#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جان
تو ضمانت نکنی در شب قبرم چه کنم؟....
بار عصیان مرا جز تو کسی ضامن نیست؟
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله ❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
❤️
#پسا_مجردی
🔰با خانواده همسر چطور رفتارکنیم؟
#قسمت_دوم
✅***بعضی از #مسائل وجود دارد که نباید اقوام شوهر در آنها دخالت کنند. موضوع اول #پول داشتن یا نداشتن است***
در بیشتر موارد #خانواده همسر سعی می کنند که به فرزند و یا عروس و دامادشان #کمک کنند اما اگر آنها این قصد را داشته باشند که روش زندگی خودشان را بر زندگی فرزندشان پیاده کنند، شما احساس می کنید #ابتکار عمل ازتان گرفته شده و دیگران قصد دارند #سبک زندگی شما را مطابق با میل خود تغییر دهند. دلیلی ندارد که خانواده ها از فرزندانشان به خاطر #نحوه خرج کردن پولشان، یا پس انداز کردن آن یا حتی مقدار درآمد ماهیانه شان #عیبجویی کنند. بهتر است برخی مسائل زندگیتان را بین خودتان خصوصی و شخصی کنید و در خانواده های #همسرتان نفوذ نکند.
✅***قانون بعدی حد روابط با #فامیل شوهر این است. این که آنها هرگز نباید از #رفتارهای همسرمان که برای ما ناخوشایند است آگاه شوند. هرگز.***
حتی اگر در اوایل #دوران عقد هستید و هنوز خیلی از خصوصیات رفتاری همسرتان را کشف نکرده اید، از #غافلگیر نشان دادن خود در مواجهه با رفتارهای نامناسب همسرتان خودداری کنید. در #جمع نشان ندهید که از رفتار همسرتان ناراضی هستید. #پدر و مادرها عیوب فرزندانشان را خوب می دانند و نیازی به یادآوری آنها نیست.
انجام دادن این کار #مشکلات عدیده ای را سبب می شود. اگر همسرتان مشکلاتی دارد با دوستانتان در میان بگذارید نه با مادرشوهرتان. زیرا زمانی که #مشکلتان با شوهرتان حل شد، هرآنچه که شما درمورد همسرتان با مادرشوهرتان مطرح کردید به #خاطرش می ماند. بهترین راه این است که مشکلات زناشویی تان را در دفتر خاطراتتان یادداشت کنید.
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ #السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
💎امام محمد باقر علیه السلام فرمودند:
🌸هرگاه قایم ما قیام نماید ،دست خود را بر سر بندگان خدا می گذارد و به این وسیله خردهای آنان را جمع و متمرکز می سازد و اخلاق آنان را تکمیل می نماید.
📚بحارالانوار ج ۵۲،ص ۳۳۶
✨اللهم عجل الولیک الفرج✨
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان_شب قسمت سوم 🍃 (راز میان چشم ها) 💕 در حیاط و باز کردم و بادیدن کفشای اشرف و سیما فهمی
🍁🍁🍁🍁
#داستان
قسمت چهارم 🍃
راز میان چشم ها 💕
صبح زود از خونه زدم بیرون. امروز اوستا حبیب بعد از چند ماه از سفر میاد و باس از نو کارگاه و راه بندازم.
محله ما از قدیمی ترین محله های تهرون بود. اونقدر پیچ و تاب توی کوچه ها بود که اگه یکم حواست پرت میشد راهو گم میکردی
کرکره های کارگاه و زدم بالا و بسم اللهی کردم و وارد شدم. همه جا رو خاک گرفته بود. دل دادم به کار و آب و جارویی کردم و منتظر حاجی شدم. همونطور که قولش و داده بود راس ساعت 12 رسید. اونقدر از دیدنش ذوق کردم که مثه بچه ها پریدم بغلش و گفتم :خوش اومدی حاجی، صفا آوردی دلم برات لک زده بود
حبیب :بسه دیگه مرد همش چند ماه نبودم ها
+جون شما نباشه به جون خودم خیلی جاتون تو محل خالی بود
حبیب :خودمم داشتم کلافه میشدم اگه عمل خانم طولانی نمیشد یه لحظه هم معطل نمیکردم و برمیگشتم
+فدای شما بشم، حال فاطمه خانم که بهتر شده؟
حبیب :آره خداروشکر، خوب تعریف کن خودت چطوری؟
+هیچی اوستا نفسی میره و میاد همش دلتنگی شما بود که به لطف خدا حل شد
حبیب :سر راهی هم محله ایی ها رو دیدم، تا فهمیدند اومدم کلی خوشحال شدند، به خصوص که مشتی رمضون میخاد ماشینش و بیاره واسه تعمیر، منم گفتم بزاره کارگاه که تو هستی، الان باید برم داروهای خانم و بگیرم اگه شب هم نیومدم تو ببند و برو فقط گفتم یه سری بهت زده باشم، حواست باشه مشتی خیلی سفارش ماشین و کرده
+چشم اوستا با خیال راحت برین
بعد رفتن اوستا، مشتی اومد و پیکانشو آورد واسه تعمیر. اونقدر مشغول کار شده بودم که حواسم نبود خیلی وقته از غروب گذشته. بقیه کار و گذاشتم واسه فردا و لباسامو عوض کردم و رفتم به سمت خونه.
سر کوچه که رسیدم یه وانتی مشغول خالی کردن یه سری اسباب خونه بود. اهل فضولی کردن نبودم. اما واسه کمک دادن وانتی جلو رفتم و گفتم +کمک نمیخای مشتی؟
وانتی :دستت درد نکنه داداش از کت و کول افتادم یه دستی میرسونی آخرشه
+آره داداش
و سر کمد قهوه ایی رو خواستم بگیرم که یه خانم چادری با یه دختر مانتویی که عینک دودی زده بود اومدند دم در. خانم چادری به وانتی گفت :ممنون آقا، فقط کمد مونده؟
وانتی :بله خانم دیگه تموم شد
خانم :دستتون درد نکنه
بعد نگاهی به من کرد و گفت :شما هم کارگرید؟
وانتی پیش دستی کرد و بهش گفت :نه ایشون لوتی هستن یه دستی دارن میرسونن
زن سری با خنده تکون داد که صدای همون دختر پیچید :مامان کمک میکنی برم بالا؟
زن :ای وای ببخشید دخترم یادم شد ببرمت، آره عزیزم
و دست دختر رو گرفت و با احتیاط از پله ها بردش بالا.
خیره به راه پله ها بودم که وانتی گفت :داداش؟ نمیگیری سرشو؟
+ها؟ چیزه... آره بریم... بریم
وکمد و بردیم بالا. خونه دو طبقه بود اما ساختمون از تو خیلی قدیمی به نظر میرسید. به توصیه خانم کمد و بردیم توی اتاق و همزمان همون دختر با عصایی از اتاق دیگه بیرون اومد و این بار عینک نداشت. یک لحظه مات صورتش شدم. صورت گردی داشت با رنگی پریده و سفید. مهمترین عضو صورتش چشماش بودن! انگاری رنگی نداشتند! آبی بودند؟ . یا نه، سفید! نه شایدم... خاکستری... شایدم بدون هیچ رنگی
خیره شده بود به سقف و به جایی نگاه نمیکرد. نمیدونستم چشه. چه مشکلی ممکنه داشته باشه!
فقط میدونم تمام مدت که سر سفره بودم چهره اون دختر از جلوی چشمام پاک نمیشد و به بی رنگی چشماش فکر میکردم.
ادامه دارد
#هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
دهـہ هـشـٺاد=شہـــــ♥ــــیدآيندهـ
#حضـرت_آقا:💛
جـوان دهہ هشتادے
مفاهیـمْ انـقݪاب را ماننـد
#جـوان_اوݪ_انقـݪاب دنبال میڪند...
👇
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
😍 @mojaradan
#خبرخوش️ ❤️👌
بعد از لایو با دکتر بانکی پور عزیز
کارشناس مسائل خانواده
نویسنده کتاب مطلع مهر و سرّ دلبران
و نماینده اول مردم اصفهان در مجلس شورای اسلامی
موفق شدیم مهمان های بعدی مون رو معرفی کنیم❤️
پست بعدی مهمان بعدی معرفی میشوند👇
نسبت ب اطلاع رسانی مراسم اقوام کنید 👌
سوالاتت تون رو بپرسید که امشب به نمایندگی از شما، از استاد بپرسم ✅
@mojaradan_bot
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگذارید #جهیزیه ها را سنگین کنند،
این همه جنس گران را می خواهید چه کنید؟!
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🤕 به دکترگفتم همه داروها رومیخورم تاثیر ندارد!!!!💊!
⬅ !!دکترگفت :آیاداروها رو سروقت می خوری؟
✅تازه فهمیدم چرا«نمازهایم»تاثیری ندارد⁉️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان استاد #شهاب_مرادی درمورد لزوم توجه و محبت به نوجوانان و جوانان
🔸همونطور که به کودکان محبت ميکنيم به نوجوانان هم بايد محبت کنيم.
🔸حتی اگه بچه تون مشکل داره و درسش خوب نيست، بازم بهش محبت کنيد.
#پيشنهاد_دانلود☝️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🔴 @mojaradan
✨﷽✨
#خانومها_بخوانند
✍خیلی وقتا بعضی خانما میگن ما که شوهرمون نگاه نمی کنه، توجه نداره پس چرا به خودمون برسیم؟ بعد همیشه ژولیده پولیده ن!! لباس های معمولی تنشونه. موهاشون وز و بدون شانه س و حتی ابروهاشونو دیر به دیر بر می دارن. اینطور خانما باید حواس شونو جمع کنه چون بعضی مردا ابراز احساسات بلد نیستن و چون مَردن کسی بهشون آموزش نداده. در نتیجه ممکنه هیچ وقت چیزی نگن ولی در دلشون همه اینا رو ببینن و شمارو با بقیه مقایسه کنن.
اکثر مردا بصرین. یعنی از طریق چشم کیف می کنن و لذت میبرن. خب پس این قیافه چقدر میتونه دورشون کنه؟؟ این که می گین نمی بینه واقعا عجیبه. احتمالا بروز نمیده. البته میتونین تو رفتارش دقت کنین اگر موقع تعریف کردن مثلا از یک دشت بیشتر به زیبایی منظره و اینا پرداخت پس حتما بصریه و مطمئن باشین می بینه و نمی گه. اینم بگم که این خانمای عزیز باید پیش خودشون فکر کنن! مگه همه چیز شوهرتونه؟ یعنی اگه شوهر نداشته باشین باید زشت باشین؟؟
💥شما ارزشش رو دارین که خودتون رو برای خودتون زیبا کنید. برای خودتون لباس قشنگ بپوشین و خوش تیپ بگردین. برای خوتون عطر بزنین وحمام برین. اینا بهتون اعتماد به نفس میده و علاقه تونو به خودتون زیاد می کنه. حتما که نباید آقایی ببینه. خودتونم دل دارین
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┅═❁•⊰♡⊱•❁═┅
💞 @mojaradan👈👈
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت چهارم 🍃 راز میان چشم ها 💕 صبح زود از خونه زدم بیرون. امروز اوستا حبیب بعد از چن
#داستان_شب
🍁🍁🍁🍁
قسمت پنجم 🍃
راز میان چشم ها 💕
توی کارگاه مشغول عوض کردن روغن موتور ماشین بودم که از زیر چاله تعمیراتی همون دختر اون روزی و دیدم که دوباره با عینک آفتابی و عصا از گوشه دیوار با احتیاط رد میشد
ناخودآگاه صاف نشستم که سرم محکم خورد به شکم ماشین و به شدت درد گرفت. بعد چند دقیقه از چاله بیرون آمدم و درحالیکه داشتم با یه دستمال روغن های دستمو پاک میکردم به رفتنش خیره شدم. مشغول نگاه کردنش بودم و همزمان به این فکر میکردم اگه احمد منو با این وضع ببینه به تلافی اون تو گوشی که بهش زدم حتما یه چیزی بارم میکرد، اما نمیدونم چه مرگم بود که نمیتونستم ازش چشم بردارم. هنوز سر پیچ نرسیده بود که حسین و نوچه هاش رسیدند جلوش. چند باری مسیرش و خواست عوض کنه اما انگاری نمیتونست.
نمیدونم حسین چکار میخاست بکنه که تا خواست از کنارش رد شه افتاد زمین و عینکش نقش زمین شد. دیگه نفهمیدم چی شد و دویدم طرفش. یقه حسین و گرفتم و عربده زدم :چه غلطی میخای بکنی بی ناموس؟
حسین :ول کن یقه رو، دنبال شر میگردی پسر؟
+بهت گفته بودم تو این محل نبینمت اما مثه اینکه تو حالیت نمیشه حالا کارت به جایی رسیده که تو محل من مزاحم ناموس مردم میشی؟ بهت نگفته بودم خط قرمز من بی حرمتی به ناموس مردمه؟
حسین :واسه همه اینطوری غیرتی میشی؟ یا فقط تازه واردا؟
+خفه شو کثیف
و مشتی نثار گونه اش کردم
از اون طرف نوچه هاش پریدند روم و گرد وخاکی راه انداختیم. دور و برم و کلی از کاسبای محل پر کردند و بالاخره منو حسین و جدا کردند.
حسین که بد کتک خورده بود آش و لاش گذاشت و رفت. بقیه هم کم کم متفرق شدند.
به گوشه دیوار نگاه کردم که دیدم هنوز مستاصل واستاده و به نقطه نامعلومی با رنگی پریده خیره شده بود.
جلو رفتم و خم شدم و عینکش رو از رو زمین برداشتم و با گوشه لباسم تمیز کردم خواستم بدم دستش که گفت :آقا؟ هنوز اینجایید؟
ناباور بهش زل زدم. یعنی چشماش جایی رو نمیدید؟
پس دلیل عصا زدن و عینک گذاشتنش همين بوده.
+بله اینجام
دختر :حالتون خوبه؟ طوری نشدید؟
+نه چیزی نیست، شما خوبید؟
دختر :خوبم، ببخشید من باعث زحمت شما شدم و به دردسر انداختمتون
+زحمت اون بی مصرفا بودند نه شما
دختر :به هر حال لطف کردید، نمیدونم چطوری تشکر کنم
+انجام وظیفه بود، من هاشمم اگه اینجا مشکلی پیش اومد واستون، خوشحال میشم بهم بگید
چند لحظه ایی سکوت کرد و تشکر آرومی زیر لب گفت. با خودم گفتم خوب که چی الان اسمم و بهش گفتم؟
دختر :من باید برم خدانگهدار
+عه... چیزه... اگه کار خاصی دارید من میتونم براتون انجام بدم
دختر :نه من خودم میتونم از پس کارام بر بیام
+آخه با این وضع...
پرید تو حرفم و گفت :من بیست ساله با این وضع کنار اومدم یه نون گرفتن معمولی چیزی نیست برام، خدانگهدار
و از کنار دیوار با احتیاط رد شد و توی
پیچ کوچه گم شد
یعنی از بچگی نابینا بوده؟
چرا تموم حرکات این تازه وارد برام جذاب شده بود؟
ادامه دارد...
#کلری_از_نوبسنده_کانال_مجردان_انقلابی
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#live
🔺امکان لایو با استاد حورایی
🔺با موضوع چالشهای کرونایی فرصتها و تهدیدها
🔻امشب شنبه ساعت 22 از صفحه پیج موج
Instagram.mooj.ir
#معاونت_آموزش_نهضت_سوادرسانه_استان_خراسان_رضوی 👇
📲 @nasrakhorasanrazavi
مجردان انقلابی
#live 🔺امکان لایو با استاد حورایی 🔺با موضوع چالشهای کرونایی فرصتها و تهدیدها 🔻امشب شنبه ساعت 22
نشر بدین. اینستاگرامی های عزیز تشریف بیارید
4_5821378246133940528.mp3
5.62M
لیلی لیلای دنیا
زینت آغوش سقا...
💕 رقیه 💕
#حاجمحمودکریمی
#پیشاپیش_میلاد_حضرت_رقیه
مبارک
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
27.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرارعاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جان
پدرم گفت اگر خادم این خانه شوی...
همه ی زندگی و آخرتت تضمین است؛
از خدا خواسته ام تا بشوم بیمارت؛
بس که داروی شفاخانهی تو شیرین است😭🌸
السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)🌸🌴
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#پرسش
در برخی مناطق رسم است که پدر و مادر دختر، پولی را بعنوان #شیربها از پسر میگیرند. آیا دریافت این پول از نظر شرعی اشکال ندارد؟
#پاسخ
#شیربها میتواند یکی از #شروط ضمن عقد باشد که در صورت #پذیرفتن پسر اشکالی ندارد.
طبق نظر مراجع تقلید، اگر بعنوان «جعاله»، در مقابل عمل #مباحی از جمله وساطت برای کسب رضایت دختر بگیرند یا داماد با #رضایت کامل بدهد، اشکالی ندارد و حلال است.
اما اگر داماد با میل و رضایت ندهد، بلکه برای این بدهد که #خانواده عروس مانع ازدواجش نشوند، حرام است.
#استاد_دهنوی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
▪️دعا برای ظـــــهورش چه لذتــی دارد
غلام درگه مهـــــدی چه عزتـــی دارد
▫️بمان همیشه منتظر و بی قرار دیدارش
که انتظـار ظــــهورش چه قیمتی دارد
▪️اللهم عجل لولیک الفرج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🍃﷽🌸🍃
✍ مسافرِ اتوبوس
اگر تو اتوبوسِ در حالِ حرکت ایستاده باشی، 🚞 هی این طرف و اون طرف میشی.🙄
اصلا ممکنه بیوفتی زمین🤷♂️🤦♂️
مگر اینکه دستت رو به میله اتوبوس بگیری تا نیوفتی💪
#زندگی هم، درست مثل اتوبوسِ در حال حرکته🚞
🤔شاید تو زندگی #سختی هایی داشته باشی
که باعث بشه #ایمان تو رو تکون بده❗️ 😱
پس باید حواست باشه خیلی زود، خودت رو به یک تکیهگاه محکم برسونی. 💯
✅ این تکیهگاه، #قرآن است:👇
🕋 وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا
✨و همگى به ریسمان خدا، چنگ زنید، و پراکنده نشوید.
🔻 چرا که:👇
🕋 وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا
✨هرگز پناهگاهی، جز او نمی یابی.
📚 آل عمران، آیه ۱۰۳
📚 کهف، آیه ۲۷🌹👇👇👇
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
╔═.🍃.══════╗
🍁 @mojaradan 🍁
╚═══
مجردان انقلابی
#داستان_شب 🍁🍁🍁🍁 قسمت پنجم 🍃 راز میان چشم ها 💕 توی کارگاه مشغول عوض کردن روغن موتور ماشین بودم که
#داستان
🍁🍁🍁🍁
قسمت ششم🍃
راز میان چشم ها💕
+عزیز میگم این آش نذری واسه اومدن جمال خان خیلی ضایعس!
عزیز :غر نزن دومادمون بعد یه سال از فرنگ اومده زشته مادر زنش واسش یه آش هم نده، اونوقت مادر شوهر اشرف تیکه هاشو به اشرف میزنه
+آخه مادر من یکی دیگه رفته فرنگ
کیفشو کرده ما اینجا باس پیاز پوست کنیم و چشمامونو کباب کنیم؟
عزیز:وای به حالت جلو اشرف از این حرفا بزنی هاشم
+چشم
و به صورت نمایشی زیپ دهنمو کشیدم و قفلش رو هم انداختم تو ی چاه
صدای در که بلندشد رفتم در و باز کردم.سیما با یه لبخند گنده پشت در بود
سیما :واییییییییییی سلام دایی، دیدی بالاخره اومد باباییم.؟
+دایی جان اگه نمیومد شک میکردم اصن مامانت شوهر کرده یا نه
اشرف از پشت سر سیما گفت :وا داداش باز شروع کردی؟
+بیاین تو که عزیزمنو هلاک کرد
و با خستگی ساختگی روی تخت نشستم. و به سیما گفتم الکی ماساژ بده
+من نمیدونم جمال به چیه این اشرف دل خوش کرده؟ نه کار خونه بلده نه آشپزی! فک کنم من زنش میشدم بهتر بود نه سیما.؟
سیما بلند خندید و گفت :فکر میکنم روز اولی که میدیدی بابا داره ريشش و میزنه دایی، یه فصل کتک مفصل میزدیش
+پس چی؟ مرده و ریشاش!
اشرف :بس کن توام داداش هی به شوهر بیچاره من گیر نده.
و رو کرد به عزیز و گفت :دستت درد نکنه مامان حسابی روی مادر شوهرم و کم میکنم با این اش.
+حالا آبجی اسم این آش و چی میزاریم؟ اش پشت پا؟ پس پا؟ بعد پا؟
و با سیما بلند خندیدیم
عزیز بهم گفت :مثه اینکه کلیده پیدا شده!
+کلید چی؟
و با دستاش اشاره ایی به دهنم کرد و اونجا گرفتم منظور عزیز چیه!
تک خنده ایی کردم و گفتم :من میرم یه چرتی بزنم برا دادنش به همسایه ها بیدارم کنید.
و به سمت اتاق رفتم.
خمیازه ایی کشیدم و به سمت پنجره رفتم. مثه اینکه جمال اومده بود. کنار حوض با اشرف و عزیز گرم حرف زدن بودند و ظرف ها رو پر اش میکردند.
دستی به موهام کشیدم و وارد حیاط شدم
+به باد آمد و بوی عنبر آورد
جمال :سلام هاشم آقا، خوب هستید؟
+به خوبی شما، چه عجب ما شما رو ملاقات کردیم
جمال :اختیار دارید کم سعادتی ما بود
+سفر خوش گذشت؟
جمال :جای شما خالی، اگه بیشتر به خاطر درس نبود بچه ها رو ول نمیکردم برم اونجا
+به جاش آق دکتر شدی دیگه؟
جمال :هنوز خیلی مونده آقا هاشم
+هیییی من که سر در نمیارم، فقط نمیدونم چرا این زنت و مثه خودت درسخون نکردی؟
اشرف :عه داداش؟ باز به من گیر دادی؟
جمال خنده ای کرد و گفت :اشرف جان همین که کنار منه بزرگترین کار دنیا رو میکنه واسم.
سری تکون دادم و با دیدن ظرفای آش فکری به ذهنم رسید
+عزیز؟ اون کاسه فیروزه ایی ات کجاس؟
عزیز:برا چی میخای؟
+هیچ چی میخام واسه کسی اش ببرم
عزیز :تو کابینته، حواست باشه نشکنه
به سمت آشپزخونه رفتم و همزمان سیما رو صدا زدم. بعد چند دقیقه اومد پیشم و گفت :بله دایی؟
+ببین دایی یه کاری بگم برام میکنی؟
سیما :آره چه کاری؟
+این ظرف و ببر بده به همسایه روبه رویی
سیما :ای کلک چرا خودت نمیبری؟
+ببر و فوضولی نکن به کسی هم چیزی نگی ها!
سیما :ولی باید بعدش بگی کی بوده ها.
+برو زودحرف هم نباشه.
از پنجره دیدم سیما به سمت خونه شون حرکت کرد. دلم میخاست ببینم کی میاد دم در. پنجره رو عوض کردم و با دیدن مادرش همه امیدم به باد رفت.
سیما برگشت تو خونه و مادرش هم در و بست. خواستم پرده رو بندازم که دیدم پنجره اتاق زیر شیروانی شون باز شد و سرش و از پنجره کرد بیرون.
از توی خونه دید خوبی نداشتم. پس به سرعت رفتم توی حیاط و خودمو به پشت بوم رسوندم. از پله ها بالا رفتم و از کنار تانکر آب به پنجره اش خیره شدم. یه روسری صورتی پوشیده بود و با دستاش گلدون شمعدونی رو لمس میکرد. فکر نمیکردم این اتاق مال اون باشه.
یکمی بابت نگاه کردن بهش عذاب وجدان داشتم اما نمیدونم چه جاذبه ای بود که منو از اینجا نمیکند
کمی که گذشت پنجره رو بست و منو با یه عالم حس خوب تنها گذاشت...
من موندم و شمعدونی و یه پنجره..!
ادامه دارد..
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#live
🔺امکان لایو ادمین کانال مجردان انقلابی با استاد صادقیان
کارشناس مسائل خانواده
🔺با موضوع چالشهای #مجردها درایام قرنطینه
🔻امشب یکشنبه ساعت21:30 از صفحه پیج موج
Instagram.mooj.ir
مجردان عزیز سوالات مرتبط با قرنطینه شون رو بپرسند @mojaradan_bot
کاری از #معاونت_آموزش_نهضت_سوادرسانه_استان_خراسان_رضوی 👇
📲 @nasrakhorasanrazavi
@mojaradan 👈 مجردان انقلابی ❤️