eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
249 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 خیّر بنزین حاج خانومی تماس گرفت و نفس نفس می‌زد. کمی که نفسش بالا آمد گفت: «شما فردا می‌رین تهران برای نماز جمعه؟» با صدایی آکنده از خجالت گفتم: «بله مادر جان ولی فعلا جا برا خانم‌ها نداریم.» گفت: «اونش مهم نیست مادر، فقط بگو می‌رین یا نه؟» اینبار تعجب کردم و گفتم: «بله ان‌شاءالله» گفت: «منم یه مقدار پول دارم می‌خوام کمک کنم برا اونایی که دارن می‌رن؛ حداقل پول بنزین‌شون می‌شه که...!» روح‌الله محفوظی جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
جای خالی رجزخوانی سیدحسن روایت فاطمه احمدی | بوشهر
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
جای خالی رجزخوانی سیدحسن روایت فاطمه احمدی | بوشهر
📌 جایِ خالیِ رجزخوانی سیدحسن در حال و هوای خواندن کتاب «اهالی تپه‌ی ندبه‌ها»یِ حاج آقا قنبریان هستم‌. بدنم داغ می‌کند. باورم نمی‌شود که نمی‌شود! مات و مبهوت مانده‌ام و بسان یتیم‌شدگان پشت میز مطالعه خشکم می‌زند. صدای گریه‌ی بابا را که به هق‌هق افتاده، می‌شنوم. تو گویی زمان به تکرار افتاده است. درست مثل لحظه‌ی شنیدن رفتن حاج قاسم، این‌بار هم آبجی خدیجه، بغض‌آلود خبر قطعی رفتن را می‌دهد، خبر از رفتن سید حسن نصرالله! رهبر و مبارز و مجاهد جبهه‌ی مقاومت! - آجی! تایید کردن! سید حسنُ شهیدش کردن! یک‌آن کربلا در مقابلم مجسّم و مرور می‌شود و این جملات در ذهنم تداعی می‌شود و دفترچه یادداشت گوشی‌ام، مأمنم می‌شود: کربلا گوشه‌ای از جغرافیا و عاشورا لحظه‌ای از زمان، در محصور اوراق کتب تاریخ نیست که دستی آن‌ها را ورق بزند و مرثیه‌خوانی آن‌ها را به عزا بنشیند؟ رفتن سیدحسن را می‌بینم و لرزش تن و ریزش اشک از چشمان کودکان غزه و لبنانی در خاطرم تداعی می‌شود. او که وجودش سراسر حماسه و دفاع از مظلوم بود. او که فریاد ممتد و خستگی‌ناپذیرش، فریادِ اعتراض بر گوش‌های کری بود که شکم‌هاشان از حرام پر شده بود. و اینک خون سید حسن است که تمام عالم را به بانگ الرحیل، به کربلا فرامی‌خواند. و فلسطین را، لبنان را و غزه را کربلایی دیگر است؛ کربلایی که دوباره مقاومت را، صلابت و عشق و مبارزه را به تماشا ایستاده است. صدای گریه‌‌ی خاموش شده در گلوی کودکان را می‌بینم و شش ماهه‌ را... صدای گریه‌ای که نه در طلب آب، که به فریادخواهی تمام کودکان مظلوم عالم برخاسته است. آری؛ همه‌ی زمان، کربلا و همه‌ی تاریخ، عاشوراست. صدای فریاد بلند است و این‌ خون‌ها تمام مسلمانان را ندا می‌دهد: ای مسلمان‌‌ها؛ نا‌مسلمان گشته‌ایم. روزها از پی هم می‌گذرند و فریاد یاری‌خواستن مستضعفین، در گوش جان زمان، طنین انداخته است. فریاد یاری‌خواستن‌شان؛ هر روز بلندتر از دیروز! فریادی که وجدانِ خفته‌ی هر دردمندی را بیدار می‌کند. صدای هل من ناصر سیدحسن خیلی وقت است که در گوش زمان طنین افکنده و مگر نه این بود که «هرکس صدای مظلومی را بشنود و او را یاری نکند، مسلمان نخواهد بود!!» و قصه‌ی شهادت سید حسن، قصه‌ای آشنا در تاریخ است‌، درست مثل قصه‌ی «اهالی تپه‌ی ندبه‌»ی قنبریان، گروهی که معادله جنگ را با خروج از میدان نبرد و بی‌طرفی خود به نفع یزید رقم زدند و شاید اگر سکوت و بی‌طرفی عده‌ای نبود، الان نیز سید حسن در کنارمان می‌بود‌ و با رجزهایش لرزه به اندام حرام‌زاده‌ها می‌انداخت... فاطمه احمدی یک‌شنبه | ۱۵ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 ضاحیه، ۹ اکتبر بخش اول دو شب است آتش در ضاحیه کمی فروکش کرده؛ برای من که ضاحیه را به شلوغی و ازدحام می‌شناختم دیدن این خیابان‌ها و کوچه‌های خلوت، غریب است. دشمن گاهی اعلام می‌کند سه نقطه مشخص را هدف قرار خواهد داد. اما علاوه بر آن سه نقطه، بی‌هوا چند نقطه دیگر را هم می‌زند. می‌تواند در یک لحظه آتش ببارد، اما آن را در ساعات مختلف روز و شب پنهان می‌کند‌. هدف او ساختمان‌ها نیستند، روح و روان مردم است. او ناامنی و "ترس" را به تمام شبانه‌روز توسعه داده. گمانش این است با ترساندن پشت جبهه، خط مقدم را از پا درمی‌آورد. ترساندن، ابزار همیشگی شیطان بوده. او ما را از چیزی بیرون از قلب‌مان می‌ترساند، و خداوند ما را به چیزی در درون قلب‌مان آرام می‌کند. هو الذي أنزل السكينة في قلوب المؤمنين ليزدادوا إيمانا مع إيمانهم ولله جنود السماوات والأرض وكان الله عليما حكيما ادامه دارد... وحید یامین‌پور @yaminpour چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ضاحیه، ۹ اکتبر بخش دوم «خشم است و آتش نگاهش... یعنی تماشا ندارد.» در چند قدمی او ساختمانی فروریخته و دود سیاهش به آسمان است. او به آرامی شیشه‌های خرد شده را جارو می‌کند. می‌خواهد کسب و کارش را راه بی‌اندازد. با کدام خریدار؟ نمی‌دانم! چقدر این پیرمرد با این زیرپوش سفید و سگرمه‌های درهم رفته مرا یاد پیرمردهای دزفول خودمان می‌اندازد. مشهور است که فردای موشکباران، بار آجر می‌آوردند تا دوباره "خانه" را از نو بسازند. چقدر ما شبیه همیم... ادامه دارد... وحید یامین‌پور @yaminpour چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 ضاحیه، ۹ اکتبر بخش سوم ساعت ۱۱ صبح، رسیدیم به محل یک انفجار. تازه مردم به فیلم گرفتن حساس شده‌اند. به هر چیزی که امکان بیرون بردن اخبار را داشته باشد. چرت همه در قبال تکنولوژی‌های ارتباطی پاره شده. گوشی، دوربین، لپ‌تاپ و... همه یا خودشان روزی منفجر خواهند شد یا سیگنالی برای انفجار به جایی ارسال خواهند کرد. حقیقت تکنولوژی همین است؛ بهینه کردن نابودی ولو بتدریج. چند نفر لابه‌لای ویرانه دنبال چیزی می‌گردند‌. صاحب خانه‌اند. شاید مدارک‌شان یا پول‌هایشان. نمی‌دانم. ما مجوز نداریم. دزدکی فیلم می‌گیرم. ادامه دارد... وحید یامین‌پور @yaminpour چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 ضاحیه، ۹ اکتبر بخش چهارم بچه محله سانتاریز ضاحیه بود. یه کنجِ کم‌پیدایی کافه اکسپرس داشت. از این نمونه کافه‌های کوچک لب‌خیابونی در بیروت فراوان است. مردم توقف کوتاهی می‌کنند، یه اسپرسو می‌خرند و لابه‌لای پُک‌های سیگار ذره ذره می‌نوشند. یک لبنانی اصیل لحظات روزانه‌اش را بین پک‌های سیگار و جرعه‌های قهوه جا می‌دهد. تا اسپرسوی ما آماده شود می‌پرسم آینده را چطور می‌بینی؟ لبخند می‌زند و با دو دست رو به آسمان می‌گوید: ان‌شاءالله درست می‌شود. نگاهش را می‌دزدد‌. من طعم در هم آمیختگی غم و امید را می‌شناسم و در آن لحظه که نگاهش را دزدید در کنج چشم‌هایش، آن را دیدم. اسپرسو را مزه می‌کنم. صد در صد روبوستا! این قهوه برای من سوسولِ عربیکا خور، غیر قابل خوردن است. ادامه دارد... وحید یامین‌پور @yaminpour چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 ضاحیه، ۹ اکتبر بخش پنجم ضاحیه را کمی مفصل‌تر ببینید؛ ضاحیه را قلعه حزب الله می‌نامند‌. منطقه‌ای وسیع با حدود ۸۰۰ هزار نفر جمعیت (شاید بیشتر) که گفته می‌شود از خود بیروت بزرگتر است. بیروت مجموعه‌ای از محلاتی است که هر محله غالبا به واسطه سکونت قومیت یا مذهب یا حزب معینی از محله دیگر متمایز است. در خیابان‌ها با دیدن عکس‌های بزرگ چهره‌های سیاسی می‌توان فهمید این محله در سیطره چه جریان و حزبی است. از ضاحیه که بیرون می‌آیی خیابان‌هایی با عکسهای "نبیه‌برّی" (رئیس جنبش امل و رییس مجلس لبنان) و تصاویر بزرگ امام موسی صدر نشان‌دهنده محله‌های حزب امل است. آن‌سوتر تصاویر بزرگی از یاسر عرفات است. اینجا محله فلسطینیان ساکن بیروت (اردوگاه شتیلا) است. پس از آن عکس‌های بزرگ سعد حریری (نخست وزیر سابق لبنان) به دیوارها نصب است. محله‌های مسیحی هم با تصاویر رهبران خودشان و... سخن گفتن از یک "ملّت" در لبنان به سختی پیدا کردن یک دایره‌ی چهارضلعی است. وحید یامین‌پور @yaminpour چهارشنبه | ۱۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
یواش یواش فاطمه مهرابی | کرج
📌 یواش یواش آن روز عاشقتان شدم. همان روزی که یادم نمی‌آید به کدام مناسبت، با مربی پرورشی مدرسه بیانیه آماده کردیم و من رفتم پشت تریبونِ مراسم دانش‌آموزی‌مان و خواندمش. همان روز که وقتی به اسمتان رسیدم، سین و صاد اسمتان را جوری محکم گفتم که میکروفون لرزید و بعد فهمیدم زیادی در نقشم فرو رفته‌ام. دست خودم نبود. اصلا خودِ اسمتان اینطور بود؛ سید حسن نصرالله. نمی‌توانستی جور دیگری بخوانی‌اش. باید قاطع و کمی عربی می‌خواندی. همان موقع ته دلم قند آب شد، از بودنتان. چیزی از مقاومت و اهمیتش که سرم نمی‌شد. فقط می‌دانستم شما رهبر شیعیان لبنان‌اید و گوشتان به دهان آقاست. همینقدر کم. همینقدر محدود. بعدها وقتی صدای فیلم سخنرانی‌تان از تلویزیون خانه پخش می‌شد و آنقدر پر اقتدار و زیبا فریاد می‌زدید "لبیک یا حسین یعنی..." هرجای خانه بودم خودم را جلدی می‌رساندم جلوی تلویزیون. جدا از اینکه می‌خواستم بدانم لبیک یا حسین یعنی چه، می‌خواستم غرور آن لحظه را با شما شریک شوم. با همه‌ی آدم‌هایی که با شما فریاد می‌زدند و لبیک می‌گفتند. بله غرور؛ شما همیشه شکلِ ایمان و غرور بودید برای ما. اصلا انگار خدا همه چیز را چیده بود که شما ورای تصور، محبوب و دوست داشتنی و کار درست باشید. انگار حتی خدا برای مهربانی و صلابت صورتتان، و دلنشینی صدایتان وقتِ اضافه گذاشته بود. و براي درستیِ کارها و دقتِ حرف‌هایتان دوره‌ی توجیهیِ ویژه. شما خوشبختی عصر ما بودید. و غرورمان! و از آن شب که ناگهان غرورمان را زدند، شبی نبوده که بعضی از ما این فیلم را ندیده باشیم. همین چند دقیقه‌ی عجیب را. هرشب دیده‌ایم. و هربار با شما گریه کرده‌ایم. هربار که دستتان را در گریه می‌کوبید روی میز، به خودمان می‌آییم. و هرچقدر که شانه‌هایتان می‌لرزد و غرق اشک می‌شوید، دلمان می‌لرزد. همین چند دقیقه، همین چند جمله‌ی شما جهانمان را تغییر می‌دهد. همین که از بی‌ارزشی دنیا می‌گویید، و یک آن فکر می‌کنیم که اگر غیر از این بود، شما هنوز بینمان بودید. همین که از حسین (ع) می‌گویید و بعد... اصلا مگر بعدی هم دارد؟ می‌بینید؟ هنوز هم که دارید ادامه می‌دهید. هنوز دارید شیر فهممان می‌کنید. اصلا حرف، هرچقدر هم که حساب باشد باید شما بگویید، تا آدم درست دوزاری‌اش بیافتد. راست می‌گویید! دنیا بی‌ارزش‌تر از این حرف‌هاست... و شما چقدر خوب بلد بودید یواش یواش و ناگهان از ما آدمی بسازید، که جز مبارزه با اسرائیل و نابودی‌اش چیز دیگری از این دنیا نمی‌خواهد .... فاطمه مهرابی ble.ir/f_mehrabii یک‌شنبه | ۱۵ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا