✍خیالبافی شبنم
🍃صدای زنگ در فضای خانه پیچید. شبنم در را باز کرد. معصومه با بستههای توی دستش وارد آپارتمان شد.
☘بسته های خرید را کف آشپزخانه گذاشت. به سمت پذیرایی رفت. چشمش به سیاوش همسرش افتاد: «بیدار شدی؟داروهاتو گرفتم.»
🎋شبنم گفت:«چایی بریزم؟»
🌸_آره، دختر بابا! شیرینیام هم بیار.
🍃معصومه درحالی که دستهایش را میشست گفت:« بازم شیرینی؟ کم شیرینیجات بخور سیاوش! »
☘شبنم دو تا شیرینی برداشت و فوری در دهانش گذاشت که معصومه با لیوان آب و قرص آمد تا چشمش به شبنم افتاد، خندهاش گرفت: «قیافشو ببین! دختر مگه شیرینی نخوردی تو عمرت؟ » بعد دو باره خندید، صدای خنده سیاوش هم بلند شد.
🌸_گشنمه خب، برا بابا هم که ضرر داره.
🍃_شبنم جان، درس و دانشگاهت که تموم شد، برنامهات چیه بابا؟
🍀_عموی محبوبه شرکت خصوصی داره، میخوان نیرو بگیرن.
⚡️_انشاءالله، خیر باشه.
💫شبنم و مریم طبق قرار به شرکت عموی محبوبه رفتند و فرم استخدام را پر کردند. مریم با محبوبه تماس گرفت. محبوبه به او قول داد به عمویش سفارش آنها را خواهد کرد.
🍃شبنم در تاکسی به مریم گفت:« دوست دارم وقتی حقوق گرفتم، مثل دختر پولدارها هرچی دلم خواست بخرم.»
☘مریم نگاهی به او انداخت. شبنم ادامه داد: «عمل زیبایی و هزار تا آرزوی دیگه، دوست داشتم تو یه خونوادهی پولدار به دنیا میومدم.»
🌸مریم با چشمانی گرد گفت: «تو چطور دختری هستی؟ اینهمه آرزوی بیخود و الکی تو سرته؟ »
🎋مریم کمی مکث کرد. فکری به سرش زد: «فردا وقت داری بریم جایی؟ »
⚡️_آره، ساعت ۹ جلوی در خونه منتظرتم.
🌾شبنم همراه مریم راهی شدند. وقتی به زیر زمینی وارد شدند صدای چرخ خیاطیهای صنعتی بلند بود. خانمی با لبخند جلو آمد بعد از سلام و احوالپرسی مریم و شبنم را به دفتر برد و ادامه داد: «چیزی شده مریم؟ »
🍃_نه، قراره از شنبه تو شرکت پخش دارو مشغول کار بشم، فقط خواستم شبنم با محیط کار قبلیام آشنا بشه.
✨خانم رحمانی مکث کوتاهی کرد و
با لحنی آرام گفت: «اینجا دخترای بهزیستی مشغول به کار هستن.»
🌸مریم نفس سنگینی کشید و با صدای لرزان رو به شبنم گفت: «من سقفی به نام بهزیستی داشتم. این سرنوشت همه بچههایی که بی سرپرست یا بد سرپرست هستند و توی مراکز بهزیستی زندگی میکنن.»
🍃شبنم چهرهاش سرخ شد. از ذهنش عبور کرد: « چه آرزوهای الکی داشتم، نعمتهای خدا رو نادیده گرفتم. »
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
بسماللهالرحمنالرحیم
از: افراگل
به: قطب عالم امکان
السَّلامُ عَلَيکَ يا مولای یا بَقيَّةَ اللَّهِ
❤️سلام ای نزدیکترینها به ما
پدر دلسوز و مهربانم چگونه من غافلم از تویی که به من از هر کس نزدیکتری.
مگر نه این است که نامه اعمالم دوشنبه و پنجشنبه به دستِ نورانیات میرسد و برایم لب به استغفار میگشایی.
تویی که به خودم از خودم مهربانتری.
نمیدانم زمان آمدنت را درک خواهم کرد. آرزویش را همیشه با خودم خواهم داشت، شاید به همان واسطه خدا نظر رحمتی به سویم کند.
مولای خوبم به فرمایش جد بزرگوارتان تو در بین مایی و ما غافل از وجودت. در بازارها و مکانهای مختلف نظارهگر مایی. بر فرشهایمان قدم میگذاری.*
چه افتخاری دارد کسی که تو بر خانهاش وارد شوی. عطر وجودت برکت زندگیشان خواهد شد.
پدر مهربان و دلسوزم دعا کن همان باشم که تو میپسندی و میخواهی.
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
💫 *امام صـادق عليهالسلام فرمود: چگونه اين امت انكار مى كنند كه خداوند با حجت خويش آنگونه رفتار نمايد كه با حضرت يوسف رفتار نمود (امام زمان عليه السلام بصورت ناشناس) در بازارهايشان حركت نمايد و پاى بر فرشهايشان بگذارد تا اينكه خدا در اين باره به او اجازه (ظهور) بدهد.
📚الكافى، ج ۱، كتاب الحجة، ص۱۳۴، روايت۸۸۵
💌✨💌✨💌✨
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحنافداه
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
🔥غرور کاذب
⁉️آیا دیدهای شخصی را که روی زمین طوری راه میرود انگار هر لحظه زمین سخت، از نیروی قدمهای او شکافته خواهد شد؟
سرش را چنان بالا میگیرد که خیال میکند به بلندای کوههای استوار قامتش میرسد.
💯نحوه راه رفتن، شخصیت افراد را نشان میدهد. برخی آرام و با وقار، سر به زیر راه میروند که نشان از تواضع است.
♨️برخی تند و محکم، بی اعتنا به دیگران، سر به بالا راه میروند که نشان از تکبر و خود پسندی است. غروری کاذب که خود را بالاتر و برتر از دیگران میپندارد. اینگونه راه رفتن یکی از آثار تکبر و آشکار شدن درون متکبرانه شخص میباشد، صفتی رذیله که آفت بسیاری دارد.
✨«ولَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا»؛ «و در زمین، با تکبّر و سرمستی راه مرو که تو هرگز نمیتوانی زمین را بشکافی، و هرگز در بلندی قامت نمیتوانی به کوهها برسی.»
📖سوره اسراء، آيه ۳۷
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سرزمین زیتونهای سبز
🇵🇸سرزمین زیتونهای سبز با تو سخن میگویم. رد خونین چکمههای سربازان اشغالگر را چگونه طاقت میآوری؟
نگاه معصومانه کودکی سهساله بر جسد خونین مادر را چگونه میبینی؟
خمپارههای شبانه نشسته بر رختخواب خونین را چگونه نظاره میکنی؟
🪖دویدن سربازان خون آشام به سمت هدفی از جنس کودک بیپناه را چگونه تاب میآوری؟
🕊باور دارم روزی لباس آزادی را بر تن زخمیات خواهیم پوشاند. یقین دارم به امامت مولایمان حضرت حجت ارواحنالهالفداء نماز را در مسجدالاقصی خواهیم خواند.
میدانم چشمان به خون نشستهات به انتظار چنین روزی پلک هم نمیزند.
✊صبر کن! ای سرزمین مقدس. به زودی لشکری از یاران دهه نودی سیدعلی، در صحن مقدس مسجد گنبد خضرایت سرود فتح و پیروزی خواهند خواند.
#مناسبتی
#روز_قدس
#القدس_لنا
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🇵🇸قدس
✊روز جهانی قدس،
روز مقاومت امت اسلامی
و فریاد «الله اکبر» بر سر سیاستهای تفرقهافکن استکبار جهانی است.
🕌قدس!
قبلهگاه اول مسلمانان
ای حماسهی زیبای قداست
در چشم زمین و زمان.
🌊با خروش مردم
و ندای الله اکبر
در سرزمین انبیاء الهی
ریشه استقامت تنومند گشته و
جوانان و کودکان فلسطینی با شهادت خود
مهرخفت و ناجوانمردی بر پیشانی
اسرائیل میزنند.
🌤مردم مقاوم فلسطین
با اعتقاد به پیروزی حق بر باطل
این آوا را بر لب دارند،
بیتالمُقَدَّس!
صبح نزدیک است.
#مناسبتی_قدس
#به_قلم_نرگس
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌈انتظار تا کی؟
☀️ظهور منجی موعود را چشم انتظاریم؛
در حالی که خداوند یگانه از آدم تا خاتم را به انتظارش فراخوانده است.
🛤منتظران از روزگار جوانی، چشم دوختهاند تا آفتاب عالم از مشرق جمعه بتابد.
🌅غروب هر جمعه، منتظران امید را تازه میکنند که جمعهای دیگر در راه است.
✨صبا خاک وجود ما بدان عالیجناب انداز
بود کان شاهخوبان را نظر بر منظر اندازیم.
#مهدوی
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍شیشهشکستهها
👁چشمان یاسر سرخ شد. صورت خاکآلودش با اشک دو چشم سیاهش، آبراههایی به پایین صورتش به راه انداخت. دستان کوچکش را در جیب پیراهنش کرد. قلوه سنگها را فشرد. همانجا پیماننامه را با انگشت زدن در خون سر مادرش امضاء کرد. آنطرفتر پدر را دید. خستگی سالها جنگیدن با دستانِ پُر از خالی را با خوابی عمیق در میکرد.
🎀کنار پنجره رو به درختان زیتون، خواهر کوچکش اسماء، دراز کشیده و عروسک موطلاییاش را به سینه چسبانده بود. با خون سرش رگههایی از مِش سرخ بر موی عروسک پاشیده بود. لبخند خونین بر لبان کوچک هر دو نقش بسته بود.
⚡️یاسر در خون سر خواهر زانو زد. شیشه شکستها را از زیر بدن خواهرش جمع کرد. طاقت دیدن خراشهای کوچک بر پوست نازک او را نداشت.
💧اشکهای یاسر، رنگ خون به خود گرفت. اینبار با گذاشتن لبهایش بر خون سر دختر پیماننامه را دوباره امضاء کرد. رنگ سیاه مرگ، زادگاهش الخلیل را فرا گرفت.
💎خود را به سربازان اسرائیل که از زیر چکمههایشان خون میپاشید، رساند.
قلوهسنگها را به سمت آنها نشانه گرفت.
گلولهای زوزهکشان به سینهاش بوسه زد.
خونها به آغوش درخت زیتون پناه بردند. درخت قد میکشد و ناله انتقام سر میدهد.
#داستانک
#مناسبتی
#القدس_لنا
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️دوست اجباری
🏢دوست داشت دوران راهنمایی به مدرسه نزدیک خانهشان برود. تمام دوستانش به همان مدرسه رفته بودند.
⚡️به حسب اتفاق آزمون ورودی مدرسه شاهد را داد و قبول شد. مدرسه دور بود و آنجا دوستی نداشت. پدرش به اوگفت امسال را به این مدرسه برود و سال دگر به مدرسه نزدیک خانهشان.
🌱روز اول بسیار تنها بود. دوستی نداشت و دانشآموزان آنجا خیلی مانند او به جست و خیز علاقهای نداشتند.
🌔روزها گذشت تا دوستی پیدا کرد که بهترین دوست صمیمی زندگی او شد. هر وقت روزگار بد میگذرد یاد حکمت پرودگارش میافتد. اگر به مدرسه شاهد نمیرفت بهترین دوست عمرش را پیدا نمیکرد.
✨"وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛ و چه بسا چيزى را ناخوش داريد، در حالى كه خير شما در آن است و چه بسا چيزى را دوست داريد، در حالى كه ضرر و شرّ شما در آن است. و خداوند (صلاح شما را) مىداند و شما نمىدانيد."
📖سوره بقره، آیه ۲۱۶.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💎سبد مهر
🌞صبحگاهان با طلوع خورشید
پنجره دل را به مهربانی بگشا؛
زیرا همسایه شادی و نشاط است.
🌹خانهی دل با محبت
سرشار از شادمانی میشود.
💐شکوفههای مهر
مهمان همیشگی قلبتان.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
💐🌿💐🌿
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مراسم ساده ازدواج
🌸وقتی قرار خواستگاری فاطمه دختر خاله اش شد، راضی بود. هم بازی بچگی هایش بود. میرزا تصمیم گرفته بود که مراسمش ساده باشد. مراسم خانه رضا بی غم؛ شوهر خاله اش بود. میهمانهای مجلس، دایی حسین و محمد شقاقی دوست صمیمی اش و خانواده عروس و داماد بودند.
🍃زنها در دو اتاق بودند و مردها در حیاط فرش شده، نشسته بودند. این ازدواج ساده را خیلی ها نمی پسندیدند. همان ها که می گفتند «میرزا خرابکار است»، بعد از ازدواجش هم گفتند: «ازدواجش هم مثل مسلمان ها نبود. »
📚 غریب غرب؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید بروجردی، نویسنده: عباس رمضانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ اول، ۱۳۸۹؛ صفحه۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_بروجردی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🕸تار عنکبوت
🌹 بانوی عزیز
تار عنکبوت به خانه شما جلوه بدی می دهد.
✨ امام على عليه السلام فرمودند:
نَظِّفُوا بُيُوتَكُم من حَوكِ العَنكَبوتِ ؛
🕸خانه هايتان را از تار عنكبوت پاك كنيد.
📚قرب الإسناد ، ص ۵۲
#حدیث
#بهداشت
#خانه_داری
#همسرداری
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قدمگاه دلاوران
🌊ای خلیج نیلگون!
تو با داشتن آبی روشن
و درخشنده
و کرانههایی
همیشه فیروزهگون،
با امواجی نقرهفام
که زیر نور خورشید
میدرخشد؛
همواره در دل و جان ایران زمین هستی.
✊قدمگاه اقتدار پارس!
تا دلاور مردانِ
این مرز و بوم
در مقابل دشمن سینه ستبر میکنند،
نام تو در تاریخ جهان
پاینده است و مستدام،
ای خلیج همیشه فارس!
🎉روز ملی خلیج فارس مبارک باد.
#مناسبتی_روزخلیج_فارس
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte