#امام_عسکری_شهادت
ازما زمینیان به شما آسمان سلام
مولای دلشکسته امام زمان سلام
این روزها هزار و دو چندان شکسته ای
حالا کجای روضه بابا نشسته ای
رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت
قربان ریشه های نخ شال گردنت
آماده می کنی کفن و تربت و لحد
مرد سیاه پوش، خدا صبرتان دهد
گویا دوباره بی کس و بی یار وخسته ای
این روزها کنار دو بستر نشسته ای
انگار غصه دار جراحات سینه ای
گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای
یک بار فکر زهر و دل پر شراره ای
یک بار فکر واقعه گوشواره ای
با این که بر سرِ پدرِ دیده بسته ای
اما به یاد مادر پهلو شکسته ای
آن مادری که بال و پرش درد می کند
هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند
هم بین خانه گفت و شنودش اشاره شد
هم آسمان روسریش پر ستاره شد
دو ماه و نیم کار حسن مو شکافی و
دو ماه و نیم بازوی مادر غلافی و.
#علی_زمانیان
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
آن کعبه ای که صاحب کعبه دچارش شد
قسمت نشد حاجی شود، حق بی قرارش شد
یک روز بین شیرها الله اکبر گفت
شیر درنده محو او گشت و دچارش شد
اسب چموشی را لگام انداخت...نازش کرد...
آن اسب رامش شد، سپس آقا سوارش شد
وقتی سه سال آقای ما در بین زندان بود
یعنی سه سالِ سخت، غربت... یارِ غارش شد
در روزها، در کنج زندان روزه داری کرد
شب ها مناجات و نماز و گریه کارش شد
گرچه دل تاریک و سنگی داشت زندان بان
آقا دعایش کرد تا تقوا نثارش شد
تا معتمد فهمید با زندان حریفش نیست
با جام زهری سویش آمد... سفره دارش شد
مسموم شد آقا، میان حجره اش افتاد
بر خاک چنگی می زد و دلتنگ یارش شد
از تشنگی آبی طلب کرد از غلام اما
مانع ز نوشیدن دو دست رعشه دارش شد
شکر خدا فرزندش آمد این دم آخر
دیدار رویش روزی چشمان تارش شد
این جا امام عسگری در بین این حجره...
... فرزندش آمد در کنارش غم گسارش شد
در کربلا اما همین که جد او افتاد
قاتل به روی سینه، یارِ احتضارش شد
رحمی به کهنه جامه اش حتی نکردند و...
...دست کسی غارتگر آن یادگارش شد
سالار زینب را میان خون رها کردند
گرمای سوزانِ بیابان سایه سارش شد
زینب اسیری رفت و جای یک کفن آخر...
...تکه حصیری بر تن شاه و نگارش شد
#محمدجواد_شیرازی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات سرانداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
دارد شبیه کرببلا عشق میکند
با گنبد جدید شما عشق میکند
در پیشگاه لطف تو عنوان مهم نبود
انسان رسیده یا که نه حیوان!مهم نبود
سائل مسیحی است و مسلمان مهم نبود
اینچیزها برای کریمان مهم نبود
بر پای سفره ی تو نشستیم یا حسن
ما اهل سامرای تو هستیم یا حسن
هرچند ابری است هوای زیارتت
دل ها به حسرت است برای زیارتت
لب ها گرفته اند دعای زیارتت
یادی کنیم از شهدای زیارتت
قربان زائران تو که در سفر خوشند
راه تو پرخطر شده و با خطر خوشند
ای کاش نیمه جان نشود مثل تو کسی
از دیده ها نهان نشود مثل تو کسی
راهی پادگان نشود مثل تو کیسی
بیمار و ناتوان نشو مثل تو کسی
اطراف خانه ی تو چه شبها به خط شدند
سربازها مزاحم آرامشت شدند
خشک است کام تو ولی از قحط آب نیست
هستی اسیر گرچه!بدستت طناب نیست
از خون سر محاسنت آقا خضاب نیست
بر پیکر شما اثر آفتاب نیست
با نیزه بند بند تنت که جدا نشد
جسمت سه روز بین بیابان رها نشد
سنگین که شد سرت به روی نیزه ها نرفت
آوای استغاثه تو هرکجا نرفت
دیگر سنان میان دهان شما نرفت
ناموستان به کوفه و شام بلا نرفت
دندان به کاسه خورد ولی خیزران نخورد
اصلا عصا به این بدن نیمه جان نخورد
#سیدپوریا_هاشمی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
آتش زده این زهر، تمامِ بدنم را
انداخته در گوشه ای از هجره تنم را
در غربتم و یار و مددکار ندارم
باور نکنم این همه تنها شدنم را
افتاده ام از پا و کسی نیست ببیند
این لحظه ی آخر، من و پرپر زدنم را
در آتشِ هجرِ پسرم آه کشیدم
تا آید و بیند کمی از سوختنم را
بال و پرم از زهرِ جگرسوز، کبود است
فریاد زنم لحظه ی برخاستنم را
تشنه لبم و تار شده چشم پر اشکم
سیراب نکرد آب گوارا دهنم را
عمری است شده کارِ دلم روضه سرایی
مشکی زده ام سردرِ بیتُ الحَزَنم را
تنهاییِ من باعثِ اشکِ بصرم نیست
تاریخ گواه است فقط این سخنم را
در غربتم اما بدنم تیر نخورده
از من که نبردند عقیقِ یمنم را
غارت نشدم شکر خدا لحظه ی آخر
دستی نکشیده است ز تن پیروهنم را
با این همه سوزِ جگرم شکرِ خدا که
دارم به تنم گرچه غریبم، کفنم را
روی تنم از سُمِ ستوران خبری نیست
بر حنجرم از تیزیِ خنجر اثری نیست
#رضا_باقریان
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
#دوبیتی
دل ساخته یک مدینه با سامرّا
از بین دو صحن رفته تا سامرّا
یک صحن به نام عسکری بین بقیع
یک صحن به نام مجتبی ، سامرّا
#محسن_ناصحی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
ﺍﯼ ﻓﺮﻭﻍ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺫﺭﻩ ﭘﺮﻭﺭﯼ
ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﯽ ﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﻟﺒﺮﯼ
ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺣﺴﻦ ﺗﻮ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺍ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﮐﺮﺩ
ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻫﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﺮ ﻫﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻭﺷﻨﮕﺮﯼ
ﺍﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﺗﻮ ﻣﻌﻨﯽ ﻋﯿﻦ ﺍﻟﯿﻘﯿﻦ
ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﺣﻖ ﺑﺎﻭﺭﯼ
ﺧﻮﻥ ﺯﻫﺮﺍ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﮔﻬﺎﯼ ﺗﻮ
ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺧﯿﺮ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺗﺒﺎﺭ ﮐﻮﺛﺮﯼ
ﺗﯿﻎ ﺍﺑﺮﻭﯾﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﯾﺰﺩ ﺳﭙﺎﻩ ﻓﺘﻨﻪ ﺭﺍ
ﻫﯿﺒﺖ ﺗﻮ ﺍﻣﺘﺪﺍﺩ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ ﺣﯿﺪﺭﯼ
ﻣﮑﺘﺐ ﻭ ﻣﺸﯽ ﻭ ﻣﺮﺍﻣﺖ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺗﻮ ﻣﯽﺩﯾﺪﻧﺪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﯿﻮﻩ ﯼ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ
ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺕ ﮔﻨﺠﯿﻨﻪ ﯼ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺍﺳﻢ ﺍﻋﻈﻢ ﺍﺳﺖ
ﺳﺮ ﺍﻟﻠﻬﯽ ﺗﻮ ، ﻧﻮﺭ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺗﺎ سری
ﺩﺭ ﺷﻌﺎﻉ ﻧﻮﺭ ﺗﻮ ﻣﻨﻈﻮﻣﻪ ها ﮔﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ
ﮐﻬﮑﺸﺎﻧﻬﺎ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﺮ ﻣﺎﻩ ﺟﻤﺎﻟﺖ ﻣﺸﺘﺮﯼ
ﻣﺎﺳﻮﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﯾﻤﻦ ﺍﻫﻠﺒﯿﺖ
ﮔﺮﺩﺵ ﭼﺮﺥ ﻓﻠﮏ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺳﺮﺳﺮﯼ
ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺯ ﭼﺸﻢ ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﯼ
ﺳﺎﻣﺮﻩ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺧﺎﻃﺮﻩ
ﻋﺸﻖ ﻣﺪﯾﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺴﮕﺮﯼ
ﺁﺑﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﻟﻄﻒ ﮐﺮﺩﮔﺎﺭ
ﺩﺳﺖ ﺩﻟﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺭﻭﺯ ﺳﺨﺖ ﺩﺍﻭﺭﯼ
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺗﻮ
ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺗﺮ ﺯ ﻣﻬﺮ ﻣﺎﺩﺭﯼ
ﺍﻑ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻨﺪ
ﻗﺪﺭ ﺯﺭ ﺯﺭﮔﺮ ﺷﻨﺎﺳﺪ ﻗﺪﺭ ﮔﻮﻫﺮ ﮔﻮﻫﺮﯼ
#کمیل_کاشانی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
اینست راز روضه ی اشک روان شدن
خورشید بودن و پسِ پرده نهان شدن
دور از وطن شدن،به شب تار،بی خبر
تبعید از مدینه به یک پادگان شدن
محروم از دیار وَ دیدار شیعیان
زندان شدن،غریب شدن، بی امان شدن
هر شب شبیه سید و مولای خود علی
با چاه در نوا شدن و همزبان شدن
با دست و پای بسته چو اجداد طاهرین
از فرط غصه،پیر و بظاهر جوان شدن
هم حرف بد شنیدن و دم بر نیامدن
هم بارها به دشمن خود میزبان شدن
عمری امام بودن و پیرو نداشتن
هر دم به یک جفا و ستم امتحان شدن
گاه از مدینه،یکسره تا سامرا اسیر
چون شام و کوفه، همسفر ساربان شدن
گاهی شهید سَمّ و گهی، سُمّ استران
گاهی اسیر نیزه و گاهی سنان شدن
گاهی به جُرمِ زادة زهرا شدن - غریب
گاهی به جرم آل علی، بی نشان شدن
آیا اِمامتان حسنِ عسگری نبود
تا کی هنوز منتظر این و آن شدن
اصلا پِی بقای ولایت بنا شده
چندین امام ، یار امام زمان شدن
ای شیعه هر غمی که رسد،((فَابکِ لِلحسین))
اینست راز روضه اشک روان شدن
#محمود_ژولیده
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
#دوبیتی
اگر با غصه وغم هم ندیمی
غبار غم رسد با هرنسیمی
بیا همراه با مهدی بگوئیم
«یتیمی درد بی درمان یتیمی»
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
اثر زهر به کل بدنت معلوم است
شدت درد تو و ضعف تنت معلوم است
گاه غش میکنی و گاه به خود میپیچی
خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است
حرف خود را به تکان دادن سر میگویی
حالت از گریه و طرز سخنت معلوم است
سعی داری که نبیند پسرت اما حیف
باز خاکی شدن پیرهنت معلوم است
پادگان جای تو و اهل و عیال تو نبود
در نگاه تو غم دل شکنت معلوم است
کاسه نزدیک لبت میشود و می افتد
با همین زاویه زخم دهنت معلوم است
ته گودال نرفتی به سرت سنگ نخورد
شکر...این لحظۀ آخر بدنت معلوم است
#سیدپوریا_هاشمی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
سامرا، بازباصفا شده ای
درحریمت برو بیا داری
اربعین پا به پایِ کرببلا
زائرودستة عزا،داری
بازهم گنبدِ طلائی تو
مثلِ مشهد زدورمعلوم است
همه دانند زیرِ این گنبد
مدفن دو امام ِ معصوم است
همة داخوشیِ ما این است
لااقل یک حسن حرم دارد
صبح و ظهروغروب سفره بپاست
بسکه صاحبحرم ، کرم دارد
اهلِ بیت رسول این ایام
به غم وغصه ها اسیر شدند
راستی بین بچه هایِ علی
این حسن ها چه زود پیر شدند
چشم خود باز کرد و باگریه
پسر خویش را نگاهی کرد
دست انداخت دورِ گردنِ او
لب اورا رویِ لبش آورد
زیر لب گفت:الوداع پسرم
بعداز این موسم جدائی هاست
این بیابان نشینی ماها
همه اش ارث مادرت زهراست
بعد از آنکه زدند مادر را
جایِ او کنجِ بیت الاحزان شد
شادی از خانوادة ما رفت
بیت الاحزان شبی که ویران شد
عصمت الله پشت در افتاد
پایِ دشمن به خانه اش واشد
آنقدر با قلاف کوبیدند
استخوانهایِ بازویش تا شد
محسنِ بی گناه را کشتند
دادِ زصدیقه را در آوردند
فضه و جد ما به پشتِ در
جسم ششماهه دفن میکردند
تشنة قدری آب بودم من
لب عطشانِ من تکان می خورد
کی به پیش نگاهت ای بابا
لب من چوبِ خیزران می خورد
عمه ات هست و مادرت هم هست
نه میانِ نگاههای حرام
وای از ماجرایِ بزم شراب
وای از ازدحام شهرِ شام
آستینها حجاب سر میشد
بین آن گیر ودار در بازار
چه کسی دیده است دعوایِ
زن و یک نیزه دار در بازار
#قاسم_نعمتی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
#دودمه
در میان سامرا آید صدای فاطمه
یا بنی یا حسن
مهدی زهرا بگرید با نوای فاطمه
یا بنی یا حسن
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
بیا و سر به روی سینهام بگذار، مهدیجان
شرر زد بر درونم زهر آتشبار، مهدیجان
بیا تا سیر بینم وقت رفتن، ماه رویت را
که میباشد مرا این آخرین دیدار، مهدیجان
در ایام جوانی سیر گردیدم ز جان خود
ز بس بر من رسید از دشمنان آزار، مهدیجان
از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت
به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدیجان
تو در ایام طفلی بیپدر گشتی، عزیزِ دل
مرا شد در جوانی پاره قلب زار، مهدیجان
از آن میسوزم ای نور دو چشم خود، که میبینم
تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدیجان
غم تو بیشتر باشد ز غمهای پدر، آری
اگر چه دیدهام من محنت بسیار، مهدیجان
تو باید قرنها در پردهء غیبت کنی گریه
بُود هر روز روزت مثل شامِ تار، مهدیجان
تو باید قرنها چون جد مظلومت علی باشی
به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدیجان
بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را
که بر جرم و گناه خود کند اقرار، مهدیجان
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
به مثل زهر،درد دوری ات در پیکرم باشد
بیا یکدم ببین،تنها اجل دور و برم باشد
تمام آرزویم این شده تا از در آیی تو
چه باشد بهتر از این گر که مهدر در برم باشد
بیا تا سیر بینم روی ماهت را عزیز دل
بیا دامن کشان تا روی دامانت سرم باشد
ندارم قوتی در تن به مثل بید می. لرزم
بیا و کن تماشا لحظه های آخرم باشد
بیا خالی است جای تو کنارم ای جگر گوشه
ببین پاره جگر جای تو دور بسترم باشد
به اشک من در این حجره کسی هرگز نمی خندد
صدای گریه می آید،گمانم مادرم باشد
من از یاد همه رفتم ولی یاد حسینم من
به یاد سینه ی او خون به چشمان ترم باشد
همان سینه که برآن نعل تازه رفت و آمد داشت
که از این غم بیا بنگر فقط خاکسترم باشد
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد
آب میخوردی هِی ظرف به دندان میخورد
پسرِ کوچک تو مانده چه سازد با تو
زهر وقتی که بر این سینه سوزان میخورد
آه میسوخت از این آه دوتا گونهی او
نفست تا که برآن چهرهی گریان میخورد
فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود
ورنه این حُجرهی پُر درد به زندان میخورد
بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت
بارها خاک بر این زلف پریشان میخورد
پسرت اینطرف و مادرت آنسو افتاد
دستهاشان به سر از آه حسن جان میخورد
دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را
آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد
یک به یک با سرِ خود روی زمین میخوردند
ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد
خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت
آشتی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد
دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو
آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
.
شانه به دَردِ زُلفِ پَریشانِ من نخورد
مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد
.
از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد
.
تاریک بود بس که شِکنجه سرای من
راهِ ستاره نیز به زِندانِ من نخورد
.
شش سال در اسارت اگر عُمرِ من گذشت
بر خواهرِ اسیر که چَشمانِ من نخورد
.
در شُعله ای که چادُرِ این همسرم نَسوخت
یا تازیانه بر تَنِ طِفلانِ من نخورد
.
دَندانِ من زِ لرزه بر این کاسه آب خورد
چوبی دِگر به گوشه ی دَندانِ من نخورد
.
#رضا_رسول_زاده
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
ای عزیز دل زهرا پسرم مهدی جان
سوخت از زهر هلاهل جگرم مهدی جان
دوست دارم که به دامان محبت بنهی
از ره مهر و محبّت تو سرم مهدی جان
معتصم داد به من زهر که با خوردن آن
شمع سان سوخت ز پا تا به سرم مهدی جان
موقع دادن جان از اثر زهر جفا
روز شد تیره به پیش نظرم مهدی جان
ز آتش زهر جفا گر چه به خود می پیچم
یاد آن سینه و آن میخ درم مهدی جان
داد زهار بستان زان دو نفر روز ظهور
سوختند آن دو نفر برگ و برم مهدی جان
روز موعود تو از ثانی نامرد بپرس
کرد نیلی ز چه روی قمرم مهدی جان
پهلوی مادر ما را بشکست و بشکست
زین جنایت به خدا بال و پرم مهدی جان
دل ژولیده از این ماتم عظمی خون شد
ای عزیز دل زهرا پسرم مهدی جان
مرحوم #ژولیده_نیشابوری
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
به مثل زهر،درد دوری ات در پیکرم باشد
بیا یکدم ببین،تنها اجل دور و برم باشد
تمام آرزویم این شده تا از در آیی تو
چه باشد بهتر از این گر که مهدی در برم باشد
بیا تا سیر بینم روی ماهت را عزیز دل
بیا دامن کشان تا روی دامانت سرم باشد
ندارم قوتی در تن به مثل بید می. لرزم
بیا و کن تماشا لحظه های آخرم باشد
بیا خالی است جای تو کنارم ای جگر گوشه
ببین پاره جگر جای تو دور بسترم باشد
به اشک من در این حجره کسی هرگز نمی خندد
صدای گریه می آید،گمانم مادرم باشد
من از یاد همه رفتم ولی یاد حسینم من
به یاد سینه ی او خون به چشمان ترم باشد
همان سینه که برآن نعل تازه رفت و آمد داشت
که از این غم بیا بنگر فقط خاکسترم باشد
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
#دوبیتی
.
گُواهم هَست چَشمانِ تَرِ من
رسیده لحظه های آخَرِ من
.
اگرچه سوختم در آتشِ زَهر
نرفت امّا در آتش هَمسرِ من
.
#رضا_رسول_زاده
@raziolhossein
#امام_عسکری_مدح
#امام_عسکری_شهادت
گدای کوی تو آقاست یا اباالحجه
که زیر سایۀ مولاست یا اباالحجه
نگفته ، حاجتِ دل را برآوری آقا
ز بسکه لطف تو با ماست یا اباالحجه
به خوان نعمت تو انبیاء بنشستند
که دست جود تو غوغاست یا اباالحجه
هزار حاتم طایی گدای سفرۀ تو
که سفره دار تو یکتاست یا اباالحجه
که گفته گوشۀ تبعید فیض جاری نیست
کرامت تو ز بالاست یا اباالحجه
بهارها همه دم صحبت از گُلت دارند
گُل تو یوسف زهراست یا اباالحجه
هزار یوسف مصری غلام یوسف تو
دَمَت هزار مسیحاست یا اباالحجه
خبر دهند به اردوی سوگوارانت
بساط ناله مهیّاست یا اباالحجه
صدای نالۀ مهدی بگوش می آید
که نور چشم تو تنهاست یا اباالحجه
عزای غربت تو بوی مجتبی دارد
دلت کرانۀ غمهاست یا اباالحجه
فراق و غربت و تبعید و رنج ، قوط تو شد
که غصه یار تو مولاست یا اباالحجه
هنوز یار نداری که یاری تو کند
که از مزار تو پیداست یا اباالحجه
شکسته باد نظامی که حرمت تو شکست
مزار تو همه دلهاست یا ابالحجه
هزار گنبد تابان به مرقدت روشن
که فرشت عرش معلّاست یا اباالحجه
ملائک حرمت با وقار می گویند:
که کربلای تو اینجاست یا اباالحجه
#محمود_ژولیده
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
.
پسر زِ غُصّه فقط ناله از جگر می زد
کنارِ حُجره به سر از غمِ پدر می زد
.
پسر به یادِ بدن لرزه ی پدر گریان
پدر زِ زَهر روی خاک بال و پر می زد
.
برای غُربتِ مسمومِ سامرا جا داشت
هزار چاک به پیراهَنش اگر می زد
.
گَهی به حالِ پریشان خاک سر می ریخت
گَهی به سینه ی سوزان به روی سر می زد
.
شَبیهِ دخترِ ویران نشین به شهرِ شام
که سر به خِشت زِ دیدارِ طَشت زر می زد
.
شبیهِ طفلِ یتیمی که بر سر و صورت
زمانِ بر سرِ نی دیدنِ پدر می زد
.
#رضا_رسول_زاده
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
حدیث گریه شده جام زهر خوردن تو
به عمر گل نرسد قصه ی فسردن تو
همیشه آب نخوردن دلیل مرثیه نیست
تمام روضه ی ما گشته آب خوردن تو
هزار بار ، دلت را به ظلم سوزاندند
هزار بار ، بمیرم برای مردن تو
نبرده است مدینه ز خاطر ، ای یوسف
به سامرا ، نه به زندان غصه بردن تو
چه سخت بود سپردی یتیم خود به "قدر"
چه سخت بود به دست "قضا" سپردن تو
#میثم_مومنی_نژاد
@raziolhossein
#امام_عسکری
#دوبیتی
بگذار که خاک زیر پایت باشیم
وز مِهر چو ذرّه در هوایت باشیم
ما را به گدایی درِ خود بپذیر
بگذار گدای سامرایت باشیم
#سیدمحمد_رستگار
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
به شوق از تو سرودن حروف جان بدهند
اگر اجازه مدحت به این زبان بدهند
تمام ثانیه ها گریه برغمت کردند
که تسلیت به دل صاحب الزمان بدهند
تنت میان تب است و دو دست لرزانت
ستون عرش خداوند را تکان بدهند
سوال کرده ام از نام قاتلت اما
مقاتل حسنی کوچه را نشان بدهند
هجوم برجگرت برده زهر بامسمار
خداکند به جگر گوشه ات امان بدهند
چقدر کاسه خودش را روی لبت زدتا
عنان مرثیه ات را به خیزران بدهند
تقاص جانتورا زهر میدهد ؟هرگز
تقاص جان تورا خولی و سنان بدهند
به سمت روضه ی سر می دوند مصرع ها
اگر اجازه ی روضه به روضه خوان بدهند
دوید خواهر اوتا سر ازتنش نبرند
سربریده ی اورا به این و آن بدهند
عبا و پیرهنش را که گرگها بردند
عقیق سرخ یمن را به ساربان بدهند...
#محسن_حنیفی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
امشب دو دیدهام ز غمت پُر ستاره است
آن را که نیست چاره بهجز این، چه چاره است؟
در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم
دل را به یاد مقتلت از جان کناره است
با تو چه کرد معتمد دون، که این چنین
از سوز داغ زهر به جانت شراره است
مهدی ز ره رسید و سرت را به برگرفت
افلاکیان و اهل سما را نظاره است
در بند دشمن ارچه سرت روی خاک بود
حالا به روی دامن یک ماهپاره است
گفتی تو إسْقِنیٖ و شدی از عطش رها
این روضه را به کربُبَلا یک اشاره است
هر چه ز لشگری طلبید آب، جدّتان
پاسخ نداد کس به حسین شهیدتان
#وحید_دکامین
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
کام بهار طعمۀ جام خزان شده
زهری بلای جان امامی جوان شده
غربت کم است در حق مردی که خانهاش
زندان و خود شبیه به زندانیان شده
بیتاب لرزش بدنش دیدۀ زمین
گریان دست و پا زدنش آسمان شده
حتی برای کاسۀ آبی رمق نداشت
دستی که از شرار ستم ناتوان شده
برخورد چیست با لب و دندان که مهدیاش
حالا کنار بستر او روضه خوان شده
ای وای از آن غریب که لبهای تشنهاش
زخمیِّ دست بیادب خیزران شده
ای وای از آن عزیز که اهل و عیال او
پاییننشین مجلس نامحرمان شده
ای وای از آن شهید که انگشتهای او
مقصود دست غارت یک ساربان شده
#محمدعلی_بیابانی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
آتش زهر تمام جگرت را سوزاند
نا نداری و عطش چشم ترت را سوزاند
کاسه ی آب ز دستت به زمین می افتد
تشنگی شعله شد و بال و پرت را سوزاند
بدنت بی رمق و هی به خودت می پیچی
آه آهت همه ی دور وبرت را سوزاند
میکشی پا به زمین و بدنت سرد شده
سرفه هایت بدن مختصرت را سوزاند
دیدن حال بد و جان به لب آمده ات
به خدا قلب یگانه پسرت را سوزاند
سر تو بر روی دامان پسر... جاندادی!
مطمئنم که خودت یاد حسین افتادی
#محمد_حسن_بیات_لو
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
از سوز زهر تاب ز پا تا سرت نبود
حتی کمی رمق به لب و حنجرت نبود
جان دادن تو می شد از این سخت تر اگر
مهدی عزیز کرده ی تو در برت نبود
کردند حمله بعد تو بر خانه ات ولی
شکر خدا که در پس در همسرت نبود
لبهای تو ز ضعف به هم خورد،شکر حق
زخمی دگر به روی لب اطهرت نبود
لرزید دست و پای تو از سوز زهر کین
اما دگر به دست حرامی سرت نبود
هر چند بی صدا شدی و سوختی ولی
هنگام دست و پا زدنت خواهرت نبود
این صحنه دیدنش به خدا سهم زینب است
آقا شما که نیزه به دور و برت نبود
می دید زینب از روی تل،نیزه خورده را
می گفت کاش گرد تنت،مادرت نبود
ای نیزه خورده،پاره گلو،ای ذبیح من
ای کاش جای نعل روی پیکرت نبود
بر نعل های تازه تنت گیر کرده بود
ای کاش شاهد بدنت،دخترت نبود
#محمود_اسدی_شائق
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
طفل اشکی که در این دیده ی تر می لرزد
خبر آورده ز داغی ، که جگر می لرزد
رو به قبله شده خورشید و شفق می گرید
پشت افلاک ، از این هول خبر می لرزد
جسم بابای جوان در بغل کودک اوست
شعله ی شمع در آغوش سحر می لرزد
بر پسر درد یتیمی است ، مسلم وقتی
کاسه ی آب به دستان پدر می لرزد
حسن عسکری از زهر ستم می سوزد
دل زهرا ز غم مرگ پسر می لرزد
#میثم_مومنی_نژاد
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
بغصی شکسته داری و فریاد کوچه ای
هی میخوری زمین و ولی یاد کوچه ای
گرچه غریب بودی و کس سوی تو نرفت
شکرخدا که میخ به پهلوی تو نرفت
شعله سراغ پیچش گیسوی تو نرفت
اینجا غلاف بر روی بازوی تو نرفت
تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند
مهدی رسیده و به برت گریه میکنند
بر روی دامن پسرت دست و پا مزن
اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن
یاد حسین می دمد از نای تشنه ات
دادی سلام بر لب بابای تشنه ات
خونابه گر چه از دهنت ریخته شده
آلاله روی پیرهنت ریخته شده
شکر خدا که لعل لبت خیزران نخورد
شکر خدا که روی گلویت سنان نخورد
چکمه به روی پیکر تو بی امان نخورد
سر نیزه ای نیامد و روی دهان نخورد
شکر خدا که تو کفنی داشتی حسن
بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن
#محمد_جواد_پرچمی
@raziolhossein
#امام_عسکری_شهادت
شب تاریک هوای سحرش را می خواست
شهر انگار خسوف قمرش را می خواست
گوشه حجره کسی چشم به راه افتاده
حسن دوم زهرا پسرش را می خواست
حضرت عسگری از درد خود می پیچد
زهر از سینه ی آقا جگرش را می خواست
آسمانی ست امامی که زمین گیر شده
آسمان جلوه ای ازبال و پرش را می خواست
شعله زهر که بدجور زمین گیرش کرد
به خدا که نفس مختصرش را می خواست
لحظه آخر خود ، روضه عاشورا خواند
منبر خاک غم چشم ترش را می خواست
ته گودال کسی روی زمین افتاده
خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست
دختری دید که بالای سرش نامردی
آمده بود و نگین پدرش را می خواست
جان به تن داشت که پیراهن او را بردند
شب غربت به گمانم سحرش را می خواست
#مسعود_اصلانی
@raziolhossein