بد نبست بدانیم بزرگان ما در گذشته هم برای برابرگزینی فارسی کوششهایی کردهاند نمونههایی از تلاش ابوریحان بیرونی در کتاب «التفهیم» را بخوانیم:
آتش آسمانى: صاعقه، شهاب
آتشبار: صاعقه
آرامیده: ساکن (مقابل متحرک)
آماس: ورم
آمده: حاصلشده
اندامبریده: مقطوعالعضو
اَوام (= وام): دِین، قرض
باریک: دقیق
بایستها: شروط
بخشیدن: تقسیم
برسو: سَمت فوقانی، عالی
بسودن/ پسودن: لمس، تماس
بسیارپهلو: کثیرالاضلاع
بهارگاه: فصل و موسم بهار
بهکار داشتن: استعمال کردن
بِهَم: مجتمع، متحد، منطبق
پایکار: عمله
پذیرفتن/ پذرفتن: قبول
پسسو: مؤخر
پلۀ ترازو: کفۀ ترازو
پهلو: ضلع
پِی: عصب
پیشسو: مقدّم
تری: رطوبت
تیزنگر: دقیقالنظر
#غلط_ننویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
گربه
یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت، پرسیدم: «چه خبر؟»
گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.»
گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟»
گفت: «آخه همینجور که راه میرفت جار میزد: المیو المیو»
👳 @mollanasreddin 👳
Wave.mp3
10.02M
#موسیقی_بیکلام
قطعەی "موج" از آلبوم ماندگار "شرق اندوه" اثری از استاد #کیوان_ساکت
سلام بر شعری که قافیهاش پس از تو
گم شد...
#محمود_درویش
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت
#داستانک
روایتی هست که میگویند:
خواجه شمسالدین محمد؛ شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبارو بنام شاخ نبات.
در کنار نانوایی مکتبخانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده میشد و شمسالدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش میداد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج میکنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!"
100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمیآمد که بتوانند این پول را فراهم کنند.
عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا و ثروتمندی بود به همسری گزینند .
در بین خواستگاران خواجه شمسالدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند.
او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد میرفت و راز و نیاز میکرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمسالدین شوهر من است.
شمسالدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد.
اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمسالدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شدهام، نمیتوانم این کار را انجام دهم
اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمسالدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند: حال چه میبینی؟
گفت: حس میکنم از آینده باخبرم و گفتند : باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه میبینی؟ گفت :حس میکنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آیندهی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت!
تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب #لسان_الغیب و #حافظ را به او داد.
(لسانالغیب چون از آینده مردم میگفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود)
تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما...
حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمیخورد...
تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند...
🕊
♥️⃟🌙
👳 @mollanasreddin 👳
خار و میخك - قسمت ۲۸.mp3
7.51M
🎙 #روایت_شب| انتخاب سخت
🔸درحالیکه مقاومت فلسطین به عملیاتهای خود علیه اشغالگران ادامه میدهد، درگیریهای داخلی نیز شدت میگیرد...
🖼قسمت بیستوهشتم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از حاج ابوذر بیوکافی
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ریل
🔉 #نواهنگ | چی بگم از حال دلم؟!
🎙 با نوای #حاج_ابوذر_بیوکافی
👤 شاعر: سید علی کاظمینسب
♾ مشاهده و دریافت با کیفیتهای مختلف
🎵 فایل صوتی قطعه
🖌 متن شعر
🎬 تنظیم: علی افسری
🎵 نسخۀ #استودیویی
🎞 تهیه شده در رسانهٔ هیأت ثارالله (ع) رشت
✨ #امام_حسین_ع
🇮🇷 کانالرسمیحاجابوذربیوکافی
▫️ AbozarBiukafi_ir
صُبح یَعنی،
وسط قصّهی تردیدِ شُما،
کسی از دَر برسد
نور تَعارف بکند...
👤 #سهراب_سپهری
صبحتون پر عشق
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
همه ی ما به غم اعتبار و اهمیت بیشتری میدهیم تا به شادی ؛ برای غمی که تمام گذشته و وزن و عمقش را به رخ ما میکشد ؛ درحالیکه شادی هیچ گذشته، وزن و عمقی ندارد. همان لحظه که متولد میشود، در حال پرواز است.
📕 فراتر از بودن
👤 #کریستین_بوبن
👳 @mollanasreddin 👳
#داستان_طنز
حاکم ولایتی به آشپزش گفت: برایم آش بپز. هنگام ظهر، وقتی آشپز میخواست سینیِ آش را جلو حاکم بگذارد، دستش لرزید و یک قطره آش رویِ دامن حاکم ریخت. آشپز ناراحت شد و یکمرتبه کاسهٔ آش را بلند کرد، به سرِ حاکم زد و فرار کرد.
حاکم دستور داد آشپز را گرفتند و آوردند. گفت: خب مرد حسابی، آشی که رویِ لباس من ریخت از لرزشِ دستت بود، دیگر چرا کاسهٔ آش را بر سرِ من کوبیدی؟
آشپز گفت: قربان من فکر کردم که شما مرا میکشید، خواستم اَقلاً یک کاری کرده باشم که دلم نسوزد!
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
🌺 صبور بودن یه آداب و تعریفی داره !
صبور بودن به معنای یکجا نشستن
و انتظار کشیدن نیست ...
صبوری حین تلاش معنی میده
تو تلاشتو میکنی اما
بابت نتیجه خودتو نمیبازی ...
پاش میایستی هرجور که بود
گاهی حتی بیشتر میجنگی
اینه آداب صبوری ...
صبوری با سکون
با شکست خوردگی فرق داره
صبور خودشو نمیبازه بلکه
قوی تر میشه
چون بلده خودشو سرپا نگه داره ...
🌺🌺🌺
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
دانههای باران به شیشهها
ترانه دارد
در اجاق من آتشی
به چشمان من
زبانه دارد
بسته هر دری
خفته هرکه خانه دارد
مرغِ هوا هم آشیانه دارد
شب سمج مینماید و دل
بهانه دارد
دل هوای او
دل هوای مِی
دل هوای بانگ عاشقانه دارد
آن پرستُوَک از دیار ما
بار غم به دل
رفت و کس ندانم کز او
نشانه دارد
غم نشسته باغِ جان من
جنگلیست بیشکوفه، لیک
بنگر ای بهار دیررس!
شاخهها جوانه دارد
آتش است و شعلهها و دود
طرح او فکنده در نظر
با خیال او، نگاه من
خلوتی شبانه دارد
پشت شیشهها
باد رهگذر
ترانه دارد...
#سیاوش_کسرایی
👳 @mollanasreddin 👳
#ضرب_المثل
اصطلاح "چنته اش خالی شد" کنایه از این است که شخصی تمام دانسته های خود را آشکار سازد و دیگر چیزی برای گفتن و عرضه کردن نداشته باشد. این ضرب المثل ریشه در یک حکایت دارد، اما قبل از بیان حکایت توضیح مختصری در مورد چنته می دهیم. "چنته" کیسه ی از جنس چرم یا قالیچه بود که در اندازه های مختلف ساخته شده و در گذشته برای نگهداری اشیاء در هنگام سفر مورد استفاده قرار می گرفت.
"عبدالرحمن جامی"، در ایام جوانی برای کسب دانش و کمال مسافرت های زیادی انجام داد، در یکی از این سفرها جامی به شهر هرات رسید و در آنجا با" سعد الدین کاشغری" و همچنین "علی قوشچی" که از مشاهیر و محققان زمان بودند دیدار کرد. گویند قوشچی به رسم ترکان با چنته ای که به همراه داشت به محضر جامی آمد و برای امتحان میزان دانش جامی، چندین سوال مشکل از او پرسید که جواب هر کدام از آنها بسیار طولانی بود.
در مقابل جامی بدون تفکر و اندیشه زیاد با صبر و شکیبایی بسیار به تمام پرسش ها به طور کامل پاسخ داد. دانش و آگاهی جامی موجب شگفتی قوشچی شد و اودر برابر این همه فضیلت چاره ی جز سکوت نداشت. جامی چون این سکوت را دید به چنته ی قوشچی اشاره می کند و به طنز می گوید" :از قرار معلوم مولانا دیگر چیزی در چنته ندارند؟!"
این حکایت به تدریج در میان عوام رایج شد و با گذشت زمان بخش انتهای آن به شکل مثل در آمد.
👳 @mollanasreddin 👳