوه است.
⛰ پدر را مدتهاست اینقدر بی قرار ندیده. پدر همیشه مثل کوه استوار بوده،فقط دیدار معشوق توان بیقرار کردن او را این چنین دارد.
⚡️امشب همه چیز حکایت از جدایی دارد؛ حکایتِ ترسِ از جدایی. انگار تمام زمین و زمان درخواست نرفتن علی را فریاد میزنند.
🗡بوی زهر هزار درهمی فضا را آکندهست.
دو چشم وحشی، به انتظار آمدن او.
🍛علیِفاطمه، از میان دو خورش سرکه ونمک، یکی را بر میگزیند و با اندکی نان جو، افطار میکند و به دخترش میفرماید: چرا دو خورش؟
⭐️بعد آرام و باصلابت مثل همیشه راهی حیاط خانه میشود. آرام ستارهها را جستجو میکند و میگوید: به شب دیدار رسیدهایم. وای که چه مشتاقم به رسول خدا و دخترش! وای از بی قراری برای ملاقات خدا.
🌓سحر میرسد و بار دیگر با زمین و زمان خداحافظی میکند. مرغابیهای خانه میدوند وگوشه های عبا را به دهان میگیرند؛ در، به لباس مولا دست میاندازد اما علی است دیگر. حیدر کرار. عطش اشتیاق او برای رسیدن به خدا و پایان بخشیدن به فراق فاطمه، قدریست که چیزی یارای مقاومت در برابرش ندارد!
🍂راهی میشود. شمشیر بر فرق کهکشان فرود میآید. از صدای نعرهی جبرییل، زمین و زمان پر میشود:تهدمت والله ارکان الهدی قتل علی المرتضی...
#شهادت_امیرالمومنین
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍چشمان دوست داشتنی
🍃چند ماهی از عقد حیدر و راضیه گذشته بود. حیدر ساعت چهار عصر روز پنجشنبه با راضیه قرار داشت. راضیه روسری ساتن زیتونی با مانتو سدری رنگش را پوشید.
کیف و چادرش را برداشت.
☘صدای زنگ خانه به صدا در آمد. راضیه لبخندی بر لب نداشت. حیدر پرسید: «راضیه جان، اتفاقی افتاده؟ ناراحت نبینمت.»
🍃صورت راضیه، کمی سرخ شد و گفت: «نمیخواستم ناراحتت کنم ولی چند روزه که فکرم خیلی مشغوله، خدا میدونه اصلا نمیتونم یک ساعت دوریت رو تحمل کنم، حالا چطور بذارم بری.»
🎋_حالا بریم، با هم صحبت میکنیم.
🌾وقتی به کافی شاپ رسیدند و پشت میز دو نفره نشستند. حیدر سفارش دو تا قهوه با کیک مخصوص داد. به راضیه گفت:«قربون قلب مهربونت بشم، روز خواستگاری، موقعیت شغلی و وظیفهام رو بهت گفتم، خیالم رو راحت و شرایطم رو قبول کردی. الان پشیمون شدی؟»
🍃راضیه کمی مکث کرد و گفت: «آخه، نگرانم.»
🌸حیدر همین طور که در حال خوردن کیک بود، لبخندی زد: «انشاءلله زندگی مشترکمون رو شروع کنیم، نوه و نتیجههامون رو ببینیم، خانم! کلی کار داریم.»
🍃_یه قولی بده، مدافع حرم هر جا که رفتی، من رو یاد کنی.
☘_چشم گل بانو، اطاعت امر، اگه اجازه بدی، بخوریم.
✨باصدای راننده که گفت: «خانم رسیدیم.» راضیه به خودش آمد، کرایه را داد و پیاده شد. وقتی به کوچه رسید پاهایش قدرت حرکت نداشت، نمیدانست چطوری با حیدر روبرو شود.
🍃هنوز دستش روی زنگ نرفته بود که در باز شد. فاطمه چند لحظهای به چهره راضیه نگاه کرد: «حلالم کن دخترم، میخواستم بهت خبر بدم، ولی حیدر مانعم شد. »
☘_الان کجاست؟ میخوام ببینمش.
⚡️فاطمه به اتاقی که پنجرهاش سمت حیاط بود، اشاره کرد.
🌾راضیه سراسیمه از پلهها بالا رفت ولی با صدای فاطمه سر جایش میخکوب شد: «پسرم هردو چشمش رو از دست داده، میگه نمیخواد تو رو اسیر خودش کنه. »
💠راضیه بغضش را کنار زد و در اتاق را باز کرد: «زندگیم تویی، اجازه نمیدم جای من تصمیم بگیری، وقتی انتخابت کردم یعنی هدفت رو هم، قبول دارم. »
🌸با صدای آرام و متین ادامه داد: «راهی که رفتی برای من، مهم و با ارزشه، هیچی عوض نشده، حیدر! دلم رو نشکن! »
🌾فاطمه نزدیک راضیه شد و او را به آغوش کشید. صورت عروسش را بوسید و هر دو را دعا کرد.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام میزبان کریم ضیافت رمضان
از: عطش
به: آفتاب پشت ابر
ای فرزند شهیدِ محرابِ شب قدر
سلام و صلوات خدا بر تو ای امیدِ منادیِ فزت برب الکعبه
امیرالمؤمنین علیه السلام با شنیدن شهادتش از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، اینگونه اظهار شادمانی میکند که «یا رسول الله ليس من مواطن الصبر و البلوي بل من مواطن الرضا و البشري»
امام خامنهای در حکومت داری به مولایمان اقتدا کرده که اینگونه دلمان به پشتوانهی او قرص است. صحبتهایش همیشه آرامبخش و امیدوارکننده است. او مایهی وحدت و مانع اختلاف و عداوت است، حتی با معاندان و مغرضانی که سنگاندازی میکنند، کریمانه و بصیرتی برخورد میکند و جذب حداکثری دارد. دلها به سمت اوست و همه شیفتهی مرام و اخلاق و پرچم بالای او هستند. چه نائب بر حقی داری، خودت یار و نگهدارش باش که این پرچم را به تو بسپارد.
پدر بزرگوارم! همانطور که مادر گرامیات ، در خطبهی فدکیه فرمود: «و اِمَامتنا امانا مِن الفَرقةِ.» تو تفرقه و اختلافها رو ازبین میبری و همه زیر پرچم عدالت گستر و آرامشت جمع میشویم. چشم انتظار ظهورت در همین ماه مبارک هستم و این شعر حافظ را زیر لب زمزمه میکنم که« آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارَش »
📿💌📿💌📿💌
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
🌸آرامش
🎥در طول روز آیات قرآن پیش چشمانش؛ مانند نوار فیلم در حرکت بود.
زهرا از خدا خواسته بود قرآن با گوشت و پوستش، چنان عجین شود که بتواند رفتارش را با آیات آن تنظیم کند.
🦋یک آیه به تازگی در همه جا پیش چشمانش ظاهر میشد. به نظرش آمد گره مشکلات و گمشده بیشتر خانوادهها عمل نکردن به همین آیه است.
🌺همسرش از سر کار آمد. گرهای به پیشانیاش نشسته بود و رنگ صورتش به سرخی میزد.
همان لحظه همان آیه جلوی نگاهش نقش بست:
✨وَ جَعَلَ مِنها زَوجَها لِیَسکُـنَ اِلَیها؛ زن را مایهی سکونت و آرامش قرار داده است.
📖سورهأعراف،آیه۱۸۹.
🍹شربت زعفران درست کرد. لبخندی روی لبهایش نشاند و به دست همسرش داد.
او شربت داخل لیوان را یک نفس بالا کشید. دوباره آن را به دست زهرا داد. چهره شاد همسرش تمام ناراحتیاش را پودر کرد و با خود بُرد.
👧حلما که تا آن لحظه جرأت نزدیک شدن به بابا را نداشت، با دیدن دستهای به دو طرف کشیده شده پدر و آغوش بازش، به طرفش دوید و خود را به بغل بابا پرت کرد.
✨وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفاً خَبِيراً؛
و آنچه كه از آيات خدا و حكمت در خانه هايتان تلاوت مى شود يادآوری كنيد؛ همانا خداوند (نسبت به شما) داراى لطف و (از كارهاى شما) آگاه است.
📖سورهاحزاب،۳۴.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🖼بوم نقاشی
🍁جنگل پوشیده از برگهای قرمز است .
روی شاخهها برگهای سبز به چشم میخورد.
مانند بوم نقاشی.
🖍انگار کسی اینها را نقاشی کرده است .
✨نور صبحگاهی که به برگها میخورد ،
حس خوب زندگی را به ما منتقل میکند.
🤲برخیز و سپاس بگو ،خالق بیهمتای این طبعیت زیبا را.
🌺صبح بهاری شما به خیر .
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🌸☘🌸☘
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ تعطیلات تابستان
🍃ابراهیم از بی کاری فراری بود. سه ماه تابستان اصرار می کرد که می خواهم بروم شاگردی. هر چه می گفتیم: «برای ما زشت است که بروی شاگردی کنی؟ »
☘ می گفت: «کار کردن عبادت است. حضرت علی هم زحمت می کشید و نخلستان آب می داد و درخت می کاشت. ما که به این دنیا نیامده ایم که فقط بخوریم و بخوابیم. »
با اصرار رفت شاگرد میوه فروشی شد. آخر شب که به خانه می آمد دیگر رمقی برایش نمانده بود.
راوی: مادر شهید.
📚برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری ، صفحه ۱۵٫
#سیره_شهدا
#شهید_همت
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔝اوج مهمانی
✨اکنون به اوج مهمانی رسیدهایم.
امشب میتوانی ارزش و تقدیرت را رقم بزنی. اصلا کاری به گذشتهات نداشته باش.
❌لحظهای تردید و مکث نکن.
🤲دستهایت را عاشقانه به سوی معبودت بالا ببر و از صمیم قلبت صدایش بزن. او عاشقانه منتظر شنیدن صدای تو هست.
#صبح_طلوع
#مناسبتی
#به_قلم_بهاردلها
#عکسنوشته_حسنا
🏵🌿🏵🌿
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍انتظار ملیکا
🍃جلوی آینه قدی ایستاد. نگاهی به چهرهاش کرد. نگران بود چشمهایش را ببندد و خوابش ببرد.
☘با دقت به عقربههای ساعت روی دیوار كه زیر نور چراغ خواب معلوم بود، نگاهی انداخت و با خودش زمزمه کرد که مامان گفت: «هر وقت عقربه بزرگه روی ۱۲ و عقربه کوچکه روی ۵ اومد.»
🌸ملیکا روبروی ساعت دیواری روی کاناپه نشست، به خودش گفت: «همین جا میشینم تا سحر.» همینطور که تکیهاش به مبل بود خوابش برد.
🎋اعظم وارد آشپزخانه شد و شروع کرد به شستن، با سر و صدای ظرفها ملیکا از خواب بیدار شد.
🍃نگاهی به اطراف کرد، پتویش را کنار زد. نگاهی به عقربههای ساعت دیواری انداخت. عقربهها ساعت ۱۰ صبح را نشان میداد. ملیکا بغض کرد و روی زمین نشست.
🍂اعظم بعد از شستن ظرفها وارد پذیرایی شد. ملیکا آرام سلام کرد و با صدای گرفتهای گفت: «مامان! چرا بیدارم نکردی؟»
🌺_سلام به روی ماهت عزیزم!
☘بابا صدایت کرد؛ اما از بس خسته بودی انگار اصلا نمیشنیدی.
🍃_چرا رو کاناپه خوابیدی؟
🌾ملیکا کوچولو بغضِ توی گلویش را به زور قورت داد و گفت: «مامان! نشستم تا سحر بشه، خوابم برد.»
🌸ملیکا بی اختیار زد زیر گریه، اعظم با لبخند دستی روی سر ملیکا کشید و گفت: «غصه نخور عزیز دلم! امشب زودتر بخواب تا موقع سحر بتوانی بیدار بشی.»
☘لبخندی روی لب ملیکا نشست. با پشت دست اشکهایش را پاک کرد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام خدا
از: خادمه حضرت زهراس
به: خداوند مهربانم
آمدهام ای خوبترین، ای بهترین، ای مهربانتر از مادر و پدر تا در مهمانی بندگانت مرا نیز بپذیری و بخشش گناهانم را بدرقهی راهم کنی.
بعلی الهی العفو😭🤲
خدایا در شب۱۹مقدراتم را تا سال بعد تعیین میکنی، برای بنده گنهکارت چه تعیین کردی؟😭
امام زمانم عج در شب۲۱برای تأییدش خوشحال یا ناراحت است؟!😭
در شب۲۳با رضایت امضاء میکند، درسال گذشته جوری که امام زمانم عج خواست نشدم. گناه از من و توبه از او، بارها دوشنبه و جمعهها نگاه به پروندهام کرد و گفت: خدایا به من مهدی عج او را ببخش.🤲
مولا جان مهدی زهراس، آقا جانم ببخش باعث شدم همانند جدت آقایم و مولایم علی ع سر در چاه غربت و بی کسی کنی و بیابانگرد باشی.
خدایا یاریم کن که برای امام زمانم، ابن ملجم زمانم نباشم.
خدایا اشک شب قدرم از شوق محبت علی ع و اهلبیت ع است که در دلم قرار دادی، وقتی این بنده گنه کارت جایی پایش لغزید و گناهی انجام داد، راه برگشت و واسطه داشته باشد.
خدایا امشب با دست خالی و کوله باری از گناه آمدهام، اما فرق شکافته مولایم، دست بریده ابوالفضل العباس، گلوی پاره علی اصغر آوردهام،سر بریده آوردهام، اینهمه ضامن آوردهام.
بفاطمه الهی العفو🤲
به احترام و بزرگی همه اینها که در نزد خودت عزیز هستند مرا ببخش.🤲
خدایا سراسر جهان بیماری و ظلم بیداد میکند، فرج مولایمان مهدی را برسان.
به حرمت۱۴معصوم ع که درین۳شب قرآن بر سر میگیریم و قسمت میدهیم از گناه همه شیعیان بگذر.
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب س 🤲
🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
🛶 قایق سواران
🍁 پیرمرد غریب با آن ریشهای بلندش، هرکار میخواست میکرد. بیآنکه توجه کسی را به خودش جلب کند. حتی وقتی چاقو روی طفل نوجوان کشید و او را پشت دیوار برد بازهم توجه هیچ کس به او جلب نشد.
🌺پیرمرد به سمت موسی برگشت. توشهای برداشت. دهانش از حرف پُر شد که بگوید: «آمادهای برویم؟؟ »
🍃موسی گفت: «از من نخواه راجع به مرگ پسر نوجوان آن هم به دست چون تویی، ساکت باشم! »
🌸مرد آرام و پر حوصله، توشهاش را دوباره روی زمین انداخت. نشست و به موسی علی نبینا و آله و علیه السلام گفت:«من که از اول گفته بودم تو طاقت صبر کردن نداری! »
🔥 آن نوجوان، کمی بعد پدر و مادرش را از ایمان به خداوند، باز میداشت. بنابراین خداوند اراده کرد به واسطهی من شر او از سر دین آن دو کم کند و به جای او، فرزندانی صالح و مومن به آن دو ببخشد.
🌾 موسی، خجل شد. سرش را پایین انداخت. از پیرمرد خداحافظی کرد. توشهاش را به دست گرفت: «به راستی او چیزی بیشاز من میدانست. »
✨«قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً؛ گفت: «تو هرگز نميتواني با من شكيبايي كني! و چگونه ميتواني در برابر چيزي كه از رموزش آگاه نيستي شكيبا باشي؟!».
📖سورهکهف،آیه۶۸.
#تلنگر
#ازقرآن_بیاموزیم
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔅راز آرامش
🌱وجود هر چیزی که در زندگی به آن نیاز است، برای انسان راحتی میآورد.
آرامش قلبی تنها، با حضور خدا در زندگی یافتنیست.
🌿«آرامش خود را تنها در حق جستجو کن و غیر از باطل چیزی تو را به وحشت نیندازد.»*
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
*نهج البلاغه، خطبه ۱۳۰
🌸☘🌸☘
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ترک سیگار سخته؟
🍃ابراهیم از بس پشت موتور توی سرما نشسته بود، سینوزیت گرفته بود و سرش درد می گرفت. برای آرامش سر دردش گاهی سیگار می کشید.
🌸وقتی که رفتیم خواستگاری، بعد از اتمام شرط و شروط، مادرم گفت: «یک شرط دیگر هم اینکه که ابراهیم قول بدهد که دیگر سیگار نمی کشد. »
☘همسرش با شنیدن این شرط گفت: «مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد. دور از شأن و منزلت شماست که سیگار بکشید. »
🎋در راه برگشت ابراهیم نارحت بود. گفت: «مگر شما نمی دانید که من فقط برای سر درد سیگار می کشم؟»
🌾مادرم گفت: «لازم بود که همه چیز را درباره ات بدانند.» وقتی رسیدیم خانه ابراهیم همه سیگارهایش را از جیبش در آورد و زیر پا له کرد و گفت: «بعد از این کسی دست من سیگار نخواهد دید. »
راوی: ولی الله همت؛ برادر شهید
📚برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ص ۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_همت
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠قدردانی از پدر و مادر
✅خداوند متعال نعمتهای بسیاری به انسان عطا کرده است. یکی از نعمتهای ارزشمند، وجود پدر و مادر میباشد.
🔘لازم است فرزندان با کلام دلنشین و رفتار پسندیده از پدر و مادر خود سپاسگزاری کنند.
🔘چنانچه پدر و مادری در قید حیات نیست، با رفتن سر مزار، خواندن فاتحه و همچنین دعا و استغفار و ... میتوان دعای خیر پدر و مادر را به دست آورد و سپاسگزارشان بود.
📖قرآن کریم: «... أَنِ اشْكُرْ لي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصيرُ»؛ «مرا و پدر و مادرت را شكر گوى كه سرانجام تو نزد من است.» ۱
🔸امام رضا علیهالسلام: «خداوند به سپاسگزاری از خودش و پدر و مادر فرمان داده است، پس کسی که از پدر و مادرش سپاسگزاری نکند، خدا را شکر نکرده است.» ۲
📖1. سوره لقمان، آیه ۱۴
📚2. الخصال، ج ۱، ص ۱۵۶
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گلهای فرزانه
🍃چارقد را با سنجاق زیر گلویش محکم کرد. گوشههای آن را پشت سرش گره زد. چشمانش را به سمت دشت چرخاند. هنوز خورشید پهنای دشت را روشن نکرده بود. نخهای رنگی را جدا کرد و در سبد مخصوص گذاشت. دخترانش را به آرامی صدا زد: «دخترا، از رختخواب دل بکنید. هوای دلانگیز بهاری رو از دست ندید. »
☘نسیم خنکی وزید. گونههای ناهید و ترمه را نوازش داد. آرام چشم باز کردند. مادر تمام قد با لباس رنگارنگ چیندار بلند، جلوی سیاه چادر ایستاده بود. ترمه چرخی در رختخواب زد؛ دلش میخواست باز بخوابد؛ اما خواب از چشمان ناهید پرید. از جایش بلند شد رختخوابهای پهن شده را جمع کرد و داخل جاجیم مرتب روی هم چید.
🌸فرزانه به دخترش گفت: «نخهایی که میخواستی برایت آماده کردم، گلیم رو به موقع آماده کن.»
🍃_دستت درد نکنه، چشم امروز تموم میشه.
🌾فرزانه گله را به صحرا برد. هر دو خواهر با کمک هم پخت نان را تمام کردند بعد راهی آغل گوسفندان شدند تا جای آنها را پاک کنند.
🍃انگار کارها تمامی نداشت با هم مشغول شدند. ترمه مرغ و خروسها را از جایشان بیرون فرستاد. ظرف تخم مرغ را مرتب کرد تا با سایر فرآوردهها پنیر، کره، ماست، دوغ و کشک به دوره گردها بفروشند.
🎋صدای زنگوله گوسفندان در فضا پیچید. فرزانه با هیهی، چوب دستیاش را چرخاند و گوسفندان را به داخل آغلشان هدایت کرد.
🌸 فرزانه کنار چادر نشست که اشک در چشمانش حلقه زد. از ذهنش عبور کرد سختی مسیرهای کوچ، نبودن آب آشامیدنی و سالی دو بار محل زندگی خود را عوض کردن، بارندگی، رعد و برق؛ آهِ سنگینی کشید.
🍃خسرو همسرش هنگام بازگرداندن گله از صحرا، جانش را به خاطر برخورد صاعقهای شدید از دست داده بود. صدای برادرش او را به خود آورد: «گلیمها آمادهست تا ببرم. »
☘_آره، توی سیاه چادره.
🍂_فرزانه، چرا نگرانی؟
🌸_هفته آینده عروسی ناهید، جای خسرو خیلی خالیه.
☘_خدا بیامرزدش، ناهید که عروس خونه عموشه، جای غریب که نمیره.
🍃_درسته، اما داشتن پدر قوت قلب دختره.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
بسم الله الرحمن الرحیم
از: یازهرا
به: امام زمان
آقا جان سلام
چه خدمتی از ما برمیآید؟ همان را به دلمان بیندازید و قوتمان دهید که خدمتهای بیشتری را انجام دهیم؛ خالصانه و کامل.
بار الها
قلب مولایمان را از ما خشنود بگردان.
💌❤️💌❤️💌❤️
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
💎یخ در شرف آب شدن!
☀️یخ فروشی که در دل آفتاب ایستاده است از فکر ذوب شدن یخی که تمام سرمایهاش است ذوب میشود.
🔥من بدون فکر به فوت وقتم سرخوش و سرمست روزگار سپری میکنم. وقتت به دلیل قتلش از تو سوال خواهد پرسید! باقی عمرت را به قتل نرسان.
💫امید داشته باش.
خدا تو را تنها نمیگذارد.
قدم بردار.
برای فردا کولهات را پر کن.
✨يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ....؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقوا داشته باشید و هر كس به آن چه براى فرداى (قيامت) خود فرستاده است، بنگرد.
📖سوره حشر،آیه١٨.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨پرتو
🏃♂در تلاش باش و صبر نما و بدان که روزی نوبت به پیروزی خواهد رسید. ولی در همه احوال پرتو گرمابخش نگاه الهی بر قلبت پرتو افکن است.او تو را رها نکرده.
ما وَدَّعَکـ رَبُّکَ وَ ما قَلیٰ*
*سوره ضحیٰ آیه۳
#صبح_طلوع
#به_قلم_آلاله
#عکسنوشته_حسنا
☘🌹☘🌹
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨ کتاب خواندن
🍃وقتی محمد حسین در کلاس اول دبیرستان بود، رفته بود مسجد. دیر کرده بود. نگرانش شدم. وقتی پدرش آمد، از او پرسیدم: «محمد حسین کجاست؟»
☘️گفت: «نگران نباش! مسجد است، می آید. »
🎋وقتی آمد خانه از علت دیر آمدنش پرسیدم و گفتم: «مگر نباید ناهار بخوری؟»
🌾گفت: «با بچه ها قرار گذاشتیم روزی چند ساعت به مطالعه کتاب های شهید مطهری و دکتر شریعتی بگذرانیم. شما دیگر باید به دیر آمدن و نیامدن من عادت کنید.»
راوی: مادر شهید
📚حسین پسر غلام حسین (نخل سوخته ۲) زندگی نامه و خاطرات از شهید محمد حسین یوسف الهی، نویسنده: مهری پور منعمی، صفحه ۳۲ و ۳۳
#سیره_شهدا
#شهید_یوسفاللهی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐 خوشبویی
❤️وقتی شما دهان بیماری داشته باشید، همسرتان حتی از حرف زدن با شما لذت نخواهد برد.
🌺قال رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله : إنّ أفواهَكُم طُرُقُ القرآنِ ، فَطَيِّبُوها بالسِّواكِ .
🌸پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: دهان هاى شما گذرگاه هاى قرآن است. پس آنها را با مسواك زدن، خوشبو كنيد.
📚كنز العمّال ،ح۲۷۵۱
#بهداشت
#حدیث
#زندگی_بهتر
#همسرداری
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte