eitaa logo
محمد جواد مؤذن🇵🇸
168 دنبال‌کننده
271 عکس
156 ویدیو
10 فایل
موذن هستم طلبه سال دوم سطح دو و سه تخصصی. قبلشم دانشگاه بودم رشته کامپیوتر. این کانال هم صرفا جهت اشتراک مطالبی هست که بنظرم مفیده. قطعا دانشم زیاد نیست ولی خواستم زکات همین مقدار کمو بدم ممنون از راهنمایی های شما بزرگواران راه ارتباطی: @mjmoazen
مشاهده در ایتا
دانلود
از خیلی نزدیک شده بودند ، آنقدر که تیرهای کلاش می خورد به درودیوار حرم . غوطه غربی بودیم ، یعنی پشت حرم بی بی حضرت زینب سلام الله علیها . تاب نداشت ببیند به حرم آسیب میرسد . خودش کلاش دست گرفت . پابه پای بچه رزمنده ها می جنگید . وقتی تیر به دستش خورد ، داد همه مان درآمد که « حاجی برگردید . حاجی تو رو خدا برگردید . » قبول نکرد . ماند کنار بچه ها . راویان : هم رزم شهید / يوسف افضلی منابع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنین / خبرگزاری فارس
از شده بود مثل اسفند روی آتش . روی پا بند نبود . تکفیریها خیز برداشته بودند برای حمله به سامرا . حاجی را تابه حال این طور ندیده بودم . کم توی جنگ و درگیری نبود اما اینبار فرق می کرد . دل نگران بود خدای نکرده دوباره اهانتی کنند به حرم ائمه اطهار السلام . بعدها خودش می گفت : « سخت ترین لحظه های جنگ عراق همون روزایی بود که توی جاده بغداد سامرا می جنگیدیم . » راویان : هم رزم شهید / يوسف افضلی منابع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنین / خبرگزاری فارس
كمتر كسي عصبانيت حاجي را ديده . يعني صبر و شكيبايي فوق العاده ي وي ، جايي براي تندخويي باقي نگذاشته بود . امايكي از روزها ، حاجي داشت تلفني با کاشمر صحبت می کرد . یکباره دیدیم صورتش بر افروخته شد شروع کرد تند تند صحبت کردن ! آخه حاجي هر وقت ناراحت ميشد ، تند تند صحبت می کرد . خانواده به حاجي خبر می دهند که مشغول موزاییک کردن خانه هستند ، حاجی با چهره ای برافروخته و با همان لهجهي مشهدي مي گفت : آخه موزاییک مخه چه کار ؟ فکر نمین الآن جبهه واجبتره ؟ حاجي ، همان طور با عصبانیت مشغول صحبت بود که بچه ها زدند زیر خنده ! حاجي که تازه متوجه خنده ي بچه ها شده بود ، در اوج عصبانیت خنده اش گرفت . از آن به بعد ، هر وقت بچه ها می خواستند سر به سر حاجی بگذارند ، می گفتند : آخه موزاییک مخه چه کار ؟!
معلوم نبود چه بلایی سر گربه بیچاره آمده . از بلندی افتاده بود یا با چیزی به پایش زده بودند هرچه بود لنگ میزد و نمی توانست درست راه برود . حاجی به پورجعفری گفت : « حسین ! این گربه رو بده بچه ها ببرن دامپزشکی ببینن مشکلش چیه . » پورجعفری مثل همیشه چشمی گفت و از اتاق حاجی بیرون رفت . مدتی نگذشته بود که آمد و گفت : « حاجی دامپزشک می گه باید پای گربه رو عمل کنن . » گربه پاشکسته را تا زمانی که رو به راه نشد رها نکردیم . دستور حاجی بود . با اینکه بچه ها حواسشان به خوردوخوراک حیوان زبان بسته بود ، اما حاج قاسم باز دغدغه داشت . می رفت و می آمد ، سراغ گربه را می گرفت . راوی هم رزم شهید منبع : صوت یادواره شهید سلیمانی در مسجد امیرالمؤمنين
رفتار و کردارش جذبم کرده بود . از آرزوهایم بود که شبیه او شوم . هرچند از محالات بود . گفتم : « حاجی چیزی برایم بنویس که یادگاری بماند . » دست به قلم شد . بسمه تعالی علی عزیز ، چهار چیز را فراموش نکن : ۱. اخلاص ، اخلاص ، اخلاص ؛ یعنی گفتن ، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ؛ ۲. قلبت را از هر چیز غیر او خالی کن و پر از محبت او و اهل بیت ﷺ کن ؛ است ؛ ۳. نماز شب توشه عجیبی ۴. یاد دوستان شهید ، ولو به یک صلوات . برادرت ، دوستدارت سلیمانی و امضایی که نشست پای این نصیحتهای برادرانه . منبع : مسافر شماره ۱۹ ، خاطرات علی نجیب زاده
درویش سرش را پایین انداخت و گفت : « پسرم ! من رسالتم در قبال تو را به اتمام رسانده و اموری که باید را به تو گفته ام . » دلـم بـاز شروع به تپیدن کرد . این چه سرنوشت عجیبی بود که در آن هرچیز به دست می آوردی باید چیزی از دست میدادی ؟ » درویش که گویا باطن من و افکارم چون گویی در کف دستانش می غلتید ، گفت : « سید علی ! بـزرگان عرصه توحید گفته اند : « التوحيـد إسقاط الاضافات » . تمام زوائـد باید از هستی ات رخت بربندند تا مسافر عوالم توحیدی شوی . تو راهی را می روی که ابتدای آن رنج است و انتهای آن قتل . در این راه ، خودت را به قاهریت عشق بسپار و بگذار هرکجا او می رود ، تو را با خود ببرد . » سکوت کردم و نمی توانستم محضر او را ترک کنم . از جایش بلنـد شـد ، لباسش را تکان داد ، دستم را گرفت و گفت : « بلند شو پسر ، به دنبال سرنوشتت برو و خودت را به کشتی امن الهی بسپار . » کهکشان نیستی، روایتی داستانی از زندگی بزرگ حضرت آیت الله
از بدترین انواع کرنش ها و پرستش ها کرنش در برابر فرمانروایان و حاکمانی است که کار مردم را مطابق با قوانین و مقررات خـود از پیش می برند و آنان را به این سو و آن سو می کشند . این پرستش و بندگی به حاکمان و فرمانروایان محدود نمی شود ، بلکه به شکل های نهان دیگری نیز جلوه گر می شود . از جمله در قالب بندگی و پرستش سازندگان مـدها و جامه ها ، جامه هایی که خدایانشان پوشیدن آنها را در ماشین ها ، ساختمانها ، جشنها و اعياد واجب می گرداننـد ، و این نشان دهنده بنـدگی و پرستش قاطعانه ای است که هیچ مرد و زن جاهلی را سزاوار نیست از آن درگذرد و از آن نافرمانی کند . اگر این مد و مدگرایی و این اطاعت و فرمان برداری از سازندگان جامه ها بندگی و پرستش بـه شـمار نیایـد پــس بـنـدگی و پرستش چیست ؟ اگـر ایـن حاکمیت فرمانروایی و ربوبیت سازندگان جامهها حاکمیت ، فرمانروایی و ربوبیت خداوندگاری نیست پس چیست ؟
خنده ام گرفت و دلم از داشتن او و در کنارش بودن ، پر از احساس شادی شد . اصلاً مال و اموال و راحتی به چه کار می آید ؟ مرد خانه اگر مرد باشد ، با محبتش دل زن را به دست می آورد و او نیز با نداری ، غم وغصه و هر رنج و دردی می سازد . درحالی که شیرینی کلامـش بـه جانم افتـاده بـود ، گفتم : « برای مرد به این خوبی که خودش هم سید و عالم است و ان شاء الله از نزدیکان امام زمان علیه السلام خواهد شد چرا کار نکنم ؟ » آثار خجالت را در چهره اش دیدم ، پیشانی اش را دستی کشید و گفت : « رخشنده تو پای من خیلی صبوری کرده ای ، من از تو ممنونم . اگر درسی دارم یا عبادتی یا توسلی ، پشتم به زحمات تو در این خانه برای من و بچه ها گرم است . » بیراه نمی گفت ، صبر کرده بودم ؛ زیرا فهمیده بودم که ارزش زن و چیزی که خدا از من می خواهد ، طراوت و شادی خانه است ؛ @mjavadmoazzen
بعد از آن مطمئن شدیم که جمال شهید شده . چند روز به فهمیدیم خبر مجروحیت جمال هم اشتباه بود . مراسم یادبودی برای جمال در مسجد برگزار شد . احمد آقا همه ی بچه ها را جمع کرد و در مراسم شرکت کرد . خودش هم بسیار با ادب در مسجد نشسته بود . بعدها وقتی از او درباره ی این مسئله سؤال کردم گفت : مولای ما امام زمان ( عج ) در مراسم ختم شهید جمال حضور یافته بود . برای همین اصرار داشتم همه ی بچه ها شرکت کنند . عارفانه : مجموعه از عارف، است.
‏خونه شمام اینجوریه که وقتی مهمون میاد یچیزایی میارن برای مهمون که با خودتون میگی اینا دیگه کجا بود؟
کارها و اعمال عرفانی احمد آقا برای همه ی شاگردان و دوستان درس عبرت بود . هرکس به فراخور وجود خود از خرمن ویژگیهای ایشان بهره می برد و استفاده می کرد . ایشان هیچ گاه گرد گناه نچرخید . یک بار در نامه ای نوشته بود : « مؤمن سنگینی معصیت را چون کوه احد بر روی شانه های خود حس می کند . » همیشه توصیه می کرد گناه را کوچک نشمارید و از انجام کارهای نیک نهراسید .
آنچه وظیفه ی همه ی ملت اسلام و همهی امت اسلام است ، مبارزه برای روشنگری است ؛ این در درجه اول . هـم علما مسئولند ، هـم روشنفکران مسئولند ، هم تحصیل کرده ها مسئولند ، هم همهی کسانی که منبـری دارند ، تریبونی دارند مسئولند که روشنگری کنند و حقایق دنیای اسلام را برای مردمی که نمیدانند بیان کنند ؛ این روشنگری جـهـاد است . حضرت آیت الله @khodnews