چشمچرانی زنان
خیلی از مردم تصور میکنند که فقط مردها چشمچران هستند و چشمچرانی مردها #حرام است درحالیکه طبق نص قرآن هم زنان و هم مردان باید چشمان خود را از نگاه حرام فروببندند.[۱]
پیامبر خدا ص درباره زنان چشمچران میفرمایند:
«خشم خداوند سخت است بر زن #شوهرداری که چشم خود را از غیر شوهر خود یا از کسی که محرم او نیست پر کند اگر زنی چنین کند، خداوند همه اعمال او را باطل گرداند و اگر به شوهر خود خیانت ورزد، بر خداست که او را بعد از عذاب دادن در قبر، به آتش #دوزخ بسوزاند.»[۲]
در روایتی دیگر #ام_سلمه، همسر گرامی حضرت رسولالله ص نقل میکند که به همراه یکی دیگر از همسران حضرت، محضر ایشان بودم که ابن مکتوم وارد شد، حضرت به ما فرمود: «برخیزید و به داخل اتاق بروید؟» ما با تعجب عرض کردیم: «این مرد که کور است؟!» حضرت فرمودند: «اگرچه او شما را نمیبیند لکن شما که او را میبینید؟»[۳]
حضرت امیرالمؤمنین ع نیز میفرمایند: رسولالله ص از ما پرسید: چه بهترین چیز برای زن است؟ هیچکدام از ما جوابشان را ندادیم. من این مطلب را نزد زهرا س مطرح کردم، وی فرمود:
«چیزی برای زن بهتر از این نیست که مردی وی را نبیند و او به مردی ننگرد.»
من این جواب را نزد پیامبر بیان نمودم. حضرت فرمودند:
«راست گفته است، او پاره تن من است.»[۴]
📘[۱]. نور ۳۱:
📗[۲]. میزان الحکمه، ج۵، ص ۴۱، حدیث: ۷۸۳۸؛
📕[۳]. وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۲۳۲:
📒[۴]. دعائم الإسلام، ج۲، ص: ۲۱۵؛
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
•❀•回•❀•回•❀•回•❀•回•❀•
✍در روزه، گرسنگی کشیدن، به صورت ارادی و با نیّت الهی انجام میگیرد.
✺و این #گرسنگی با آنچه که در اثر فقر یا #قحطی پیش میآید متفاوت است. وقتی انسان به صورت خودآگاه و خودخواسته، به #خواستههای_قلبی خود «نه» بگوید و در برابر آن ایستادگی کند
✺ و یا برای برآوردن آن صبر نماید و با #رضایت، تلخی ترک دلبخواهیها را تحمل کند، به #تزکیۀ_روح خود پرداخته است و جان خود را جلا داده است.
بعضیها آنچنان از #صمیم دل روزه میگیرند که انگار با یک گرسنگی میخواهند نهتنها #چربیهای بدن خود را آب نمایند بلکه تمام بدیها و #رسوبهای روحی خود را نیز از بین ببرند.
📔 #برشی_از_کتاب_شهر_خدا
به قلم ارزشمند استاد #پناهیان
•❀•回•❀•回•❀•回•❀•回•❀
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
آثار عجیب بند بند جوشن کبیر
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
🌺فراز 1👈🏻برای رزق و روزی.
🌺فراز 2👈🏻برای خلاص شدن از سختی.
🌺فراز 3👈🏻برای رفع دشمن.
🌺فراز 4👈🏻برای رسیدن به جاه و مقام و عزت.
🌺فراز5 👈🏻برای نزدیک شدن به خداوند.
فراز 6👈🏻برای تواضع در برابر خداوند.
🌺فراز 7👈🏻برای روزی حلال.
🌺فراز 8👈🏻اگر کسی با شما وعده ای کرده ولی زیر قولش زده این بند را زیاد بخوانید.
🌺فراز 9👈🏻برای جلب محبت.
🌺فراز10_29_33_78👈🏻برای بستن زبان بدگویان و بد زبانان مثل شوهری که بدزبانی میکند و دشمنان.
🌺فراز11_15_17_27_44_46👈🏻برای آسان شدن در کارها.
🌺فراز 12👈🏻برای بخت گشایی جوان ها.
🌺فراز 13👈🏻برای سعادت مندی و خوشبختی
🌺فراز 14👈🏻برای آرامش.
🌺فراز 16👈🏻برای نجات یافتن نکیر و منکر
🌺فراز 18👈🏻اگر با شخص مهمی کاردارید مثل ادارات.
🌺فراز 19👈🏻برای آسان رد شدن از پل صراط.
🌺فراز 20_25👈🏻برای حفظ ایمان.
🌺فراز 21_26👈🏻برای رفع غم.
🌺فراز 22👈🏻اگر دوست دارید کارتان انجام بگیرد قبل از آنکه دنبال آن کار بروید چند روز این ذکر را بخوانید.
🌺فراز 23👈🏻برای پیدا کردن حال خوش در عبادت.
🌺فراز 24_30👈🏻برای دولتمند شدن و بخت بلند پیدا کردن.
🌺فراز 28👈🏻برای موفقیت در کارها مثل دانش آموزان.
🌺فراز 31👈🏻برای سرحال شدن در عبادت
🌺فراز 32👈🏻برای بالا رفتن درجه مثل درس خواندن.
🌺فراز 34👈🏻برای محبوب شدن پیش بزرگان.
🌺فراز 35👈🏻برای عزیز شدن در نظر مردم.
🌺فراز 36_-58👈🏻برای رفع شر.
🌺فراز 37👈🏻برای رفع حالت تهوع مانند خانم های باردار.
🌺فراز 38👈🏻برای دفع چشم و زخم.
🌺فراز 39👈🏻برای محفوظ ماندن مال
🌺فراز 40👈🏻اگر میخواهید به جایی بروید برای شگون آنجا قبل از رفتن بخوانید مانند اسباب کشی.سیسمونی.جهيزيه.
🌺فراز 41_86👈🏻برای رفع بلا
🌺فراز 42👈🏻رحمت خدا.
🌺فراز 43👈🏻برای رها شدن از معصیت و گناهان.
🌺فراز 45👈🏻برای عزیز شدن بزرگان مثل مديران.
🌺فراز 47👈🏻برای بسته شدن زبان مردم که پشت سر شما بدگویی نکنند.
🌺فراز 48👈🏻اگر برای نماز خواندن خواب میمانید.
🌺فراز 49👈🏻اگر دوست دارید به خواندن نماز شب نایل شوید.
🌺فراز 50👈🏻اگر در روز خوابید و دوست دارید ساعت معینی از خواب بیدار شوید.
🌺فراز 51👈🏻برای دفع جن ها.
🌺ـ 52👈🏻برای رفع ناراحتی ها.
فراز 🌺53_54_88👈🏻برای رفع سرخک.
🌺فراز 55_63👈🏻برای رفع سردرد.
🌺فراز 56_57👈🏻برای رفع تهمت.
🌺فراز 59👈🏻برای رفع کمر درد.
🌺فراز 60👈🏻برای رفع بادهای سمی.
🌺فراز 61👈🏻برای کسانی که سرخک گرفته اند.
🌺فراز 62👈🏻برای وارد شدن در دریا.
🌺فراز 64_80👈🏻برای چشم درد.
🌺فراز 65👈🏻برای زکام.
🌺فراز 66👈🏻برای جلوگیری از سردرد مثل میگرن.
🌺فراز 67👈🏻برای نور چشم.
🌺فراز 68👈🏻برای کسانی که چشمشان نمیبیند.
🌺فراز 69👈🏻برای درد بینی.
🌺فراز 70_87👈🏻برای رفع قولنج
🌺فراز 71👈🏻برای کسانی که از اجنه میترسند.
🌺فراز 72👈🏻برای درد ساق پا.
🌺فراز73.74👈🏻برای درد دهان.لثه.زبان.
🌺فراز 75👈🏻برای رفع گوش درد.
🌺فراز 76👈🏻برای رفع دندان درد.
🌺فراز 77👈🏻برای رفع بلا مثل سیل و زلزله ...
🌺فراز 79👈🏻برای کسانی که نميدانندکجایشان درد میکند.
🌺فراز 81.84👈🏻برای کارهای مهم مثل خواستگاری و خرید خانه.
🌺فراز 82👈🏻برای درد حلق مثل مداحان.
🌺فراز 83👈🏻برای رفع دردهاي بدن.
🌺فراز 85👈🏻برای رفع همه بیماری ها.
🌺فراز 95👈🏻برای جلوگیری از کمردرد قبل از آنکه کمرتان درد بگیرد.
🌺فراز 96_98👈🏻برای رفع متروها.
🌺فراز 97👈🏻برای آزادی زندانی.
🌺فراز 99👈🏻برای آنکه مریض نشوید.
🌺فراز 100👈🏻اگر میخواهید همیشه دعاهایتان مستجاب شود.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
حضرت علي ( ع ) نخستين فرزند خانواده هاشمي است كه پدر و مادر او هر دو فرزند هاشم اند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف مي باشد . خاندان هاشمي از لحاظ... فضائل اخلاقي و صفات عاليه انساني در قبيله قريش و اين طايفه در طوايف عرب ، زبانزد خاص و عام بوده است . فتوت ، مروت ، شجاعت و بسياري از فضايل ديگر اختصاص به بني هاشم داشته است . يك از اين فضيلتها در مرتبه عالي در وجود مبارك حضرت علي ( ع ) موجود بوده است . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زايمان راه مسجدالحرام را در پيش گرفت و خود را به ديوار كعبه نزديك ساخت و چنين گفت : خداوندا ! به تو و پيامبران و كتابهايي كه از طرف تو نازل شده اند و نيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام كسي كه اين خانه را ساخت ، و به حق كودكي كه در رحم من است ، تولد اين كودك را بر من آسان فرما ! لحظه اي نگذشت كه ديوار جنوب شرقي كعبه در برابر ديدگان عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن تعف شكافته شد . فاطمه وارد كعبه شد ، و ديوار به هم پيوست . فاطمه تا سه روز در شريفترين مكان گيتي مهمان خدا بود . و نوزاد خويش سه روز پس از سيزدهم رجب سي ام عام الفيل علی ع را به دنيا آورد . دختر اسد از همان شكاف ديوار كه دوباره گشوده شده بود بيرون آمد و گفت : پيامي از غيب شنيدم كه نامش را علي بگذار .
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
و.....
امروز "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است...
آسمان و زمین، عجییب بوی درد گرفته اند...
میدانی.... ؛
شق القمری در کوفه، اتفاق افتاده است...
که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است...
بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است...
حصن حصین زمین، آماده پرواز می شود...
و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد..
یوسفم...
این روز ها، استخوان سوزند...
اما، تصور دردهای فردا...امانمان را بریده اند...
علی..... با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است... به محرابی رفت ، که قرار بود.. ماه را در آن بشکافند...
وااای... که درد این ثانیه ها...پای قلمم را لنگ می کند...
یوسفم...
من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام....
علی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است...
من بی علی... هزااااااااار بار، یتیمی را تجربه کرده ام...
فاجعه ایست رمضان های بدون تو...
نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم...؟
بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم...
یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم...
تو بگو یوسفم....
شیعه... چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟
لیلةالقدر بود
و... من..
فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم..
تقدیر مرا، به همین یک نشانه... زیبا کن...
#التماس_دعای_فرج ...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
⁉️به نظر شما از این چهار تا گناه کدامیک بزرگترند ؟ ⁉️
📛زنا، شرابخواری، دزدی، دروغ📛
روایت شده است که مردى به پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) عرض کرد: اى رسول خدا! چهار کار خوشایند من است: |#زنا، #شرابخوارى، #دزدى و #دروغ. اما هر کدام را که بفرمایید به خاطر شما ترک مى کنم.حضرت فرمود: دروغ را رها کن. مرد رفت و تصمیم گرفت، زنا کند اما با خودش گفت: پیامبر از من مى پرسد [که زنا کردهاى یا نه؟] اگر انکار کنم، قولى را که به ایشان داده ام شکسته ام و اگر اقرار کنم، حدّ مى خورم. سپس تصمیم گرفت دزدى کند، بعد تصمیم گرفت شراب بخورد، اما هر بار همین فکر را با خود کرد. لذا نزد رسول خدا برگشت و عرض کرد: شما راه را بکلى بر من بستید؛ من همه این کارها را رها کردم.
📚میزان الحکمه ، حدیث17526
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
✨💚✨
#پا_ممبری 🦋
🌹 برای #حضور_قلب_در_نماز باید چکار کرد؟ 🌹
یکی از چیزهایی که انسان را به حضور قلب می کشاند خواندن #نمــاز در اول وقت است . این کار یعنی اینکه من نماز را مهم می دانم. مرحوم ملکی تبریزی در کتاب اسرارالصلاه دارد : اگر کسی نمازش را در اول وقت بخواند ملائک برای نماز صبح او را صدا می کنند . ایشان قسم می خورند که عده ای صدای آن ملائک را شنیده اند که احتمالا ایشان خودشان بوده اند که صدای ملائک را شنیده اند .
رعایت کردن آداب ظاهر نماز باعث حضور قلب می شود مثل نماز خواندن در مسجد ، جماعت خواندن، پاکیزگی و طهارت را رعایت کردن، انگشتر دست کردن و عطر زدن .
از بیانات حجت الاسلام عالی 👤
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
🔴ابن ملجم کسیت⁉️
ابن ملجم فقط نام فردی زیسته در پهنه تاریخ نیست. فقط نام قاتل امیرالمومنین(ع) نیست...
هرکسی می تواند ابن ملجم زندگی اش باشد!
ابن ملجم، کسی است که اسیر توهمات و تعصبات است.
این ملجم، گمراهی است که خود را بر حق می پندارد.
ابن ملجم، با نام خدا آدم می کشد.
ابن ملجم، به مسجد می رود، اما ستمکار و گمراه است.
ابن ملجم می تواند من باشم، تو باشی...
ابن ملجم، نام نیست، نوعی مرام است.
ابن ملجم صرفا قاتل علی نیست.
ابن ملجم کسی است که قاتل خرد و آگاهی است.
ابن ملجم کسی است که با شمشیر ریا، بر فرق "حقیقت" می کوبد.
"حقیقت"، انسانیت و آزادگی است.
"حقیقت" وارستگی است.
"حقیقت" جمع همه خوبی هاست.
"حقیقت" کنار گذاشتن نفس پرستی و قدرت طلبی است.
هر زمان که با "حقیقت" جنگیدیم، برازنده نام ابن ملجمیم، هر چند شناسنامه مان، این نام را تائید نکند.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🔹 استاد ما نقل میکردند که پیامبر (ص) فرمود:
« هرگاه خدا بنده ای را دوست بدارد، هیچ گناهی به او زیان نمیرساند.»
🔹مُحبّ، عصمت ندارد، اما خداوند به نوعی قبل از لغزش جلوی خطای او را میگیرد یا بعدش با وادار کردن به توبه و کفّاره و پشیمانی، نمی گذارد که گناه او ثبت شود.
🔹هرچه حجاب ها کنار رود و اسباب تقرّب بیشتر شود، دوستی ها بیشتر گردد. لذا خداوند اسباب و زمینه برای دوستی ها را بسیار قرار داده است.
🔹 مثلاً نماز شب، غسل جمعه، صله رحم، نیکی به خلق و ... که این ها در مرتبه واجبات نیستند اما آثارشان برای تقرّب و محبّت، بی شمار است.
📚 مقامات معنوی؛ مقام محبین
👤 سید علی اکبر صداقت
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d╚═════╚═════╚═════╚════
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌺 #پنجاثرزیباسخنگفتن
🔹 اَلْقوْلُ الْحسنُ يثرِى الْمالَ وَ ينمِى الرِّزْقَ وَ يُنْسى فِى الاَْجَلِ وَ يُحَبِّبُ اِلَى الاَْهْلِ وَ يُدْخِلُ الْجَنَّةَ
🌸 ️امام سجاد ع : كلام زيبا،
🔹️مال و ثروت را زياد میكند؛
🔹️روزى را افزايش میدهد؛
🔹مرگ را به تأخير مى اندازد؛
🔹محبوب خانوادهاش میشود
🔹️ و او را وارد بهشت میكند.
📚 بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۱۰
🌸https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سحرخیزی
🌷 آیت الله مظاهری:
🔹طالب معرفت باید قبل از نماز صبح، نماز شب بخواند و پس از اقامۀ نماز صبح، دقایقی به تلاوت قرآن شریف بپردازد.
🔹 بعد از آن، یک توسّل روزانه به محضر مقدّس چهارده معصوم «سلام الله علیهم»، داشته باشد.
🔹 مداومت روزانه بر اين برنامۀ صبحگاهی، در پیشرفت حال و هوای معنوی اثرات فراوانی دارد.
🔹موفّقيت انسان در زندگی و تأمين آتيه ، به بیداری و عبادت سحرگاهان بستگی دارد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#فرق_شیطان_و_نفس_اماره
❓ آیا شیطان همان نفس اماره است؟
🔥 شیطان از نفس اماره جداست؛ چرا که پیش از این که انسانی باشد و نفسی داشته باشد شیطان خلق شده بود.
🌸خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن»(سوره مبارکه انعام/112) یعنی شیطان ممکن است از جن یا انسان و یا سایر موجودات باشد و موجود مستقلی است که ربطی به نفس اماره که جزئی از وجود انسان است ندارد.
🔹 نفس اماره یکی از ابعاد وجودی انسان است. به بیان دیگر، انسان موجودی دو بعدی است؛ یکی بعد مادی و غریزی و حیوانی که همان نفس اماره است و دیگری بعد انسانی و ملکوتی و فطری انسان است که به آن خود حقیقی یا الهی گفته می شود.
🔥 شیطان دشمن وسوسه گر خارجی انسان است و نفس اماره وسوسه گر داخلی انسان است و این ها عین هم نیستند. می توان گفت که نفس اماره به منزله ستون پنجم شیطان است؛ یعنی یکی از جای پاهای شیطان در وجود انسان همین نفس اماره است.
🔹نفس اماره زمینه ساز وسوسه های شیطان است همان طور که شیطان تغذیه نفس اماره ی انسان را به عهده دارد.
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🍃🌸
🌸🍃🌸
مکالمه شوهر روستایی با تلفن بیمارستان
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند. از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درسها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر میشود. به زودی برمیگردیم...»
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش.»
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.»
اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود.
صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمیتوانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد میخواست او همان جا بماند.
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ میزد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار میشد. روزی در راهرو قدم میزدم. وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم.»
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت: «خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آیندهمان نشود، وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم.»
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود.
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد :
♦️ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷـﺪ، ﺑﺎ ﺷﮑﺴـﺘﻦ ﭘـﺎﯼ ﺩﯾـﮕﺮﺍﻥ، ﻣـﺎ ﺑﻬﺘـﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﺨـﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻓــﺖ!
♦️ﮐﺎﺵ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺎ خوشبخت ﺗﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ...
♦️ﮐﺎﺵ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺷﮏ ﮐﺴﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻃﺮﻑ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺑﺎﺧﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻃﺮﻓﯿﻢ...
ﻭ این ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩن است که زیباست...
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
دلم التماس دعا میخواهد...
از همان التماس دعاهایی که آدمیزاد یک وقتهایی دلش را به "دریا"میزند!
و به خلق الله رو می اندازد که برایش دعا کنند...!امشب از همه التماس دعا دارم...
از آنهایی که از ته جانت
از لابه لای بعضی ها
با چه "زوری" بالا می آید...!
آنوقت با همه ی وجودت
دلت را به "زمزمه ی خدایا" گفتن خلق الله خوش میکنی!
که اگر صدای تو به عرش نرسید لا اقل یکی از همین خلق الله ها صدایش انقدر رساتر باشد که عرشیان و فرشیان از "خدا گفتنش" خدا بگویند!
التماس دعای فراوان 🙏
مرا نه بخاطر لیاقت بلکه به رسم رفاقت دعا کنید
انامجنون الرقیه س 🙏😔
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
پادشاهی با یک چشم و یک پا!
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.
#داستان #کوتاه
Ξ✿
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
#دلنوشته_رمضان
✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود....
و لحظه های قدر از راه می رسند...
شب های قدر، فرصت میوه چینی اند...
و ما...
برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ...
❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم...
اما...
مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود...
❣سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛
من... یکسال...را خراب کرده ام...
و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای...
چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت"..
که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟
❄️سیاه دل تر از همیشه...
و شکسته تر از هر سال...
چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام....
اما...یقین دارم... ؛
که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای...
❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم....
دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست....
اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن...
من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام
تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا
و من...
به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام....
❣رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟
لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده....
یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان
┄┄┅─ 💚✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
سبدی پر از گردو
حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: «این سبد گردو را هدیه می دهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه میرسد.»
مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکییکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمیداشت و پی کار خود میرفت. مردی که خیلی احساس زرنگی میکرد با خود گفت: «نوبت من که رسید دو تا گردو برمیدارم و فرار میکنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمیرسد.»
او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابهلای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: «من از همان اول گردو نمیخواستم. این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.»
این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.
خیلیها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده اند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🌹
سفره خدا بزرگ است.
پیرزنی نابینایی جلوی حضرت موسی را گرفت.
گفت دعا کن خدا چشمانم را برگرداند.
حضرت موسی گفت باشد.
پیرزن گفت: دعا کن جمالم را هم برگرداند.
حضرت یک مکثی کرد. با خود گفت : چشمانش را که خدا داد،
حالا دیگر ...
وحی آمد که موسی چرا فکر می کنی؟
مگر از تو می خواهد؟
#آیت_الله_فاطمی_نیا
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
از زلزله ترسیدیم اما مردانی را میشناسم که در
دل دریا برای آرامش و امنیت ما ، از جانشان،
از آرامششان، از لبخند فرزندانشان گذشتن..
اما لحظه چیزی دلشان را نلرزاند، روحشان شاد🥀
😔🥀
#تسلیت_به_خانواده_های_داغدار🥀
شادی روح شهدای ارتش صلوات😔🙏
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
🏵🌻🏵🌻🏵🌻🏵🌻🏵🌻
دعای روز جمعه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ الْإِنْشَاءِ وَ الْإِحْيَاءِ، وَ الْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الْأَشْيَاءِ، الْعَلِيمِ الَّذِي لا يَنْسَىٰ مَنْ ذَكَرَهُ، وَ لا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ، وَ لا يَخِيبُ مَنْ دَعَاهُ، وَ لا يَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَجَاهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَ كَفَىٰ بِكَ شَهِيداً، وَ أُشْهِدُ جَمِيعَ مَلائِكَتِكَ وَ سُكَّانَ سَمَاوَاتِكَ وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ، وَ مَنْ بَعَثْتَ مِنْ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ، وَ أَنْشَأْتَ مِنْ أَصْنَافِ خَلْقِكَ، أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ،
وَ لا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي، وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً، إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَىٰ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ، وَ احْشُرْنِي فِي زُمْرَتِهِ، وَ وَفِّقْنِي لِأَدَاءِ فَرْضِ الْجُمُعَاتِ، وَ مَا أَوْجَبْتَ عَلَيَّ فِيهَا مِنَ الطَّاعَاتِ، وَ قَسَمْتَ لِأَهْلِهَا مِنَ الْعَطَاءِ فِي يَوْمِ الْجَزَاءِ، إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
🌷☀🌷☀🌷☀🌷
تسبیح روز جمعه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ فَازَ بِهِ
سُبْحَانَ مَنْ تَعَطَّفَ بِالْمَجْدِ وَ تَكَرَّمَ بِهِ
سُبْحَانَ مَنْ لَا يَنْبَغِي التَّسْبِيحُ إِلَّالَهُ
سُبْحَانَ مَنْ أَحْصَى كُلَّ شَيْءٍ بِعِلْمِهِ سُبْحَانَ ذِي الطَّوْلِ وَالْفَضْلِ
سُبْحَانَ ذِي الْمَنِّ وَ النِّعَمِ سُبْحَانَ ذِي الْقُدْرَةِ وَ الْكَرَمِ
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ وَ مُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ كِتَابِكَوَ بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ وَ ذِكْرِكَ الْأَعْلَى وَ بِكَلِمَاتِكَ التَّامَّةِ وَ تَمَّتْ كَلِمَاتُكَ (صِدْقاً وَ عَدْلًا)
لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِكَ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ أَسْأَلُكَ بِمَا لَا يَعْدِلُهُ شَيْءٌ مِنْ مَسَائِلِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍوَ أَنْ تَجْعَلَ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ أَنْ تُوَسِّعَ عَلَيَّ رِزْقِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ
سُبْحَانَ الْحَيِّ الْحَلِيمِ
سُبْحَانَ الْحَلِيمِالْكَرِيمِ سُبْحَانَ الْبَاعِثِ الْوَارِثِ
سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ سُبْحَانَهُ وَ بِحَمْدِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ وَ بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود
فریاد بیصدا، غم دل بود و آه بود
دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او
صبح سفید همچو دل شب سیاه بود
دانی چرا جبین علی را شکافتند؟
زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود
▪️ شهادت مولای متقیان حضرت علی(ع) تسلیت باد
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
┄┄┅─ 💚✵─┅┄
💖🌸مطالب آموزنده🌸💖
✍️ #تنها_میان_داعش https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d #قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d