eitaa logo
مجردان انقلابی
13.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 ادمین کانال ↶ @mojaradan_adm (تبلیغات انجام میشود) متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir_ir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ نیمی از نیست! انتظار دارد به هم برسد... مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ... ! پرسیدم متولد چندی؟ گفت هفتاد و پنج گفتم سال چندمی؟ امسال میرم پایه 5 خانومت چند سالشه؟ گفت سه سال کوچیکتره! چقد ؟ چهارده تا سکه... البته سیصد تا بود ، با یه قباله زمین! (میخنده) بابام زنگ زد گفت وکالت میدی از طرف تو امضا کنم؟ آخه من قم بودم،گفتم نه! من زمین و سیصد تا ام کجا بود؟ خودم میام شهرستان... رفتم پیش پدرخانمم! گفتم همین الان اسم سیصد تا سکه بینمون سردی و ناراحتی آورده! وای بحال روزی که بره تو عقد نامه! من ندارم این پول رو! با 14 سکه نظرشونو جلب کردم! گفتم؛خونه چی؟ یه خونه رهن کردم 12 تومن! ده تومن از یکی قرض کردم ؛ دو تومن هم به صاحبخونه گفتم قسطی میدم! اجاره هم 120 تومن. عروسی چی؟ عروسی نمیگیرم! قراره بعد ماه مبارک با خانومم بیایم مشهد؛ پنج روز خونه یکی از دوستام بمونیم... خودشون نیستن،کلید داده برای بریم اونجا. وقتی برگشتیم یه شام بدیم و بیایم سر خونه زندگی و درس! چقد شهریه میگیری؟ سر جمع سیصد هزار تومن ! قراره بابات کمکت کنه دیگه؟ نه حاجی! بابام خودش خیلی گیر و گرفتاری داره ؛ همین پولو مدیریت میکنم با دویست تومن میگذرونم!! . @mojaradan پی نوشت اول: میخواستم بگم نسل این آدم های و و هنوز منقرض نشده! هرچند که کاملا در شرف انقراض اند... . @mojaradan پی نوشت دوم: من و تو به اینجور آدما میخندیم! تقصیر ما هم نیست،یه مدل مزخرفی رو صدا و سیما به خورد ما داده! که حتما اول زندگی خونه مبله و ماشین و طلا و جواهرات و عروسی آنچنانی! ما هم گفتیم درستش همینه لابد! زشته اینا رو نداشته باشیم و ازدواج کنیم... هرکی هم اینطوری ازدواج کنه دستمونو میذاریم جلو دهنمونو بهش میخندیم! سن ازدواج رسیده به چند؟! فکر میکنی دیگه تو اون سن حال بچه داری و همسرداری،داری؟! . @mojaradan پی نوشت سوم: قرار در زندگی به آرامش برسیم! نه با جشن عروسی و ماشین و ... 😇 حُب علوےღعِشق فاطمـے هڪذا سنـڪمل الطـریق↻ @mojaradan 💟 👇👇👇 پایگاه جوانان قانع انقلابی 👌☺️
💞💞💍💍💞💞 اگر با این میخواهید ازدواج کنید، هیچ وقت ازدواج نکنید، چون وقتی با انتظارات شما جور در نمی آید دچار میشوید. میخواهم به شما بگویم و مثل دو روی یک هستند. عشق را یک در نظر بگیرید ، حالا که وارد این شدید چندانتخاب دارید : ۱- شروع کنید با گلزار گلاویز شدن که انها را از بین ببرید را درستش می کنم، تغییرش میدم) که نمیتوانید همه خارها را از بین ببرید و فقط را زخمی می کنید👌 ضمن اینکه از بودن در گلزار هم لذت نمی برید. ۲-گلزار را خارهایش بپذیرید، شاید یک مقدار خارها اذیتتان کنند، اما در کل، بودن در گلزار میتواند تجربه لذت بخشی برایتان باشد. @mojaradan
🌸🍃🌸🍃 من دکتر س.ص اطفال هستم... سال ها قبل از بانک نقد کردم و بیرون آمدم، بانک بساط باطری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود. مقداری هم دو ریالی در بساطش ریخته است... آن زمان# تلفن های عمومی با سکه های دو ریالی کار می کردند؛ رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده... او با پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت : این ها است!!! گفتم : یعنی چه؟ گفت : برای سلامتی صلوات بفرست و به نوشته روی میزش اشاره کرد. (دو ریالی صلواتی موجود است). # باورم نشد، ولی نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم… گفتم : مگر چقدر داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟ با کمال سادگی گفت : #۲۰۰تومان که ۵۰ تومان آن را در خدا و برای این که مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم... مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از عمر که برای پول دویدم و زدم، دیدم این دست فروش از من# خوشبخت تر است؛ که چهارم از مالش را برای خدا می دهد، در صورتی که من# تاکنون به جرأت می توانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مجانی نیز نپذیرفتم!!! احساساتی شدم و دست کردم تومان به طرف او گرفتم. آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت : خدا دادم که شما را کنم. این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز حرفش را تکرار کرد..! مثل یخی در گرمای تابستان# آب شدم… به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟ گفت : کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم گفت : آقای دکتر# شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر... نمی دانید ثواب دارد! صورتش را بوسیدم و در حالی که شده بودم، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم. شده بودم، ما کجا این ها کجا؟! از آن روز دادم در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛ "شب های جمعه صلواتی می پذیریم"... دوستان و آشنایان ام زدند، اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه# طنین انداز بود : با معامله کن خدا پولت را چند برابر می کند و نمی فهمی! راستى یک سوال : شغل شما چیست؟  🆔 @mojaradan 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
😍 قسمت سوم تو جمع خانوادگی،خیلی اهل بگو بخند بود،ولی تو جمع نامحرمی ،ملاحظه می کرد.به ویژه از وقتی بزرگتر شد.تا جایی که دوستای خانومش گفته بودن:تو میخوای با این ازدواج کنی؟این آدم اخموی😠 بد اخلاق که همیشه سرش پایینه؟ بعد که رفته بودن پیش بچه های تحقیق کرده بودن،هم خوابگاهیاش گفته بودن این اصلا وارد هر اتاقی میشه بمب خندس! بعد از آشنایی اولیه،کلی فاصله افتاد تا شد نزدیک عید غدیر.من وباباش اومدیم برای طی کردن مهر ویه هم آوردیم. مصطفی روی تا سکه تاکید داشت،ولی پدر فاطمه خانم می گفت:ما دختر بزرگمون مهرش خیلی بیشتر از این حرفا بوده.حالا خوب زشته،فردا این دو تا خوب خواهرن،میگن چه طوری بوده که این خواهر این طوری،اون خواهر اون طوری.حرف وحدیث پیش میاد. پدر فاطمه خانم روی ۱۱۴ تا راضی بود.اقا رحیم گفت:نه.چون مهر خواهرش بالاتر بوده ،منم برام مهمه که فردا کسی نشینه حرف وحدیث درست کنه.هرچند اینا اصلا خوشبختی نمیاره. آقا رحیم گفت:۵۰۰ تا سکه.😳 ادامه دارد..... 📲 @mojaradan
😍 🍃🌸 جلوه ای از مراسم عروسی شهید مصطفی ردانی پور 👰🤵 💍 مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند. یک مرتبه بلندی که از کوچه به گوش می رسید، نگاه همه‌ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند. "برای روح آقا داماد صلوات!" صدای خنده و صلوات قاطی شد و در کوچه و حیاط خانه پیچید. "برای سلامتی شهدای آینده صلوات!" مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد. "صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست!" مهمانها هرچه و نقل و شیرینی داشتند ریختند روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت. "در راه کربلا دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!"😂 و صدای بلند صلوات اطرافیان .... مصطفی مثل همیشه را پوشیده وپیراهن ساده‌ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود. بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالا مجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می‌چرخاندند. حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا رفیقمان است." ناصر در حالیکه با عجله داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده ! آنگاه آب را برداشت و سرکشید و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد، بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش بود که زیباست! شروع به خواندن کرد: شمع و چراغ روشن کنید بسیجی‌ها رو خبر کنید امشب شبیخون داریم ببخشید عروسی داریم... 😂😂 و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند : بریزید سرشون امشب عروسی داریم... احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی که خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟ سحرگاه در آستانه اذان صبح ، مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید. درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد. یقین داشت که مصطفی در آن موقع در نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است. مصطفی آرام در را گشود و با چهره‌ی زده‌ی خواهرش مواجه شد که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند: مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی‌ات شرکت کردند. وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟! فرمود: به ازدواج فرزندم مصطفی آمده‌ایم... اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم. یک مرتبه مصطفی روی نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: بشوم! دعوتم را پذیرفتند.😍❤️ کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو. چون مراسم عروسی ما مورد رضایت وعنایت امام زمان(عج) قرار گیرد، برای آن حضرت و دعوتنامه‌ای برای مادربزرگوارشان حضرت زهرا(س) و عمه پرکرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم. نامه اول را در عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته‌اند و را پذیرفته‌اند... حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد مولایمان امام زمان (عج) واقع گشته است. همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلى شكسته پنهان دارم در دفترخاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم آن روزها دروازه‌ی شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ، هنوزهم برای شهید شدن فرصت هست باید دل را صاف کنیم. ( مقام معظم رهبری ) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @mojaradan
" داده می‌شود حتی به شما!!" يكی از فرزندان "شيخ رجبعلی خیاط" می‌گويد: روزی "مرحوم چلويی" معروف خدمت جناب شيخ رسيد و از "كسادی بازارش" كرد و گفت: داداش! "اين چه وضعی است كه ما آن شديم؟!" دير زمانی وضع ما خوب بود روزی "سه چهار ديگ چلو" میفروختيم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما يك‌باره "اوضاع زير و رو شده" مشتری‌ها يكی يكی پس رفتند، "كارها از افتاده،" و اكنون روزی يك ديگ هم مصرف نمی‌شود...؟! شيخ كرد" و فرمود: « خودت است كه مشتری‌ها را می‌كنی.!!» مرشد گفت: من كسی را نكردم، حتی از بچه‌ها هم "پذيرايی میكنم" و - كباب به آنها می‌دهم. شيخ فرمود: « آن سيد چه كسی بود كه سه روز غذای خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در بيرون كردی؟!» مرشد سراسيمه از نزد شيخ بيرون آمد و در پی آن سيد راه افتاد، او را يافت و از او " خواست،" و پس از آن تابلويی بر در مغازه‌اش نصب كرد و روی آن نوشت: « داده می‌شود، حتی به شما، دستی به اندازه پرداخت می‌شود.!! » @mojaradan
1.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*♦️پاسخ استاد مرادی به ☝️ 🔹فردی به من اومدن و گفتن يک و هم نميگيريم، بدم يا نه؟! 🎤 ➰💞➰💞➰💞➰💞➰ @mojaradan
💠پنج افسانه رایج در ✨از نظر «راس هریس» و معروف؛ افسانه های زیر در رایج است : تو من را کامل میکنی تو همسر من هستی تو من را میکنی تو من هستی من تو را می دهم 🍂راس هریس میگوید اینها اند. اگر با این تفکرات میخواهید ازدواج کنید، هیچ وقت نکنید، چون وقتی واقعیت با انتظارات شما جور در نمی آید دچار میشوید. ♨️میخواهم به شما بگویم و مثل دو روی یک هستند. عشق را یک در نظر بگیرید، حالا که وارد این گلزار شدید دو انتخاب دارید : 💥شروع کنید با خارهای گلزار گلاویز شدن که آنها را از بین ببرید (همسرم را درستش می کنم، تغییرش میدم) که قطعا نمیتوانید همه خارها را از بین ببرید و فقط خودتان را زخمی می کنید، ضمن اینکه از بودن در گلزار هم لذت نمی برید. ✅گلزار را با خارهایش بپذیرید، شاید یک مقدار خارها اذیتتان کنند، اما در کل، بودن در گلزار میتواند تجربه بخشی برایتان باشد. ─┅═ঊঈ💞🌹💞ঊঈ═┅─ 💍 💖 @mojaradan