eitaa logo
❤️کانال شهید یوسفی ان‌شاءالله نظری کنه به ما❤️
57 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
52 فایل
هدف این کانال، متوسل به شهید یوسف الهی نشر مطالب کانال بدون لینک مجاز نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
📘 📖 📝‌ 🔻 🔹 بود، یکی از بانوان نیکوکار🧕🏻 از خانه خود بیرون آمد در حالی که سه گرده نان🍞 و سه کیلو جو با خود داشت، به رسید، فقیر از او تقاضای کمک 🙏🏻کرد 🔸 آن بانوی نیکوکار، آن سه نان را به فقیر داد و با خود گفت ✨« جو را آرد کرده و از آن برای خود ». 🔹آن بانو🧕🏻 جو را که در ظرفی بود بر سر گرفت و حرکت کرد، ناگهان 🌪 وزید و تمام جو به زمین ریخت و باد آن را برد.😧 🔸این بانو که در انتظار این بود تا خداوند (پاداش همان نان) را به او بدهد،✔️ ☝️🏻برعکس جو او نیز از بین رفت، 😔شد و به عنوان شکایت، خدمت داوود آمد و جریان را بازگو کرد. 🌿 نزد فرزندم « » برو تا در این باره قضاوت کند☑️ 🔸 او به حضور رفت و جریان را گفت. ✨حضرت به آن زن داد. 🔹آن زن نزد حضرت داوود بازگشت و سلیمان را به او عرض کرد، 🍃 ؛ نزد سلیمان برو و پولش💰 را به او برگردان و بگو میخواهم بدانم که باد، جو مرا بُرد؟!❗️ 🧕🏻زن نزد سلیمان بازگشت، و همان سؤال را از او کرد، حضرت دیگر به او داد.😳 ☝️🏻او به حضور داوود آمد و 🍃 ؛ برو نزد سلیمان، پولش را به او پس بده و بگو 🌪 را بطلبد و از او بپرسد که باد جو مرا برده است.🤔 🧕🏻زن رفت و همان را کرد. ✨حضرت سلیمان ناگزیر را به حضور طلبید و جریان را از او پرسید.⁉️ 💫 ؛ ✨تاجری ثروتمند در بیابان 🏜مانده و خوراکش تمام شده بود ☝️🏻 با خدا نذر کرد که اگر غذایی از کسی به او برسد، 💰خود را به او بدهد.✅ ✨ما جو این زن را به او رساندیم، او از آن نان 🍞درست کرد و خورد و بر او واجب شد که پس از بازگشت به وطن خود، خود را ☑️ 🌱 ، آن را احضار کرد و جریان را به او گفت 👤 تاجر قرار به موضوع نمود و از حضرت خواست🙏🏻 که را احضار کند. 🔸 با پیام حضرت، زن حاضر شد، تاجر به او گفت؛ که معادل می باشد مال تو است.😊 این ثروت را بردار و با خود ببر✅ ☝️🏻آنگاه داوود به حضرت سلیمان گفت؛ ✨«ای فرزندم! کسی که ، می خواهد، با خدای کریم .»✨ ادامه دارد... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••🆔 https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘 📖 📝‌ 🔻 🔹 بود، یکی از بانوان نیکوکار🧕🏻 از خانه خود بیرون آمد در حالی که سه گرده نان🍞 و سه کیلو جو با خود داشت، به رسید، فقیر از او تقاضای کمک 🙏🏻کرد 🔸 آن بانوی نیکوکار، آن سه نان را به فقیر داد و با خود گفت ✨« جو را آرد کرده و از آن برای خود ». 🔹آن بانو🧕🏻 جو را که در ظرفی بود بر سر گرفت و حرکت کرد، ناگهان 🌪 وزید و تمام جو به زمین ریخت و باد آن را برد.😧 🔸این بانو که در انتظار این بود تا خداوند (پاداش همان نان) را به او بدهد،✔️ ☝️🏻برعکس جو او نیز از بین رفت، 😔شد و به عنوان شکایت، خدمت داوود آمد و جریان را بازگو کرد. 🌿 نزد فرزندم « » برو تا در این باره قضاوت کند☑️ 🔸 او به حضور رفت و جریان را گفت. ✨حضرت به آن زن داد. 🔹آن زن نزد حضرت داوود بازگشت و سلیمان را به او عرض کرد، 🍃 ؛ نزد سلیمان برو و پولش💰 را به او برگردان و بگو میخواهم بدانم که باد، جو مرا بُرد؟!❗️ 🧕🏻زن نزد سلیمان بازگشت، و همان سؤال را از او کرد، حضرت دیگر به او داد.😳 ☝️🏻او به حضور داوود آمد و 🍃 ؛ برو نزد سلیمان، پولش را به او پس بده و بگو 🌪 را بطلبد و از او بپرسد که باد جو مرا برده است.🤔 🧕🏻زن رفت و همان را کرد. ✨حضرت سلیمان ناگزیر را به حضور طلبید و جریان را از او پرسید.⁉️ 💫 ؛ ✨تاجری ثروتمند در بیابان 🏜مانده و خوراکش تمام شده بود ☝️🏻 با خدا نذر کرد که اگر غذایی از کسی به او برسد، 💰خود را به او بدهد.✅ ✨ما جو این زن را به او رساندیم، او از آن نان 🍞درست کرد و خورد و بر او واجب شد که پس از بازگشت به وطن خود، خود را ☑️ 🌱 ، آن را احضار کرد و جریان را به او گفت 👤 تاجر قرار به موضوع نمود و از حضرت خواست🙏🏻 که را احضار کند. 🔸 با پیام حضرت، زن حاضر شد، تاجر به او گفت؛ که معادل می باشد مال تو است.😊 این ثروت را بردار و با خود ببر✅ ☝️🏻آنگاه داوود به حضرت سلیمان گفت؛ ✨«ای فرزندم! کسی که ، می خواهد، با خدای کریم .»✨ ادامه دارد... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘 📖 📝 🔻 🔹سلیمان به فکر بنای 🕌 در سرزمین بود تا اسباب عبادت🤲🏻 و تقرب به خدا را فراهم سازد.☑️ 🔸سلیمان ساخت این بنا را به پایان رساند✔️ و آنگاه که دلش از احداث این بنای رفیع آرام😌شد✔️ ↩️ به قصد انجام فریضه‌الهی 🕋 به همراه اطرافیانش و گروه زیادی 👥عازم سرزمین شد. 🔹سلیمان چون به آن سرزمین رسید و و خود را به پایان رسانید✔️، ↩️سپس آماده حرکت شد و سرزمین حرم را به قصد یمن ترک کرد و وارد صنعا شد، 👈🏻 در آنجا و مشقت 😪 💧پرداخت و چشمه‌ها و چاههای زیادی را کاوش کرد ولی به آب 🤷🏻‍♂️ ❌ ↩️و سرانجام به کمک 🕊روی آورد. 🌸دید روزی آن رسول انس و جان      🍃 بین مرغان نیست از هدهد نشان 🌸گفت از هدهد اگر یابم خبر       🍃 یا که بینم گشته جایش مستقر 🌸می نمایم کیفری سخت و عذاب       🍃 یا کنم ذبحش به جرم ارتکاب 🌸یا برای غیبت عذری آرد او        🍃بهر توجیهش نماید گفتگو 🔸سلیمان که از یافتن آب 😔 شده بود از خواست تا او را به محل آب💧 راهنمایی کند، اما متوجه شد. 🔹سلیمان ناراحت شد و ✋🏻 یاد کرد که او را به سختی ⛓ کند، مگر اینکه دلیل روشنی برای غیبت خود بیاورد.✅ ☝️🏻اما هُدهُد کرده بود و پس از لحظاتی⏳ بازگشت و برای تواضع نسبت به سلیمان سَر و دُم خود را پائین آورد. ↩️سپس چون از 😠 بیم داشت، نزد او رفت و برای جلب رضایت او گفت؛ ✨ من که تو از آن .❌ من رازی را کشف کرده‌ام که موضوع آن بر شما پوشیده مانده است. 🔸این خبر، تا حدودی ➖، ↩️سپس سلیمان از هدهد خواست که هرچه زودتر داستان📜 خود را به طور مشروح بیان کند.✔️ 🕊 ؛ من در مملکت سبا زنی🧕🏻 را دیدم که حکومت آن دیار را در اختیار خود دارد. 🧕🏻وی 👈🏻از هر نعمتی برخوردار و 👈🏻 دارای دستگاهی عریض و 👈🏻 تختی عظیم است، 💢ولی 😈 در آنها نفوذ کرده و بر آن قوم ملسط گشته و چشم و گوششان را بسته🤦🏻‍♂️ و آنان را از راه راست است.😔 ✋🏻من ملکه و قوم او را دیدم👀 که بر خورشید☀️ سجده می کنند. 😟 من از مشاهده این منظره سخت ناراحت 😔شدم و کار آنها مرا به وحشت انداخت. ☝️🏻 این قوم با این قدرت و شوکت سزاوار و شایسته است خدایی را بپرستند که از راز دلها♥️ و افکار🤔 آگاه است✅ و او و است. 👤 ابوحنیفه از امام صادق علیه السلام پرسید؛ 🌿« سلیمان از بین پرندگان را انتخاب کرد؟»🤔 🌺 ؛ «چون (وجود) آب💧 را در زیرزمین تشخیص می دهد، چنانکه شما روغن را در شیشه می بینید. ادامه دارد..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••🆔 https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
📘 📖 📝 🔻 🌺حضرت مریم، ☝️🏻 آن بانوی بزرگوار نام پدرش « » و نام مادرش🧕🏻 » بوده است، 🧕🏻مادر مریم زنی نازا بود و فرزندی نیاورده بود😕 و سالها در حسرت طفلی برای خود می‌سوخت و آنقدر اشک😭 می‌ریخت تا با خیال خوش فرزند👧🏻 به خواب برود. 😴 🍃او کرده بود که اگر ☝️🏻روزی دارای طفلی شد، او را نوکری عبادتگاه🤲🏻 بگمارد تا خدمتگذار آنجا شود. 👈🏻و همین که فرزندی داشته باشد تا قلبش❤️ آرام بگیرد قانع بود. 🔹او هر زمانی که می‌دید پرنده ای🕊 به جوجه خود غذا میدهد و یا زنی طفلش را درآغوش گرفته، عاطفه مادریش شدت می یافت و نهایت میل خود به فرزند را احساس میکرد.😩 🔸تصور اینکه فرزندی ندارد❌تا موجب تسکین دردهای او باشد، خواب راحت را از چشم او ربوده بود.😔 ☝️🏻او راضی بود چیز و 💎 ثروتش را بدهد تا شاهد نگاه دوست داشتنی😍 و لبخند شیرین😄 فرزند باشد و او را در آغوش گرم خود بفشارد و رنج و محنت خود را فراموش کند.😌✔️ 🧕🏻 که فرزند خود را به هیچ کاری وادار نکند❌ و از او هیچ انتظاری نداشته باشد، ☝️🏻 بلکه او را برای خدمت به فارغ از هر قید و بند آزاد بگذارد. *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 🔹روزی خداوند به عمران فرستاد، ✨ من به تو می‌بخشم. ☝️🏻 او مژده را به همسرش🧕🏻 ابلاغ کرد و مدر کرد تا فرزندش را کند. 🌸پروردگار دعای🤲🏻 مادر را به اجابت رسانید.✔️ و خواهش او را بر آورد و روزی مادر احساس کرد که در رحم او به حرکت در آمده است.😍 ☝️🏻این حادثه طراوتی به مادر بخشید و دنیا در نظرش روشن✨ شد،😍 چین و چروک جبین او را برطرف✔️ و لبخند خنشودی 😄بر لبانش نشاند.✔️ ☝️🏻او با چهره‌ای گشاده😃 و آغوشی باز به رفت و با دلگرمی ❤️به آینده خوش بین شد.😌 ⏪از آن پس، او روزها در کنار شوهرش می‌نشست و آنچه در جان و دل خویش احساس میکرد با شوهر در میان می‌گذاشت😊 و و آنچه را برای او آرزو داشت برای او بیان می‌نمود.✔️ 🔸 نیز با خوشحالی و مسرّت😃 به سخنان همسرش گوش میداد. این و آن طفل با آنکه هنوز در رحم مادر بود رنج و ناراحتیهای زندگی را از آنان برطرف ساخت.👌🏻 ⬅️در آن هنگام که مادر مریم در قعر دریای 🤔 و شناور بود😌 🍂 برگ تازه ای از زندگی او رقم خورد و روزگار بار دیگر چهره ناراحت را بر او نمایان ساخت و و را در دل او جایگزین کرد. 😔 ▪️آری او و آرامش‌روان 😌بود که و اشک فراق😭 را همچون باران بهاری از دیدگانش سرازیر ساخت. ☝️🏻بار دیگر مادر مریم و هرچه قدر زمان وضع حمل او نزدیک میشد، و در وجود او درهم می‌آمیخت و هر زمان احساس میکرد که دردهای درونی او افزایش یافته، قوت قلب♥️ او را احیاء میکرد و آرزوی دیدن 👀سیمای فرزندی، پرتویی در دلش می‌افکند و ناراحتی و اندوه او را تسکین میداد و .😊 ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📗احکـــام شــرعـی 📻 زمــزم احکـــام ❓عمـل به نــــــــذر قبل از بـرآورده شدن حـــاجت چه حکمی دارد ؟ ✔️ حجت‌الاسلام محمدی کارشناس احکام پاسخ می‌دهند. @namaz110 ◾️▪️◾️▪️◾️