eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
239.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
68 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
@BookTopمترجم_دردها.pdf
3.22M
📚 کتاب مترجم دردها نخستین اثر نویسنده آمریکایی هندی‌تبار، جومپا لاهیری است که در سال 2000 برنده جازه ادبی پولیتزر شد. این اثر مجموعه‌ای از نه داستان کوتاه است که با روایتی لطیف و شیرین بخش‌هایی از زندگی مردمان هندی را که به کشورهای غربی مهاجرت کرده‌اند، به تصویر می‌کشد. 👳 @mollanasreddin 👳
، شاعر آلمانی سده ی ۱۹، در اشعاری، ستایش خود نسبت به را چنین بیان می کند: آن گاه شاعر پشت دار قالی خود نشست تا فرش سترگ شعر خویش را شبانه روز ببافد و بسراید فرش بزرگی که شاعر معجزه وار به در هم تنیدن رویدادهای افسانه ای کشورش، شاهان بزرگ ایران، پهلوانان آرمانی ملتش، کردارهای جوانمردانه و پهلوانانه و پرماجرا و آفریدگان جادویی و اهریمنی که بی باکانه با گل های جادویی درهم پیچیده بودند، پرداخته بود و این همه شکوفا و سرزنده همگی با رنگ های درخشان شکوفا، شعله ور و شکوهمندانه با نور مقدس ایران می تابیدند با نور ایزدی، پاک و کهن و واپسین آتشکده که به رغم وجود قرآن و مفتی در قلب شاعر زبانه می کشید 👳 @mollanasreddin 👳
📝 چند جایگزینِ فارسی ● تساوی ☜ برابری ● جدال ☜ کشمکش ● جلاد ☜ دژخیم ● بدون شک ☜ بی‌گمان ● اولا ☜ نخست ● اهدا ☜ پیشکش ● اهتمام ☜ کوشش 👳 @mollanasreddin 👳
Secret Forest.mp3
10.98M
و عزیز من امیدوارم قلب ڪوچڪت در این روزگاری ڪه هر لحظه‌اش شب است بتواند تاب بیاورد و آن لحظاتی ڪه می‌خواهد از تپش باز بماند دستی باشد ڪه تو را به دنیا باز گرداند. خدا ڪند قلب ڪوچڪت تنها ماندن در این برهوت را نفهمد ڪه یعنی چه. 👳 @mollanasreddin 👳
(خدا شری بدهد كه خیر ما در آن باشد): مورد استفاده: به افراد طمعكاری گفته می‌شود كه به هر طریقی دنبال سود بیشتری هستند. داستان ضرب المثل: روزگاری، مردی در شهری قاضی بود. این مرد تمام سعی و تلاشش را می‌كرد كه با عدل و داد به قضاوت بپردازد و حقی را ناحق نكند این همه عدالت به كام عده‌ای از ثروتمندان و زورگویان شهر كه قبلاً به واسطه ثروت و نفوذشان از زیر بار قانون فرار می‌كردند خوش نمی‌آمد. یك روز یكی از ثروتمندان شهر كه كینه‌ی بدی هم از این قاضی در دل داشت، تصمیم گرفت یك شب وقتی قاضی خواب است به او حمله كند و او را در خواب بكشد. یكی از زورگویان شهر هم كه در دادگاه توسط این قاضی به دزدی محكوم شده بود، تصمیم گرفته بود به خانه‌ی قاضی برود و گاوش را بدزدد. قاضی كه از تصمیمات آنها خبر نداشت آن روز هم مثل همیشه وقتی كارش تمام شد، به طرف خانه‌اش رفت اول وارد طویله شد، آب و علوفه‌ی تازه برای گاوش ریخت. بعد موقع اذان مغرب شد به مسجد رفت نمازش را خواند و بعد به خانه برگشت، قاضی پیش زن و فرزندش بود تا اینكه شامش را خورد و كم كم آماده شد برای خوابیدن. در كوچه آن دو نفر منتظر بودند تا قاضی و خانواده‌اش بخوابند و آنها نقشه‌های خود را عملی كنند. یكی می‌خواست قاضی را با خنجری كه داشت تكه تكه كُند و مرد دیگری می‌خواست گاو قاضی را كه همه‌ی دارایی او بود بدزدد. این دو مرد كه یكدیگر را می‌شناختند در كوچه یكدیگر را دیدند مرد زورگو از دیگری پرسید: اینجا چه كار می‌كنی؟ مرد ثروتمند گفت: آمده‌ام تا قاضی را بكُشم. خیلی مرا اذیت كرده! تو اینجا چه كار می‌كنی و مرد زورگو پاسخ داد مگر مرا كم اذیت كرده آمده‌ام تا گاوش را بدزدم. بین این دو نفر سكوت عمیقی حكم فرما شد هركدام از آنها با خود فكر می‌كردند كه اگر آن یكی كارش را زودتر انجام بدهد، می‌تواند كار فرد دیگر را خراب كند. اگر گاو زودتر دزدیده شود، ممكن است سروصدایی ایجاد كند و قاضی از خواب بیدار شود و اگر قاضی را زودتر بكشند ممكن است همه بیدار شوند دیگر نشود به طرف طویله رفت و گاو را دزدید. با این فكر مرد زورگو رو كرد به مرد ثروتمند و گفت: ‌ای رفیق! تو می‌خواهی قاضی را بكشی! بگذار من اول گاوش را بدزدم بعد تو قاضی را بكش. ثروتمند گفت: زرنگی؟ اگر موقع دزدیدن گاو حیوان سروصدا كند و همه را بیدار كند چی؟ تو صبر كن من قاضی را می‌كشم بعد تو برو گاوش را بدزد. زورگو كه خیلی هم قلدر بود گفت: تو مگر حرف حساب سرت نمی‌شود می‌گم نمی‌شه اول من می‌رم گاوش را برمی دارم بعد تو برو و او را بكش. ثروتمند كه خیلی هم عصبانی بود، خنجرش را از غلاف كشید و گفت: تو حرف حساب سرت نمی‌شود. من اول قاضی را می‌كشم و الا ممكن است با این خنجر تو را بكشم. و كم كم دعوا و سروصدای مرد زورگو و مرد ثروتمند بالا گرفت. قاضی و خانواده‌اش در كمال آرامش خوابیده بودند كه از صدای دادوبیدادی كه از كوچه می‌آمد از خواب بیدار شدند قاضی چراغی روشن كرد تا ببیند بیرون چه خبر است. زورگو كه متوجه روشن شدن چراغی در خانه شد فهمید قاضی بیدار شده، فریاد زد قاضی بیا كه این مرد می‌خواست تو را بكشد. مرد ثروتمند كه اوضاع را اینگونه دید برای اینكه از خود دفاع كرده باشد فریاد زد قاضی بیدار شو كه این مرد آمده تا گاوت را بدزدد. همسایه‌های قاضی با شنیدن این سروصداها به كوچه آمدند تا ببینند در كوچه چه اتفاقی افتاده. هركدام از همسایه‌ها برای اینكه از خطرات احتمالی جلوگیری كنند، چوب و چماقی با خود آورده بودند. مرد ثروتمند و زورگو كه متوجه شدند بدجور آبروی خودشان را برده‌اند، خواستند از مهلكه‌ای كه خودشان برای خودشان ساخته بودند فرار كنند، ولی مردم راه را از هر طرف بر آنها بستند و آنها گیر افتادند. فردای آن روز آن دو مرد را به محكمه آوردند تا قاضی حكمی برای مجازات آنها صادر كند. قاضی گفت: دعوا همیشه بد بوده و كار درستی محسوب نمی‌شود ولی این دعوای شما به قیمت زنده ماندن من تمام شد. در دعوای شما خیر و نیكی برای من بود. اگر شما دیشب دعوا نمی‌كردید من دیشب به قتل رسیده بودم و گاوم كه كل دارایی من است به سرقت رفته بود. 👳 @mollanasreddin 👳
سر به سر عراقی ها هوس کردم با بی سیم عراقی ها را اذیت کنم. گوشی بی سیم را گرفتم، روی فرکانس یک عراقی که از قبل به دست آورده بودم، چند بار صدا زدم: " صفر من واحد. اسمعونی اجب" بعد از چند بار تکرار صدایی جواب داد: "الموت لصدام" تعجب کردم و خنده بچه ها بالا رفت. از رو نرفتم و گفتم: " بچه ها، انگار این ها از یگان های خودمان هستند، بگذارید سر به سرشان بگذاریم." به همین خاطر در گوشی بی سیم گفتم: "انت جیش الخمینی" طرف مقابل که فقط الموت بلد بود گفت: "الموت بر تو و همه اقوامت" همین که دیدم هوا پس است،‌ عقب نشینی کرده،‌ گفتم: "بابا ما ایرانی هستیم و شما را سر کار گذاشته بودیم." ولی او عکس العمل جدی نشان داد و اینبار گفت: "مرگ بر منافق! بالاخره شما را هم نابود می کنیم. نوکران صدام، خود فروخته ها..." دیدم اوضاع قمر در عقرب شد، بی سیم را خاموش کرده و دیگر هوس سر به سر گذاشتن عراقی ها نکردیم. 👳 @mollanasreddin 👳
زنده باد کسانی که از شدت خوب بودنشان احساس کردیم خدا دوستمان دارد... سلام صبحتون بخیر 💖 👳 @mollanasreddin 👳
گفتن دوستت دارم همیشه شبیه دل به دریا زدن است؛ رها کردن تیری که دیگر هرگز به کمان باز نمی‌گردد. دوستت دارم هر سرانجامی که بیابد، این تیر که رها شود، دیگر هیچ‌کس آن آدم قبلی نخواهد بود. 📚 سمت آبی آتش 👤امیرحسین کامیار 👳 @mollanasreddin 👳
امروز ظهر تفنگ رو گذاشتم روی شقیقه ی مشغله ها و بنگ! و بعد از مدت ها وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش. وقتی رسیدم خونه تا درو باز کردم دلم خواست عطر سالاد شیرازی که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم! دیر رسیدم طبق معمول اما سوال کردن نداشت و میدونستم ناهار نخورده و منتظر منه. سفره رو انداخت کف آشپزخونه و نشستیم به غذا. "مادرم یه ادویه ای میزنه به غذا که توی هیچ رستورانی نیست و اسمش عشقه" به حد انفجار خوردم و چهار دست و پا از سفره جدا شدم. گفت چشمات خستس ، چایی دم کنم یا میخوای بخوابی؟! گفتم یه دیقه بیا بشین کنارم بالشت رو تکیه دادم به دیوارو سرم رو گذاشتم رو بالشت و بدون اینکه حرفی بزنه نشست کنارم و چند دفعه ای دستشو کشید به سرم. چند دقیقه گذشت.... ولی ساکت بود. دو هزاریم افتاد که خیلی شبا تا خواسته حرف بزنه من سرم رفته تو گوشی و لا به لای حرفاش وقتی یه جمله ی سوالی پرسیده گفتم آره آره.... فقط گفتم آره....بدون اینکه بشینم پای حرفاش ...بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم...بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم...بدون خیلی کارایی که دنیای امروز....دنیای شلوغ امروز از یادمون برده... واسه یه آدمایی که اصلا معلوم نیست چقدر قراره همراهمون باشن اصلا اگه شرایط الانمون یه ذره عوض بشه حاضرن تحملمون کنن یا نه...!؟ کلی وقت میذاریم و کلی حرف میزنیم که خودمونو بهشون ثابت کنیم...اما واسه پدر مادری که هر جوری باشی قبولت دارن و پای هر اتفاق تو زندگیت وایسادن و ترو خشکت کردن تا به اینجا برسی....حوصله نداریم! بذار یه چیزی بهت بگم رفیق به اندازه ی تمام لحظاتی که کنارشون نشستی و حرف نمیزنی و بغلشون نمیکنی داری حسرت جمع میکنی برای وقتی که نداریشون...! 👳 @mollanasreddin 👳
دیدمت، آهسته پرسیدمت خواندمت، بر ره گل افشاندمت ‌ آمدی بر بام جان پر زدی همچو نور بر دیده بنشاندمت ‌‌ بردمت تا ڪهڪشان‌های عشق پر ڪشان تا بی‌نشان‌های عشق ‌‌ گفتمت افتاده در پای عشق زندگیست رویای زیبای عشق ‌ می‌روی، چون بوی گل از برم رفتنت ڪی می‌شود باورم ‌‌ بوده‌ای، چون تاج گل بر سرم تا ابد، یاد تو را می‌برم ‌‌ بردمت تا ڪهڪشان‌های عشق پر ڪشان تا بی‌نشان‌های عشق ‌ گفتمت افتاده در پای عشق زندگیست رویای زیبای عشق 👳 @mollanasreddin 👳