#برش از #کتاب #سلیمانی_عزیز
خیلی نزدیک شده بودند ، آنقدر که تیرهای کلاش می خورد به درودیوار حرم . غوطه غربی بودیم ، یعنی پشت حرم بی بی حضرت زینب سلام الله علیها . تاب نداشت ببیند به حرم آسیب میرسد . خودش کلاش دست گرفت . پابه پای بچه رزمنده ها می جنگید . وقتی تیر به دستش خورد ، داد همه مان درآمد که « حاجی برگردید . حاجی تو رو خدا برگردید . » قبول نکرد . ماند کنار بچه ها . راویان : هم رزم شهید / يوسف افضلی منابع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنین / خبرگزاری فارس
#برش از #کتاب #سلیمانی_عزیز
شده بود مثل اسفند روی آتش . روی پا بند نبود . تکفیریها خیز برداشته بودند برای حمله به سامرا . حاجی را تابه حال این طور ندیده بودم . کم توی جنگ و درگیری نبود اما اینبار فرق می کرد . دل نگران بود خدای نکرده دوباره اهانتی کنند به حرم ائمه اطهار السلام . بعدها خودش می گفت : « سخت ترین لحظه های جنگ عراق همون روزایی بود که توی جاده بغداد سامرا می جنگیدیم . »
راویان : هم رزم شهید / يوسف افضلی منابع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنین / خبرگزاری فارس
#برش_کتاب #با_بابا
كمتر كسي عصبانيت حاجي را ديده . يعني صبر و شكيبايي فوق العاده ي وي ، جايي براي تندخويي باقي نگذاشته بود . امايكي از روزها ، حاجي داشت تلفني با کاشمر صحبت می کرد . یکباره دیدیم صورتش بر افروخته شد شروع کرد تند تند صحبت کردن ! آخه حاجي هر وقت ناراحت ميشد ، تند تند صحبت می کرد . خانواده به حاجي خبر می دهند که مشغول موزاییک کردن خانه هستند ، حاجی با چهره ای برافروخته و با همان لهجهي مشهدي مي گفت : آخه موزاییک مخه چه کار ؟ فکر نمین الآن جبهه واجبتره ؟ حاجي ، همان طور با عصبانیت مشغول صحبت بود که بچه ها زدند زیر خنده ! حاجي که تازه متوجه خنده ي بچه ها شده بود ، در اوج عصبانیت خنده اش گرفت . از آن به بعد ، هر وقت بچه ها می خواستند سر به سر حاجی بگذارند ، می گفتند : آخه موزاییک مخه چه کار ؟!
#برش_کتاب #سلیمانی_عزیز #برش #کتاب #مطالعه
معلوم نبود چه بلایی سر گربه بیچاره آمده . از بلندی افتاده بود یا با چیزی به پایش زده بودند هرچه بود لنگ میزد و نمی توانست درست راه برود . حاجی به پورجعفری گفت : « حسین ! این گربه رو بده بچه ها ببرن دامپزشکی ببینن مشکلش چیه . » پورجعفری مثل همیشه چشمی گفت و از اتاق حاجی بیرون رفت . مدتی نگذشته بود که آمد و گفت : « حاجی دامپزشک می گه باید پای گربه رو عمل کنن . » گربه پاشکسته را تا زمانی که رو به راه نشد رها نکردیم . دستور حاجی بود . با اینکه بچه ها حواسشان به خوردوخوراک حیوان زبان بسته بود ، اما حاج قاسم باز دغدغه داشت . می رفت و می آمد ، سراغ گربه را می گرفت . راوی هم رزم شهید منبع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنين
#برش_کتاب #کتاب #برش #سلیمانی_عزیز
رفتار و کردارش جذبم کرده بود . از آرزوهایم بود که شبیه او شوم . هرچند از محالات بود . گفتم : « حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند . » دست به قلم شد . بسمه تعالی علی عزیز ، چهار چیز را فراموش نکن :
۱. اخلاص ، اخلاص ، اخلاص ؛ یعنی گفتن ، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ؛
۲. قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت ﷺ کن ؛ است ؛
۳. نماز شب توشه عجیبی
۴. یاد دوستان شهید ، ولو به یک صلوات .
برادرت ، دوستدارت سلیمانی و امضایی که نشست پای این نصیحتهای برادرانه . منبع : مسافر شماره ۱۹ ، خاطرات علی نجیب زاده
#برش_کتاب #کهکشان_نیستی
درویش سرش را پایین انداخت و گفت : « پسرم ! من رسالتم در قبال تو را به اتمام رسانده و اموری که باید را به تو گفته ام . » دلـم بـاز شروع به تپیدن کرد . این چه سرنوشت عجیبی بود که در آن هرچیز به دست می آوردی باید چیزی از دست میدادی ؟ » درویش که گویا باطن من و افکارم چون گویی در کف دستانش می غلتید ، گفت : « سید علی ! بـزرگان عرصه توحید گفته اند : « التوحيـد إسقاط الاضافات » . تمام زوائـد باید از هستی ات رخت بربندند تا مسافر عوالم توحیدی شوی . تو راهی را می روی که ابتدای آن رنج است و انتهای آن قتل . در این راه ، خودت را به قاهریت عشق بسپار و بگذار هرکجا او می رود ، تو را با خود ببرد . » سکوت کردم و نمی توانستم محضر او را ترک کنم . از جایش بلنـد شـد ، لباسش را تکان داد ، دستم را گرفت و گفت : « بلند شو پسر ، به دنبال سرنوشتت برو و خودت را به کشتی امن الهی بسپار . »
کهکشان نیستی، روایتی داستانی از زندگی #عارف بزرگ حضرت آیت الله #قاضی_طباطبایی
#برش #کتاب #مطالعه #کتابخوانی
#برش_کتاب #فی_ظلال_القرآن
از بدترین انواع کرنش ها و پرستش ها کرنش در برابر فرمانروایان و حاکمانی است که کار مردم را مطابق با قوانین و مقررات خـود از پیش می برند و آنان را به این سو و آن سو می کشند . این پرستش و بندگی به حاکمان و فرمانروایان محدود نمی شود ، بلکه به شکل های نهان دیگری نیز جلوه گر می شود . از جمله در قالب بندگی و پرستش سازندگان مـدها و جامه ها ، جامه هایی که خدایانشان پوشیدن آنها را در ماشین ها ، ساختمانها ، جشنها و اعياد واجب می گرداننـد ، و این نشان دهنده بنـدگی و پرستش قاطعانه ای است که هیچ مرد و زن جاهلی را سزاوار نیست از آن درگذرد و از آن نافرمانی کند . اگر این مد و مدگرایی و این اطاعت و فرمان برداری از سازندگان جامه ها بندگی و پرستش بـه شـمار نیایـد پــس بـنـدگی و پرستش چیست ؟ اگـر ایـن حاکمیت فرمانروایی و ربوبیت سازندگان جامهها حاکمیت ، فرمانروایی و ربوبیت خداوندگاری نیست پس چیست ؟
#سیدقطب #تفسیر #کتاب #مطالعه #برش
#برش_کتاب #کهکشان_نیستی
خنده ام گرفت و دلم از داشتن او و در کنارش بودن ، پر از احساس شادی شد . اصلاً مال و اموال و راحتی به چه کار می آید ؟ مرد خانه اگر مرد باشد ، با محبتش دل زن را به دست می آورد و او نیز با نداری ، غم وغصه و هر رنج و دردی می سازد . درحالی که شیرینی کلامـش بـه جانم افتـاده بـود ، گفتم : « برای مرد به این خوبی که خودش هم سید و عالم است و ان شاء الله از نزدیکان امام زمان علیه السلام خواهد شد چرا کار نکنم ؟ » آثار خجالت را در چهره اش دیدم ، پیشانی اش را دستی کشید و گفت : « رخشنده تو پای من خیلی صبوری کرده ای ، من از تو ممنونم . اگر درسی دارم یا عبادتی یا توسلی ، پشتم به زحمات تو در این خانه برای من و بچه ها گرم است . » بیراه نمی گفت ، صبر کرده بودم ؛ زیرا فهمیده بودم که ارزش زن و چیزی که خدا از من می خواهد ، طراوت و شادی خانه است ؛
#برش #بریده #کتاب #داستان #رمان #قاضی_طباطبایی
@mjavadmoazzen
#برش_کتاب #عارفانه
بعد از آن مطمئن شدیم که جمال شهید شده . چند روز به فهمیدیم خبر مجروحیت جمال هم اشتباه بود . مراسم یادبودی برای جمال در مسجد برگزار شد . احمد آقا همه ی بچه ها را جمع کرد و در مراسم شرکت کرد . خودش هم بسیار با ادب در مسجد نشسته بود . بعدها وقتی از او درباره ی این مسئله سؤال کردم گفت : مولای ما امام زمان ( عج ) در مراسم ختم شهید جمال حضور یافته بود . برای همین اصرار داشتم همه ی بچه ها شرکت کنند .
#کتاب عارفانه : مجموعه #خاطرات از #شهید عارف، #احمد_علی_نیری است.
#برش #مطالعه #داستان_کوتاه #امام_زمان
#لطیفه
خونه شمام اینجوریه که وقتی مهمون میاد یچیزایی میارن برای مهمون که با خودتون میگی اینا دیگه کجا بود؟
#برش_کتاب #عارفانه
کارها و اعمال عرفانی احمد آقا برای همه ی شاگردان و دوستان درس عبرت بود . هرکس به فراخور وجود خود از خرمن ویژگیهای ایشان بهره می برد و استفاده می کرد . ایشان هیچ گاه گرد گناه نچرخید . یک بار در نامه ای نوشته بود : « مؤمن سنگینی معصیت را چون کوه احد بر روی شانه های خود حس می کند . » همیشه توصیه می کرد گناه را کوچک نشمارید و از انجام کارهای نیک نهراسید .
#برش #کتاب #مطالعه
#برش_کتاب #جهادتبیین
آنچه وظیفه ی همه ی ملت اسلام و همهی امت اسلام است ، مبارزه برای روشنگری است ؛ این در درجه اول . هـم علما مسئولند ، هـم روشنفکران مسئولند ، هم تحصیل کرده ها مسئولند ، هم همهی کسانی که منبـری دارند ، تریبونی دارند مسئولند که روشنگری کنند و حقایق دنیای اسلام را برای مردمی که نمیدانند بیان کنند ؛ این روشنگری جـهـاد است .
#برش #کتاب حضرت آیت الله #خامنه_ای
@khodnews