هدایت شده از افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
بسم ربــــ الشــــــهدا
✍ دلنوشته هایی به یاد و برای شــــهدا...
🔹 به مناسبتــــ چهارمین سالگرد تٵسیس ڪانال ، ۱۱ فروردین ۱۳۹۷ افسران جنگ نرم... برگزار می ڪند:
دوستداران شهید و شهادتــــ می توانند دلنوشته های خود را با
موضوع:⇩
«صحبتی با شــــهدا»
به صورتــــ متن ڪوتاه و مختصر به آیدی زیر ارسال نمایند.👇
🆔 @shahiid61
🔹 علاقه مندان می توانند دلنوشته های خود را تا تاریخ۱۴۰۰/۱/۱۰ ارسال نمایند.
✅ به دو نفر از عزیزانی ڪه ڪوتاهترین و زیباترین دلنوشته
را ارسال نمایند به قید قرعه هدایایی🎁 تقدیم خواهد شد.
#اَلٰلهُمَعَجِلِلوَلیِڪَالْفَرَجْ
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلامشهید 💛✨
دلاغافلزسبحانيچهحاصل...
[صـداےآسمانۍشهیدآقا
مصطفیصدرزاده]
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌱| #رفیقشهیدم
دلت که گرفت،
دیگر منت #زمین را نکش،
راه #آسمان باز است،
نگفته تو را میخواند.
اگر هیچ کس نیست،
#خدا که هست؛
پرهایت را بسوی آسمان بگشا و
در آغوش #خدا آرام بگیر...
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#تلنگر⚠️
"جنگامروز
اسلحهنمۍخواد
اسلحهاتـــ روبایدتـو مغزت پرورشبدۍ
کهبتونۍتـودنیاۍمجازی
بـادشمنواقعیبجنگۍ
توجبههخودۍنهاینکهگلبهخودۍبزنی
جنگــ اینروزانخبهمومنمیخواد نه علافـــ
تـوفضاۍمجازی....✌️
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
سلام علیکم خدمت اعضای محترم کانال از امشب ان شا الله رمان #نسیم_عشق به صورت سه پارت به اشتراک میگذاریم امیدوارم خوشتون بیاد
🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_1
صدای فریاد بابا واقعا از جا پروندم.
_برو تو اتاقت همین الان.
اصلا باورم نمیشد بابا جلوی کل فامیل اینجوری سرم داد بزنه.
آقای مهرابی بابای ارشیا خواست پا در میونی کنه که بابا گفت:
_مرتضی خواهش می کنم.
_این بار باید باش جدی برخورد کنم. دیگه شورشو در آورده.
بعد همانطور که غضبناک به من نگاه می کرد گفت:
_وقتی ادای بچه ها رو در میاری پس باید مثل بچه ها تنبیه بشی. نه یک دختر پونزده ساله.
سرم پائین بود. عصبی شده بودم و برعکس همه
دخترای دیگه که توی این موقعیت گریه می کنن و خالی می شن من باید حتما داد می کشیدم تا آروم شم
.ماکان پشیمون از دهن لقی که کرده بود سر به زیر نشسته بود. ارشیا هم طبق معمول دست به سینه به نمی دونم چی روی
میز زل زده بود.
نمی دونم چرا می خواستم سر ارشیا داد بزنم .
در حالی که بلا سر اون بدبخت اومده بود. شاید چون
بابا بخاطر کاری که با اون کردم اینجور دعوام کرده بود.بابا دوباره داد زد:
_گفتم تو اتاقت تا آخر مهمونی حق نداری
بیای پائین.
کل بچه ها ساکت نشسته بودن.کسری پسر عموم که خودشم پایه کار من شده بود با کلی عذاب وجدان
نگام می کرد.
بدون اینکه به کسی نگاه کنم صاف رفتم طرف پله ها و رفتم تو اتاقم و درو تا اونجایی که میشد محکم
به هم کوبیدم.
یا باید داد می زدم یا یه چیزی و می شکستم تا آروم شم. وگر نه داغون میشدم. توی اتاق قدم زدم و
بعدم یه گلدون کوچیک که چند وقت پیش خوشم آمده بود و خریده بودمش و برداشتم و رفتم تو بالکن اتاقم و
محکم پرتش کردم تو حیاط.
https://eitaa.com/piyroo
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_2
گلدون با صدای شرقی شکست و خورده هاش تا شعاع چهار پنج متری پخش و پلا شد.
انگار که یه آرمابخش قوی بم تزریق کرده باشن راحت شدم.وقتی آروم شدم رفتم سراغ در و بازش کردم صدای
خنده و گفتگوی مهمونا از پائین می آمد.
سرم و از لای در بیرون بردم و خوب گوش دادم. صداها رو از پائین راحت می شنیدم.
لجم گرفت انگار همه یادشون رفته بود من نیستم. برگشتم تو و درو بستم و همون پشت در نشستم.
تند تند داشتم انگشتمو می جویدم و توی فکر بودم که کار بابا و ماکان و چه جوری تلافی کنم.
بدجوری منو ضایع کرده بودن خصوصا که ارشیا هم امشب اینجا بود.
دقیقا خودمم نمیدونم چرا اینجور کارارو می کنم ولی همیشه یه چیزی مثل یه مرض که نمیدونم اسمشو چی بذارم می افته به جونم و وادارم میکنه دست به همچینین کارایی بزنم که ممکنه
تا یکی دوماه بعد هم عذاب وجدانش تو ذهنم بمونه.
ولی لذتی که موقع انجام اینجور کارای عجیب و غریب بم دست میده باعث میشه دوباره برگردم و یه کار دیگه انجام بدم.
اسم من ترنجه.به نظرم اسم قشنگیه ولی نمی دونم چرا
خودم همیشه یاد پرتقال نارج می افتم.
ماکانم هر وقت می خواد اذیتم کنه صدام میکنه نارج پرتقال و نمی دونم هر مرکباتی که به ذهنش می رسه می بنده با ناف ما.
ولی مامانم و بابام کلی با این اسم عجیب غریبی که روی من گذاشتن حال میکنن. پونزده سالمه امسال کلاس اول دبیرستانم. مدرسه رو باری به هر جهت دارم طی میکنم اصلانمی دوم در آینده می خوام چه گلی به سرم بگیرم .
نگاهم و چرخوندم توی اتاقم. ازش خوشم می آمد. اصلا هم برام
مهم نبود بقیه چه فکری درباره ام می کنن .
اتاق خودم بود.اتاقم و خیلی دوس دارم چون قبل عید امسال به یه بدبختی خودم دست تنها رنگش کردم.
من کلا از رنگای تیره خوشم میاد.برای همین قبل عید امسال هم زد به سرم پامو کردم تو یه کفش و گفتم می خوام برای عید اتاقمو سیاه کنم.
مامان که می گه من دیونه شدم.بابا و ماکان هم
همون موقع گفتن عمرا یه برس روی دیوار من بکشن. منم لجم گرفت گفتم خودم رنگ می کنم.اونام بم خندیدن.
منم با اینکه اصلا نمی دونستم رنگ چیه یه روز بعد از مدرسه رفتم توی یه رنگ فروشی و از فروشنده پرسیدم برای
یه اتاق سه در چهار چقدر رنگ لازمه.فروشنده یه نگاهی به قد و قواره من کرد که متاسفانه باا پونزده سال سن عین
https://eitaa.com/piyroo
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_3
بچه ها به نظر میام.
بعد از مدرسه هم رفته بودم و روپوش مدرسه تنم بود. نمی دونم چه فکری کرد ولی زیاد طالب
نبود جواب بده. گفت:
_بستگی داره چه رنگی بخوای بزنی
_م خوام خیلی گرون نشه.
فروشندهه که معلوم بود کنجکاو شده گفت:
_نقاش خودش میدونه چقد رنگ می خواد.
منم نمی دونم خل شده بودم اصلا نمی فهمیدم دارم با کی حرف میزنم گفتم:
_نقاش؟ آره بابام پیکاسو رو برام خبر کرده بیاد روی دیوار اتاقم هنر نمایی کنه. خیر سرم باید خودم
رنگ بزنم.
شاگرد طرف که نمی دونم اون ته مغازه داشت چکار می کرد با شنیدن این حرف نگام کرد و گفت:
_خودت می خوای اتاقتو رنگ کنی؟
بعدم یه نگاهی به قد و قواره من انداخت که فهمیدم منظورش اینه که با این قدت چه جوری میخوای اتاقتو رنگ کنی!
منم حرصم گرفته بود گفتم:
_بله؟ فروختن رنگ به افراد زیر هیجده سال
ممنوعه؟
شاگرده پخی زیر خنده زد و صاب کارش یه اخم وحشتناکی بش کرد که طرف دست و پاشو جمع کرد.
بعدم گلوشو صاف کرد و مشغول کار خودش شد. حسابی دیرم شده بود. می دونستم یه دقیقه دیر کنم مامان کل
بیمارستانا و پزشک قانونی رو دنبال جنازه من گشته و احتمالا متن نامه گم شدن من و هم برای روزنامه های فردا اماده کرده یه عکسم روش.
https://eitaa.com/piyroo
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 984
🎥 برخورد #حاج_قاسم با جوانی که شلوار لی به پا داشت و میخواست مدافع حرم شود!!!#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدا ی بجنورد دلتنگ شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️
🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🤲التماس دعای فرج
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
#سلام_امام_زمانم 💚
سر شد بہ شوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمےشود ڪه از این در برانیَم
یابن الحسن براے تو بیدار مےشوم
#روزٺ_بخیر اے همۂ زندگانیَم
🦋 صبحت بخیر آقا 🦋
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_با_صلوات
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
لبخند آرام#شهدا نشان از ارامش درونشان دارد
و این ارامش درون به جز را یاد خدا میسر نمی شود
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی منتشر نشده شهید #حاج_قاسم سلیمانی درباره امام زمان(عج)
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
همسر #شهید_باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا می گوید : «شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند ، ما نان نداشتیم ، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد . ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود . دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند ، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند : این نان ها را برای رزمندگان فرستاده اند ، شما از این نان نخورید .
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌿کسایی که میجنگن ...
زخمی هم میشن ...
دیروز با #گلوله ...
امروز با #حرف ...
#شهدا وقتی تیر میخوردن
میگفتن فدا سر مهدی فاطمه:)
--
این تصور منه ...
تویی که داری برای امام زمانت
کار میکنی شب و روز ...
وقتی مردم با حرفاشون بهت
زخم زدن،تو دلت با خودت بگو
"فدا سر مهدی فاطمه" ...
آقا خودش میاد زخمتو درمان میکنه.
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
ماجرای گردانی که امام زمان را دیدند!
«نامه شهید سیدمحمود بنی هاشمی، پنج روز قبل از شهادت:
.
این نامه را در صبح عاشورا مینویسم. دیشب معجزهای روی داد که باید در تاریخ ثبت شود. دیشب سه گردان از برادران رزمنده مراسم عزاداری و سینه زنی انجام می دادند؛ البته هر کدام در محوطهای جداگانه که امام زمان(عج) آمد. فرمانده کل قوا آمد و در آن میان دست پیرمردی را گرفت و با خود روی تپهای برد. دو گردانی که با هم بودند همه شاهد این قضیه بودند و به دنبال نور رفتند، ولی او از آن تپه به روی تپهای دیگر می رفت. در آخرین لحظه یک برادر پاسدار با تلاش زیاد خود را به امام زمان(عج) رساند و دستش را بوسید. امام زمان(عج) فرمود: «به خدا سوگند شما پیروزید.»
آری این گفته امام زمان(عج) ما و فرمانده کل قواست و بعد، از دیده ها پنهان شد. این در تاریخ بی سابقه است که ششصد نفر یک دفعه امام زمان(عج) را ببینند...
پنج شنبه ۶١/٨/۶ سیدجمال بنی هاشمی.
منبع: کتاب #گلهای_سپید ص ٣١٠
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo