eitaa logo
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
1.5هزار دنبال‌کننده
641 عکس
6 ویدیو
0 فایل
بررسی اثار احوال ونظرات مفسرفقیه فیلسوف وعارف کبیر محمدحسین طباطبایی وسایر علما
مشاهده در ایتا
دانلود
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
‍ ■●دلایل صلح امام حسن علیه السلام (قسمت ۱)●■ ■امام مجتبی علیه السلام در زمانی بر سر کار آمدند و
‍ ■●دلایل صلح امام حسن علیه السلام (۲)●■ ■پس از آن در جریان جنگ صفّین هم که تولّد رسمی ماجرای عصر امیرالمؤمنین علیه السلام را شاهد هستید؛ که چگونه همان یاران علی علیه السلام شمشیر به روی ایشان کشیدند؛ که بگو برگردد؛ چون مالک پیغام داد؛ گفت: یا علی! پنج دقیقه به من مهلت بده. من دم خیمه ی معاویه رسیده ام. پنج دقیقه به من وقت بدهی؛ سر معاویه را برایت می آورم؛ امّا اشخاصی از یاران علی علیه السلام که به روی حضرت شمشیر کشیده بودند؛ گفتند قبل از اینکه مالک اشتر سر معاویه را بیاورد، ما سر توی علی را اینجا قطع می کنیم! بگو مالک برگردد! که امیرالمؤمنین علیه السلام پیغام دادند: مالک! اگر می خواهی مرا زنده ببینی، برگرد. مالک هم با دل شکسته و خون، دست خالی از کنار خیمه ی معاویه برگشت. ■پس از آن هم خوارج نهروان چه کردند! داستان را به امیرالمؤمنین علیه السلام تحمیل کردند. حضرت اصل حکمیت را قبول نداشتند. می فرمودند: بزنید این کاغذهایی که بر سر نیزه شده است، فرو بریزید. قرآن اصلی منم! اینجا شما شمشیر به روی قرآن اصلی می کشید؛ می گویید ما حاضر نیستیم با قرآن بجنگیم! البتّه کسی به حرف امیرالمؤمنین علیه السلام گوش نداد. قسمت اعظم سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام به روی حضرت شمشیر کشیده بودند و بعد هم زمانی که حکمیت را تحمیل کردند، حضرت فرمودند: حَکَم من مالک اشتر؛ او از طرف من برود. گفتند: نه؛ مالک را هم قبول نداریم. فرمودند: مالک را قبول ندارید؟ پس ابن عبّاس از طرف من برود. گفتند: نه؛ ما ابن عبّاس را هم قبول نداریم. حضرت فرمودند: شما چه کسی را قبول دارید؟ یک شخصیت ضدّ امیرالمؤمنین علیه السلام! شخصی که به جنگ صفّین نیامد. در کوفه ماند و به مردم می گفت: همراه علی علیه السلام نروید. ما نمی دانیم. هر دو طرف این قضیه باطلند. نه در رکاب معاویه باشید و نه در رکاب علی علیه السلام. مردم! در مسجدها بمانید به عبادتتان بپردازید. خوارج نهروان را با این طرز تفّکر به امیرالمؤمنین علیه السلام تحمیل کردند؛ که او حَکَم شود! بعد هم در ماجرای حکمیت، عمروعاص ملعون و فریبکار از بلاهت ابوموسی استفاده کرد و منجر شد به اینکه ابوموسای اشعری برود، بگوید: ما در گفتگویمان با عمروعاص، که حَکَم معاویه است، توافق کرده ایم هردویمان علی علیه السلام و معاویه را عزل کنیم و مردم خلیفه ی دیگری انتخاب کنند. ابوموسی اشعری گفت: من که از طرف علی حَکَم هستم؛ همان طور که حلقه ی انگشتر را از دستم در می آورم، علی علیه السلام را از خلافت عزل می کنم و از منبر پایین آمد. نوبت عمروعاص شد که بالا برود و او هم معاویه را عزل کند. عمرو عاص بالای منبر رفت. گفت: آی مردم! من هم همان طور که حلقه ی انگشتر را از دستم در می آورم، علی را از خلافت عزل می کنم و همان طور که دوباره این را در انگشتم می اندازم، معاویه را در خلافت نصب می کنم؛ که اینجا بلوایی به پا خاست. ■پس از آن همین خوارجی که اصل حکمیت و همین طور حَکَم را به امیرالمؤمنین علیه السلام تحمیل کرده بودند، دوباره سراغ حضرت آمدند؛ که اصلاً تو کافری! چرا حکمیت را قبول کردی؟! از همان روز فتنه های علیه امیرالمؤمنین علیه السلام شروع شد و بالاخره به شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام منجر گردید. ■ جنگ بسیار عجیبی بود. امیرالمؤمنین علیه السلام با سپاهیان سابق خودشان می جنگیدند؛ انسان هایی که پیشانی هایشان از سجده های طولانی پینه بسته بود؛ افرادی که بسیاری از آنها حافظ قرآن بودند؛ ولی بی شعور! خشکه مقدّس های بدون شعور! خیلی خطرناک است! مراقب باشیم نکند عبادت، نماز، روزه، ذکر و خلوت ما، ما را از ولایت و امیرالمؤمنین علیه السلام جدا کند. ادامه دارد... ■●استاد مهدی طیب●■ @mohamad_hosein_tabatabaei
■●صلوات پرفضیلت بعد از عصر پنج‌شنبه تا آخر روز جمعه●■ ■گفتن این صلوات «صد مرتبه» از بعد از عصر پنج‌شنبه تا آخر روز جمعه فضیلت بسیار دارد. ■اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ، وَأَهْلِكْ عَدُوَّهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ مِنَ الأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ. ■خدایا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و فرج ایشان را تعجیل نما و دشمنانشان را از جن و انس از اولین و آخرین نابود فرما. ■منابع: بحارالانوار مفاتیح الجنان■ @mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
آیات 7-9 آل عمران ، قسمت سوم بخش هشتم ● انحصار علم به تأويل در خداى سبحان ، منافاتى با اعطاء آن
آیات 7-9 آل عمران ، قسمت چهارم بخش اول ● تأويل قرآن عبارتست از حقايق خارجى كه آيات قرآنى مستند به آن حقائق است مسأله تأويل هم از همين باب است ، حقيقت خارجيه كه منشا تشريع حكمى از احكام و يا بيان معرفتى از معارف الهيه است ، و يا منشأ وقوع حوادثى است كه قصص قرآنى آن را حكايت مى كند، هر چند امرى نيست كه لفظ آن تشريع ، و آن بيان و آن قصص بطور مطابقه بر آن دلالت كند، ليكن همين كه آن حكم و بيان و حادثه از آن حقيقت خارجيه منشأ گرفته ، و در واقع اثر آن حقيقت را به نوعى حكايت مى كند مى گوييم : فلان حقيقت خارجيه تأويل فلان آيه است ، همچنان كه وقتى كارفرمايى به كارگرش مى گويد: (آب بيار)، معناى تحت اللفظى اين كلمه اين نيست كه من براى حفظ و بقاى وجودم ناگزير بودم بدل ما يتحلل را به جهاز هاضمه خود برسانم ، و بعد از خوردن آن تشنه شدم ، اما همه اين معانى در باطن جمله مذكور خوابيده ، و تأويل آن بشمار مى رود. ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 81 پس تأويل جمله : ((آب بياور، يا آبم بده )) حقيقتى است خارجى در طبيعت انسانى كه منشأش كمال آدمى در هستى و در بقا است ، و در نتيجه اگر اين حقيقت خارجيه به حقيقتى ديگر تبديل شود، مثلا كارفرما به خاطر اين كه غذا نخورده ، احساس عطش در خود نكند، و در عوض احساس گرسنگى بكند، قهرا حكم ((آبم بده )) مبدل مى شود به حكم ((غذا برايم بياور)). و همچنين فعلى كه در جامعه اى از جوامع ، پسنديده بشمار مى رود، و فعل ديگرى كه فاحش و زشت شمرده مى شود مردم را به اولى وادار، و از دومى نهى مى كنند، اين امر و نهى ناشى از اين است كه اولى را بحسب آداب و رسوم خود كه در جوامع مختلف اختلاف دارد - خوب ، و دومى را بد مى دانند، كه اين تشخيص خوب و بد هم مستند به مجموعه اى دست به دست هم داده از علل زمانى و عوامل مكانى و سوابق عادات و رسومى است كه به وراثت از نياكان در ذهن آنان نقش ‍ بسته و اهل هر منطقه از تكرار مشاهده عملى از اعمال ، آن عمل در نظرش عملى عادى شده است . پس همين علت كه موتلف و مركب از اجزايى است و دست به دست هم داده است ، عبارت است از تأويل انجام آن عمل پسنديده و ترك آن عمل ناپسند، و معلوم است كه اين علت عين خود آن عمل نيست ، ليكن به وسيله عمل و يا ترك نامبرده حكايت مى شود، و فعل يا ترك متضمن آن و حافظ آن است . پس هر چيزى كه تأويل دارد چه حكم باشد و چه قصه و يا حادثه ، وقتى تأويلش (و يا علت بوجود آمدنش ، و يا منشأش ) تغيير كرد، خود آن چيز هم قهرا تغيير مى كند. به همين جهت است كه مى بينيد خداى تعالى در آيه شريفه : ((فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ، ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله ، و ما يعلم تأويله الا اللّه )) بعد از آنكه مسأله بيماردلان منحرف را ذكر مى كند، كه به منظور فتنه انگيزى از آيات متشابه معنايى را مورداستناد خود قرار مى دهند كه مراد آن آيات نيست ، اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه اين طايفه جستجوى تاءويلى مى كنند كه تأويل آيه متشابه نيست ، چون اگر آن تأويلى كه مورد استناد خود قرار مى دهند تأويل حقيقى آيه متشابه باشد، پيروى آن تأويل هم پيروى حق و غير مذموم خواهد بود، و در اين صورت معنايى هم كه محكم بر آن دلالت مى كند و با اين دلالت مراد متشابه را معين مى نمايد مبدل مى شود به معنايى كه مراد متشابه نيست ، ولى اينان از متشابه ، آن را فهميده و پيروى نموده اند. پس تا اينجا روشن شد كه تأويل قرآن عبارتست از ((حقايقى خارجى ، كه آيات ترجمه تفسير الميزان جلد 3 صفحه : 82 قرآن در معارفش و شرايعش و ساير بياناتش مستند به آن حقايق است ، بطورى كه اگر آن حقايق دگرگون شود، آن معارف هم كه در مضامين آيات است دگرگون مى شود)). 🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹🔶🔸 🔹💠کانال کیش,مهر💠🔹 🔺درمحضرعلامه طباطبایی ره🔺 و ▶️: https://telegram.me/mohamad_hosein_tabatabaei
■●حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره●■ ■حرم مطهر حضرت امام رضا علیه‌السلام نعمت بزرگ و گران‌قدری است که در اختیار ایرانی‌هاست، عظمتش را خدا می‌داند. ■●در محضر بهجت، ج١، ص ٣٢٨●■ @mohamad_hosein_tabatabaei
| طفل سقط‌ شده هم شفاعت می‌کند! (رحمه‌الله‌علیه): « روايات بسيارى در باب شفاعت سيده زنان بهشت فاطمه عليهاالسلام و نيز شفاعت ذريه او، غير از ائمه، وارد شده و همچنين روايات ديگرى در شفاعت مؤ منين و حتى طفل سقط شده از ايشان، نقل شده؛ از آن جمله در حديث معروف از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) كه فرمود: «تناكحوا تناسلوا الخ »، فرمود: زن بگيريد و نسل خود را زياد كنيد كه من در روز قيامت به وجود شما نزد امت‌هاى ديگر مباهات مى‌كنم و حتى طفل سقط شده را هم به حساب مى‌آورم و همين طفل سقط شده با قيافه‌اى اخمو، به در بهشت مى‌ايستد هر چه به او می‌گويند: در آى، داخل نمی‌شود و می‌گويد: تا پدر و مادرم نيايند داخل نمى‌شوم.» ■●ترجمه تفسير الميزان جلد ۱،ص : ۲۷۳●■ @mohamad_hosein_tabatabaei
■راز خلقت انسان!■ ■از قول آیت الله حسن زاده نقل شده: «شبی در این موضوع فکر می کردم که چرا خداوند، انسان ها را آفرید؟ آیاتی مانند و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون را هم که از نظر می گذراندم و این که در تفسیرش فرموده اند: لیعبدون، یعنی لتعرفون، باز این اشکال به ذهنم می آمد که عبادت، فرع معرفت است، و ما که معرفتی نسبت به خدا نداریم، پس چه عبادتی؟! و …» صبح، اول وقت، به حضور استاد علامه طباطبائی رسیده و سؤال را با ایشان در میان گذاشتم که «حضرت استاد! پس چه کسی بناست خداوند را عبادت کند؟!» ایشان در بیانی کوتاه فرمودند: «گرچه یک نفر!» ■تا این جمله را فرمودند، من آرام شدم؛ همان دم به یاد وجود مقدس امام زمان علیه السلام افتادم و خاطرم آمد که زمین و عالم، هماره چنین شخصی را دارد. دیگران همگی طفیلی وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گویی هدف از خلقت آنان، به خلقت موجود تام و کامل باز می گردد.» امیر بیان، علی علیه السلام، خود پرده از راز خلقت برداشته اند: «فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا: ما ساخته پرودگاریم خویشتنیم و مردم همگی پس از ما برای ما ساخته و آفریده شده اند.» @mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
#نکاتی_ناب_پیرامون_حقیقت_نبوت_مطلقه ☑️قسمت5⃣ □امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود من ابوتراب هستم. ا
☑️قسمت6⃣ ■خداوند در قرآن خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید: إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (قلم/۴). این آیه و خطاب بسیار سنگین است. ذات احدیت، به عزیزترین مخلوق خودش یعنی حضرت ختمی مرتبت می‌فرماید إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ همانا تو بر خُلق عظیم هستی! باید دید که این خُلق عظیم چیست که خداوند، پیغمبر ما را اینچنین ستوده است... إِنَّكَ همراه با تاکید إِنَّ، اشاره به ذات و حقیقت حضرت ختمی مرتبت دارد. نباید اینجا تَخَلُّق را وارد کنیم، تخلُّقی در کار نیست بلکه خُلق است. تخلّق برای غیر از حضرات ۱۴ معصوم علیهم السلام است. تَخَلُّق، به دست آوردن آن اخلاق و صفات الهی است به تدریج. لذا خطابِ تَخَلَّقُوا بِأَخْلاقِ الرُّوحَانيّين برای افرادی است که ناقص و مقید هستند لذا باید تخلّق داشته باشند. اما در خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله می‌فرماید إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ... تو بر خُلق عظیم هستی... ■این عظیم را چه کسی می‌گوید؟! خیلی حرف بزرگی است. یک وقتی هست که ما می‌گوییم پیامبر اعظم... اصلا همین که ما بگوییم پیامبر اعظم، تنزل مقام حضرت است. ما از اعظم چه می‌فهمیم؟!! نهایت فهم ما از اعظم چیست؟!! ما اصغر هستیم. مثلاً یک مورچه چه می‌فهمد که کُرات و افلاک و دریاها چه هستند؟! فرض بفرمایید از جناب مورچه درباره افلاک ۹ گانه بپرسیم و او هم بگوید عظیم است!! عظیم گفتن او به اندازه خودش نیست؟! عظیم گفتنِ ما مطلبی است و عظیم گفتنِ کسی که خود خالق عظمت است نیز مطلبی است! اصلا عظموت برای اوست و ظهور اوست... او بگوید إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ! آن هم نه به عنوان تخلُّق! خُلق دفعی است و تدریجی نیست. خُلق صفت است. هرگاه پیرامون اخلاق الله صحبت می‌کنیم و می‌گوییم تَخَلَّقُوا بِأَخْلاقِ الله أی تَلَبَّسُوا بِأَسمَاء الله. اگر می‌گوییم اخلاق انسان دارای اخلاق الهی باشد، مگر خدا خُلق دارد؟ بله. مثلا او جواد است، رحیم، رزاق، علیم، رئوف و... است، شما هم باید متخلّق به این خُلق ها باشید. خدا جواد است، تو هم جواد باش. خدا ستارالعیوب است، تو نیز ستارالعیوب باش. خدا همین را از ما می‌خواهد. ■خُلق حال نیست بلکه مقابل حال است. حال، سریع‌الزوال است. می‌آید و سریع هم از بین می‌رود. مثلا بر فرض مثال در همین حادثه زلزله اخیر، شخصی هست که نه زکات می‌دهد و نه خمس، اما اکنون احساساتش به غلیان آمده که باید به زلزله زدگان کمک کند. این خوب است اما خیلی اوقات حال است ، اما ملکه و خُلق آن است که اگر عطا و جود نداشته باشی، آرام نگیری و بیمار شوی. در غیر معصومین، جناب حاتم طایی و جناب عبدالله بن جعفر مشهورند، امام حسن مجتبی علیه السلام که مطلق بوده است! در اینجا، جوادیت، ذات او شده و این صفت، با حقیقت و جان او عجین شده است و او خودش و ذاتش جواد است. این خُلق است. حالا در خطاب به پیغمبر ما می‌فرماید که إِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ... تو خُلق و صفت عظیم را داری. این صفت عظیم چیست؟! این سخن بسیار بزرگی است. به نظر من بزرگترین وصف حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله در قرآن همین آیه است... این یعنی اینکه همه‌ی اسماء و صفات الهی عین جان شما است و جان شما تمام اسماء و صفات الهی است لذا در آیه نیز با استعمال لفظ إِنَّكَ، اشاره به کنه ذات پیغمبر کرد...
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
‍ ■●فتنه ها همچون شب تار روی آور شده اند روزهای پايانی زندگی پيامبر صلی الله (۲)●■ #بِسْمِ_اللهِ_ال
‍ ■●فتنه ها همچون شب تار روی آور شده اند روزهای پايانی زندگی پيامبر صلی الله (۳)●■ ■این قسمت را اهل‌سنّت هم نقل کرده‌اند؛ از قول خود عایشه هم نقل کرده‌اند: پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم از بقیع که برگشتند؛ به حجره و خانه‌ی من آمدند و من از سردرد می‌نالیدم؛ سرم درد می‌کرد. به‌تعبیر یکی دیگر از نقل‌هایی که اهل‌سنّت دارند؛ علائم بیماری در پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم آغاز شده بود و یکی از علائم بیماری پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم ، سردرد شدیدی بود که ایشان به آن مبتلا بودند. حالا یا عایشه خواسته عقب نماند و او هم نازی کند و اظهار سردرد کرده است که در یکی از نقل‌های اهل‌سنّت این است و یا اینکه نه؛ ابتدائاً خود عایشه از درد سر خودش نالیده است. عایشه می‌گوید: پیغمبراکرمصلی الله علیه و آله و سلم به من فرمودند: ای عایشه! چه ضرری داشت که تو پیش از من از دنیا می‌رفتی و می‌مردی و من خودم تو را غسل می‌دادم؛ من خودم تو را کفن می‌کردم؛ خودم بر تو نماز می‌گزاردم و خودم تو را دفن می‌کردم. عایشه جمله‌ی خیلی زشتی برگشت به پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم گفت؛ که من آن را بیان نمی‌کنم؛ در کتاب‌های اهل‌سنّت وجود دارد. ■ولی باز این جمله‌ی رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم هم معنای عجیبی دارد؛ هم حاکی از رحمت و لطف رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم است، که نمی‌خواهند عایشه بیش از این به معصیت، گناه و عصیان در برابر خدا مبتلا شود، می‌فرمایند اگر تو از دنیا می‌رفتی، دستت آلوده‌ به جنایاتی که در آینده مرتکب خواهی شد، نمی‌شد؛ آن توطئه‌ها را علیه امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه‌ی‌زهرا سلام الله علیها نمی‌کردی؛ بر شتر سوار نمی‌شدی و جنگ جمل را به راه نمی‌انداختی و سبب نمی‌شدی خون بسیاری از صحابه‌ی من، در آن جنگ بر زمین بریزد. یک معنای این جمله‌ی رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم ، خیرخواهی برای عایشه است که چه می‌شد تو پیش از من از دنیا می‌رفتی و خودِ من همه‌ی کارهایت را انجام می‌دادم؛ ولی معنای دیگر این جمله هم این است که واقعاً پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم که سالها رنجِ بودنِ در کنار عایشه را تحمّل کردند، [طلب مرگ برای او می‌کنند.] خدا می‌داند عایشه با رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم چه کرد؛ عایشه، سردمدار؛ و حفصه، بازوی توانمند عایشه بود. دختر ابابکر و عمر، در این سال‌هایی که همسر پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم بودند، چه خون‌ها به دل رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم کردند. شاید هم یک معنای جمله‌ی پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم این باشد که واقعاً طلب مرگ برای او می‌کنند و می‌فرمایند بس است دیگر! هرقدر مرا زجر دادی کافی است! چه می‌شد از دنیا می‌رفتی و دیگر عزیزان من از دست تو زجر و آسیب نمی‌دیدند! ■علی‌ایّ‌حال، بیماری پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم آغاز شد؛ تب و سردرد شدید. دوران بیماری پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم تا رحلتشان، تقریباً یک هفته طول کشید. جبرئیل در طول این یک‌هفته، مکرّر از جانب خدا به عیادت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم می‌آمد و پیام محبّت و لطف الهی را برای پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌آورد؛ و از جانب خدا از پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم احوالپرسی می‌کرد؛ عرضه می‌داشت در عین اینکه خدا بر همه‌چیز آگاه است؛ امّا به‌خاطر لطف و محبّتش نسبت‌به شما، به من مأموریت داده است که بیایم و احوال شما را بپرسم. پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم هم حالشان را بیان می‌کردند. حالا بعضی اوقات، درد و تب، حضرت را به‌شدّت را می‌آزرد و حضرت می‌فرمودند که مثلاً چنین درد و ناراحتی در من است. ■علی‌ایّ‌حال، در طول این مدّت، جبرئیل علیه السلام مکرّر به عیادت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم آمد. روزها می‌گذشت. پنج روز به رحلت رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم ؛ روز پنج‌شنبه، (چون پیغمبر‌اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه از دنیا رفتند.) پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم درحالی‌که دستمالی را به‌دلیل سردرد بسیار شدید، به سر بسته بودند، با دست راستشان به دوش امیرالمؤمنین علیه السلام، و بنا‌به قولی با دست چپشان به دوش فضل‌بن‌عبّاس، عموزاده‌ی دیگرشان تکیه کرده بودند، به سختی وارد مسجد شدند. حتّی نقل شده است حال پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم آن‌قدر وخیم و بیماری حضرت به‌قدری شدید بود که در بعضی از اوقات، پای رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم به زمین کشیده می‌شد؛ با این حال،کشان‌کشان، پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم دستور دادند که مرا به مسجد ببرید. ادامه دارد.. ■●استاد مهدی طيب (١٦ اسفند ٨٦)●■ @mohamad_hosein_tabatabaei
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
‍ ■●دلایل صلح امام حسن علیه السلام (۲)●■ ■پس از آن در جریان جنگ صفّین هم که تولّد رسمی ماجرای #خوا
‍ ■●دلایل صلح امام حسن علیه السلام (۳)●■ ■پس از جنگ نهران هم درست است که تعداد زیادی از خوارج باقی نمانده بود؛ خوارجی که رسماً خوارج بودند؛ امّا همان تعداد اندک یارگیری کردند؛ دوباره خودشان را سازماندهی کردند و کارشکنی می کردند. اميرالمؤمنين علیه السلام خواستند بروند تکلیف جنگ صفّین را، که به خاطر خیانت خوارج نهروان ناتمام مانده بود، نهایی کنند و معاویه را شکست بدهند؛ ولی همان ها به قدری کارشکنی کردند، که خون به دل امیرالمؤمنین علیه السلام کردند! ■در نهج البلاغه است که خود امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: من در تابستان به شما گفتم به جنگ بروید؛ می گفتید: یا علی! هوا گرم است بگذار کمی خنک شود. خنک که می شد، می گفتم: اکنون بروید. می گفتید: یا علی! حالا هوا خیلی خنک است؛ بگذار کمی گرم شود. اینگونه خون به دل امیرالمؤمنین علیه السلام کردند؛ که بالاخره حضرت آنها را نفرین کردند. امیرالمؤمنین علیه السلام یک هفته قبل از شهادتشان یک سخنرانی دارند و نفرین می کنند. تکّه هایی از آن در نهج البلاغه هم نوشته شده است. می گویند: خدایا! مرا از آنها بگیر و بهتر از آنان را نصیب من کن و خدایا! مرا هم از آنها جدا کن و بدتر از مرا بر آنان حاکم کن. نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام تا امروز، جامعه ی کوفی را گرفته است. همین امروز عراق را ببینید چه بر سرشان می گذرد! این همه انفجار! و این همه کشتار! در طول تاریخ هم همین گونه بود. می خواهم شرایط سیاسی، اجتماعی را ببینید. ■امام مجتبی بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در سال چهل هجری قمری در این جوّ به خلافت می رسند. از آن طرف معاویه بار خودش را بسته است و در آن طرف کاملاً مقتدر حکومت می کند. معاویه فرمانداری بود که عمر او را به شام فرستاد. شام در زمان پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فتح نشد. شام در زمان خلفا فتح شد؛ لذا اسلامی که به شام رفت، اسلام بود؛ نه اسلام پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و نه اسلام امیرالمؤمنین علیه السلام. اسلام بود که به شام رفت. معاویه کسی است که با پدرش ابوسفیان بیست و یکی، دو سال در دوران بعثت پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم مشرک بودند و با حضرت جنگیدند. آنها در یکی، دو سال آخر عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ظاهراً آمدند مسلمان شدند. آن هم ظاهراً مسلمان شدند. در ماجرای فتح مکّه، آنها جزء مشرکین بودند. پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم که آمدند و خواستند وارد شهر مکّه شوند، آنها احساس خطر کردند؛ آمدند در برابر قدرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تسلیم شدند؛ نه اینکه قلباً اسلام آوردند. ابوسفیان و اینها هستند و سابقه شان این است! معاویه ای که اهل سنّت به او "خال المؤمنین" (دایی مؤمنین) می گویند و این همه مقامات برای او قائلند؛ چنین انسانی است؛ که بیست و یکی، دو سال دوران رسالت پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم را با پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم جنگیده است و یکی، دو سال آخر عمر پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم، به ظاهر، آن هم از ترس قدرت نظامی اسلام، آمده و اظهار کرده است که من مسلمانم و اسلامی که در شام معرّفی شده است، اسلامی است که معاویه معرّفی کرده است؛ نه اسلام علوی. ■مردم شام اسلام را از زبان معاویه شنیدند و همه صد در صد به معاویه معتقدند. من تفاوت جناح امام مجتبی علیه السلام و معاویه را برایتان عرض کنم که ببینید شرایط چقدر نامتعادل بود! این شرایط یک جنگ نابرابر بود! ادامه دارد... ■استاد مهدی طیب■ @mohamad_hosein_tabatabaei
■●شهادت جانگداز عالم آل الله، امام رئوف، حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء را به محضر حضرت حجت ارواحنا فداه و تمامی شیعیان و محبین آل الله تسلیت عرض می‌کنیم●■ ■آورده‌اند که حضرت رضا علیه‌السلام با جمعی نشسته بودند،  مستمند و فقير و درمانده‌ای از راه رسيد و گفت: آقا بيچاره شده‌ام، درمانده شده‌ام، نه پول دارم نه آبرو، قرض دارم، بيچاره‌ام و… از من دستگيری كنيد! حضرت جوابش را ندادند. فصل انگور بود و خادم، سينی بزرگی از انگور آورد و انگورها را برای پذيرايی جلوی حاضران گذاشت. حضرت دست بردند و يك خوشه انگور به او دادند؛ مستمند گفت: آقا انگور می‌خواهم چه كنم؟ من دارم از گرسنگی می‌نالم. زن و بچّه‌های من چيزی ندارند، انگور به من می‌دهيد؟! مگر انگور درد ما را دوا می‌كند؟! حضرت انگور را گذاشتند زمين. ■شخص ديگری وارد شد و آمد مؤدب در مجلس نشست، سلام كرد و سرش را پايين انداخت. حضرت جوابش را دادند و بعد يك دانه، يك حبّه از آن انگورها را به او دادند. او بلند شد و دو دستی گرفت و آن را بر روی چشمانش گذاشت و بعد گريه كرد و گفت: آقا اين حبّة انگور را می‌برم، آن را طوری‌ تقسيم می‌كنم كه به همه برسد. آن را در آب می‌چكانم و به زن و بچّه‌هايم و تمام فاميل می‌دهم كه وجودشان در دنيا و آخرت بيمه شود. حضرت خوشه‌ای به او مرحمت نمودند. او گفت: آقا اين را در خانه حفظ می‌كنم كه اعقاب و بچّه‌هايم تا آخر عمر از آن استفاده كنند. من و اين بی‌لياقتی! آنگاه شما خوشه انگور به من می‌دهيد؟! حضرت سينی را بلند كرده و به او دادند و فرمودند: «همه را با خود ببر». عرض كرد: آقا من و اين سينی‌ انگور؟ به خادم فرمودند: «قلم و كاغذ بياور» و نوشتند كه باغی‌ كه اين انگورها را از آن آورده‌اند، همه را به اين مرد بخشيدم. مرد شروع كرد به گريه كردن و گفت: يابن رسول الله! شما خانواده‌ای كريم هستيد و كرم داريد؛ امّا من آمدم فقط شما را ببينم. ديدن شما برايم بس بود، به من دانه انگور داديد كه برای خود و خانواده‌ام كافی بود، خوشه انگور داديد كه اعقابم را تا روز قيامت كفايت می‌كرد. سينی انگور مرحمت فرموديد، ديگر عاجزم از وصفتان، حال باغ انگوری عنايت فرموديد. حضرت فرمودند: «يك نامه ديگر بياور و در آن نوشتند: قناتی كه اين باغ و باغ‌های ديگر از آن سيراب می‌شوند با بقيه اراضی را به تو بخشيدم.» گفت: ديگر من حرفی ندارم، زبان ندارم و قادر نيستم كه تشكّر كنم، چه بگويم؟ حضرت فرمودند: «يك نامه ديگر بياوريد»، نشست، زانوهايش را بغل كرد، چنان حالتی در شادی داشت كه هيچ متوجّه نبود. بهت زده بود. عرض كرد: آقا ديگر حرفی نمی‌توانم بزنم، ديگر جای حرف نيست. حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ؛ اگر واقعاً سپاسگزاری كنيد شما را افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسی نماييد، قطعاً عذاب من سخت ‏خواهد بود.» ■آن فرد اوّلی برخاست و گفت: آقا شما اماميد. ما درِ خانه چه كسی آمده‌ايم؟ اينكه می‌گويد، نمی‌خواهم، شما می‌ريزيد داخل دامنش، منی كه از فقر دارم می‌ميرم، آنطور سرم آورديد. فرمودند: «اوّل به تو خوشه انگور داديم، ديدی چه كار كردی؟ مگر خوشه محبّت در دامنت نريختيم؟! اگر آن شخص به شکرگزاری اش پایان نمی‌داد، ما هم بر حسب جود و کرممان ادامه می‌دادیم... @mohamad_hosein_tabatabaei
■●صلوات عرشی جناب محی الدین ابن عربی بر حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله و سلم●■ ■صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلةِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ علی سیِّدِنا و نبیِّنا أصْلِ الوُجُودِ و عینِ الشّاهِدِ وَ المَشْهود، أوَّلِ الأوائلِ و أدَلِّ الدّلائل و مَبْدءِ الأنوارِ الأزَلیِّ و مُنتَهَی العُروج الکَمالی، غایة الغایات، المتعین بالنِّشآت، أبِ الأکوان بفاعِلیّة و أمِّ الإمکان بقابلیّة، المثل الأعلی الإلهی، هَیُولی العَوالِمِ الغَیْرِ المُتَناهِی، روحُِ الأرواح و نور الأشْباحِ، فالق إصباحِ الغَیب، دافِع ظُلْمة الرَّیْبِ، مُحتَدِ التِّسعة و التِّسعین، رحمةً للعالمین، سَیِّدِنا فی الوُجود، صاحبِ لواء الحَمدِ و المَقامِ المَحمُودِ، المُبَرقَعِ بالِعماء، حبیبِ الله، محمَّدٍ المصطفی، صَلَّی اللهُ علَیه و آله و سلّم ■●صلوات عرشی جناب محی الدین ابن عربی بر حضرت امام حسن بن علی المجتبی صلوات الله علیهما●■ ■صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلةِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ علی الثّانی مِن شروطِ لا إلهَ إلّا الله، رَیحانةِ مُحمَّدٍ رَسولِ اللهِ، رابِعُ الخَمسةِ العبائیَّةِ، عارفِ الأسرارِ العِمائیَّة، مَوضِعِ سِرِّ الرَّسولِ، حاوی کلیّاتِ الأصولِ، حافظِ الدّین، و عَیبَة العِلْمِ، و مَعْدَن الفضائل، و بابِ السِّلمِ، و کَهْفِ المَعارِفِ، و عَین الشّهودِ، رُوح المَراتِبِ و قَلْبِ الوُجودِ، فِهْرِسِ العلومِ اللّدُنّی، لؤلؤِ صَدَفِ أنتَ مِنّی، النّور اللّامعُ مِن شجرةِ الأیمَنِ، جامِعِ الکمالَیْنِ، أبی محمّدٍ الحسنِ، علیه الصّلوةُ و السّلامُ ■●صلوات عرشی جناب محی الدین ابن عربی بر حضرت امام علی بن الموسی الرضا صلوات الله علیهما●■ ■صَلَواتُ اللهِ و ملائِکتِه و حَمَلةِ عَرشِهِ و جَمیعِ خَلقِه مِنْ أرضِهِ و سَمائِهِ عَلَی سِرِّ الإلهی و الرّائی لِلحقائق کَما هی، النُّورِ اللّاهُوتی، و الإنسانِ الجَبَروتی، و الأصلِ المَلَکوتی، و العالِمِ النّاسوتی، مِصداقِ العِلمِ المُطلَقِ، و الشّاهدِ الغَیبی المَحَقَّق، روحِ الأرواح، حیوة الأشباحِ، هِندِسَةِالمَوجودِ، التّیّارِ فی نَشأت الوُجودِ، کَهفِ النُّفوسِ القُدسیّةِ، غَوثِ الأقطاب الإنسیَّةِ، الحُجَّةِ القاطِعَة الرَّبانیَّة، مُحَقِّقِ الحَقائِقِ الإمکانِیَّة، أزَلِ الأبَدیّاتِ و أبَدِ الأزَلیّاتِ، الکَنزِ الغَیبی و الکتابِ اللّارَیبی، قُرآنِ المُجمَلاتِ الأحَدیّةِ، فُرقانِ المفصَّلاتِ الواحدیّةِ، أمِّ الوَری، بدرِ الدُّجی، علیِّ بن موسَی الرِّضا، علیه و علی آبائهِ الصَّلواةُ و السَّلام @mohamad_hosein_tabatabaei
■●[۸] روایت عرشی از حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء●■ ●[۱]«لا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَكُونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال:۱-سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. ۲- وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ. ۳- وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ ». مؤمن، مؤمن واقعى نيست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد: سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پيامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است، امّا سنّت پيغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است، امّا سنّت امامش، صبر كردن در زمان تنگدستى و پريشان حالى است. ●[۲]« صَديقُ كُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ». دوست هر كس عقل او، و دشمنش جهل اوست. ●[۳]« لا يَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَكُونَ فيهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. يَسْتَكْثِرُ قَليلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ، وَ يَسْتَقِلُّ كَثيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَيْهِ، وَ لا يَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَيْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(عليه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قيلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(عليه السلام): لا يَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَيْرٌ مِنّى وَ أَتْقى ». عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين كه ده خصلت را دارا باشد: ۱- از او اميد خير باشد. ۲- از بدى او در امان باشند. ۳ـ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد. ۴- خير بسيار خود را اندك شمارد. ۵ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. ۶ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. ۷ـ فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد. ۸ـ خوارى در راه خدايش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. ۹ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. ۱۰ـ سپس فرمود: دهمى چيست و چيست دهمى؟ به او گفته شد: چيست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است. ●[۴]« إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ، وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِكْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الَْمحَبَّةَ، إِنَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيْر ». از نشانه هاى دين فهمى، حلم و علم است، و خاموشى درى از درهاى حكمت است. خاموشى و سكوت، دوستی آور و راهنماى هر كار خيرى است. ●[۵]« إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَكَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ ». به راستى كه بدترين مردم كسى است كه يارى اش را [از مردم] باز دارد و تنها بخورد و زيردستش را بزند. ●[۶]« أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ، فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ كانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْيَسيرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْيَسيرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْيا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ ». به خداوند خوشبين باش، زيرا هر كه به خدا خوشبين باشد، خدا با گمانِ خوشِ او همراه است، و هر كه به رزق و روزى اندك خشنودباشد، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد، و هر كه به اندك از روزى حلال خشنود باشد، بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنيا و دوايش بينا سازد و او را از دنيا به سلامت به دارالسّلامِ بهشت رساند. ●[۷]« لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ ». بعد از انجام واجبات، كارى بهتر از ايجاد خوشحالى براى مؤمن، نزد خداوند بزرگ نيست. ●[۸]« لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ الاِْجْتِهادَ فِى الْعِبادَةِ إِتِّكالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام) وَ لا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام)لاَِمْرِهِمْ إِتِّكالاً عَلَى الْعِبادَةِ فَإِنَّهُ لا يُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ ». مبادا اعمال نيك را به اتّكاى دوستى آل محمّد(عليهم السلام) رها كنيد، و مبادا دوستى آل محمّد(عليهم السلام) را به اتّكاى اعمال صالح از دست بدهيد، زيرا هيچ كدام از اين دو، به تنهايى پذيرفته نمی‌شود. @mohamad_hosein_tabatabaei