eitaa logo
نشر خوبی ها محمد مهدی۱
265 دنبال‌کننده
583 عکس
681 ویدیو
238 فایل
نشر خوبی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
پادشاهی به وزیرش گفت: کردی، همیشه خدمت‌کارم از من خوشحال‌تر است در حالی که او هیچ چیز ندارد!! و منِ که همه چیز دارم، حال و روزِ خوبی ندارم!!؟ وزیر گفت: سرورم شما باید قاعده ۹۹ را کنید!! پادشاه گفت: قاعده ۹۹ چیست؟!! وزیر گفت: ۹۹ در کیسه‌ای بگذارید و شب، هنگام رفتن خدمتکار به اوبدهید و بگویید این ۱۰۰ سکه طلا هدیه‌ای است برای تو و ببینید چه اتفاقی رخ می‌دهد!! پادشاه را آن‌طور که به او گفته بود، انجام داد.... پادشاه، آن را برداشت و از پادشاه بخاطر این گرانبها فراوان کرد، موقعی که به خانه رسید سکه‌ها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد!! پیش خود کرد که شایدآن را در مسیر راه گم کرده است!! همراه با کل شب را دنبال آن یک گشتند و هیچی پیدا نکردند!! خدمتکار و ناامید به خانه برگشت!! هزار فکر و پریشانی به سراغش آمد که این یک سکه را کجا گم کرده، با آنکه آن‌ همه سکه‌های دیگر را در داشت!! تمام فکرش به آن یک سکه بود... روز بعد خدمتکار پریشان حال بود چرا؟! چون شب نخوابیده بود، وقتی که پیش پادشاه رسید چهره‌ای درهم و ناراحت داشت، مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود!! پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده ۹۹ چیست!!  آری، قاعده ۹۹ آن است که : های خود را نمیبینیم و ما بر روی نداشته هاست... و در تمام زندگیمان دنبال آن یک  گمشده می‌گردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت می‌کنیم و فراموش کرده‌ایم که شاید داشته های ما بسیار بیشتر از نداشته هایمان است. قاعده ۹۹ همان و افراطیست. قاعده ۹۹، در فضای ناهوشیاریست. پس به بیاندیشیم و قدر آنها را بدانیم. و آرامش و در فضای و حاصل میشود. الحمدلله‌رب‌العالمین کانال‌نشرخوبی‌ها🌹 @nashrekhobyhakashan https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
آرامش در ؛ نتیجه سه عبارت است: 1- دیروز 2- از امروز 3- به فردا ..... ولی اغلب ما با سه عبارت دیگر زندگی می کنیم: 1- 2- امروز 3- از فردا.... در حالی که آفریدگار مهربان ... گذشته را ... را .... و را می کند. الحمدلله‌رب‌العالمین کانال‌نشرخوبی‌ها🌹 @nashrekhobyhakashan گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b طلاب_شاهد_و_ایثارگر https://eitaa.com/joinchat/3675849495C3905e4b076
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیکما یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم🌹💐 طی شد این تو دانی به چه سان؟ و بس تند چنان دمان همه تقصیر من است این و خودم می دانم که نکردم که تأمّل ننمودم ساعتی یا آنی که چه سان می گذرد عمر گران؟ کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط فارغ از نیک و بد و و حیات همه گفتند:کنون تا است بگذارید بخندد شادان که پس از این دگرش نیست بایدش نالیدن من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟ نتوان فارغ و وارسته ز همه شادی دیدن؟ همچو مرغی هر زمان بال گشادن؟ سر هر بام که شد خوابیدن؟ من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟ هیچ کس نیز نگفت: چیست چرا می آییم………؟ بعد از چند به چه سان باید رفت؟ به کجا باید رفت؟ با کدامین به باید رفت؟ من نپرسیدم هیچ هیچکس نیز به من هیچ نگفت. نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط. فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات بعد از آن باز نفهمیدم من که چه سان عمر گذشت؟ لیک گفتند همه که است هنوز بگذارید جوانی بکند بهره از عمر بَرَد کامروایی بکند. بگذارید که خوش باشد و بعد از این باز ورا عمری هست یک نفر بانگ بر آورد که او از هم اکنون بباید آینده کند. دیگری آوا داد: که چو بشود فکر فردا بکند. سومی گفت: همانگونه که دیروزش رفت بگذرد امروزش همچنین فردایش با همه این احوال من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟ آن همه و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟ نه نه تعمّق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بی حاصلی و . چه توانی که زکف دادم من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت. قدرت می توانست مرا تا به پیش بَرَد لیک بیهوده گشت آن کسانی که نمی دانستند یعنی چه رهنمایم بودند عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده ومرا می گفتند که چو آن ها باشم که چو آنها دایم فکر باشم گشتن باشم فکر تأمین فکر باشم فکر یک زندگی بی جنجال فکر باشم. کس مرا هیچ نگفت زندگی نیست زندگی داشتن همسر نیست زندگانی کردن فکر خود بودن و ز بودن نیست من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت. ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم. حال می پندارم از زیستن این است : من شدم که با عزمی جزم پای از بند هواها گُسَلَم گام در حقایق بنهم با دلی آسوده فارغ از و آز و و کینه و مملو از و جوانمردی و در ره کشف حقایق کوشم جرأت و و شهامت نوشم زره برای بد و نا پوشم ره حق پویم و جویم و پس حق گویم آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم راه دگران گردم و با شعله ی خویش نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم. من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زائد و بی و خروش عمر بر باد و به حسرت خاموش ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت: کودکی بی نوجوانی وقت پیری به زبانی دیگر : کودکی در نوجوانی در کهولت الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan لینگ گروه گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیکما یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم🌹💐 طی شد این تو دانی به چه سان؟ و بس تند چنان دمان همه تقصیر من است این و خودم می دانم که نکردم که تأمّل ننمودم ساعتی یا آنی که چه سان می گذرد عمر گران؟ کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط فارغ از نیک و بد و و حیات همه گفتند:کنون تا است بگذارید بخندد شادان که پس از این دگرش نیست بایدش نالیدن من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن؟ نتوان فارغ و وارسته ز همه شادی دیدن؟ همچو مرغی هر زمان بال گشادن؟ سر هر بام که شد خوابیدن؟ من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو بایدم نالیدن؟ هیچ کس نیز نگفت: چیست چرا می آییم………؟ بعد از چند به چه سان باید رفت؟ به کجا باید رفت؟ با کدامین به باید رفت؟ من نپرسیدم هیچ هیچکس نیز به من هیچ نگفت. نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط. فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات بعد از آن باز نفهمیدم من که چه سان عمر گذشت؟ لیک گفتند همه که است هنوز بگذارید جوانی بکند بهره از عمر بَرَد کامروایی بکند. بگذارید که خوش باشد و بعد از این باز ورا عمری هست یک نفر بانگ بر آورد که او از هم اکنون بباید آینده کند. دیگری آوا داد: که چو بشود فکر فردا بکند. سومی گفت: همانگونه که دیروزش رفت بگذرد امروزش همچنین فردایش با همه این احوال من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت؟ آن همه و نیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟ نه نه تعمّق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بی حاصلی و . چه توانی که زکف دادم من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت. قدرت می توانست مرا تا به پیش بَرَد لیک بیهوده گشت آن کسانی که نمی دانستند یعنی چه رهنمایم بودند عمرشان طی می گشت بیخود و بیهوده ومرا می گفتند که چو آن ها باشم که چو آنها دایم فکر باشم گشتن باشم فکر تأمین فکر باشم فکر یک زندگی بی جنجال فکر باشم. کس مرا هیچ نگفت زندگی نیست زندگی داشتن همسر نیست زندگانی کردن فکر خود بودن و ز بودن نیست من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت. ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم. حال می پندارم از زیستن این است : من شدم که با عزمی جزم پای از بند هواها گُسَلَم گام در حقایق بنهم با دلی آسوده فارغ از و آز و و کینه و مملو از و جوانمردی و در ره کشف حقایق کوشم جرأت و و شهامت نوشم زره برای بد و نا پوشم ره حق پویم و جویم و پس حق گویم آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم راه دگران گردم و با شعله ی خویش نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم. من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زائد و بی و خروش عمر بر باد و به حسرت خاموش ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت: کودکی بی نوجوانی وقت پیری به زبانی دیگر : کودکی در نوجوانی در کهولت الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan لینگ گروه گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b