eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
249 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 صندوق خونین سال ۶۴ دور دوم انتخابات ریاست جمهوری حضرت آقا بود. مسجد شهرک دارخوئین مقر ستاد لشکر ۱۴ امام حسین علیه‌السلام در اهواز محل اخذ رای بود. نیروهای واحد‌ها و گردان‌ها به نوبت برای رای دادن به مسجد می‌رفتند. چهار نفر مسئول صندوق سیار بودند که با یک جیپ لندور آن را حمل می‌کرند. از مسجد که برمی‌گشتیم هواپیماهای جنگنده عراقی رسیدند و شروع به بمباران شهرک کردند. به جیپ حامل صندوق رای چندتا ترکش اصابت کرد. دونفر که جلوی جیپ نشسته بودند به بیرون پرتاب شدند. بمباران که تمام شد رفتیم برای کمک. دیدیم دونفر عقب جیپ خودشان را روی صندوق رای انداخته‌اند تا ترکش به صندوق رای نخورد. یکی از آن‌ها شهید و نفر دوم به شدت‌ مجروح شده بود. ازش پرسیدم: «چرا وقتی بمبارون شروع شد از ماشین پیاده نشدین؟» مجروح گفت: «بیشتر از هزار رای داخل صندوقه؛ اگر حادثه‌ای پیش می‌اومد مدیون صاحبان رای بودیم. صندوق رای از جون ما عزیزترِ.» هر دوی آن‌ها از پاسداران سپاه شادگان بودند. حسن عصاریان‌نوش‌آبادی چهارشنبه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 آنها الآن خوشحال هستند پسرم ۷ ساله هست. بالاخره یک جایی متوجه شد که اتفاقی افتاده است. گفت: «چرا گریه می‌کنی مامان؟» اشک‌هایم را پاک کردم و گفتم: «دلم گرفته». گفت: «الآن بغلت می‌کنم خوب شی». بغلم کردو گفت: «خوب شدی؟» گفتم: «آره، عالی‌ام». گفت: «این آقاهه کیه که شبیه سید علیه؟» گفتم: «آقای رئیسی». گفت: «مرده؟» گفتم: «شهید شده». گفت: «بچه هم داشته؟» گفتم: «آره». گفت: «خب بچه‌ش گناه داره که» گفت: «دردش گرفته؟» گفتم: «نمی‌دونم، اما مهم اینه که الآن خیلی خوشحاله». گفت: «آره، می‌دونم حاج قاسمم همینه! چرا خب! خودشون می‌رن خوشحال می‌شن، ما باید ناراحت شیم و غصه بخوریم» دیگه هیچ جوابی براش نداشتم ... مثل وقتی که حاج قاسم را زدند و جوابی برای دخترم که آن موقع او هم ۷ سالش بود نداشتم. رضانیا سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 ایران بدون رئیس جمهور هم برای دشمنانش ترسناک خواهد بود خیل جمعیت جمع شده بودند. جای ایستادن هم نبود. همه منتظر خواندن نماز رهبر بر پیکرهای شهدا بودند. مخصوصاً همه منتظر اللهم انا لانعلم منهم الا خیرا رهبرشان بودند که او چه واکنشی دارد آیا مثل حاج قاسم است؟! آیا باز باید شاهد گریه‌های رهبر بود؟! آن زمان وقتی برای حاج قاسم گریه کرده بود، دل همگان شکسته بود و اشک همه جاری شده بود که حتی آن زمان ما شاهد اشک‌های آیت‌الله رییسی در مقام قوه قضاییه بودیم. آری شاید همان اشک‌ها برای مقام حاج قاسم و دل رهبر او را شهید کرد. اما همگان بدانند حاج قاسم رفیق قدیمی و دلسوز و یاور رهبر بود. به قولی رفیق گرمابه و گلستانی مثل حاج قاسم را از دست دادن، برای رهبر سخت بود. امروز اما با وجود سخت بودن برای رهبر، ایشان با اقتدار و بدون گریه البته با کمی بغض و کمی مکث سه بار این جمله را خواند. تا اولاً با تأکید بگوید هیچ چیزی جز خیر از او ندیدم؛ ثانیاً همه بدانند او تمام همت خود را برای خدمت به مردم ایران کرد. اما شهید رئیسی که شخصیت دوم مملکت بوده بیشتر دنیا نگاهشان به فرمانده کل قوا، یعنی رهبری است که او در از دست دادن رئیس جمهور چه می‌کند؟! رهبر با وجود غمی که در چشمانشان بود ولی خم به ابرو نیاورد تا به جهانیان بفهماند که ما با وجود اینکه ناراحت هستیم، ولی سست نمی‌شویم و مشکلی برای جمهوری اسلامی پیش نمی آید، چون پشتمان به حضرت ولی عصر گرم است. این را بدانید حتی ایران بدون رئیس جمهور هم برای دشمنانش ترسناک خواهد بود. مریم شیاسی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 صندوق خونین سال ۶۴ دور دوم انتخابات ریاست جمهوری حضرت آقا بود. مسجد شهرک دارخوئین مقر ستاد لشکر ۱۴ امام حسین علیه‌السلام در اهواز محل اخذ رای بود. نیروهای واحد‌ها و گردان‌ها به نوبت برای رای دادن به مسجد می‌رفتند. چهار نفر مسئول صندوق سیار بودند که با یک جیپ لندور آن را حمل می‌کرند... 📃 متن کامل گوینده: مجید مرادی حسن عصاریان‌نوش‌آبادی چهارشنبه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 ایران سربلند همین که نماز را خوانده راه افتاده است. مسیر‌ها بسته بود. به سختی یک موتوری سوارش کرده تا رسیده اینجا. چند ساعت است که منتظر است. دعایش سربلندی ایران بود. انسیه شکوهی eitaa.com/chand_jore_ba_man پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 مسافتی دورِ دور... از لبنان آمده‌اند، دوست دارم نزدیک بروم و با عربی دست و پا شکسته‌ام، سخنی بگویم و جوابی بشنوم، ولی هروله می‌کنند، بر سر و صورت می‌زنند و راه باز می‌کنند! هوا گرم است و مشهد داغِ داغ!! چه آفتابش چه دلِ مردمش. خدا صدایم را شنیده ولی باید فرصت را غنیمت بشمرم. از خانمی کنارم ایستاده که به گمانم عرب است، فوری می‌پرسم: «چرا بر سر و صورت می‌کوبند؟ مگر این آیینِ مخصوص، برای بزرگان عرب نیست؟» می‌گوید: «رئیسیِ عزیز و امیرعبداللهیانِ عزیز، فقط بزرگمرد ایران نبود! آنان بزرگانِ امت اسلام هستند، آنان پرچمدارِ انقلاب امام زمانند...» با جمعیت جلو می‌رویم من، اما در همان نقطه از خیابان مانده‌ام! مراقبم که همراهم را گم نکنم ولی بیشتر از کمی در این فضا سیر نمی‌کنم! با خودم مدام می‌گویم: «قطعا کسی که برای خدا قدم بردارد، خداوند دنیا را برای قدم گزاردن میانِ تشییع باشکوهش‌، قطار می‌کند...» فاطمه نیکویی‌مقدم | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 مسیر خاص آقای رئیس‌جمهور روایت فرماندار بوشهر از ملاقات چهار دقیقه‌ای با شهید رئیسی صالح رحیمی | فرماندار بوشهر چهارشنبه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۳ | دریچه، رسانه دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 رای سفید هرگز سال ٩٨ دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی در بوشهر شدم. ترم دوم، انتخابات مجلس بود و منم رای اولی. اخبار انتخابات را دنبال می‌کردم. تفکر و مواضع نامزدها بیشتر برایم اهمیت داشت. با جمعی از دوستان دانشجو، با یکی از نامزدها که تفکراتش به انقلاب و نظام اسلامی نزدیک‌تر بود جلسه گذاشتیم. سوالاتمان را پرسیدیم و جواب‌هایش را شنیدیم. برایم قانع کننده نبود با این حال از بین نامزدها آن نامزد که نظراتش نزدیک تر بود را انتخاب کردم. از طرفی رای ندادن و یا رای سفید دادن به نظرم کمک به آن‌هایی بود که به لحاظ فکری بیشتر باهاشان فاصله داشتم. از قضا آن نامزد سابقه زیاد و خاصی نداشت که بشود از روی سابقه مدیریتی‌اش، ارزیابی‌اش کرد. در آخر به آن کاندید رای دادم و انتخاب شد. وقتی هم که به مجلس رفت، در برهه‌هایی جوابگوی سوالات و خواسته های ما و مردم بود. در انتخابات بعدی برخی دانشجوها می‌گفتند بخاطر آینده شغلی در انتخابات شرکت و رای سفید می‌دهیم. اما با آن‌ها حرف می‌زدم که رای سفید به کسی کمک نمی‌کند. سعی می‌کردم قانعشان کنم رای سفید ندهند و در مرحله بعد به افراد شایسته رای بدهند. از نظر من رای سفید دادن پوچ است. یعنی انگار از اجبار است ولی وقتی یک نفر را انتخاب می‌کنیم در واقع یک رای به نامزد شایسته و یک رای به نظام اسلامی داده‌ایم. در دانشگاه طیف زیادی از دانشجویان میانه هستند و ممکن است به سمت هر کدام از جناح‌های سیاسی کشیده شوند. برخی رای دادن را بی فایده می‌دانستند و نظرشان این بود هیچ تاثیری در زندگی مردم ندارد. برایشان از خدمات یکی از نماینده‌ها که آشنای دانشجویان بود، مثال آوردم. مثلا وقتی کشاورزها مشکل داشتن او به روستا رفت و مشکلاتشان را از نزدیک دید. بعد هم از طریق مسئولین موضوع را حل کرد. یا در اردوهای جهادی همراه بود و پای درد دل اهالی مناطق محروم و بچه‌های جهادی می‌نشست. وقتی مستندات را بهشان نشان دادم و از کارهای صورت گرفته برایشان گفتم؛ بعضی‌هایشان قانع شدند و در انتخابات شرکت کردند. ابراهیم اخوان به قلم: عبدالرسول محمدی یک‌شنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ | حافظه، حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 قهرمانان دیار ما بخش اول از اولین ثانیه‌ای که روایت سوپروایزر قهرمان بیمارستان قائم رشت را خواندم، دلم خواست ببینمش. مطمئن بودم حرف‌های مهمی از آن شب دارد. خانم هدایتی روی یکی از تخت‌های اورژانس بود که رفتیم ملاقاتش. سردرد ناشی از استنشاق دود و حالت تهوع، صحبت کردن را برایش سخت می‌کرد. با این‌ حال تمام توانش را برای توضیح آن شب به کار گرفت: «توی اورژانس نشسته بودم و پذیرش بیماران را انجام می‌دادم که آلارم حریق به صدا در آمد. قبلاً هم سابقه داشت که همکاران در آشپزخانه کتری بگذارند و بخارش اینقدر زیاد شود که صدای آلارم دربیاید. با این حال بلند شدیم و دنبال منشأ صدا رفتیم. رفتم سمت آشپزخانه. آنجا هم خبری نبود. دنبال کردم تا طبقه منفی. تأسیسات قبل از من رسیده بودند. از زیر در اتاق مربوط به کامپیوترها دود می‌‌آمد بیرون‌. یو پی اس‌های مربوط به چیلر بر اثر گرما و کار زیاد ذوب شده و اتصالی کرده بودند. بلافاصله با آتش نشانی تماس گرفتیم. تا رسیدن آنها سعی کردیم با کپسول‌های اطفاء حریق، آتش را کنترل کنیم. به محض باز کردن در، دود بسیار غلیظی ریخت بیرون. چشم، چشم را نمی‌دید. پانصد تا کپسول در بیمارستان بود و کمبود کپسول نداشتیم. اما اصلا نمی‌شد حریف دود شد. طبقه منفی موبایل آنتن نمی‌داد. دویدم بالا، تلفن‌خانه. به مدیر و مترون اطلاع دادیم. به پرستارها اعلام کردم فعلا تو بخش‌ها بمانند تا تکلیف ماجرا مشخص شود. به دلیل بسته بودن در بخش‌ها، دود هنوز به آنجا نرسیده بود. چند لحظه بعد برق‌ها هم قطع شد. خاموشی و تراکم دود که از طبقه منفی تا بالای ساختمان رسیده بود، کار را خیلی سخت می‌کرد. با این وضع باید مریض‌ها را هر چه زودتر خارج می‌کردیم. به عنوان سوپروایزر و مسئول بیمارستان، فشار زیادی رویم بود. می‌دانستم نگاه بچه‌ها به من است و اگر کم بیاورم اتفاق خیلی بدی می‌افتد. تمام شجاعتم را جمع کردم. همه مریض‌ها برای ما اهمیت داشتند اما باید اولویت‌بندی می‌کردیم. اول رفتیم سراغ بخش زنان. ادامه دارد... سرمست درگاهی پنج‌شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ | پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 قهرمانان دیار ما بخش دوم آتش‌نشان‌ها خیلی زود رسیدند. حجم دود آنقدر زیاد بود که آنها هم با ماسک و تجهیزات حریفش نبودند، حتی حال پنج نفر از آنان به دلیل مسمومیت بد شد. با تیرگی چهره و تنگی نفس منتقل شدند بیمارستان رازی. در این شرایط ما بدون حتی یک ماسک ساده در حال بالا و پایین کردن پله‌ها در تاریکی برای نجات مریض‌ها بودیم. کادر بیمارستان از جان مایه گذاشتند و اصلاً به خودشان فکر نمی‌کردند. مردهای جوان بعضی مریض‌ها را کول می‌گرفتند و می‌بردند. یک سری مریض‌ها را هم با ویلچر و بغل از پله‌های اضطراری به حیاط بردیم. در آن صحنه فجیع، این همکاری خیلی با ارزش بود. به حیاط که می‌رسیدم چک می‌کردم بیماران حساس را زودتر سوار آمبولانس کنند و ببرند. همان اول حادثه به بچه‌های اورژانسِ بیمارستان، که در اورژانسِ ۱۱۵ هم کار می‌کردند، گفتم مستقیم با دوستانشان تماس بگیرند و ازشان بخواهند که خودشان را برسانند. در آن ساعات همه آمبولانس‌های رشت، به جز تنها سه عدد، آنجا بودند. علاوه بر آن، آمبولانس‌های خصوصی و هلال احمر هم رسیده بودند. دو سه نفر از بچه‌های هلال احمر هم دود اذیتشان کرد و با چهره سیاه به رازی منتقل شدند. حدود ۱۵۰ بیمار بیمارستان قائم را تخلیه و با آمبولانس به بیمارستان‌های سطح شهر پخش کردیم. شرایط طوری بود که وقتی به طبقات بالا می‌رفتیم احساس خفگی می‌کردیم، انگار بمباران شیمیایی شده باشد. جنس دود هم عجیب بود. تمام صورتم چرب شده بود. بیشتر از چهل بار پله‌ها را میان تاریکی و دود بالا و پایین کرده بودم. آخرین بار که به آی‌‌سی‌یو رفتم، بیهوش شدم و افتادم. نفسی برایم نمانده بود. همکاران من را بیرون بردند. با صورت سیاه به بیمارستان رسیدم. هنوز حالم خوب نشده و دکتر اجازه مرخصی نداده. با این‌حال راضی‌ام که وجدانم ناراحت نیست. ما ظرف حدود سه ساعت تمام مریض‌ها را خارج کردیم. هیچ‌کس دچار سوختگی نشده بود چون اصلاً آتشی به آن صورت نبود اما وضعیت بعضی مریض‌های بخش ویژه آنقدر حاد بود، که حتی برای جابجایی داخل بیمارستان در حد عکسبرداری هم محدودیت داشتند. همه‌شان هم افراد سن‌داری بودند. قطعی برق، جابجایی یا استنشاقِ آن دود عجیب؛ هر کدام می‌تواند عامل مرگشان باشد. جان آنها هم برای ما ارزشمند بود و دوست داشتم همه نجات پیدا کنند اما ما تمام صد خودمان را گذاشتیم وسط تا تلفات انسانی به حداقل برسد. خدا رحمتشان کند.» حرف‌هایی که شنیدم فداکاری‌ نسلی بود که نه انقلاب را دیده، نه جنگ. اما در شرایط حساس توانست تکلیف سنگین روی شانه‌هایش را حس کند. عجیب نیست این دست قهرمانی‌‌ها در دیار میرزا. پایان. سرمست درگاهی پنج‌شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ | پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
23.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 حج خونین بخش اول/ قربانگاه مثل گندم‌زاری که وقتی باد شدید میاد می‌ریزه‌ روی هم، آدم‌ها اینجا روی هم می‌افتادن... محمد زمانی‌قلعه | فرزند شهیده توران کیان‌افراز پنج‌شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۳ | مناره، رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهان @menareh_isf ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
19.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 حج خونین بخش دوم/ در انتظار پیکر جوری از ما استقبال کردن، انگار ما یه گروه مسلحیم... محمد زمانی‌قلعه | فرزند شهیده توران کیان‌افراز پنج‌شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۳ | مناره، رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهان @menareh_isf ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا