eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
276 عکس
108 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
27.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞️ «ته خوشبختی...» شاید سوزناک‌ترین نوایی که بعد از شهادت حاج قاسم، آتشم می‌کشد، همین نوحه باشد... «ته خوشبختی... یه عاشق، وقتی... به اربابش می‌ره! به اذن زهراء، مقطع‌الاعضا می‌شه... پر می‌گیره! کی گفته مُرده؟ علم زمین خورده؟ مگه شهید می‌میره؟! عشق یعنی ضربان حرم، اسم مرتضی علی توی اذان حرم سرباز پادگان حرم، سیدالشهدای مدافعان حرم حسین جان آقام، حسین جان آقام شهید عطشان آقام، حسین جان آقام...» 🎙️ مداح: حاج 📜 شاعر: 🗓️ ۵شنبه|۱۹دی۱۳۹۸| 📍 زنجان|هیأت ثارالله| ▫️@mahdirasuli_ir ▫️@sarallah_zanjan ▫️@qoqnoos2
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «مردم ایران سرشان درد می‌کند...» چند روزی هست سرم درد می‌کند، درد مزمنی که همه‌اش دنبالم می‌آید؛ در خوشی‌ها، در ناراحتی‌ها، در مسافرت‌ها، در امتحان‌ها، در مهمانی و... توی آینه نگاه می‌کنم و می‌گویم: «فاطمه سرت درد می‌کنه‌ها...» ◽◽◽ مردم ایران سرشان درد می‌کند، برای جهاد، برای مبارزه؛ هرکدام به قد خودشان اهل مبارزه‌اند؛ اهل جهادند، اهل ادبیات... آن‌وقت تلفیق این دو، عجیب قشنگ می‌شود. تلویزیون چند روزی است کرمانی شده؛ همه‌اش، جاده قشنگ پر از درخت منتهی به گلزار شهداء را نشان می‌دهد؛ جمعیت موج می‌زند؛ دل‌شان هوای سردار را کرده... پیر و جوان ندارد، همه‌ آمده‌اند، از کاپشن‌صورتی‌ها گرفته تا کاپشن‌آبی‌ها... پیرمرد با کمرِ افتاده، عصاچرخان به سمت گلزار می‌رود؛ موکب‌ها خانوادگی برای زوار حاج قاسم خدمت می‌کنند. ؛ بچه‌ها شور عجیبی دارند؛ می‌خوانند، بازی می‌کنند، گاهی هم دعوا، دعوا‌ی‌شان هم قشنگ است. حالا بیا بگو خانه‌تان آباد! پارسال را یادتان رفته؟ کم عزیز دادید؟ اصلاً چرا شما از چیزی نمی‌ترسید؟ نه یادشان نرفته، شهید هم داده‌اند، دل‌شان هم شکسته، یکی رفته‌اند و دوتا برگشته‌اند... کاپشن صورتی رفته، امسال با موکب برگشته و کلی دختر هم‌سن‌وسال خودش... ▫️▫️▫️ مردم ما نجیب‌اند، مهربان‌اند، دلیرند. بیا برای همه مردم دنیا تعریف کن، در این زمان و مکان، در این روز تاریخی، در این موقعیت جغرافیایی، سال گذشته چه اتفاقی افتاده‌گ است و بعد حضور مردم را وصف کن؛ در باورشان می‌گنجد؟ مردم ایران ایستاده‌‌اند! در صف اول مبارزه، مقاومت و جهاد؛ مردم ایران سرشان درد می‌کند برای مبارزه با صهیونیست‌ها. آنان سربازان آن آمدنیِ وعده‌داده شده‌اند. کرمان برف می‌آید، اما از جمعیت کم نمی‌شود. سرمای استخوان‌سوز زمستان کرمان به گرمای دل مردمانش در! بی‌چاره‌اند دولت‌هایی که چنین ملتی ندارند... آیا من هم مثل آنان سرم درد می‌کند؟... 🖊 فاطمه میری‌طایفه‌فرد "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
ققنوس
«انتظار در مبارزه است» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۵| 🇱🇧 «امام(ره) به ما آموخت که «انتظار در مبارزه است»
«سه قطعه از بهشت...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۶| 🇱🇧 «قطعه اول؛ » رفتیم صور و مهدی را یافتیم... هم‌او که دردش را با خدا معامله کرده بود... می‌گفت: «از چمران آموختم... آموختم که درد هم مخلوقی از مخلوقات خداست... و بعد شروع کردم با او به‌عنوان یکی از مخلوقات خدا صحبت‌کردن... در بیش از چهل روز هیچ نمی‌دیدم... ولی خیلی چیزها را دیدم... حجاب‌ها کنار رفته بود... بعد از این مدت که چشم سرم باز شد، به محض بازشدن چشم‌ها، حجاب‌ها هم برگشت!» «قطعه دوم؛ » میان‌دار هیأت بود... هم دو چشمش را از دست داده بود و هم دستانش را... می‌گفت: «چشم و دست و... اعضای بدن که امانت خداست... امانت خدا بوده، پس گرفته... مسأله مهم بعد از این است... الحمدلله که ما را انتخاب کرد، ما را دید...» «قطعه سوم؛ » سیدمصطفی را خانمش آورد، بچه‌هایش هم آمده بودند... خب چگونه خودش بیاید؟ نه چشم دارد و نه دست... می‌گفت: «وقتی زخم‌ها را پانسمان می‌کردند، صدای ناله می‌پیچید در بیمارستان...، طبیعی بود... اما، خبر شهادت سید که رسید، تا ۲۴ ساعت هیچ صدایی نیامد... هیچ چیزی نخوردیم... همه بیمارستان غم بود و بهت بود و سکوت...» بعد از فروریختن آوار سنگین این خبر، تازه می‌توانند خبرهای دیگر را بازگو کنند... خبرهایی که اگر نبود خبر رفتن سید، خودشان به تنهایی کمرشکن بودند: «تازه بعدش، خبر رفتن رفقایم را یکی‌یکی دادند... دیدم رفقایی که فکر می‌کردم در این شرایط به آن‌ها تکیه خواهم کرد، همه رفته‌اند... احساس تنهایی شدیدی وجودم را فراگرفته بود...» با خجالت و غرور، با غروری شکسته می‌گفت: «خیلی تلاش دارم که زحمت اضافه‌ای برای خانمم نباشم...» ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
ققنوس
«سه قطعه از بهشت...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۶| 🇱🇧 «قطعه اول؛ #مهدی» رفتیم صور و مهدی را یافتیم... ه
40.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«هیأت مدیترانه‌ای» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۷| 🇱🇧 هیأتی را فرض کن در ساحل مدیترانه... فاصله حسینیه تا دریا، چند ده متر بیش‌تر نباشد... هیأتی در شهر تاریخی و ساحلی صور... شهر صور، بندر تاریخی فنیقی‌ها، بازرگانان دریایی، دریانوردان بازرگان... شهر امام موسی صدر، نقطه آغاز حرکت‌های ، محل تولد ، آه! آه! زادگاه ... هیأت امام حسین(ع)؛ مُجَمَّع امام حسین(ع)... مسجد و حسینیه... و هیأت همه به نام امام حسین(ع)... تنها مُجمّعی که در جنگ اخیر، اسراییل مورد هدف مستقیم قرار داد و بخش معظمی از مجمّع را منهدم کرد... محل برگزاری مراسم با خاک یکسان شده است، تمام امکانات سوخته، بر اثر انتشار آتش به سمت مسجد، سقف‌ها و فضای زیر گنبد کاملاً سوخته و گنبد ترک برداشته... اما در همین شرایط، بچه‌ها آمده‌اند روی خرابه‌های هیأت کلیپ تولید کنند... این‌ها خوره رسانه‌اند... اصلاً خدای‌گان رسانه‌اند... هیأت کاملاً رسانه‌فهم است... حرفه‌ای‌اند، نه این‌که فقط به فن مسلط باشند، فهم رسانه‌ای دارند... و فرق است بین فهم و فن! در وسط همین خرابی‌ها آمده‌اند، عکس‌های شهدای هیأت را با کیفیت چاپ کرده‌اند و قاب گرفته‌اند، جانبازان پیجری هیأت را دعوت کرده‌اند، نورپردازی حرفه‌ای... دود و آتش و صحنه‌پردازی زیبا... خدا هم باران شدید مدیترانه‌ای را به این تصویر اضافه کرده... ▫️▫️▫️ تا فردا نشده، قطعه تصویری را در کانال هیأت منتشر کرده‌اند... متحیرم و متعجب از این فهم و فن و همت و غیرت... چه خوب از چنین تهدیدی، فرصت خلق کردند... چه کار خوبی هم شد... ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
24.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«نَدخُل العزاء معاً... نَخرُج شهیداً شهید...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۸| 🇱🇧 دوری در مجموعه می‌زنیم و ، فضای هیأت را روایت می‌کند... سید محور هیأت است... خادم بچه‌ها و مدیر مجموعه... مجموعه‌ای از بچه‌های پای کار، امام حسینی و انقلابی... البته که این‌جا نمی‌توانند انقلابی نباشند... این‌جا امام حسین هر روز به جنگ یزید می‌رود... این‌جا بخواهند یا نخواهند وسط میدان نبرد هستند، اصلاً دست خودشان که نیست... هیأت پر است از یادگاری‌های نبرد رودررو با اسراییل... پر است از شهید و جانباز... این‌جا شهید و جانباز واژه‌های دوری نیستند، اوصافی است برای صمیمی‌ترین رفقای‌شان... برای این‌ها فاصله‌ای بین «لعن بر یزید» و «مرگ بر اسراییل» نیست... «متن کامل را این‌جا بخوانید...» ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
«نَدخُل العزاء معاً... نَخرُج شهیداً شهید...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۸| 🇱🇧 دوری در مجموعه می‌زنیم و ، فضای هیأت را روایت می‌کند... سید محور هیأت است... خادم بچه‌ها و مدیر مجموعه... مجموعه‌ای از بچه‌های پای کار، امام حسینی و انقلابی... البته که این‌جا نمی‌توانند انقلابی نباشند... این‌جا امام حسین هر روز به جنگ یزید می‌رود... این‌جا بخواهند یا نخواهند وسط میدان نبرد هستند، اصلاً دست خودشان که نیست... هیأت پر است از یادگاری‌های نبرد رودررو با اسراییل... پر است از شهید و جانباز... این‌جا شهید و جانباز واژه‌های دوری نیستند، اوصافی است برای صمیمی‌ترین رفقای‌شان... برای این‌ها فاصله‌ای بین «لعن بر یزید» و «مرگ بر اسراییل» نیست... ▫️▫️▫️ سیدمصطفی می‌گوید و ما مبهوت، می‌شنویم... «محتوای هیأت ما، تمرکز روی سه عنوان است؛ ، و ... با توبه، افراد مختلف را جذب می‌کنیم... خیلی‌های‌شان جذب حزب‌الله شدند و بعد هم به شهادت رسیدند... این موضوعات در تمام اجزاء هیأت دنبال می‌شوند، در قصائد اللطم، در سخنرانی‌ها، در کمپین‌های رسانه‌ای هیأت، در پوسترها و... در کل اکوسیستم هیأت...» از پدرش می‌گوید... ... سیدمرتضی هاشم، پدر سیدمصطفی، از عوامل تحول فرهنگی در کل صور است... «پدرم همیشه می‌گفت، ممیِّز این هیئة، تربیة است، نه فقط تأدیه! نه فقط استفاده آنیة... هیئة تمشي إلی صراط المستقیم...» می‌گوید: «شعری را قبل از آغاز سینه‌زنی همه از حفظ می‌خواندیم... نَدخُل العزاء معاً... نَخرُج شهیداً شهید... حالا آن‌چه را دیروز می‌خواندیم، امروز عمل کردیم، گواهش جانبازان و شهدای هیأت، همین مهدی و حسین و سیدمصطفی از جانبازان پیجر و...» توضیح می‌دهد که قصیده‌ای است بلند با نام «بالحسین سنعبر»، قصیده‌ای معرفتی که به نحوی مانیفست هیأت محسوب می‌شود... می‌خواهم شعر را برایم بخواند، با حجب و خجالت، بخشی از شعر را برایم بازخوانی می‌کند... بعدتر که مداح هیأت می‌رسد، از او درخواست می‌کنم این نوحه را بازخوانی کند، بی‌ریا می‌آید و می‌خواند... ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
ققنوس
«نَدخُل العزاء معاً... نَخرُج شهیداً شهید...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۸| 🇱🇧 دوری در مجموعه می‌زنیم و
47.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«نؤدي البیعة...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۹| 🇱🇧 بخش پایانی ویدئوی قبلی را جداگانه خواسته بودید؛ تقدیم نگاه شما... «بالحسين سنعبر...» «سوف نَعبر أي نُرید ما الوليُّ منّا یُرید ندخل العزاء معاً نخرج شهیداً شهید بلَطم الصّدر بسَکْب الدمعة بدم النحر نُؤدِّي البیعة یا اباعبدالله...» البته این قصیده بلندتر است و در این قطعه، گزیده‌ای از آن ارائه شده... 🎙️ الرادود 📜 كلمات ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
ققنوس
«نؤدي البیعة...» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۹| 🇱🇧 بخش پایانی ویدئوی قبلی را جداگانه خواسته بودید؛ تقدیم
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«استشهد الهيئة!» 🇱🇧 روایت‌هایی از لبنان|۱۰| 🇱🇧 این‌جا رقابت هیأت‌ها، نه سر سیستم صوتی دایناکورد و مونتاربو و جی‌بی‌ال است، نه بر سر متراژ و ابعاد بنر و بیلبورد هیأت، رقابت نه بر سر آوردن فلان مداح و منبری نامی و کم‌کردن روی آن یکی هیأت است، نه بر سر صله و پاکت فلان منبری و‌ مداح... رقابت هیأت‌ها بر تعداد فدائیان راه حق است، رقابت که چه عرض کنم، سربلندی و فخر هیأت‌ها به تعداد شهداء است... می‌گوید از ۸نفر اصلی شورای هیأت، ۱ نفر شهید شده و دو نفر جریح، از خادمان اعلامی هیأت، همان بچه‌های رسانه، یک‌پنجم‌شان شهید شده‌اند! مسؤول سازمان‌دهی هیأت، شهید! مسؤول کفشداری، شهید! مسؤول مضیف، شهید!...؛ تا ۲۰ نفر دیگر، همین‌طور شهیداً شهید...؛ ۱۵۰ نفر از شرکت‌کنندگان هیأت هم شهیداً شهید...؛ راست می‌گفت به آن‌چه این سال‌ها خوانده بودند، عمل کردند... ندخل‌العزاءمعاً... نخرج‌شهیداًشهید... یک‌به‌یک که شهدای هیأت را فهرست می‌کند، در پایان ناگاه جمله‌ای می‌گوید که فرومی‌ریزم: «استشهد الهيئة!» آری، هیأت شهید شد... 🚩🚩🚩 از بازسازی حسینیه و کمک‌های هیأت‌ها که می‌گوییم بالاتفاق می‌گویند اولویت با بیوت‌الناس است، اول مردم... می‌گوییم مردم هم امروز به روحیه نیاز دارند، به معنویت، به همین روضه‌ها و‌ جلسات... هم برای خانه‌های مردم کمک خواهیم کرد، هم برای برپایی دوباره خیمه سیدالشهداء(ع)، ان‌شاءالله... 🚩🚩🚩 بنا داریم در بازسازی و تجهیز هیأت امام‌حسین(ع)، مشارکت کنیم، حالا یا یک هیأت می‌آید پای کار، یا چند هیأت، یا جمع هیأت‌های حسینی... منتظرباشید... ادامه دارد... ✍️ 🚩 @qoqnoos2
ققنوس
یادداشت‌هایی درباره چهل‌ودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ (یادداشت چهارم) «یک فیلم به رنگ آبی روشن» «آب
«صددام وحشی‌تر از صدام» یادداشت‌هایی درباره چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت اول) با خودم فکر می‌کردم باید بر مدار مدارا و وفاق، بنا را بر جذب حداکثری گذاشت و تا می‌شود تیغ نقد را صیقل نداد... می‌گفتم همین دوسال پیش بود که جماعت می‌خواستند از اصل ریشه جشنواره خشکانده شود، مثلاً تحریمش کردند، خودشان را به ناز گذاشتند، هزار بازی درآورند و چه و چه... همین‌که حالا فیلم ساخته‌اند و در جشنواره شرکت کرده‌اند، احترام کنیم و ملاحظه‌شان را داشته باشیم... اما وقتی زنگی مست، بی‌رحمانه شمشیر کشیده است و تا می‌تواند زخم بر زخم تن رنج‌دیده و دردکشیده فرهنگ این مرزوبوم، افزون می‌کند، چرا باید تیغ نقد را در نیام نگه داشت؟! احترام چه کسی و ملاحظه چه چیزی را نگه داشت؟! ▫️▫️▫️ در ، صدام، بهانه است تا بار دیگر به ایران حمله شود! یک‌بار به مرزهای خاکی این کشور و این بار به مرزهای فرهنگی، هویتی و معنایی او... این‌بار مسأله، اصلاً دین و شرع و شریعت نیست، مسأله فقط رقص و موسیقی و آرایش و‌ پوشش بازیگران نیست که این‌ها را چندسالی می‌شود پاس کرده‌ایم! مسأله خلط فصل‌های انسان و حیوان است... التقاط مرزهای انسانیت و حیوانیت... و البته نویسنده فیلم‌نامه، برای بروز چنین خصائص حیوانی، حیوان خوبی را بهانه کرده‌است! صدام را! ▫️▫️▫️ فیلم به طرز عجیبی وحشی است؛ به شکل وحشیانه‌ای به هر آن‌چه از حیا و نجابت و عفت و پاکی است، حمله می‌کند... افسارگسیخته و عنان‌پاره‌کرده در تلاش است عبور از هر خط قرمزی را تجربه کند... تا جایی که خون و کف قاطی کرده و از لب‌ولوچه‌اش سرازیر می‌شود... انبوهی از شوخی‌های مبتذل جنسی، در انواع مختلف کلامی، تصویری، محتوایی، فیزیکی و... شوخی‌هایی که حتی می‌ترسم بیان‌شان از باب نمونه هم فضای این کلمات را متعفن کند! از تماس‌های بدنی مکرر و ممتد با قاب کلوزاپ تا کلوزاپِ مکرر آرایش‌کردن بازیگر زن فیلم... از صدای کش‌دار ماچ تا اثر دراماتیک ماتیک بر سر و صورت رضا عطاران... از سیگارکشیدن‌های مکرر و‌ عمیق تا شوخی و بازی با تریاک و بافور... ▫️▫️▫️ در تلاقی با ، هر آن‌چه در اعماق وجود داشته‌اند، بالا آورده‌اند بر روی پرده سینما... هرچه در کوزه بوده، برون تراویده! قهوه‌ای کرده‌اند پرده نقره‌ای را... بعید می‌دانم خالق چنین اثری، سر سفره خانواده نشسته باشد یا طعم آن را چشیده باشد... یا بعید می‌دانم اگر یک مازوخیست یا سادیست جنسی یا یک پارافیلیا به فن سینما دست می‌یافت و می‌خواست فیلمی بسازد، می‌توانست چیزی بدتر از این دربیاورد! فیلمی بر مدار اسافل اعضای فرزندان آدم... ▫️▫️▫️ اگرچه به قول حضرت حافظ «عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو» چه کنم که مِی‌اش هم گندیده است! می‌توانم بگویم عنوان‌بندی فیلم، حرفه‌ای بود، گریم ، در نقش صلاح، بدل صدام، خیلی خوب از کار درآمده بود... مطلق بازی از بُعد حرفه‌ای، قابل قبول بود تا جایی که آرزو می‌کردی کاش این استعداد در مسیر دیگری به کار گرفته شده بود! و نیز بازی ، در نقش حلیمه رسن، مثلاً بهترین مأمور بعث در خاورمیانه، در برابر بازی بی‌نمک و کم‌مزه ، در نقش ثریا مسرور به چشم می‌آمد... بماند که در نیمه دوم فیلم، اطناب ممل قصه فیلم، چشمان مخاطب را به ساعت گوشی‌ها رهنمون می‌کرد... ▫️ در کل دیدن این فیلم را نامناسب برای بچه‌ها و مایه شرم در کنار خانواده‌ها می‌دانم! ادامه دارد... ▫️@qoqnoos2
یَا مُنْزِلَ الشِّفَاءِ وَ مُذْهِبَ الدَّاءِ برادر مجاهد و امام‌حسینی‌ام آقا که سال‌هاست به اخلاقِ خوش و مودت و محبت می‌شناسیمش... از آن برادران مجاهد، اما خاموش، خیبری و بدون‌دود... که بودنش در هر اقدام و عملیاتی، دل بچه‌ها است... سحرگاه امروز در بازگشت از اختتامیه مهرواره هوای نو، روبه‌روی حرم امام(ره)، دچار سانحه رانندگی شدند و ساعاتی پیش مورد عمل قرار گرفتند... برای سلامتی و عافیت کامل و بازگشت پرشور دوباره‌اش به میدان دعا کنید... لطفاً یک حمد شفا هم کَرَم فرمایید ✍️ ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«صددام وحشی‌تر از صدام» یادداشت‌هایی درباره چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت اول) با خودم
«هور، قشنگ‌ترین جا برای عروسی» یادداشت‌هایی درباره چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت دوم) گمنامی عجب متاع گرانی است، دُرّ نایابی است که شایسته هر بی‌سروپایی نیست... آن‌که باید ببیند، می‌بیند و آن‌جا که...، آن‌وقت که...، آن‌گونه که باید، پرده‌ها را کنار می‌زند... و ماندگارت می‌کند... آری، جاودانگی اجر گمنامی است! تقدیر الهی آن است که سال‌ها، چه در ایام حیات زمینی و چه بعد از آن، در اوج گمنامی باشد... سال ۶۷ به شهادت برسد، ۲۲سال ندانند شهید است یا اسیر... سال۸۹، پیکرش را پیدا و تدفین کنند...، آن‌وقت ۱۴ سال بعد در جشنواره فجر ۱۴۰۳، دو فیلم به نام او متبرک شوند... یکی و دیگری ... ، روایت مردانه را بر عهده دارد و روایت مادرانه را... ▫️▫️▫️ ، طوفانی آغاز می‌شود... همان ابتدای فیلم، سکانسی عاشورایی از کربلای فکه را به نمایش می‌گذارد... صحنه‌هایی که شاید تاکنون کم‌تر با این حجم از آتش و انفجار بر پرده سینما دیده باشید... سکانسی که با فرونشستن ترکشی گداخته و سرخ‌شده در کنار صورت به پایان می‌رسد... در همان ابتدا صداگذاری فوق‌العاده‌اش را به رخ می‌کشد، به‌ویژه آن‌جا که گرفتگی گوش در اثر انفجارهای مکرر، به ناگاه و هم‌زمان با صدای فیلم در تمام تالار، باز می‌شود... هرچند این شگفتانه در صداگذاری و جلوه‌های ویژه با همین کم‌وکیف در طول فیلم ادامه پیدا نمی‌کند... ▫️▫️▫️ اسفند، فاصله میان دو اسفند است... از اسفند۶۱ در فکه جنوبی تا اسفند۶۲ در مجنون... از والفجر مقدماتی تا خیبر... اسفند با فتح جزایر پایان می‌یابد... جزایری که تا ماه آخر جنگ در دست ایران بود (همان‌جا که جاری می‌شود)... نکته جالب فیلم این است که همه موقعیت‌ها را با اهواز می‌سنجد: - فکه جنوبی؛ ۱۰۰کیلومتری اهواز - شط‌علی، ساحل هورالهویزه؛ ۱۲۰کیلومتری اهواز - شوشتر، سازه‌های آبی؛ ۱۱۰کیلومتری اهواز - روستای رُفَیِّع؛ ۱۱۰کیلومتری اهواز - دشت جفیر، محل جدید قرارگاه نصرت؛ ۸۰کیلومتری اهواز - و... همه را با اهواز می‌سنجد یا شاید هم با ستاد فرماندهی در قرارگاه تاکتیکی جنوب(پادگان گلف) در اهواز... ▫️▫️▫️ این جنگ، جنگ صدام بود با هر دو ملت ایران و‌ عراق... روایت ظریف و صحیح طرفین جنگ و تأکید بر وحدت عرب و عجم، برادری دو ملت ایران و عراق و‌ حضور استراتژیک و نقش تعیین‌کننده فرماندهی مانند در این بین از نکات قابل تحسین فیلم است... ▫️ پرداختن به زندگی مردم بومی هور و آداب و رسوم آن‌ها که اوجش را در صحنه عروسی در هور می‌توانیم ببینیم، از صحنه‌های زیبایی است که در فیلم خلق شده... «هور، قشنگ‌ترین جا برای عروسی است...» ▫️ نشان‌دادن گوشه‌ای از سختی‌ها و غم و غصه راه‌اندازی «قرارگاه سری نصرت» که یکی از محرمانه‌ترین پرونده‌های جنگ ایران و عراق بود، کار دشواری بود که تا حد قابل قبولی محقق شده است... ▫️ رساندن فریادهای ، از درازنای دهه شصت تا به امروز، بر سر مسؤولان احمق در جمهوری اسلامی، از اتفاقات خوبی است که امیدوارم به گوش آنان که باید، برسد... ▫️▫️▫️ گریم چهره را می‌شد بهتر درآورند، چه این‌که پیش از این، در فیلم‌های دیگری از جمله «ایستاده در غبار» این اتفاق به خوبی افتاده بود... به‌ویژه با توجه به چهار دوره حضور او در انتخابات ریاست جمهوری، چهره او برای عموم مردم ایران، کاملاً شناخته‌شده است... البته نتیجه زحمات طراح گریم، در بینی خودش را نشان داده بود، اما همین‌که یک نفر در دو فیلم بتواند هم نقش را بازی کند و هم نقش را خودش از معجزات است! آخر چه نسبتی میان این دو چهره دیده‌اند؟! انتخاب بازیگر نقش حسن باقری در «ایستاده در غبار»، برای نیروی اطلاعات عملیاتی که نیروی حسن بوده، در بازه زمانی بعد از شهادت حسن باقری، انتخاب هوشمندانه‌ای بود که تداعی‌کننده امتداد حضور معنوی او در جنگ بود... ▫️▫️▫️ اگرچه یک شگفتی به حساب نمی‌آید، نسبتاً کند است و سرعت و هیجان یک فیلم جنگی را هم ندارد، اما در مجموع فیلمی است که به قدر کافی نکات مثبت برای پرداختن و دیده‌شدن دارد... حقیقتش، قبل از دیدن فیلم، وقتی در برنامه هفت، گفت‌وگوی با بهروز افخمی را می‌دیدم باورم نمی‌شد بتواند چنین فیلمی از کار دربیاورد... ادامه دارد... ▫️@qoqnoos2
ققنوس
«هور، قشنگ‌ترین جا برای عروسی» یادداشت‌هایی درباره چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت دوم)
«روزی که اشک هور جاری شد...» یادداشت‌هایی درباره چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۳ (یادداشت سوم) ... روایتی است از زندگی ... فیلم دیگر جشنواره امسال درباره علی هاشمی که گویا نسخه سینمایی سریال تلویزیونی «قرارگاه سری نصرت» باشد... ▫️▫️▫️ فیلم در دو مقطع زمانی رفت‌وبرگشت می‌کند... بین ۴تیر۶۷ در جزایر مجنون تا ۲۷اردیبهشت۸۹ در اهواز بین نیزارهای هور در سال ۶۷ و نمک‌زارهای هور در دهه ۹۰. ۴تیر۶۷، ۲۳روز قبل از پایان جنگ، روزی که در غم از دست‌دادن جاری شد، شاخصِ زمان گشته و قصه فیلم صفحات قبل و بعد این تاریخ را ورق می‌زند...، اگرچه صفحات قبل از این تاریخ، قطورتر و پرحجم‌تر هستند... از یک‌سو روایت مقاومت و ایستادگی پسری در جزایر مجنون و از سوی دیگر روایت انتظار و دل‌دادگی مادری در گوشه خانه‌ای ساده... دو روایت در دو زمان مختلف، به موازات هم پیش می‌روند و فیلم در این دو بازه رفت‌وآمد می‌کند... در نقش «بَدران»، مسلمان‌شده دست ، راوی فیلم است؛ بَدران سال‌ها بعد از شهادت علی، در جزیره که حالا شوره‌زاری شده، دنبال گم‌شده‌اش می‌گردد، دنبال گذشته‌اش... و در این بین گنجینه‌ای از آثار و وسایل همراه شهداء دست‌وپا کرده‌است... تا آن‌که بالاخره به پیکر علی می‌رسد... و در این مسیر دائماً به گذشته سفر می‌کند... به روزهایی که به واسطه علی، پایش به این وادی باز شد، روزهایی که پای درس عرفان عملی علی، به وادی جنون پا گذاشت و با مجنون رفیق شد تا روزی که علی را از دست داد... و در همین لابه‌لا، فیلم به خانه سوت‌وکور علی سر می‌زند و حال مادر علی را روایت می‌کند... روایت انتظار... انتظاری که در ۲۷اردیبهشت۸۹، با شناسایی پیکر مطهر به پایان می‌رسد... ▫️▫️▫️ صحنه‌های عملیات خیبر و فتح جزایر و در ادامه تثبیت آن‌ها تا مقاومت روزهای آخر جنگ و ازدست‌دادن جزایر و در نهایت شهادت غریبانه علی هاشمی، بخش مهمی از است... صحنه‌های حمله ناجوانمردانه و بمباران شیمیایی و پرپرشدن بچه‌ها... به قول رضا برجی، صدام می‌خواست نفَس بسیجی‌های خمینی را بگیرد... هنوز صدای علی هاشمی در هور می‌پیچد: «امروز روز مقاومته... آخرین نفری که از این جزیره بیرون می‌ره، منم...» و البته همین هم شد... هم سال ۶۷ و هم ۲۲سال بعد، آخرین نفری که از جزیره بیرون آمد، علی بود... دعای علی درگیر شد: «اللَّهمَّ اجْعَلْنی فی دِرْعکَ الحَصینَةِ الَّتی تَجعَلُ فیها مَن تُرید...» ▫️▫️▫️ بازی خوب بخش مهمی از بار فیلم را بر عهده گرفته بود، هرچند مورد توجه هیأت داوران قرار نگرفت... فیلم را که می‌دیدم ضمن تحسین بازی او در نقش مادر شهید، با خودم برای عاقبت‌به‌خیری‌اش دعا می‌کردم که به فردا نرسیده، در نشست خبری فیلم، همه چیز را شست و برد... ▫️▫️▫️ دست‌وپازدن سینماگران ما برای عبور از حدود و محدودیت‌های شریعت به بهانه تلاش برای واقع‌نمایی در سینما، از آن چالش‌هایی است که در طول این سال‌ها راه به جایی نبرده است؛ مانند ویروسی فراگیر، فرقی هم بین فیلم‌ها قائل نیست! این درد بی‌درمان دامان تمام فیلم‌ها را گرفته، حتی اگر مدعی جنگ و‌ انقلاب باشند یا با سرمایه نهادهای انقلابی ساخته شده باشند! و باید بدانیم سینمای ما مؤمن نخواهد گشت، جز با ایمان‌آوردن سینماگران ما... صحنه خون گرفتن از مادر شهید علی هاشمی و نشان‌دادن دست او تا بالای آرنج بدون هیچ حجت شرعی که قبل‌تر هم در «از کرخه تا راین» نسخه هما روستایش را دیده بودیم، قطعاً چیزی بر فیلم نخواهد افزود، جز این‌که عنایت شهید را از کار کم‌تر کند، اگر البته اعتقادی به این حرف‌ها داشته باشیم... یا صحنه پایانی در کنار هور، و بوسیدن دست و سر علی هاشمی و مادرش و... ▫️▫️▫️ در نهایت باید گفت که پیش از این با فیلم‌های «۲۳نفر» و «یدو» خاطرات خوبی خلق کرده بود، کار را برای خودش سخت و توقع مخاطبان را از خود بالا برده است، بسیار بالاتر از آن‌چه در «اشک هور» دیدیم... ▫️▫️▫️ اما این‌که بعد از مدت‌ها در یک جشنواره، دو فیلم از یک شهید روی پرده می‌رود و یک‌سو نام «سیمافیلم» و «سازمان سینمایی سوره» نقش می‌بندد و دیگرسو نام «سازمان هنری رسانه‌ای اوج» و «بنیاد سینمایی فارابی» محل تأمل است، یا از کار هم خبر دارند که می‌شود موازی‌کاری یا بی‌خبرند که می‌شود ناهماهنگی و در این وانفسا، هر دو مایه تأسف... ادامه دارد... ▫️@qoqnoos2