#روش_مطالعه
#علوم_سیاسی
#تاریخ
فراگیری علوم به روش «تاریخی» با محوریت آثارِ «اصیل و اصلی»
هرکس که تاریخِ علوم را خوانده باشد این مهم را به خوبی درک می کند که مسائل علوم چه اعتباری باشند و چه حقیقی، با روشِ «عُقلائی» رُشد می کنند. برای مثال شخصی برای اولین بار در علمی، گزاره ای را مطرح کرده و بعد افراد دیگری حول محور آن گزاره به بحث پرداخته اند، از این رو در طول تاریخ هرچه علوم به عصر حاضر نزدیک تر شوند، فربه تر گشته و یا به تعداد آنان و یا به زیرشاخههای آن افزوده می گردد. البته عوامل دیگر نیز تاثیر گذارند که مجال بیان آنان در این فرسته نیست.
مساله تاریخ تطوُّر و تکوُّن علوم و دانستن تاریخ گزارههای علمی ثمرات بسیار متعددی، در فهم گزارههای علمی و همچنین در پیریزی روش مطالعه علوم مختلف دارد که سبب کوتاه شدن مسیر آموزش میشود.
هرکه بخواهد مجموعه یک علم را در سطحی متوسط(در مقابل تخصصی) بداند، باید عالم به روش مطالعه آن علم باشد. زیرا بدیهی است که برای آن شخص توانایی خواندنِ جمیع کتب یک علم نیست و یا اساسا نیازی به اینکار نیست. بدین جهت لاجرم باید بر اساس تاریخ تدوین علم و تاریخ شروع مکاتب علمی ، کتابی های آنهارا مطالعه کند. این کتاب ها را می توان به دو دستهی «کُتب اصیل» و «کتب اصلی» تقسیم کرد.
برای مثال، اگر کسی بدنبال مطالعهی کلیاتی از علوم سیاسی مثل فلسفه سیاسی و فقه سیاسی است، باید در ابتدا کتابِ «اصیلِ » پولوتئیا افلاطون(ولایت نامه_که البته به جمهور نیز مشهور است) که به نحو نمایشنامه است را با دقت مطالعه کرده و بعد از آن قانون ایشان را بخواند، همانسان که در سیر تکون علوم گفته شد؛ بسیاری از کتب بعد از افلاطون یا شارح و مؤید او هستند و یا حولِ محور مسائل مطرح کرده توسط آن بحث می کنند. کتاب سیاست ارسطو نیز میتواند به نحوی ریشههای بردهداری را منعکس کند. همانطور که گفته است؛ «بنده(برده) به تمامی وجود خود از آن خدایگان است».
به همین جهت خوانش قسمِ سیاست مُدُن از حکمت عملیِ حکمایِ گذشته بسیار در امر دانش کتبِ «اصیل» می تواند کمک کند، تا فضای ذهنی آنچه در گذشته بعنوان ریشه علم سیاست مطرح بوده روشن گردد. مانند؛ مدینهیِ فاضلهیِ فارابی و سیاست الاخیارِ بوعلی که دالّ مرکزی هردو سعادت اهل مدینه است.
اما در خصوص کتبِ «اصلی» بطور خلاصه باید اینچنین بیان کرد؛ کتابهای اصلی در هر علم، آثاری هستند که شروع کنندهی مکتبی جدید در تطوُّر آن علم می باشند. و به نحوی سر سلسلهی تغییر در آن نظام علمی و فکری هستند. این مدل آثار اگر چه قبل از دکارت نیز وجود داشته اند اما رُشد آنها بیشتر بعد ظهور دکارت و نفیِ شارحیتِ کُتب ماتقدم است.
برای مثال از جمله افرادی که در فلسفه سیاسی باعث تغییرات اساسی شد ، نیکولو ماکیاولی در قرن ۱۴ میلادی بعنوان تغییر دهنده مکاتب سیاسی و صاحب مکتب ماکیاولیسم در آثار خود از جمله کتاب مهم «شهریار» است و دیگر «رساله ای درباب حکومتِ جان لاک» بعنوان مُبدعِ مکتب لیبرالیسم که دال مرکزی آن آزادی است یاد کرد.
در دوران معاصر نیز از جمله آثار اصلی در خصوص علوم سیاسی، میتوان کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» مرحوم میرزای نائینی که در دفاع از حکومت انتخابی و در مقابل استبداد سلطنتی در فضای جنبش مشروطه نگاشته شده اشاره کرد. مرحوم فقید داوود فیرحی این کتاب را با عنوان در «آستانه تجدد» به خوبی شرح داده است.
خلاصه آنکه، فراگیری علوم به نحو تطوری با محوریت آثارِ «اصیل و اصلی» میتواند، بسیار سرعت بخش، مفید و البته پُرثمر باشد.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
#تاریخ
#اصول_فقه
#واضع
تاثیر شناخت «رُشد عقلائی» در علوم «آلی» و بررسی تطابقی آن در کیستیِ واضعِ «اصول فقه»
در خصوص اینکه واضع علم اصول چه کسی بوده، بین فرفین مباحثی شکل گرفته است. عده ای از اهل سنت بر این عقیدهاند که واضع و مؤسس علم اصول، «محمد ادریس الشافعی (۱۵۰–۲۰۴ه.ق) معروف به امام شافعی» است. و برخی دیگر نیز « نُعمان بن ثابت بن زوطا بن مرزبان مُکنّا و مشهور به ابوحَنیفه (۸۰–۱۵۰ ه.ق)»را موسس این علم می دانند. به هر حال این نظر را بسیاری پسندیده اند و اینچنین گفتهاند؛ اهل سنت به دلیل انقطاع از امامت و وَلایت، زود تر به سمت اجتهاد رفتند و بسیاری از مسائل با سرعت بیشتر بین آنها رُشد پیدا کرد.
اما از نظر علمایِ شیعه، اولین مصنف علمِ اصول، « هشام بن حکم » از شاگردان امام صادق و امام کاظم علیهما السلام است، که کتاب الفاظ و مباحث را تصنیف کرد و پس از او «یونس بن عبد الرحمن» از اصحاب اجماع و از یاران امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام، «کتاب اختلاف الحدیث» را بر اساس نظریات امام موسی بن جعفر علیهالسّلام در باب تعارض تدوین نمود. که بعد ها با گسترش علم اصول، این باب به تعادل و تراجیح مشهور شد.
بر اساس آنچه گفته شد میتوان اینچنین نتیجه گرفت که واضع اولیه علم اصول هشام ابن حکم است، زیرا وی متقدم از شافعی میباشد. اما شاید با اندکی ظرافت و دخالت مساله «تاریخیت علوم» و سیر «تطوُّر علوم آلی» و آنچه دربارهی «رشد عقلائی» گفته شد، ابعاد دیگری از این مساله روشن گردد.
الذی توصلتُ الیه: جدایِ از بحث درخصوص کیستیِ مصنفِ علم اصول، چیزی که واضح هست؛ گزاره های این علم ذیل گزارههای فقهی در شروعِ شریعت مطرح شده است، یعنی لسان مساله اصولی، یک بیان فقهی بوده است. مثلا؛ مسالهی اصولیِ معروفِ اجتماع امر و نهی، در آن زمان به نحوِ چگونگی امر به صلاه در دار غصبی_که منهی عنه است_ مطرح بوده است. زیرا اساسا علوم اعتباری و خصوصا علوم آلیِ اعتباری در بدو شروع، مستعملِ صرف و عینِ کاربرد بوده و رفتهرفته دسته بندی و تبدیل به علم شده اند. پس نمیتوان تاریخِ شروعی برای اینچنین علوم مشخص کرد.
حال علم اصولفقه از آن حیث که اعتباریست و عُقلا آن را به دلیل نیاز و هدفی که دنبال میکردند، استعمال نموده و آن را تدوین کرده اند، دارای بخشهای گوناگونی می باشد. از این رو بعضی از مسائل اصولفقه اساسا ماقبل آن نیز وجود داشته اند و وجود آنها هیچ ربطی به شریعت و فضای فقه ندارد؛ مثل غالبِ مباحثِ الفاظ. اما بعضی مسائل هستند که از ابتدای شریعت و در زمان حضور پیامبر(ص) مورد بحث بوده اند مثل حجیت نقلی خبر واحد( البته اگر آن امری عقلایی دانسته شود جز قسم قبل است) . از سوی دیگر بعضی از مسائل علم اصول پس از گُذارنِ سیر تاریخی حدیث و اتفاقاتی که پیرامون آن در دوران خلیفه اول و دوم و سپس گروه های دیگر رخ داده شکل گرفته است؛ مساله تعادل و تراجیح و.. از این جمله هستند.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
#فکر
#تفکر
امام امت، امام خمینی رحمه الله علیه؛
انسان لااقل در هر شب و روزی مقداری - ولو کم هم باشد - فکر کند، در اینکه آیا مولای او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده و بدن سالم و قوای صحیحه... به او عنایت کرده و این همه بسط بساط نعمت و رحمت کرده و از طرفی هم این همه انبیا فرستاده و کتاب ها نازل کرده و... آیا وظیفة ما با این مولای مالک الملوک چیست؟
شرح چهل حدیث، حدیث اول
#المیزان
سوره حمد
علامه طباطبائی رحمه الله علیه:
أنها مشتملة على جميع المعارف القرآنية على إيجازها و اختصارها فإن القرآن على سعته العجيبة في معارفه الأصلية و ما يتفرع عليها من الفروع من أخلاق و أحكام في العبادات و المعاملات و السياسات و الاجتماعيات و وعد و وعيد و قصص و عبر، يرجع جمل بياناتها إلى التوحيد و النبوة و المعاد و فروعاتها، و إلى هداية العباد إلى ما يصلح به أولاهم و عقباهم، و هذه السورة كما هو واضح تشتمل على جميعها في أوجز لفظ و أوضح معنى.
المیزان/جلد یک
حلیه البدال
قال شیخنا الاکبر، محی الدین ابن عربی:
فتَّرک الزاهد للعِوَض، و توکُّلُ المتوکل لنَیلِ الغَرَض، وتواجدُ المرید لتنفیس الکُرب، واجتهاد العابد رغبة في القُرَب، قَصدُ العارف الحكيم بهمته الوصول.
#معرفت_شناسی
#فلسفه_علم
#فلسفه
#بوعلی
تفاوت معرفت و علم
و شباهت ادراک درجه دوم و معرفت
تفاوت معنایِ علم و معرفت، از جمله مسائلی است که به نگاهِ تیزبینانهای برای فهمِ و تمایز بین آن نیاز است. نظرات گوناگونی در خصوص اتحاد معنایی و ترادف این دو لغت بیان شده است؛ همانطور که ظاهرا بسیاری قائل به همین هستند.
اما «محمد بن مُکرم بن علی أبو الفضل جمال الدین ابن منظور الأنصاری الأفریقی» لغت شناس، ادیب و فقیه (قرن ۷ هجری قمری) در کتاب لسان العرب از «ابن سیده، ابوالحسن علی بن اسماعیل» (قرن ۵هجری قمری) ادیب، لغوی و نحویِ مشهور ، ابتدائا عرفان و علم را مترادف دانسته و اینچنین آورده است: العِرفَانُ: الْعِلم؛ و سپس گفته است؛ قَالَ ابْنُ سِيدَهْ: ويَنْفَصِلانِ بتَحْديد لَا يَليق بِهَذَا الْمَكَانِ، عَرَفَه يَعْرِفُه عِرْفَة وعِرْفَاناً وعِرِفَّاناً ومَعْرِفةً واعْتَرَفَه. از این رو قائل تفصیل بین این دو گشته و کلمه «معرفة» را بعنوان مصدر میمی معرفی کرده است.
اما ظاهرا شیخناالرئیس ابوعلی سینا(قرن ۶هجریقمری) به تفصیلِ دقیق بین این دو واژه واقف بوده ، چرا که در ابتدای کتاب شریف منطق النجاه اینچنین آورده است؛ کل معرفةِِ و علمِِ فاما تصورٌ او تصدیقٌ. این توجه به تفصیل، به اینجا ختم نمیشود. ایشان در تبویب کتاب منطق الشفاء، به وضوح بین «معرفة» و «علم» تفاوت گذاشته است.
او در مقاله الاولی و در فصل سوم عنوانی دارد:« فی ان کل تعلیم و تعلّم ذهنیٌ فبعلمٍ قد سبق» و در فصل السابع این چنین دارد؛ « فی کیفیةٍ تعرفٍ ما لیس لمحموله سببٌ». از اینجا واضح میگردد در نزد شیخ الرئیس این دو لغت متفاوت بوده اند.
از مجموع استعمالاتی که در خصوص این لغت «معرفة» شده است میتوان اینچنین نتیجه گرفت؛ کسی شیئی را ادراک می کند، اثر آن ادراک در نفس او باقی می ماند. سپس همان شیء را دوباره ادراک می کند، و آن را می شناسد، بدین معنی که متوجه می شود آن مُدْرَکی که بار دوم آن را ادراک کرده همان است که بار اول ادراک کرده بود. این باز شناسایی را «معرفت» گویند. پس واژه عرفان و معرفة درباره بازشناساییِ آنچه در سابق دانسته شده است استعمال میگردد.
لذا معتقدین به عرفان نظری، ادراک خداوند را یک ادراک انفُسی و از طرفی بدیهیِاولی میدانند، همانطور که بوعلی میفرماید؛ «معرفةُ اللهِ معرفةٌ بدیهیةٌ اولیةٌ» که فارغ از «اولی بودنِ ادراک خداوند» از واژهی علم در شناخت ذات باری استفاده نکرد، زیرا ادراک انسان نسبت به خدای متعال یک ادراک «بازشناسانه» است. یعنی ادراک خدا از قبل و پیش از ادراک دوم دز او وجود داشته است و مجددا آن را در خود باز میابد.
از آنچه گفته شد روشن میگردد، که مطب فوق الذکر شباهت بسیاری با آنچه علمایِ علم شناختشناسی و معرفتشناسی (Epistemology) در خصوص تقسیم معرفت(ادراک) به درجه اول و دوم کردهاند، دارد.
آنها اینچنین بیان کرده اند: ادراکِ انسانی به وجهی، به دو قسم درجه اوّل و درجه دوّم تقسیم می شود. گاهی موضوع یک شناخت، امورِ جهانِ خارج (اعم از طبیعت و غیر طبیعت) یا به طور کلی چیزی غیر از خود شناخت است،که این ادراک از نوع درجه اوّل است، یعنی مستقیم یکی چیزی را مورد شناسایی و موضوع شناخت خود قرار می دهد، اما گاهی موضوع شناسایی انسان، خود شناخت است، یعنی شناخت و فهم و ادراک انسان مورد شناسایی قرار میگیرد. غالب گزارههای فلسفهی علم مثل فلسفه ریاضی و.. از این قبیل هستند. به این گروه «افدوم _a posteriori» نیز می گویند.
پس بر اساس آنچه در خصوص « رُشد عقلائی» علوم گفته شد، تکتک گزارههای علمی باید در سنت پیشینه و در منابع دسته اول آن علم، ریشه یابی شود، حتی علمی مانند فلسفه که از جنسِ علوم حقیقی میباشد، نیز از حیث تجمیع و پیدایش گزارهها دارای یک رُشد عقلائی است.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
#فلسفه
#شیخ_اشراق
«رشد عقلائی» در اسباب ایجاد یک ایده و مکتب جدید
اگر معیارِ «رُشد عُقلائی» در یک علم مورد توجه قرار بگیرد، این مطلب واضح میگردد که بسیاری از ایدههای نو تا مکاتب جدید، ذیل گفتوگوها و نقدوبررسی ها شکل گرفته اند. ولو ناقد و منتقد نیز موفق به تاسیس ایده و مکتب جدید نشوند، اما قطعا( قطع در امرِ عُقلائی به معنای احتمال بالاست) در نفرات بعدی، تاثیرگذار است.
امروز در دنیایِ فلسفهیِ اسلامی، مشاء ، اشراق و حکمت متعالیه سردمدار این جریانند. شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهابالدین سهروردی، معروف به شیخ اشراق (۵۴۹–۵۸۷ ) موسس حکمت اشراق است. بسیاری از نظریات شیخ اشراق، که در دورانِ حُکمرانیِ حکمتِ مشاء بر علیه این نظام فلسفی قیامِ علمی نمود، زیرساخت هایی در کلام دیگر فلاسفه، عرفا و علمای علم کلام دارد، که بدون لحاظ آنها فهم حکمت اشراق و اشکالات او بر فلسفه مشاء دشوار است.
اشکالات فوق العاده دقیق، زیرکانه و فنی جناب فخر رازی (۵۴۴_۶۰۶) در حاشیه الانارات بر اشارات و تنبیهاتِ بوعلی یکی از ریشههای زیرساختیِ حکمت اشراق است که حتی تا کنون آرایِ فخر در دروس و کُتُب فلسفی قوی مورد بحث و نظر قرار میگیرد چرا که آنجا با مبنایِ استدلالی مشائیان را زیر سوال برد. قطعا دیگر آثار او مثل تعجیز الفلاسفه، البیان و.. در سیر شیخ اشراق تاثیر داشته است.
اما بیش از آثار او، حضور فخررازی و شیخ اشراق بر درسِ مجدالدین عبدالرزاق جیلی ( ۵۷۰) ، و بحث و گفتگو پیرامون مطالب عالیه در این دو تاثیر گذار بود. زیرا جبلی علاوه بر قوت در علمِ منطق، بر نقادی در آن نیز قوی بود و سبب ایجاد پرسشهای بنیادینی در این علم شد؛ همانطور که در رسالة اللامع بدان پرداخته است.
از سویِ دیگر ابی حامد محمد بن محمد الغزالی الشافعی، ملقب به امام محمد غزالی (۴۵۰_ ۵۰۵) قبل از شیخِ شهید در تهافت الفلاسفه بدنبال هتکِ بنیانِ فلسفه با بیست ایراد جدی رفت، در مقاصد الفلاسفه حرفها زد و در احیاء العلوم نکات بنیادی را در تصوف و اخلاق بیان کرد.
و من هنا یظهر؛ جمعِ اخلاق و تدیُّن غزالی، نقّادی و تفکّر فخررازی و صدالبته ظرفیت درون و استعدادی روحی شیخ اشراق باعث شد، او بتواند در عنفوان جوانی به نقد مکتب مشاء بپردازد و در آن شهره شود. که قطعا اُنس در خلوات و سیر در منازلات بر او بی تاثیر نبوده است.
حال مشخص گشت، اگر نگاهِ «رُشد عُقلائی» در علوم نباشد و گزارههای علمی ریشهیابی نشوند، نمیتوان به فهم همهی آنچه علم در پسِ بیان آن است نائل شد. زیرا در مثال فوق نمیتوان به فهم معنای اعتباریت وجود توسط شیخ اشراق رسید مگر اینکه ریشههای آن را در تعلیقاتِ فخر بر نمط رابع اشارات پیدا کرد.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
#المیزان
#جامعه
#مدنیت
سوره بقره
علّامه طباطبائی رحمه اللّه علیه:
غير أن الإنسان لما وجد سائر الأفراد من نوعه، و هم أمثاله، يريدون منه ما يريده منهم، صالحهم و رضي منهم أن ينتفعوا منه وزان ما ينتفع منهم، و هذا حكمه بوجوب اتخاذ المدنية، و الاجتماع التعاوني، و يلزمه الحكم بلزوم استقرار الاجتماع بنحو ينال كل ذي حق حقه، و يتعادل النسب و الروابط، و هو العدل الاجتماعي.
فهذا الحكم أعني حكمه بالاجتماع المدني، و العدل الاجتماعي إنما هو حكم دعا إليه الاضطرار، و لو لا الاضطرار المذكور لم يقض به الإنسان أبدا، و هذا معنى ما يقال: إن الإنسان مدني بالطبع، و إنه يحكم بالعدل الاجتماعي.
المیزان، جلد دو، آیه ۲۱۳
#فلسفه_غرب
#ریاضیات
#هندسه
#دکارت
تاثیرگذاری علوم بر یکدیگر بر اساس «رُشدِ عُقلائی»
یکی از تغییرات اساسی که در فلسفه دکارت رخ داد، جایگزینی نگرشِ «کمی»، بجای نگرشِ «کیفی» است. نگرش کیفی از شاخصههای فلسفهی یونان تا دوره قرون وسطاست. آنها ترکیب بین «هیولی» و «اپدوس» را مساوی با «سوما» میپنداشتند، بعد ها همین نظر با تغییر لغت در فلسفه مشاء و حتی فلسفهی صدرایی با عنوان «ماده اولی» ، «صورت» و «جسم» ثبت شد. ترکیب فوق را صورت نوعیه میگویند. صورت نوعیه یکی از مقولاتِ «کیف» است.
حکما و فیلسوفان گذشتهیِ علم ریاضی و هندسه در دوران یونان، براساس نگرش فلسفی که در اشیاء داشته اند، بین صورت های هر شکل هندسی قائل به تفاوت و تغایر بوده اند. مثلا آنها صورتِ دایره را غیر از صورت مثلث دانسته و تکتکِ آن صُوَر را ماهیات مستقلّه و متباینه بهتمامِ ذات میخواندند.
یوهانِس کِپلِر (به آلمانی: Johannes Kepler- قرن ۱۶ میلادی) از بزرگترین، ریاضی دانان آلمانی بود. کپلر با نظریات و نقدهایِ مختلفش، سبب تغییر نگرش در هندسه و ریاضیات گشت. او در مخالفت با ریاضیات یونانی معتقد بود اشکال هندسی مرتبط با یکدیگرند و ماهیات متباینه ندارند. کپلر یک دایره را تشکیل شده از بینهایت مثلثی میدانست که قاعده آن روی محیط دایره و راس آن بر مرکز شعاع دایره قرار داشت. این نظریه معروف به « دایره مثلثاتی» گشت. از اینجا مساله بینهایت در ریاضیات وارد شد و بر تفاوت ماهوی میان اَشکال و صُوَر خدشه وارد کرد.
بعدها آنچه دکارت در ذهن خود به عنوان «وحدت علم» و « درختوارهی علوم» پرورش داد، سبب شد روش ریاضیات به دلیل آنکه تنها راه یقینی است، در جمیع علوم ساری شود. از اینجا رنهدکارت مساله بینهایتِ کِپلر را وارد فلسفهاش کرد و فلسفه خود را از کیفیت به کمیت انتقال دارد. او ذاتِ اولیهیِ اجزای جهان را بر خلاف یونانیان کیفیت نمیدانست و ذاترا چیزی جز امتداد(extension) یعنی طول، عرض و ارتفاع نمیدید.
و قد تبیّن مما تقدم: یکی از ویژگی هایی که بر اساس «رُشدِ عقلائی» علوم، به وجود می آید، ترابط و تاثیرگذاری علوم بر یکدیگرند؛ همانطور که نظریهیِ بینهایت و کمیت در ریاضیاتِ کِپلر بر فلسفهیِ دکارت تاثیر گذاشت. بعدها نظریه «امتدادی بودنِ ذاتِ اولیهیِ جهان»، سبب تاثیرات فراوانی بر علومِ زیستی و دانش های محیطی شد، زیرا گسترش این نظریه سبب بیروح دانستنِ طبیعت، سپس اجازهیِ انسان به خود برای دستیابی و دستبُرد به آن گشت.
مسعودرحمانی
https://eitaa.com/joinchat/1458372640C19d19bdd5a
قال الاِْمامُ الْعَسْكَرىّ عليهالسلام :
خِـصْلَتانِ لَيْسَ فَوْقَـهُما شَيْءٌ: أَلايمـانُ بِاللّهِ وَ نَفـْعُ الإخـوانِ.
دو خصلت است كه بالاتر از آنها چيزى نيست: ايمان به خدا و سود رسانى به برادران دينى.
بحارالانوار 78: 374 ح 26
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#قم
تصدُّقت گردم!
تمامِ شالوده توحیدِ افعالی و تجلِّی صفاتی در این بیتِ شریفه آمدهاست؛
این همه آوازهها از شَه بُوَد
گرچه از حلقومِ عبدللّه بُوَد
جمیعِ این شئون الهی، برای انسان کامل نیز صادق است. مگر نمیبینی که این همه آوازههای عِلمِ عالمانِ قوم إنّاً به صاحبِ قُم بازمیگردد؟!
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#قم
ملّاصدرایِ شیرازی مینویسد:
مسأله اتحاد عاقل و معقول از مشکلترین مسایل فلسفی است که تا کنون هیچ فیلسوف مسلمانی توفیق حل آن را پیدا نکرده است. من با توجه کامل به سوی خدای سبحان از او خواستم که مشکل برایم حل شود. دری از رحمت حق بر من گشوده شد و در این مورد معرفت جدیدی برایم حاصل شد.
«کنت حین تسوید هذا المقام بکهک من قری قم، فجئت الی قم زائرا لبنت موسی ابن جعفر(س) مستمدا منها و کان یوم الجمعه فانکشف لی هذا الامر»؛
هنگام نوشتن این بحث ، من درقریه کهکِ قم بودم. از آنجا رهسپار قم شدم، به زیارت دختر موسی بن جعفر علیهما السلام مشرف گردیدم و از آن حضرت در حل این مسأله یاری جستم. به برکت او در روز جمعه این مطلب بر من کشف گردید.
تصدُّقت گردم!
تمام عمّامهها و صاحبانشان از مفیدها و صدوقها تا خمینیها و دگران ، فدای آن لحظه که در قتلگاه ، عمّامهیِرسول اللّه از سرتان اُفتاد...
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
تا ابد سر نَکَشَد، وز سرِ پیمان نرود
هر چه جز بارِ غمت بر دلِ مسکینِ من است
برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود
آن چُنان مِهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
گر رَوَد از پِی خوبان دلِ من معذور است
درد دارد چه کُنَد کز پِی درمان نرود
هرکه خواهدکهچوحافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود
#حافظ
#علامه_طباطبائی