💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_220 اول همه چيز خوب بود با سالى و دوستانش و آذر و اردلان نهار را در پيك نيك
#این_مرد_امشب_میمیرد_221
ترسيده بود...
چند ثانيه بعد حس كردم پاهايم داغ وخيس شد شلوار و مانتوى سفيدم حالا گلگون شده بود ...خون؟!
دستانم كه به خون طفلم آغشته شد ناله كردم ضجه زدم التماس كردم اما هنوز اميد داشتم
مو طلايى من به اين زودى ها نبايد ميرفت
با آذر هم زمان التماس ميكرديم كه مرا به بيمارستان برسانند
اردلان با لبخند اطاعت كرد چه قدر حالت هايش در آن لحظات برايم عجيب و چندش آور بود!!
جهانم تيره و تار شد من حالت طبيعى نداشتم اما آن قدر ميفهميدم كه در حال از دست دادن قشنگترين هديه زندگى ام بودم.. جگر گوشه ام از پوست و خون عشقم معين!!!
من با همه جهلم مادر بودم مادرى كه ٦٥ روز با كودكش لحظه به لحظه زندگى كرده بود
با همه بى جانى ام مدام به هر كس و هرچيزى آويزان ميشدم و التماس ميكردم
بچه ام را نجات دهند پرستارها با ترحم نگاهم ميكردند خبرى از اردلان نبود
به آذر التماس كردم كه به معين خبر ندهد
از حال رفتم هيچ نفهميدم جهانم تيره شد...
چشمانم را باز كردم
چيزى به خاطر نمى آورم باز بيمارستان و سرم و ماسك اكسيژن چه شده است؟
باز تب كرده ام؟ پس جان جانانم كجاست؟
آذر بالای سرم چه كار ميكند؟
اينجا چه خبر است؟ گريه ميكند نوازشم ميكند
_ غصه نخور عزيز دلم تو خيلى جوونى هنوز خيلى وقت دارى مادر خدا رو شكر كه خودت سالمى..جهانم دوباره تيره شد
به خاطر آوردم!!! ديگر حسش نميكردم دختر مو طلایی ام رفته بود من تهى شده بودم از مادرانه!!!
گريستم از ته دل هق هق ميزدم!! حتى روى اينكه خدا را صدا كنم نداشتم معين كجا بود؟
خبر نداشت ! حتما نگرانم شده بود ميان گريه ساعت را پرسيدم
٢ ساعتى از نشستن هواپيمايش ميگذشت حتما تا الان از نگرانى شهر را به هم ريخته بود
آذر آرامم كرد
_ هنوز كه نفهميده یه دروغ ميگيم و همه چى حل ميشه
(دروغ ؟ لعنت به مادرى كه به فرزندش دروغ گفتن ياد ميدهد!!! )
سكوت كرده بودم خيره به ديوار رو به رو مانده بودم یه ساعت!! ٢ ساعت!!!
آذر كنار پنجره ايستاده بود كه يهو فرياد زد
_ واى اومد !!! اومد!!! معين اومد
وحشت كرده بودم شرم مرا ميكشت !!
_ تو بهش خبر دادى؟
_ نه به جان خودت يلدا ، من گوه بخورم از كجا فهميده آخه
كمتر از ٢ دقيقه مانده بود تا رويارويى با مردى كه همه چيزش را زير سايه يك دروغ و حماقت به آتش كشيده بودم!!!
صدايش را در راهرو شنيدم كه با پرستار شيفت صحبت ميكرد چه قدر استرس و
پريشانى در اين صداى بم و مردانه موج ميزد....
ادامه دارد..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_221 ترسيده بود... چند ثانيه بعد حس كردم پاهايم داغ وخيس شد شلوار و مانتوى س
#این_مرد_امشب_میمیرد_222
صدايش را در راهرو شنيدم كه با پرستار شيفت صحبت ميكرد چه قدر استرس و
پريشانى در اين صداى بم و مردانه موج ميزد
_ به من زنگ زدن گفتن خانمم اينجا بستريه ، كجاست؟ چى شده ؟
_ اسمشون
_ يلدا نامدار نه يلدا افسرى
_ بالاخره كدوم؟
تن صدايش بالاتر رفت
_ افسرى
معلوم بود حسابى به هم ريخته است
چند ثانيه بعد صداى پرستار ميدانم جانش را گرفت!!!
_ همون كه بچه سقط كرده؟
چرا چيزى نميگويد ؟!! خيلى طول ميكشد تا به حرف بيايد چه قدر صدايش ميلرزد
آذر رنگ به صورت ندارد منم چنان مرده اى بى تحرك مانده ام!!!
_ كجاست؟ حالش خوبه؟
جان جانانم هنوز حال من برايت مهم است؟!
من قاتل جگر گوشه مان هستم !!!
_ خانمتون روان گردان مصرف كردن اگه به موقع نميرسيدن بيمارستان ممكن بود هر اتفاقى بيوفته ..
آرام بزن لعنتى صبر كن پشت سر هم بر پيكر اين مرد نزن.. روان گردان؟! فقط ٢ نوشابه انرژى زا بود!!
با ناله آذر را صدا زدم
ديگر گوشم ادامه صحبت هايشان را نشنيد
چند ثانيه بعد جلوى چهار چوب در اتاق بود
خبرى از خشمى كه انتظار داشتم نبود معين شكسته بود !!!
آذر را با نفرت نگاه كرد ولى نوع نگاهش به من خيلى عجيب بود ..تاب نياوردم سرم را پايين انداختم... نزديكتر شد با هر قدمى كه نزديكتر ميشد نفس من سخت تر بيرون مى آمد!!
در كمال تعجب ديدم دستگاه و گزارش پرستار و دكتر را از كنارم برداشت و با دقت نگاه كرد
سكوت كرده بود و آذر تند تند پشت سر هم دروغ ميگفت
_ من يلدا رو ديدم آوردن اينجا آخه خودم اينجا بسترى بودم ترسيدم اومدم ببينم
چشه، خدا غم نده ديگه بهتون
چه قدر قشنگ خودش را تبرئه كرد و از داستان بيرون كشيد !!
معين ديگر نگاهمان هم نميكرد بايد حرف ميزدم
_ معين من نميدونستم توى اون نوشابه چيه، من خوردم زمين تو خيابون ، بچه مون...
جاى معين آذر جوابم را داد
_ بچه ٢ ماهه كه بچه نيست دختر
در يك لحظه چنان با خشم آذر را نگريست كه جگرم سوخت نسبت به تعصبش به كودك از دست رفته اش...
آذر دست بردار نبود
_ دوستش واسش نوشابه آورده خورده اين دختر بدبخت كه نميدونسته توش چيه
بايد بگرديم اون طرفو پيدا كني...
حرف آذر را نيمه گزاشت انگشت اشاره اش را به عالمت سكوتت جلوى بينى اش نگه داشت
_هيييس ادامه نده نياز به توضيح نيست ديگه چيزى واسه درست كردن باقى نمونده كه بخواين با توضيحاتتون درستش كنين
(راست ميگفت!!! چيزى باقى نمانده بود)
خودكارش را از جيبش در آورد و روى گزارش دكتر شروع به نوشتن كرد بعد هم گزارش را سر جايش گزاشت و از كيف پولش كارت اعتبارى اش را در آورد و رويش گزاشت ديگر حتى نگاهم هم نكرد كتش را صاف كرد و از اتاق خارج شد!!
رفت! حتى بى سرزنش !! رفت؟!
فرياد زدم نامش را فرياد زدم
اما رفته بود رفته بود...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_222 صدايش را در راهرو شنيدم كه با پرستار شيفت صحبت ميكرد چه قدر استرس و پري
#این_مرد_امشب_میمیرد_223
پرستار سريع خودش را به اتاق رساند با آذر سعى كردند آرامم كنند چشمش كه به گزارش افتاد آن را برداشت و با دقت خواند
_ اوه شوهرت دكتره دختر؟ چه نسخه و گزارش كاملى چرا زودتر نگفتى قرص خاص
مصرف ميكنى؟!
شوهرم ؟! شوهرم هميشه فقط طبيب من است !!
كجا رفت ؟! ديگر نداشتممش؟
چه قدر دلم يك خداحافظى عميق با دنيا ميخواست!!! ولى افسوس كه بيهوشى هايم موقت بود...
هنوز در بيمارستان بودم مردى در اتاق نگران قدم ميزد !!معين است؟ برگشت؟
نه قد معين من بلند تر است ۴ شانه تر است !!
اينقدر غرق نداشتن معين شده ام كه اندام برادرم را نميشناسم
بر ميگردد چشم هايش متورم و سرخ است بينى اش هم كمى سرخ شده است توقع
دارم در آغوشم بكشد و دردم را التيام بخشد
اما به گفتن يك خوبى؟ اكتفا ميكند؟
بازهم فقط نگران مرد رفته ام هستم
_ معين
لبخند تلخى ميزند
_ من جاى تو بودم ديگه بهش فكر نميكردم تموم شد ، تمومش كردى يلدا
با شنيدن صداى آذر متوجه حضورش ميشوم كه در كنار تختم نشسته است
_ خُبه خُبه به درك كه تموم شد مرتيكه غد !!
،،،عماد روى آقايش حساس است،،
_ آذر يك كلمه ديگه بگى ميندازمت بيرون ، نابودش كردين بس نبود ؟
باز گريه باز ناله، اما فايده دارد؟
عماد نزديكم ميشود
_ وقتى برگشت شركت بدون اينكه بدونم چى شده فهميدم اين مرد ديگه كمرش صاف نميشه ريز ريز زدى بهش تا به اينجا رسونديش
ولى وقتى عكس تفريحاتتو واسش فرستادن اونجا واسه اولين بار ديدم كه آقام بغض كرد تو مرگ باباش تو خيانت ژاله هيچ وقت بغض و خورد شدنشو نديده بودم
نه واسه اينكه بچه اشو با عياشى و تفريح كشتى ، ميدونى چى گفت؟
گفت حتى واسه آخرين بارم بهم دروغ گفت عماد!!
گفت بهش گفتى تو خيابون زمين خوردى !!!
گفت دم آخر موقع رفتنم هم دروغ گفت ،،،
(من طعمه انتقام شده بودم ؟! روان گردان !! عكس! خبر دادن به معين!!! )
جيغ زدم
_ اردلان كجاست آذر؟
آذر هراسان شد
_ حال تو رو كه ديد حالش بد شد رفتاستراحت كنه..
_ همه چى زير سر اونه عماد باور كن همه چى زير سر اونه
عماد سر تاسف تكان داد
_ كافيه يلدا، ديگه هيچى نگو هيچ كس نميتونه تو رو به زور به تفريح ببره چند هفته است كه با ميل و اراده خودت شروع به نابودى زندگيت كردى ،حالا لذت ببر از ز ندگى كه خودت انتخاب كردى!!!
چرا كسى دلش به حال مادرى كه تازه فرزند از دست داده بود نميسوخت؟
من هم زمان عزيزان زندگى ام را باخته بودم برادرم تو ديگر سرزنش نكن!!!
_ عماد بس كن من به اندازه كافى درد دارم اصلا واسه چى اومدى ؟ برو برو تو هم
برو..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_223 پرستار سريع خودش را به اتاق رساند با آذر سعى كردند آرامم كنند چشمش كه به
#این_مرد_امشب_میمیرد_224
_ عماد بس كن من به اندازه كافى درد دارم اصلا واسه چى اومدى ؟ تو هم برو ..
پوزخندى زد و گفت:
_ چندان علاقه اى ندارم شرمم ميشه از هنرنمايى هاى خواهرم حيف كه مجبورم ،
مامورم و مازور ...سكوت كرد و ترجيح داد بيرون اتاق تا زمان ترخيصم منتظر بماند
چرا عمه نيامد؟! آذر رفت!! بى حالى اش را بهانه كرد و رفت !
من ماندم و برادرى كه لایق حرف زدنم هم نميديد! در طول مسير بازگشت فقط وحشت رويارويى با اهل خانه را داشتم شرم بر من باد!!!!
ضربه محكم تر ترمز كردن ماشين جلوى در آپارتمان بود ، عماد مرا به خانه نبر د!!!
شكستم ، معين مرا ديگر در خانه نميخواست
وحشت زده و با بغض چشم به عماد دوختم
_ از خونه بيرونم كرد؟
فكر كنم دلش كمى به رحم آمده بود
_ اينجورى واسه تو هم بهتره
_ بهتره؟ من اينجا ميميرم عماد منو ببر هتل تو رو خدا
_ چمدوناتو بردن اينجا ، پروين خانم بالا منتظرته برو چند روز ديگه يه آپارتمان
ميخرى ،!!
چمدانهايم را بسته بودند؟ به همين راحتى؟ عماد فكر خريد يك خانه برايم بود، اين يعنى راه برگشتى نمانده بود؟!
سرم گيج ميرفت لرزش بدى داشتم كمكم كرد بااا بروم ..خدايا عطر معين در اين خانه مرا خواهد كشت!! عمه چرا سرد است چشمان گريه كرده و متورمش ميگويد كه دوستم دارد ولى چرا مثل هميشه دردم را درمان نميكند
سر تاسف تكان ميدهد
_ چه كردى با خودت و زندگيت يلدا؟؟؟
عماد مانع ميشود
_ ديگه سرزنش كارى رو درست نميكنه ، كمكش كن استراحت كنه و عاقلانه ر فتار كنه ...
قدم هايم سست شده است
اين چه شكنجه اى است؟! معين چرا مرا به اين خانه تبعيد كرده است
تخت خوابمان هنوز مملو از عشق بازى هايمان است ....صدايش در آشپزخانه ميپيچد ،جلوى تلوزيوىن روى كاناپه مرا بغل كرده است و با هم ذرت بو داده ميخوريم !!!
صداى خنده هايمان گوشهايم را كر كردن است
دستانم را روى گوش هايم ميگزارم!!!
به اتاق ميروم و به بخت بد و حماقتم زار ميزنم ...عماد هم ميرود
عمه در سكوت از من نگه دارى ميكند
مهربان است من تنها دارايى اش هستم
توف سر بالا شده ام برايش!!
باز هم من ماندم و عمه و تنهايى
نه مردَم هست نه دختر مو طلایى ام اميد زندگى ام نه برادرم نه خانواده ام ..دلم براى خانم جون و شيرين جان هم تنگ شده است
مهرسام ، آوا ، شريفه ، سامى و ساره!!!
دلم براى خشت خشت خانه ام تنگ شده است
خانه و خانواده ام را باختم ، باختم
چند روز اول هنوز در شك و بهت بودم
از آذر خبرى نبود
عماد هر روز يك ساعت دست پر مى آمد و بعد ميرفت ..
كمى كه به خودم آمدم تصميمم جدى بود وقتش رسيده بود كه بجنگم حتى اگه اين
جنگ نتيجه اى نداشت من براى بقاى هويتم بايد ميجنگيدم ..نه خودكشى و خودخورى گوشه خانه فايده نداشت من بايد خودم را ميكوبيدم دشمن اصلى من خودم بودم بايد خودم را ثابت ميكردم به هر قيمتى ،حتى اگه شده بود به پاى معين مى افتادم!!
نبايد مديون دلم ميماندم هرچى كه از من بر مى آمد بايد انجام ميدادم حتى اگر موفق نميشدم ..
بالاخره موفق شدم با آذر تماس بگيرم
_ يلدا تو كجايى؟ عماد به من آدرستو نميده
_ جايى كه هستم با قبرستون فرقى نداره ، شوهرت كجاست؟
_ رفته پيش زنش آلمان مگه چى شده؟
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...
#این_مرد_امشب_میمیرد_225
_دشمنى اردلان با ما چيه اين مرد كيه؟
سكوت كرده بود فرياد كشيدم
_ اردلان كيه
_ يلدا به خدا من نميفهمم چى به چيه چرا اينكارو كرده ..
_ به من قرص داد تحريكمم كرد برم اون بالا و سقوط كنم ! اون به معين خبر داده ،اون واسه معين عكسامونو فرستاده!!
_ نميفهمم هيچى نميفهمم قبول نكرد چندر غاز انداخت جلومو رفت ..
داشت گريه ميكرد؟! اعتراف ميكرد؟
_ يلدا من نميدونم نقشه اش چى بود!! يه روز اومد سراغم و ادعاى عشق كرد !!
بعدم شد شوهرم كلا چند ماه بيشتر طول نكشيد بعدم مجبورم كرد بيام سراغ تو عماد،،
نقشه كشيد بگم سرطان دارم ميگفت اينجورى بچه هات بر ميگردن..
(واى خداى من دروغ بود ؟! همه چيز نقشه بود؟ )
_ تو با من چى كار كردى اى به اصطااح مادر
_ يلدا باور كن من گولشو خوردم من ، من .. من نميدونستم من اينقدر بى رحمم كه بخوام بچه تو رو بكشم؟ من فقط بچه هامو در كنارم ميخواستم ..
دلم ميخواست توان كشتن آذر را داشتم ولى فعلا به او محتاج بودم
اسمش واقعا اردلانه؟
_ آره آره اردلان پرتو
پرتو؟!! چه قدر برايم آشنا بود
_ آدرسى ازش دارى؟
_ نه به خدا فقط اسم شركتوش ميدونم
_ بگو
_ پرتو گستر شرق
همه بدنم لرزيد !!! اردلان همان پرتو معروف بود!!! پدر پيمان ؟! دشمن ديرينه خاندان؟؟؟
چرا من ؟! چرا من ؟ چرا بچه من؟ چرا عشق من ؟
واى و واى از اينكه معين بفهمد قاتل بچه اش كيست!!!
گوشى از دستم زمين افتاد
چه طور نفهميده بودم؟!
روى زمين افتادم عمه به كمكم شتافت
حتى قدرت گريه هم نداشتم...
شبيه آدم مرده اى شده بودم كه از زير خاك بيرون آمده باشم و به زور محكوم به ادامه زندگى باشم!!!
رو به روى آينه ايستادم قرص هايم را با ليوانى آب سر كشيدم شال سياهم را روى سرم كشيدم چشمانم گود و بى فروغ بود لبهايم سفيد شده بود چه قدر در اين چند روز پير شده بودم
عمه خواب بود هنوز٢ ساعت تا ساعت بازگشت معين به خانه مانده بود يكراست به خانه رفتم خانه اى كه تا همين هفته پيش خانمش من بودم ..
روى جدول كنار پياده رو پشت شمشاد ها طورى كه نگهبان مرا نبيند نشستم و زانو هايم را بغل كردم ..
پنجره هاى ساختمان ما بسته و چراغ هايش خاموش بود
به مسير آمدن معين چشم دوختم حتى توان پلك زدن نداشتم ميترسيدم در عرض يك پلك زدن بيايد
كم كم خسته شدم سرم را روى زانوهايم گزاشتم حس كردم معين آمده و سرم را نوازش ميكند سر كه بلند كردم به خيال و وهم خودم گريستم..
چراغ هاى اتومبيل تاريكى كوچه را از بين برد نور چراغ ها اذيتم ميكرد سامى پشت فرمان ليموزين بود اما چون شيشه هاى عقب دودى بود معين را نميديدم مطمئن بودم
آنجاست عطرش را حس كرده بودم من از چند فرسخى اين مرد را بو ميكشيدم
در آنى خودم را جلوى ماشين انداختم درب باغ باز شده بود و مانع ورودش شدم سامى وحشت زده از ماشين پياده شد
_ يلدا خانم شما...
صداى جان جانانم دلم را لرزاند...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_225 _دشمنى اردلان با ما چيه اين مرد كيه؟ سكوت كرده بود فرياد كشيدم _ اردلا
#این_مرد_امشب_میمیرد_226
_سامى كى به تو اجازه داد پياده شى ؟
فرياد زد؟!
نزديك ماشين شدم به شيشه كوبيدم التماس كردم بايد حرف ميزدم..
حتى شيشه را پايين نكشيد
قسمش دادم اما باز بى فایده بود سامى ناچار اطاعت كرد و سوار شد دنبال ماشين دويدم ضجه زدم صدايش كردم ...
چه قدر بى رحم شده بود رفت ..
در به رويم بسته شد روى زمين افتادم زانوهايم از برخورد با آسفالت كف زمين خراش برداشت و عجيب سوخت ..
اما در مقابل خراش و سوزش قلبم هيچ بود
همه تنم ميلرزيد و اشك ميريختم نگهبان با ترحم نگاهم ميكرد چند دقيقه طول كشيد عماد دوان دوان از خانه خارج شد از جايم بلند شدم دستان عماد را گرفتم التماسش كردم
_ عماد فقط ٢ دقيقه ببينمش فقط ٢ دقيقه باهاش حرف بزنم !!!
كلافه بود
_ اين وقت شب چرا اومدى اينجا؟ الكى خودتو بيشتر از اين تحقير نكن تموم شده
ديگه اينجا نيا بيشتر از اين جفتتونو اذيت نكن
جيغ زدم پا كوبيدم:
_اون همه زندگيمه عشقمه تو رو خدا عماد تو رو خدا !!
اعتنا نكرد دستور داد ماشينش را بيرون بياورند و به زور سوارم كرد و به آپارتمان
رساند.. حالم كه بهتر شد رفت
من در اين خانه ماندنى نبودم !! باران ميباريد !!
عمه جيغ زد التماس كرد نميشنيدم هدفونم را برداشتم و در را بستم و رفتم
از پله ها ميدويدم
٢١ طبقه مهم نبود!! من در آسانسورى كه هميشه با معين بوسه هاى يواشكى رد و بدل ميكردم تنهايى خفه ميشدم خيابان هاى اين شهر را بلدم اسم هر خيابان را خودم انتخاب كرد!!
خيابان اولين باران من و معين
خيابان كيك خريدن معين برايم
خيابان بوسه پشت فرمان
خيابان قهر و آشتى
"آينده من و اين خيابان ها بى معين به كجا ميرسيد؟!
موسيقى هم عجب هم نوايى با من داشت!!
بى مهابا اشك ميريختم
.....
همیشه آخر
قصه یکی راهی شده رفته
یکی مبهوت و یاده روزای رفته میوفته
نه اونکه میره میخواد و نه اونکه مونده میخنده
شاید اینجوری قسمت بود
چی میشه بی تو آینده بی تو آینده
چی میشه بی تو روزایی که هر لحظه اش یه دنیا بود
نمیشه بی تو خندیدو نمیشه فکر فردا بود
تموم لحظه هام آهه خیال با تو بودن شد
چه روزایی که پژمردو چه رویایی که پرپر شد
یه عمره با خودم تنهام ولی سخت میشه عادت کرد
نمیشه رفته باشی تو نمیشه اینو باور کرد
خیابونای تاریکو یه از خود بی خود شب گرد
یه مشت رویای تو خالی همه دلتنگتن برگرد
آینده آینده...
چی میشه بی تو روزایی که هر لحظه اش یه دنیا بود
نمیشه بی تو خندیدو نمیشه فکر فردا بود
تموم لحظه هام آهه خیال با تو بودن شد
چه روزایی که پژمردو چه رویایی كه پرپر شد"
چى ميشه بى تو آينده؟!...
آينده من بى معين با اين همه خاطره چه ميشد؟!
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_226 _سامى كى به تو اجازه داد پياده شى ؟ فرياد زد؟! نزديك ماشين شدم به شيش
#این_مرد_امشب_میمیرد_227
وقتى برگشتم عمه آن قدر گريسته بود كه دل من دل سوخته ام برايش سوخت.. بالاخره بغلم كرد در آغوشش دردهايم كم ميشد
_ عمه امشب پيشم بخواب مثل بچگى هام
_ باشه خوشگلم باشه
نوازشم كرد بيچاره چه قدر شكسته تر شده بود
_ يلدا به خدا توكل كن خدا خيلى بزرگ و بخشنده است
تلخ خنديدم
_ بخشنده است ولى من لياقت بخشش ندارم
_ اين طورى نگو به خودش پناه ببر
كنار هم خوابيديم سرم در آغوش مادرى بود كه قدرش را هميشه دير فهميدم
_ عمه تو تا حالا اصلا گناه كردى طعم عذاب وجدانو چشيدى...
دستى روى سرم كشيد
من كه معصوم نبودم منم گناه دارم
_ خيلى حالم بده ديگه نميكشم كم آوردم آخراشم
_ قرصاتو خوردى تب دارى يكم ولى پايين مياد ميدونم چه طورى بايد مواظبت باشم
_ نه هيچ كى جز معين نميدونه ، كاش بميرم كاش تموم شه !!
هميشه در همه مراحل و مشكلات زندگى عمه يك كتاب جادويى داشت كه ميخواند
و آرام ميشد بلند شد و كتاب را آورد را رو به رويم گرفت
_ بخون آروم شى
_ اين چيه؟ كتاب ورد و جادو؟
_ نه كتاب راز و نياز يه بنده خوب با خدا ، صحيفه سجاديه قول ميدم آرومت كنه..
اسمش را شنيده بودم در كتابخانه معين ديده بودم
كتاب را گرفتم و ناخودآگاه صفحه اى را باز كردم كه زخم هايم را تسكين بخشيد!
منى كه حتى در همه زندگى ام يك ركعت نماز نخوانده بودم عجيب دلم با خط به خطش آرام گرفت..
......
((و گاه خدا براى نجاتت خودش به زمين مى آيد و چاره اى مى انديشد
" خداوندا ...
گره های ناگوار، با تو باز می شوند
_ نه هيچ كى جز معين نميدونه ، كاش بميرم كاش تموم شه
هميشه در همه مراحل و مشكالت زندگى عمه يك كتاب جادويى داشت كه ميخواند
و آرام ميشد بلند شد و كتاب را آورد را رو به رويم گرفت
_ بخون آروم شى
_ اين چيه؟ كتاب ورد و جادو؟
_ نه كتاب راز و نياز يه بنده خوب با خدا ، صحيفه سجاديه قول ميدم آرومت كنه
اسمش را شنيده بودم در كتابخانه معين ديده بودم
كتاب را گرفتم و ناخودآگاه صفحه اى را باز كردم كه زخم هايم را تسكين بخشيد!
منى كه حتى در همه زندگى ام يك ركعت نماز
نخونده بودم ،عجیب دلم با خط به خطش آرام گرفت...
....
خداوندا گره های ناگوار با تو باز میشوند
پس خودت
در رهایی را به رویم باز کن.
به توانایی ات،
این هیبت غم را در من بشکن
و کاری کن به همین سختی،
به همین رنجی که دارم
آن به تو شکایت می کنم، زیبا نگاه کنم.
نیایشی از صحیفه سجادیه "
....
روزها كه هيچ ساعت ها هم هيچ، براى من ثانيه ها هم با جان كندن ميگذشت با زور قرص و داروهايم سر پا مانده بودم
روحم را شبيه قايق هاى كاغذى كودكى هايم روانه آب روان كرده بودم رفته بود از من چند استخوان كه چهارچوب يك يلداى خالى شده از همه ى هستى باقى مانده بود ..در حد نمردن غذا ميخوردم ..
نور اذيتم ميكرد عمه جرات نميكرد پرده ها را كنار بزند صبح تا شب، شب تا صبح روى تخت زانو بغل ميكردم و با خاطره هايم ذره ذره خودم را زجر كش ميكردم
من هم قاتل بودم و هم مقتول قاضى هم خودم بودم و حكمى كه به خودم داده بودم اشد مجازات بود !!!
عماد اين روزها بيشتر هوايم را داشت ولى من هيچ هوايى جز هوايى كه معين در آن نفس بكشد را نميخواستم.. عماد كه خبر آورد خانه اى كه برايم خريده است از حسى كه آن لحظه داشتم خودم هم تعجب كردم
وحشت كردم من به اندك عطر باقى مانده از معين در اين خانه راضى بودم...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد ...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_227 وقتى برگشتم عمه آن قدر گريسته بود كه دل من دل سوخته ام برايش سوخت.. بالا
#این_مرد_امشب_میمیرد_228
وحشت كردم من به اندك عطر باقى مانده از معين در اين خانه راضى بودم
_ نه عماد من ميخوام همينجا بمونم
با غم و دلسوزى اينبار نگاهم كرد
_ دور سرت بگردم اينجورى بهتره جمع كن بريم
بغض راه گلويم را بست
_ كجا برم تو اين شهر در اندشت اينجا امنيت دارم
_ من كه نمردم ، منم ميام اصلا اسباب اثاثيه اى رو بردم تو يكى از اتاق ها خونه جديد
خيلى آپارتمان لوكس و دلبازيه از اينجا خيلى بهتره قول ميدم عاشقش شى
بى رمق و بى حوصله روى كاناپه نشستم
_ عماد من ميخوام اينجا باشم
كلافه شده بود
_ آقا گفته اينجا رو تحويل بدى
شكستم آنقدر كه لحظه اى احساس كردم كسى سينه ام را شكافت و قلبم را در آورد از بالاترين ارتفاع اين شهر به زمين كوبيد
از اينجا هم بيرونم كرد؟!تا به اين حد بى ارزش و بى اهميت شده بودم؟
ميدانستم اين ساعت قطعا در شركت است بعد از چند روز جرات كردم از خانه خارج شوم عماد فكر كرد به تنهايى و كمى هواى تازه احتياج دارم نميدانست قصد رفتن به شركت را دارم ...
وقتى كه رسيدم از احترام و برخورد كارمندان متوجه شدم اينجا كسى از اتفاقات بد زندگى ما خبر ندارد ..
منشى جديد معين خانم ميانسال با وقارى كه خودم انتخابش كرده بودم با ديدن من به احترامم ايستاد و اعلام كرد رئيس با مهندس ملك جلسه دارند در ذهنم هرچه گشتم مهندس ملك را به خاطر نياوردم ترجيح دادم بى ادبى نكنم و منتظر بمانم از منشى هم خواستم حضورم را اطلاع ندهد
ظاهر آشفته و لباس هاى به هم ريخته ام كنجكاوش كرده بود زير چشمى مرا ميپاييد حدود نيم ساعت بعد در باز شد و مهندس ملك رويت شد
زن جوان و فوق العاده شيكى كه تمام وجودش طنازى بود!!
به خاطر آوردم طناز ملك تنها وارث شركت بين الملمى ملكان !!! اسمش را زياد شنيده بودم اما فكرش را هم نميكردم معين راضى به همكارى با يك زن شود!!
معين براى بدرقه اش دم در آمد حتى نگاهم هم نكرد اين قدر حقير بودم كه به چشم طناز هم نيامدم ..
ته ريشش بلند شده بود مثل هميشه آراسته نبود ،،با بهت و بغض ايستادم و نگاه كردم كه با خوشرويى بدرقه اش كرد و واى و واى از
دستى كه مرد من در آخر در دستش فشرد!!!
معين من و فشردن دست زن ديگر؟؟
خدايا اين كابوس است؟!
طناز كه رفت نگاهى حقيرانه خرجم كرد و گفت
_ بيا تو
صدايش را هنوز ميپرستيدم
خودش داخل اتاق شد چند ثانيه بعد با اشك چشم وارد اتاق شدم
در را بست و كمى نزديكم شد
خدايا همينجا جانم را بگير من در كنار نفس و عطر او آرزوى ديگرى نداشتم
_ واسه چى اومدى؟
اشك هايم برايش بى اهميت بود كه اين سوال را ميپرسيد؟
_ معين...
فرياد زد
_ مُرد واسه تو مرد
_ اين زنه كى بود؟
_ به تو مربوط نيست ، كارتو بگو و برو و بيشتر از اين مزاحم زندگيم نشو
_ من هنوز زنتم
نيشخندى زد و گفت:
_ آره هنوز آره البته فقط يه اسمى تو شناسنامه ام اونم به زودى پاك ميشه
چه قدر بى رحم شده بود!!! چه قدر راحت از رفتن و جدايى و پاك شدن حرف ميزد
من با همه عشقم غرور داشتم!!
_ پس قبل تموم شدنش كثافت كاريو شروع كردى؟...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_228 وحشت كردم من به اندك عطر باقى مانده از معين در اين خانه راضى بودم _ ن
#این_مرد_امشب_میمیرد_229
_ پس قبل تموم شدنش كثافت كاريو شروع كردى؟
يقه مانتويم را با عصبانيت گرفت و كمى بالا كشيد
_ ببين تو ذات من كثافت كارى نيست ذات آدمم قابل تغيير نيست، الانم كارى ندارى زود برو ...
كنايه بود؟ در ديدش ذات من كثيف بود؟
يقه ام را از دستش گرفتم من با همه عشقم غرور هم داشتم!!
_ اينجا شركت منم هست
اينبار طولانی و با صداى بلند خنديد
_ همه سهمتو حساب ميكنم ميدم عماد
_ نميفروشم . سهمم فروشى نيست ، در ضمن پروژه پرورشگاه رو هم بگو متوقف كنن ، پشيمون شدم ، اون آپارتمان و هرچى كه دارى هم ارزونى طناز ملك !!
من يك زن بودم و حسادت ميتواند يك زن را شبيه بى رحم ترين قاتل جهان كند
رو برگرداند ميدانستم توقع اين برخورد را نداشت,,اما وقتى حلقه ام را در آوردم و روى ميز گذاشتم نگاهش فرق كرد ،فرياد نزد!! فقط
نگاه كرد پايان زندگى مان را به نظاره نشست
رفتم اين بار با پاى خودم رفتم باورم شد كه تمام شده است باورم شد اين معينى كه من ديدم با غول چراغ جادوى هميشگى زندگى ام زمين تا آسمان فرق داشت!!
به خانه اى كه عماد خريده بود رفتم خانه به نام خودم بود مجبورش كردم از سهمى كه داشتم پول خانه را كسر كند ...
با خاطراتم و آن خانه خداحافظى كردم يك دل سير گريستم و جلوى آينه ايستادم با رژ لب روى آينه نوشتم ::تو را ميسپارم به شب هاى روشن...
چمدان كوچكم را برداشتم و رفتم تنها يادگارى كه از معين برايم ماند اسمش در گردنم و روى سينه ام بود اين گردنبند را نتوانستم رها كنم...
وكيل معين براى انجام مراحل طلاق بامن تماس گرفت مثل مجسمه سكوت كردم تنها گوش سپردم ،چند ماه ديگر تا تاريخ عقدمان مانده بود ..ما هنوز به اولين سالگرد نرسيده به طلاق رسيده بوديم ...
چند ماه بايد طبق قانون وصيت نامه صبر ميكرديم و بعد راحت طلاق ميگرفتيمچند ماه اجبارى بايد اسم مرا در شناسنامه اش يدك ميكشيد!!!
چه طور به اينجا رسيده بودم؟ مقصر اصلى اين فاجعه چه كسى بود؟! چرا بايد از گناهشان ميگذشتم؟
من و بچه بى گناهم چرا بايد آلت انتقام از معين نامدار ميشديم؟ چرا هميشه من ؟
چون از همه احمق تر بودم؟
حقم بود واگرنه از طريق آوا و عماد شنيده بودم بارها وارد شده اند و موفق نشدند
من دروازه بى دروازه بان بودم!
هر وقت معين به من اعتماد كرده بود و پاسبانى و كنترل من را كنار گذاشته بود من
بدترين حماقت ممكن را انجام داده بودم
دنبال اردلان گشتم انصافا فهميدم آذر از توطئه هايش بى خبر بود كمكم كرد پيدايش كنم رفته بود و حالا آلمان بود ..
ولى فكر تازه اى داشتم ، اردلان معين را با نابود كردن فرزندش زمين زد ! من هم همين كار را ميكردم!
پيمان نه! پيمان زرنگ و بى رحم تر از پژمان بود.. فرزند كوچكتر عزيز تر هم ميشود !!!
وقتش رسيده بود...
انتقام احمقانه ترين عاقلانه نمای بشریت است
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
ادامه دارد...
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#این_مرد_امشب_میمیرد_229 _ پس قبل تموم شدنش كثافت كاريو شروع كردى؟ يقه مانتويم را با عصبانيت گرف
#این_مرد_امشب_میمیرد_230
وقتى به شركت پرتو گستر رفتم و خودم را به منشى پژمان معرفى كردم توقع هرچيز را داشتم جز اينكه پيمان به جاى پژمان از اتاقش هراسان بيرون بيايد و با چشم هاى خودش يلدا نامدار زن دشمنش را قلمرو خودش ببيند!
پژمان ترسو بى اطلاع اين هيولا آب هم نميخورد ..از جايم بلند شدم و سلام دادم
هنور با تعجب به من مينگريست
_ سلام عرض كردم جناب پرتو امكانش هست چند دقيقه وقتتون رو بگيرم
جواب سلامم را داد و من را به سمت اتاقش هدايت كرد..
اين اولين بار بود پيمان را دقيق مينگريستم
او هم طور خاصى نگاهم ميكرد با همه خشونت ذاتى پيمان غم عجيبى در چشمانش موج ميزد.. از نگاهش معذب شدم و سر پايين انداختم
_ زن معين اينجا چى كار ميكنه ؟
بايد جواب قانع كننده اى براى پيمان پيدا ميكردم ..
انگشت بى حلقه ام را جلويش گرفتم و گفتم
_ الان ديگه زنش نيستم!!!
بزرگترين دشمنشم پوزخندى زد و گفت
_ تا اين حد كه با پاى خودت بياى تو دل آتيش؟
_ اومدم اين آتيشو شعله ور تر كنم
زنش هم كه نباشى ، دختر عموشى ، معين به كنار تو خواهر اون عماد مغز تيليدى
عماد عزيزم؟! مرا ببخش كه در مقابل توهين اين هيولا سكوت ميكنم !!
باز به خاطر مى آورم كه قاتل عشق و فرزندم حال رو به رويم نشسته است
_ عماد و معين واسم ديگه اهميتى ندارن من از همشون كندم
_ خوب اين به ما چه؟
_ طناز ملك
با حالت خاصى گفت
_ خوب؟
_ اونو جايگزين من كرده، شركتشو ميخوام با هر قيمتى كه شده ، خودم نميتونم اقدام كنم به كمكت احتياج دارم
_ چرا بايد كمكت كنم؟
_ چون منم در ازاش كمكت ميكنم انتقام بگيرى
_ بر عكس بقيه اعضاى خانوادم ديگه فكر ميكنم انتقام راه خوبى نيست چون ژاله رو نميتونه بر گردونه ...
(برگشت ژاله هنوز برايش مهم بود؟! )
سرش پايين بود ولى باز ادامه داد
تن صدات شبيه ژاله است ، تو ميدونى كجاست؟
در آنى حس كردم چه قدر ناتوان و عاجز شده است
_ من تا حالا ژاله رو نديدم ولى ميتونم پيداش كنم مطمئنم معين ميدونه كجاست
_ ميدونه اما به هيچ قيمتى حاضر نشد بگه ، حتى وقتى دختر عموش با پژمان فرار كرد راضى شد هر بلایی سر اون دختر بياد ولى جاى ژاله رو به من نگه ..
تازه متوجه حرفهاى مهرزاد در مورد ناموسش شدم كه معين را مقصر ميدانست!!!
_ من ميتونم! اصلا بيا معامله كنيم ، جاى ژاله در مقابل شركت طناز ملك
خود پژمان بهترين راه حل و بهانه را بى آنكه بداند براى انتقام از خودش به من نشان داد
ژاله!! من با اين اسم ميتوانستم اين مرد را تا مريخ بكشانم، دست همكارى جلويم دراز كرد و مجبور شدم به اين ابليس دست دهم!!
موقع خروج پژمان ترسو را ديدم كه با تعجب نگاهم ميكرد حقير تر از مورد انتقام گرفته شدن بود!! بهتر كه پيمان پا پيش گزاشت
فاتحانه به سمت خانه حركت كردم
....
درست سر خيابان وحشتناك ترين و عجيب ترين اتفاق ممكن را تجربه كردم در جايم خشكم زد هيچ به خاطر نمى آوردم حتى اسمم
نميدانستم كجا هستم و قرار بوده است به كجا بروم!!
مغزم فلج شده بود خيلى عجيب بود خيابان دور سرم ميچرخيد چه احساس غريبى به سختى خودم را لب جدول رساندم و نشستم سرم را ميان دستانم گرفتم هرچه
بيشتر فكر ميكردم گيج تر ميشدم
اينقدر ترسيده بودم كه گريستم
تنها نكته مثبت آن حالت وحشتناك فراموش موقت دردها و از دست داده هايم بود!!
دختر نوجوانى به كمكم آمد كنارم نشست و حالم را پرسيد ميان گريه اسم خيابان را
پرسيدم ولى وقتى اسم خيابان را هم فهميدم چيزى به خاطر نياوردم ،،دختر با ناراحتى گفت
_ خانوم موبايل دارى؟
موبايل؟! داشتم ؟
كيفم را جلويش گرفتم با عجله گشت و گوشى ام را پيدا كرد و شروع كرد خواندن اسم مخاطبينم
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
#سلامآقـاجـان✋🏻💚•°
حیدرۍوار بیاحیـدرڪرارزمان
جمڪرانمنتظــرمنبرمردانہتوست
پردهبردارازاینمصلحتطولانی
ڪهجہانمعبدومنزلگہشاهانهتوست..
#الهمعجللولیکالفرجــ🤲
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
سلام مهربان پدرم ، مهدی جان
دیری است که از تو دور شده ام ، دلت را شکسته ام ، قلبت را رنجانده ام ...
دیری است که همچون کودکی چموش ، سر به دامنت نگذاشته ام ، یادت نکرده ام ، سلامت ننموده ام ...
دیری است که مایه ی آبرویت نبوده ام ، زینتت نشده ام ، اسباب افتخارت نگشته ام ...
دیری است رسم فرزندی را فراموش کرده ام ، سر براه نبوده ام ، دلواپست کرده ام ...
... اما به ماه رویت قسم که هنوز دوستت دارم ...
... و می دانم که هنوز از روی مهر پدرانه دوستم داری ...
... و این تنها بضاعت من است ..
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
📢 چشم بِراه باشید.
✍🏻 بزنطى از حضرت علی بن موسی الرضا(عليه السّلام) روايت كند كه فرمودند:
صبر و انتظارِ فرج چه نيكوست، آيا سخن خداى تعالى را نشنيدى كه فرمود: چشم به راه باشيد كه من نيز با شما چشم براهم و فرمود: منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظرانم. پس بر شما باد كه #صبر كنيد كه #فرج پس از يأس مى آيد و پيشينيان شما از شما صابرتر بودند.
📚کمال الدین، صدوق ره، ۶۴۵
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #حدیث
🔅 امام زمان علیه السلام:
🔹 (.... هيچ يک از پدران من نبود جز آن كه بيعت طاغوت روزگارش در گردنش بود ولى من در حالى خروج مىكنم كه بيعت هيچ يک از طاغوتها در گردنم نيست....)
📚 الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة ج ۱، ص ۵۱
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d