1_6853480.mp3
1.49M
⭕️ #نوای_شهدایی
🌷ما امت حذب الله در مکتب قرآنیم
🌷عشاق خمینی وهمرزم شهیدانیم
🌷در سنگر دین هستیم آماده آماده
🌷ما فدایی ات هستیم ای رهبر آزاده
👉 @mtnsr2
☘🌷🌿🍃☘🌷🌿🍃☘🌷🌿🍃
⭕️دلنوشته_شهدایی
🍃🌷 #با_این_ستارگان_میشود_راه_را_پیدا_کرد
🍃🌷 #شهدا_با_معرفتند..!
❗️نشان به آن نشان....
🍃هنگامی که پایمان در جاده گناه لغزید آنها بودند که نور هدایت شدند ونجاتمان دادند....
🍃🌷 #شهدا_با_معرفتند.....
❗️نشان به آن نشان...
🍃 که پا در مقتل شان بگذاری وقسمشان بدهی به رفاقتشان یقین داشته باش حاظرند تا پای جانبروند تا توجان بگیری...
🌷🍃 #شهدا_با_معرفتند...
❗️نشان به آن نشان.....
🍃 که خونشان جاری شد تا رشد کنیم، آماده شویم ،سرباز شویم وجاری
🍃🌷 #شهدا_با_معرفتند
❗️نشان به آن نشان.....
🍃 که قتلگاهشان محل نزول فرشتگان آسمان است ومحل استجابت دعا
🍃🌷یقین کنیم ...
🍃اگر بودند، (که هستند) بازهم میرفتند .... می ایستادند....میجنگیدند(که میجنگند)....خون می دادند تا ما...
بایستیم وبجنگیم وپای امام زمان ونائب برحقش باشیم
😔برای خودم میگم:
🌷☘میدان خالیست و او در پی سرباز است
🌷☘چون ما همه سربازیم وسردار نمی آید
👉 @mtnsr2
☘🌷🌿🍃☘🌷🌿🍃☘🌷🌿🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔶 ادامه قسمت سی وسوم
🔶 #فاتح_قله
او زودتر از من به قله رسیده وکار پاکسازی سنگرها را انجام داده بود !اما هیچ حرفی نزد وبعد از پاکسازی آنجا به سجده رفته واز خدا بابت این پیروزی تشکر می کرد.بعد هم بلند شد من را در آغوش کشید وبه من تبریک گفت.بعد هم به سمت نیروهای خودش از سمت دیگر قله پایین رفت. صحبت سرگرد که به اینجا رسید با تعجب نگاهش 😳کردم. خیلی برایم جالب بود ما همه سرگرد را فاتح قله میدانستیم حالا او از کس دیگری به عنوان اولین فاتح قله حرف میزد.
با تعجب گفتم:از کی حرف میزنید ؟این دلاور کی بود ؟سرگرد همینطور که در چشمان من نگاه میکرد گفت:فاتح قله شیاکو ، یل بازی دراز #ابراهیم هادی بود.😳
بعد از آن سرگرد هر زمان می خواست نام #ابراهیم را ببرد می گفت: یل بازی دراز. میگفت کسی این جوان را نمیشناسد و.....
یادم هست سرهنگ علیاری هم میگفت:فتح شیاکو مدیون آن جوان است که با تحکم گفت:اگر شما نمیتوانید ما اقدام کنیم.
خلاصه رفاقت من از آن روز با #ابراهیم بیشتر شد . او دیگر یک اسطوره در ذهن من ودوستان ارتشی بود حالا دیگر بچه های ارتش هم به او ارادت داشتند 😊. #ابراهیم با این همه دلاوری ،هیچگاه از خودش حرفی نمیزد گذشت تا اینکه یک ماه بعد ، یکی از سربازها من را صدا زد وگفت :یه جوان آمده وبا شما کار دارد گفتم: من کسی را اینجا ندارم اما رفتم جلو درب قرار گاه . خیلی خوشحال شدم . #ابراهیم بود . بعد از سلام وحال واحوال گفت : آمده ام برای خدا حافظی، ما قرار است به جنوب برویم
خیلی ناراحت شدم وبا او خدا حافظی کردم . با اینکه اهل تهران نبودم، اما آدرس گرفتم وگفتم :خیلی دوست دارم باز هم شما را ببینم
عملیات فتح المبین در روزهای نخست سال ۱۳۶۱ آغاز شد .برای همین #ابراهیم ودوستانش به جنوب رفتند .چند گردان ما هم در عملیات شرکت کرد.در روزهای پایانی عملیات،من هم به جنوب آمدم .یک شب را در کنار سرگرد تخمه چی فرمانده گردان سوم بودم.
ایشان به من گفت:راستی از #ابراهیم هادی خبر داری؟ گفتم: نه
سرگرد ادامه داد: چند روز قبل توی فرودگاه اهواز دیدمش.مجروح شده وترکش به پهلوی #ابراهیم خورده بود . میخواستند او را به تهران منتقل کنند ولی او میخواست برگردد.
دکتر ها زخمش را پانسمان کردند وباهم برگشتیم.
اواخر سال ۶۱دوباره سرگرد را دیدم به خاطر دلاوری وشجاعتها حالا سرهنگ شده بود . دوباره حرف از شیاکو و #ابراهیم هادی شد . ایشان پرسید :از یل بازی دراز خبر داری ؟میدونی کجاست؟
من که از ماجرای کمیل خبر داشتم، سرهنگ از قیافه من همه چیز را فهمید .دوباره با نگرانی پرسید : #ابراهیم کجاست؟
ماجرای محاصره وکانال کمیل را در والفجر مقدماتی تعریف کردم. بعد هم گفتم : #ابراهیم همراه آنها ماند. کسی از او خبر ندارد.
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
⭕️ در ادامه نمادهای شیطان پرستی
برخی از شیطانگرایان محدوده جغرافیایی « تحت سلطه » این نماد و در واقع منطقه نفوذ شیطانگرایی را در نقشه بالا توصیف مینمایند . (محدوده در ایسلند و اروپا)
👉 @mtnsr2
666:یك سمبل با عنوان « شماره تلفن شیطان » توسط گروههای هوی متال وارد ایران اسلامی شده اما در حقیقت علامت انسان و نشانه جانور در میان شیطانپرستان تلقی میشود و براساس مكاشافات 13:18
👉 @mtnsr2
... پس هر كس حكمت دارد عدد وحش را بشمارد ،زیرا كه عدد انسان است و عددش 666 است . » از سالها پیش تاكنون این عدد با اشكال مختلف بر روی دیوارهای شهرهای بزرگ كشور مشاهده میشد .
👉 @mtnsr2
صلیب وارونه این نماد و حكایت از وارونه شدن مسیحیت دارد عمدتا استهزا و سخره گرفتن این دین است.صلیب وارونه در گردن بندهای بسیاری مشاهده شده وخوانندههای راك انواع مختلف آن رابه همراه دارند
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #عالم_پس_از_مرگ 🔶قسمت دوازدهم 1⃣ #سکرات_موت جان دادن انسانها ۴نوع است 1⃣بعضی ها انسانهای خوبی
⭕️ #عالم_پس_از_مرگ
🔶قسمت سیزدهم
1⃣ #سکرات_موت
❓چرا سکرات موت؟
سکرات جمع سکره یعنی بیهوشی ناشی از مستی، بیخبری وگیج بودن
از این جهت سکرات گفته میشود که در آن لحظه به یک باره دنیایی را میبیند که تا به حال ندیده وبه حالت سر در گمی و مانند انسان های مست همه چیز را وارونه میبیند و گیج وهمه چیز را تمام شده میبیند بسیار صحنه سنگینی را بسر میکند بر این حالت اضافه کنید احیاناً سختی جان دادن
🍃امیر المومنین علی علیه السلام در خطبه ۱۰۹ نهج البلاغه سکرات موت را خوب توصیف می کند
🍃میفرماید:
آنچه از بلا به سرشان آمد وصف شدنى نيست: سكرات مرگ و اندوه بر آنچه از دستشان رفته يك جا آنان را در بر گرفت، اعضاء بدنشان در برابر آن سختيها به سستى گراييد، و رنگشان تغيير كرد. سپس مرگ بيشتر در وجودشان نفوذ نمود، و بين آنان و سخن گفتنشان مانع شد، و آن محتضر در ميان اهل بيتش با ديدهاش میبيند، و با گوشش میشنود، در حالى كه عقلش بجاست و فكرش باقى است، انديشه میكند كه عمرش را در چه راهى به باد داده، و روزگارش را كجا برده، به ياد می آورد ثروتى را كه جمع كرده، و در به دست آوردنش توجه به حلال و حرام ننموده، و از جايى كه حلال و حرامش برخى روشن و برخى مشتبه بوده به چنگ زده، و فعلا پايبند گناه جمع آورى آن ثروت است، و مشرف بر جدا شدن از آن شده، ثروتى كه براى وارثان می ماند و در آن خوش میگذرانند و از آن بهرهمند میشوند، راحتى آن نعمت براى وارث و بار مسئوليت آن بر دوش اوست، و او در گرو اين ثروت است. در پى آنچه وقت مردن برايش ظاهر میشود از حسرت دست به دندان میگزد، و به آنچه در ايّام عمرش به آن رغبت داشته بی ميل میشود، و آرزو میكند اى كاش آن كسى كه قبل از اين به ثروت او غبطه میخورد و به خاطر آن به او حسد می ورزيد آن ثروت را به جاى او گرد آورده بود. آن گاه مرگ در غلبه بر بدنش چندان پيش می رود كه ديگر كوشش مانند زبانش از كار می ايستد، در حالى كه ميان خانوادهاش می ماند كه قدرت سخن گفتن و قدرت شنيدن ندارد، ديده به چهره اهل و عيالش می گرداند، حركات زبانش را میبيند ولى صداى كلام آنان را نمیشنود. سپس پنجه مرگ با او گلاويز میشود، چشم او نيز مانند گوشش از كار می افتد، و روح از بدنش بيرون می رود، و لاشهاى شده بين خانوادهاش می افتد، به طورى كه از نشستن نزد او وحشت می كنند، و از نزديك شدن به او دورى می جويند، گريه كنندهاش را همراهى نمیكند، و قدرت پاسخ دادن به آن كه صدايش میكند ندارد. آن گاه او را با دوش برداشته به خانه قبر میبرند،
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️۱۹ثانیه با آیت الله مجتهدی
🍃تلنگری در رابطه با مرگ
👉 @mtnsr2
25.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️کلیپ تاثیر گذار
🌿🌷دلم نیومد اواخر پست های امروز دلها رو سمت امام زمان سوق ندهم
🌿🌷☘یا صاحب الزمان😭
🔶« العجل »
🔸استاد رائفی پور
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️کلیپ تاثیر گذار 🌿🌷دلم نیومد اواخر پست های امروز دلها رو سمت امام زمان سوق ندهم 🌿🌷☘یا صاحب الزم
⭕️ #دلنوشته_مهدوی
🌿🌷یا صاحب الزمان ....
🍃همه چی داشته باشی ولی امام زمان رو نداشته باشی انگار هیچ چی نداری
🍃 بس که امام زمان رو صدا میزنم ترسم از اینه یه بار بیاد نگام کنه وبگه ما شیعه مثل تو نمیخوایم 😢
🍃آقا جان خودت میدونی هرچه میکنم حریف نفس وشیطون نمیشم خودمم از خودم خسته شدم
🍃اگر صد بار هم اگر منو نخوای باز هم تو رو صدا میزنم یعنی کسی رو ندارم ...
نمیدونم شکایت نداشتن تو رو به کی باید کرد ای کاش خاطر خواهت نمی شدم
به گمانم اونقدر خاطر خواه داشته باشه که وقتی اومده نوبت به ما نرسه.....
🌿یه روایتی شنیدم که امام زمان در کوفه وقتی سخنرانی میکنه هیچ کس حرفش رو گوش نمیکنه آخه همه امام رو میبینن وگریه میکنن 😭.....
🍃سالها فراغ چه میکنه😭
🍃خدایا شکایت نداشتن امام زمان رو به تو میکنم . خدایا دنیا با تمام زیبایی هاشو به ما بدی ما جز امام زمان چیزی نمیخوایم
🌷الهم عجل لولیک الفرج🌷
💬ارسالی از اعضای کانال
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #دلنوشته_مهدوی 🌿🌷یا صاحب الزمان .... 🍃همه چی داشته باشی ولی امام زمان رو نداشته باشی انگار هیچ
🌷☘آقا قسم به جان شما خوب میشوم
🌷☘باور کن آخرش به خدا خوب میشوم
🌷☘حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
🌷☘با یک نگاه لطف شما خوب میشوم
🌷☘این روزها ز دست دل خویش شاکیم
🌷☘قدری تحملم بنما خوب میشوم
🌷☘من ننگ و عار حضرتتان تا به کِی شوم
🌷☘کِی از دعای اهل بکا خوب میشوم
🌷☘جمعی کبوتر حرم فاطمی شدند
🌷☘من هم شبیه آن شهدا خوب میشوم
🌷☘گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است
🌷☘در چشمه سار ذکر و دعا خوب میشوم
🌷☘من بدترین غلام حقیر ولایتم
🌷☘ای بهترین امام، بیا، خوب میشوم
🌷☘با این همه بدی به ظهور شما قسم
🌷☘با یک نسیم کرب و بلا خوب میشوم
👉 @mtnsr2
723464_383.mp3
30.01M
🎵 " دعای دلنشین کمیـــــل
#دعای_کمیل ⤴️
❣اللهم عـــجل لوليڪ الفــــرج❣
آقای من هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید برای همه اعضا دعا فرمایید😔
🍃☀️تعجیل درظهو آقا امام زمان
👉 @mtnsr2
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرارشبانه
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2
☘التماس دعای #فرج
☘شب شما #مهدوی
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
⭕️ #حدیث_مهدوی
🌷 عَنْ الإمامُ المهدى عليه السلام: إنَّ اللّه َ تَعالى لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثاً ولا أهْمَلَهُمْ سُدىً، بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لَهُمْ أسْماعاً وَ أبْصاراً وَ قُلُوباً وَ ألْباباً، ثُمَّ بَعَثَ اِلَيْهِمُ النَبيّينَ عليهم السلاممُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرينَ ،يأمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ، وَ يَنهُونَهُمْ عَنْ مَعْصيَتِهِ، وَ يُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أمْرِ خالِقِهِمْ وَ دِينِهِمْ. 
🌷حضرت امام مهدى عليه السلام فرمود: خداوند بزرگ مخلوقات را بيهوده نيافريده و آنان را پوچ و بيهوده رها نكرده، بلكه آنان را با قدرت خود آفريد و براى آنان چشم و گوش و قلب و عقل قرار داد و سپس انبيائى كه بشارت دهنده و هشدار دهنده هستند به سوى آنان فرستاد كه آنان را به اطاعت از او فرمان مى دهند و از معصيت او نهى مى كنند و چيزهايى را كه در مورد پروردگارشان و دينشان نمى دانستند به آنان شناساندند
👉 @mtnsr2
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
⭕️ #حدیث_مهدوی
🌷وَ عَنهُ عليه السلام: ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله رَحْمَةً لِلْعالَمينَ، وَ تَمَّمَ بِهِ نِعْمَتَهُ وَ خَتَمَ بِهِ أنْبياءَهُ وَ أرْسَلَهُ إلىَ النّاسِ كافَّةً... . 
از امام زمان عليه السلام آمده است كه فرمود: سپس خداوند حضرت محمد صلي الله عليه و آله را بعنوان رحمت براى جهانيان بر انگيخت و نعمتش را به وسيله او تمام كرد و پيامبرانش را با او خاتمه بخشيد و او را به سوى تمام مردم فرستاد
👉 @mtnsr2
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️باز هم صبح جمعه و بیقرار است دل منتظران
🍃دلهایی که صبح جمعه بیقرار مولا هستند ببینند
🍃درد ودل احساسی با خدا ، شکوایه از نبودن امام زمان
👉 @mtnsr2
⭕️ #دلنوشته_مهدوی
🌷☘صبح جمعه بود بعد نماز صبح با کلیپی از امام زمان با اشک از دوری او به خواب رفته بود
🍃صبح دیر وقت چشم باز کرد نگاهی به ساعت انداخت ......
نزدیک ظهر بود سریع سر گوشی اش رفت پیامهای روز رو چک میکرد
به خبرگذاری های روز دنیا سر زد اما انگار دنبال خبری بود ....
هرچه گشت چیزی پیدا نکرد نا امیدانه گوشی از دستش آرام به زمین افتاد اشک از گوشه چشمانش قطره قطره روی گوشی اش می چکید کم کم سوز ناله اش بلند شد و به سجده افتاد دیگر نمیتوانست بغضش را در سکوت صدایش مخفی کند
🍃ناگهان بغضش ترکید😭 وامام زمان را صدا میزد ....
🍃چه شد این هفته ام که نیامدی آخر کی می آیی قرار دلم جمعه ها بود دلخوش به جمعه ها هستم... اینجا دیگر گریه امان صحبت به او را نداد .😭😭
با کمی گریه آرام شد اما اینبار لب به شکوایه باز کرد شکایتش را به خدا میکرد .
باشروع شکوایه اش به خدا اشکای من هم سرازیر شد😢
🍃خدایا اینکه امام زمان رو ندارم مقصر خودمم اما هرچه تونستم برای اینکه خوب باشم انجام میدم . وسع من همینه یعنی آخرش اینه
🍃اما خدا تو که بزرگی تو که خدایی .....
🍃جز به امام زمان به هیچ چیزی راضی نمیشم....
سرش رو از سجده بلند کرد چشماش قرمز شده بود از گریه آروم آروم شروع کرد به خوندن #دعای_ندبه.....
👉 @mtnsr2
15529_737.mp3
3.25M
🌷دعای دلنشین ندبه
🌷☘باصدای استاد فرهمند
🌷🌿التماس دعای فرج
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️دوست شهیدت کیه؟ 🌷شهید #باکری 🌷شهید #همت 🌷شهید #بروجردی 🌷شهید #امینی 👈یا اینکه ...... 🌷شهید #ابراه
در ادامه طرح رفاقت با شهدا ....
ودر ادامه معرفی شهید
🌷 #عباس_بابایی
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝 ادامه... 🌷 #ماجرای_عاشق_شدن_شهید_بابایی حتي يک بار يک دختر آمريکايي آنجا او را مي بي
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
🌷در ادامه
#ماجرای_عاشق_شدن_شهید_بابایی
سن و سالم کم بود و بعضي ها باورشان نمي شد که ازدواج کرده باشم. آن آقا هم در اصل بازرس نبود و براي خواستگاري من آمده بود. بعد از اينکه با من حرف زد و مرا ديد که حلقه دستم است رفت. دخترم را دو ماهه حامله بودم ولي معلوم نبود. از مدرسه که برگشتم موضوع را به عباس گفتم. عصباني شد. گفت: به چه اجازه اي اصلاً تو را اين قدر نگاه کرده؟گفت: بايد يک چاقو برداشت و فرو کرد تو شکم طرف. شوخي مي کرد. بعدش خنديد. گفت: اصلاً تو بايد با پوشيه بروي مدرسه.گفت: حداقل موهايت را باز نگذار، ببندشان شايد زشت شدي. وضع حجاب آن موقع اين طوري بود. آن موقع لباس بلند و جوراب مي پوشيدم. زن هاي در و همسايه مي گفتند تو امّلي، چون آرايش نمي کردم . سر اين قضيه که آنجا در پايگاه نمي توانستم چادر بپوشم کلي مسئله داشتم. مادر تلفن زده بود و گفته بود اگر آنجا چادر نپوشد، شيرم را حلالش نمي کنم. عباس با او حرف زد. متقاعدش کرد که الآن وضع اينجا اين طوري است. گفته بود که به هرحال مليحه هم جوان است و بايد اين نکته را درک کرد. خودش اين را خوب فهميده بود که من نسبت به او کوچکترم . هوايم را هميشه داشت. سخت گيري را، آن هم براي بقيه، زياد دوست نداشت.
همان چند ماه، بعد از اينکه رفتيم دزفول، عباس کم کم در گوشم حرفهايي خواند که قبل از آن نشنيده بودم. مي گفت آدم مگر روي زمين نمي تواند بنشيند، حتما مبل مي خواهد؟ آدم مگر حتماً بايد توي ليوان کريستال آب بخورد. مي رفت و مي آمد و از اين حرف ها ميزد. در آن سن و سال طبيعي بود که من وسايلم را دوست داشته باشم. ولي داشتم چيزي بزرگتر را تجربه مي کردم، زندگي با آدمي که به او علاقه داشتم. آخر سر برگشتم گفتم: منظورت چيست؟ مي خواهي تمام وسايلمان را بدهي بيرون؟ چيزي نگفت. گفتم: تو من را دوست داري و من هم تو را . همين مهم است. حالا مي خواهد اين عشق توي روستا باشد يا توي شهر. روي مبل باشد يا روي گليم. گفت: راست مي گويي؟ راست مي گفتم.
مرد داشت ياد مي گرفت چه طور مفتون و شيدا لبه زندگي بايستد و با سر تويش نرود.
از اين بالا همه خانه هاي آن پايين مثل هم بودند، خانه خودشان، خانه بغل دستي. همه کوچک، اندازه قوطي کبريت. آدم ها يک جور و ريز ديده مي شدند. دلش مي خواست مي توانستند اين بالا را ببينند . شايد پيداکردن چيزي که همه سرگشته هاي آن پايين دنبالش بودند، اين جا راحت تر بود. حداقل اين بالا مرگ خيلي نزديک تر بود. کافي بود يکي از سيستم هاي کنترلي مشکل پيدا کند. پرنده چند تني آهني فقط براي آنها از اين چيزها سر در نمي آورند جاي امني به نظر مي رسيد. آن پايين زن ها در خانه مي ماندند و آشناي عجيبي با اشيا به هم مي رساندند، با انتظار براي مردي که در ابتدايش بايد خان ومان خودش را تاراج مي کرد. پايانش آن موقع ها معلوم نبود. تا انقلاب چند سالي مانده بود و جنگ اتفاقي بعيد به نظر مي رسيد.
اين طرف و آن طرف که مي رفتيم، وسايلمان را کادو مي برديم. عباس تلفن زده بود و از مادرم هم اجازه گرفته بود. مادرم گفته بود من وظيفه ام بوده که اين چيزها را فراهم کنم. حالا شما دلتان ميخواهد اصلا آتش شان بزنيد. بعد از مدتي آن خانه اي که همکارانم به شوخي مي گفتند که بايد بياييم وسيله هايت را کش برويم به خانه اي معمولي و ساده تبديل شد.
اين کارها در جو بشدت غير مذهبي آنجا بي سابقه بود. به خاطر اخلاق عباس که در فضاي آن موقع غيرعادي به نظر مي رسيد، با خانواده هاي زيادي رفت و آمد نداشتيم. يک شب يکي از همکاران عباس ما را براي مهماني دعوت کرد. گفته بود مهماني سالگرد ازدواج است و آدم هاي زيادي نمي آيند، همين آشناها هستند. وارد خيابان خانه ميزبان که شديم ديديم کلي ماشين آن جا پارک شده، فکر کرديم لابد مال بغل دستي هاست.
داخل که رفتيم فهميديم که اشتباه نکرده ايم. مهماني شلوغي به سبک مهماني هاي آن دوره بود. زن و مرد با هم مي رقصيدند، وضع لباس و حجاب ها خراب بود. ميني ژوپ و آستين حلقه اي. مشروب و مخلفات هم روي ميزها بود. نتوانستيم آنجا طاقت بياوريم. زود بلند شديم و زديم بيرون.
در راه عباس بغض کرده بود. خانه که رسيديم زد زير گريه. بلند بلند گريه ميکرد و مي گفت چطوري بايد امشب را جبران کنم؟ سرش را به درو ديوار مي کوبيد. رفت قرآن را باز کرد و خواند. تا صبح همين طور بود
👉 @mtnsr2
🌷ادامه دارد.....
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
⭕️خصوصیات اخلاقی شهید بابایی از زبان همسرش
خانم صدیقه حکمت همسر شهید بابایی، درباره اوصاف اخلاقی شوهرش چنین می گوید: «بابایی یک شیعه واقعی بود و در امور مذهبی، حتی از «مکروهات» نیز دوری می کرد. در ایام ماه مبارک رمضان که گاهی روزانه 8 ـ 9 ساعت پرواز می کرد، حتی دستورات کتبی و شفاهی فرماندهانش نیز نمی توانست او را وادار کند که روزه نگیرد. به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد و غالبا در موقع نماز و در هنگام راز و نیاز با خداوندْ عاشقانه می گریست. به مظاهر مادی دنیا ابدا دل بستگی نداشت و برای حفظ این خصلت، جدا ریاضت می کشید و به زندگی مجلل و خانه بزرگ و وسایل لوکس و مدرنْ هرگز بها نمی داد. در مورد اموال بیت المال خیلی احتیاط و هرگز از وسایل و امکانات اداری، در امور شخصی استفاده نمی کرد».
من نمی توانم پرواز کنم
شهید بابایی با وجود این که در سال های آخری که به شهادتش انجامید، در سمت های فرماندهی خدمت می کرد و از پرواز معاف بود، ولی بیشترین ساعات پرواز و خطرناک ترین مأموریت های جنگی را به خود اختصاص می داد. هنگامی که مسؤولان و فرماندهان بالاتر وی، که وجود او را برای حفظ و برتری نیروی هوایی و تقویت جبهه های جنگ ضروری می دیدند، از او می خواستند که از پرواز خودداری کند، بابایی که در مقابل انقلاب و خانواده های شهیدان و مردم ایثارگرکشورش، بیش از این ها احساس وظیفه می کرد، در برابر این توصیه ها می گفت: «من نمی توانم پرواز نکنم و باید پرواز کنم.» او همیشه با دلایل گوناگون، فرماندهان و مسؤولان رده های بالاتر را برای شرکت در مأموریت های جنگی قانع می کرد.
👉 @mtnsr2
پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس.
سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا کردن و نوشتن شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:
ـ عباس! مداد خودت کجاست؟
گفت: در خانه جا گذاشتم.
به او گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی ، ممکن است در آخر سال رفوزه شوی.
او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند.
💬(راوی: مرحوم حاج اسماعیل بابایی، پدرشهید
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برایِ شهید عباس بابایی
👉 @mtnsr2
musavi-07.mp3
4.75M
⭕️ #نوای_شهدایی
🌷با اذن فرمانده دل داده رزمیم
🌷در جبهه شامات آماده رزمیم
🌷ما با خمینی عهد و پیمان وفا بستیم
🌷ما پیرو راه شهیدان بوده و هستیم
🌷ما با ولایت پشت استکبار را شکستیم
👉 @mtnsr2