eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️ 
۱۴ تیر روز گرامی داشت «» بر سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی  و همه جویندگان راه  و  
مبارکباد

🖋چرا آوینی لایق عنوان  بود؟

 

@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وهب و مهدی را پیش خواهرانم گذاشتم. با آمبولانسی که از سپاه آمد، راهی تهران شــدیم. حســین پشــت آمبولانس دراز کشــیده بود ناله می کرد و ناله اش نگرانــم می کــرد. او کــه وجــودش با درد عجین شــده بــود. از فرطِ درد، بی اراده ناله می کرد. عکس از کمرش گرفتند، ترکش کنار نخاعش بود. دکتر گفت: «دیر اومدین. سریع باید عمل بشه.» چند ســاعت اتاق عمل بود و لحظه های انتظار به کندی می گذشــت. بالاخره آوردنش و تا چند ساعت بیهوش بود. سطرسطر دعای توسل را با اشک هایم خیس کردم تا چشم حسین باز شد. و نگاهش به من افتاد. دو سه بار گفت: «پروانه، پروانه، پر....» و باز پلک هایش افتاد. عمه و اصغر آقا هم آمدند. عمه کنار تختش نشست و سیر گریه کرد. حسین دوباره چشم باز کرد. بچه های سپاه هم با حاج آقا سماوات آمده بودند و اتــاق گوش تاگــوش، پــر بــود. حســین انگشــتان پاهایــش را تــکان داد تــا من و عمه بفهمیم که فلج نشده است. حالا گریه ام از شادی بود امّا بیرون از اتاق. کنار ســتون فقراتش را به اندازۀ یک کف دســت شــکافته بودند و یک ترکش کوچولــو، بــه قــول خــودش نخــودی، درآورده بودنــد. جای بخیه هــا، زیگزاگی روی کمرش بود. راه که می رفت، گاهی می ایستاد. پایش تیر می کشید. عکس رادیولوژی نشان می داد که پزشکان، ترکش نخودی را درآورده اند. امّا یه ترکش دیگــر، آزارش مــی داد. دکتــر گفتــه بــود اگر می خواســتیم ترکش دوم را برداریم، قطع نخاع می شد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
باید با آن بسازد و تا مدتی استراحت در منزل داشته باشد. مدّتی ماند، وهب دوســت داشــت با پدرش برود بیرون اما حســین حتی قادر نبود، بغلش کند. انگشت کوچک وهب را توی انگشتش حلقه می کرد و داخل اتاق، آهسته آهسته راه می رفت. روی خودش نمی آورد ولی من می فهمیدم که وهب کوچولو راحت تر از پدرش راه می رود. اتاقش محل جلسات مسئولین تیپ شده بود. این آمدن ها و رفتن ها را دوست داشتم، چون حسین پیش ما بود. امّا دیری نپایید که ساز رفتن زد. گفتم: «مگر این روش چه اشکالی داره که بیان و توی خونه گزارش بدن.» خندید و خنده اش کش آمد: «اون وقت می گی مردم زخم زبان می زنن و بدو بیراه می گن. خب اگه فرمانده تو خونه اش بنشــینه و نیروهاش زیر آتش باشــن، می شــه همون حرف طعنه گوها.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
پس از دو ســال اولین بار بود که حســین اظهار می کرد که فرمانده اســت، آن هم غیرمستقیم. حتماً این مقدمه چینی ها برای رفتن به جبهه بود. می دانستم. شوخی تلخی کردم: «سال گذشته از پاخوردی امسال از کمر، این طور که پیش می ری، نوبت قلبت رسیده.» با خونســردی جواب داد: «قلب من همراهم نیســت که تیر و ترکش بخوره. وقتی می رم، می ذارمش پیش تو و بچه ها.» دلم غنج رفت. اگرچه تعبیری شاعرانه بود. امّا این تعبیر حرف دل حسین بود. خواســتم مثــل خــودش حــرف بزنــم، گفتم: «خُب، اگه دلت اینجا مونده باشــه، پس تیروترکش ها بالاتر می رن، اون وقت زبونم لال به سرت...» خندید «به سرم؟! سرم را که سال هاست به خدا سپرده ام. به همین خاطر، سری میان سرها درنیاورده ام.» کم آوردم و کوتاه آمدم. ساکش را بستم و قرآن بالای سرش گرفتم. تا آن روز او را مثل خانوادۀ یک رزمنده، بدرقه نکرده بودم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔰ما منتظریم که آقای إن شاءالله بیاید؛نگویید شهید،ما که خبر نداریم از شهادت ایشان.خداوند إن شاءالله که فرزند شما را،هر جا که هست،هر جور که هست،مشمول لطف و فضل خودش قرار بدهد. ما که آرزو میکنیم إن شاءالله خداوند این جوان مومن و صالح را برگرداند. «مقام معظم رهبری » ۷۵/۹/۲۵ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۷۱ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#زیارتنامه_شهدا🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ #شهیدسیدمحمدرضادستواره #شهیدسیدحسین‌دستواره #شهیدسیدمحمد‌دستواره 🌷شادی_ارواح_طیبه_شهدا_#صلوات #الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ #اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه فعالیت های سیاسی اش درقم بیشتر شد، به عضویت انجمن اسلامی دبیرستان در آمد. با وجودی که می دانست هم فکرش هستیم ولی از ما مخفی می کرد. نمی خواست کارهایش توی چشم باشد ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادرانه های مادر : ❤️یا امام حسین (علیه‌السلام )مصیبت من که بیش از مصیبت شما نیستش که امانتی بود که دادم ان شاالله از ماقبول کنین..... ✖️دفاع از ناموس از اهداف شهید بود ْ @parastohae_ashegh313
عملیات خیبر در جنوب آغاز شده بود انتظار داشتم که خبری از مجروحیت حسین بیاید که نامه اش آمد. توی نامه از عنایت خداوند در پیروزی عملیات والفجر5 نوشت. شادی و شور در میان کلمات نامه اش موج می زد. نوشته بود. «مُزد تلاش ما، دیدن لبخند رضایت روی لب های حضرت امام است.» وقتی که آمد انتظار داشــتیم همان شــور و شــادی را که در نامه اش حس کردم در سیمایش ببینم. امّا پشت دستش می زد و می گفت «حاج همت هم رفت.» بهــار ســال 36 را بــا حضــور گــرم حســین در خانــه آغــاز کردیم. پــدر و عمه هم میهمانمــان بودنــد. پــدرم از تب وتــاب افتــاده بــود کمتــر به ســرویس می رفت و جنب وجــوش دوران زندگــی بــا مــادرم را نداشــت. وقتــی می آمــد بــرای وهب و مهــدی، هدیــه مــی آورد. بــا حســین از گذشــته ها تعریف می کــرد و از بزرگی پدر حســین می گفت و گاهی به کودکی حســین گریز می زد و از روزهایی که او را با خودش به سرویس می برد. نکته هایی ناگفته می گفت. حسین با وقار گوش می داد و دست آخر اظهار می کرد که: «شما تو دوران یتیمی ام برای من نه فقط دایی که جای پدر بودید و اگه خداوند به من توفیق جهاد در راه خدا داده، اثر نان حلال و همراهی دختر با کرامت شماست.» با اینکه دوتا بچۀ قد و نیم قد داشــتم امّا از اینکه تعریف و تمجید حســین را پیش پدرم بشنوم، حیا می کردم و خجالت می کشیدم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
تعاونس پاهه مدانب رایخ انواده هایم تأهلخ انهس اختهب ودو ح اج آقاس ماوات مسئول تقسیم آن ها بود. به حسین گفت: «یک واحد برای شما در نظر گرفته ام.» حســین گفت: «اگرچه اینجا مزاحم شــماییم ولی چون من کمتر همدان هســتم پروانه و بچه ها اینجا راحت ترن.» حاج آقا دســتش را گذاشــت روی چشــمش: «جای شــما و بچه هات روی تخم چشم ماست. من برایتان خانه ای که توی چالۀ قام دین دارید، می فروشم. یک واحد کنار بقیۀ بچه های سپاه می خرم.» حسین راضی نشد و گفت: «من دو تا بچه دارم. امّا کسانی مثل ستار ابراهیمی، چهار تا بچه دارن، خونه می رسه به اونا.» اتفاقاً شــما همســایۀ ســتار ابراهیمی می شــید، به خاطر بچه ها هم که شــده قبول کنین. حســین نگاهــی بــه مــن کــرد و دیــد که راضــی ام، پذیرفت. امّا کم داشــتیم، اگر فرش زیر پاهایمان راهم می فروختیم باز کافی نبود. حسین داشت پشیمان می شد. خانۀ مورد نظر ساده و در منطقه ای پایین شهر بود امّا پول ما به آن هم نمی رسید. از طرفی نمی خواست بدهکار شود. چند تا عتیقه ارث مادری داشتم. آن ها را فروختم و خانۀ سازمانی را خریدیم. خانه ای که در انتهای خیابانِ خانۀ پدری ام بود، نزدیک کوچۀ برج. هنوز توی خانۀ جدید، جاگیر نشده بودیم که حسین به جبهۀ جنوب رفت. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
وپس از یک ماه برای چند روز آمد. ظاهراً سالم بود. تیر وترکش نخورده بود. امّا تمام صورت و دستش، مثل آبله مرغان بچه ها، شده بود. جوش های کوچک سرخ و بعضی ها چرکین؛ که پشه کوره ها بر پوستش نقش کرده بودند، قیافه اش را خنده دار کرده بود. فهمید و به شوخی گفت: «پشه های جزیرۀ مجنون از روی پوتین هم می گزند، چه گزیدنی!» و روزی که خواست برود، گفت: «انگار این خونه خوش یمنه.» پرسیدم: «چطور؟» ســال گذشــته از حج تمتع جا موندم. امســال قراره با تعدادی از بچه های جبهه، اگه قسمت بشه، عازم شیم. گفتم: «خوش به سعادتت.» مردان همسایه، اعضای شورای فرماندهی تیپ بودند با همسرانشان رفت وآمد داشتیم. همدیگر را می فهمیدیم امّا سفرۀ دلمان را پیش هم وا نمی کردیم. گاهی از زبان شوهرانشان از مدیریت و اخلاق حسین تعریف می کردند. تعدادی از آن ها قرار بود همان سال عازم حج شوند. پس از چند ماه حســین از جبهۀ جزیرۀ مجنون آمد و گفت: «قســمت نیســت چشــم من به گنبد خضرای پیامبر، منور بشــه باید بمونم. امّا ســهم من محفوظه و قــراره یــه نفــر جــای مــن بــره.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
🔷
 
رهبر معظم انقلاب در خصوص  و برنامه روایت فتح:
 
💫«این متون شاهکار ادبی است و من آن‌قدر هنگام شنیدن و دیدن برنامه لذّت می‌برم که قابل وصف نیست.» منبع: 📕 «» @parastohae_ashegh313
•|﷽|• : شاهرخ همیشه میگفت:هرچه امام بگوید: همان است حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که فدایت شوم خمینی ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب یارانی🤝 برای انقلاب پرورش داد.❤️ @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
با کمک شما خوبان و بانیان خیر گوسفندی قربانی و نیمی از گوشت ان جهت مصرف نیازمندان و نیم دیگر جهت اطعام روز عید غدیر قرار داده شد خداوند از همه شما خوبان قبول فرماید https://eitaa.com/BeSabkeShohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌕 مرتب روزه می گرفت و خیلی وقت ها نماز شب میخواند.نماز شب او نماز معمولی بیدار نبود. طوری گریه می کرد که اتاق به لرزه می افتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار میشدیم. او هیچوقت دوست نداشت مرفه زندگی کنیم و از روز اول زندگی مان در منزل اجاره ای زندگی می کردیم در آن زمان ارتش به پرسنل خانه سازمانی می داد. من از او خواستم منزل سازمانی بگیرد، گفت بگذار کسانی که نیاز دارند بگیرند. ❤️ 🌹شب‌جمعه‌ قرائت‌ به‌ نیابت‌ از‌ امام‌ خمینی ره و جمیع‌ شهدا @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم ثواب عیدی هم مشارکت در برنامه های فرهنگی الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی ابن ابی طالب علیه السلام و اولاده المعصومین علیهم سلام عید شما مبارک باد🌹🌹 از انجا که روایات اهل بیت به عیدی دادن در عید غدیر سفارش اکید نموده اند شماره کارت گروه شهید گمنام جهت واریز عیدی شما خوبان خدمتتان تقدیم میگردد 💳۵۸۹۲۱۰۱۴۶۶۸۴۰۵۹۸ روی کارت بزنید کپی میشود https://eitaa.com/BeSabkeShohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا