eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
617 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
293 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @Elnaz_Hbi
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋📃دل نوشته وحید جلیلی در سالگرد رحلت نادر طالب‌زاده طالب زاده پوزخند خمینی بود بر تقی‌زاده‌ها ⚜️بسم الله الرحمن الرحیم 🔷️🔸️یک سال بعد … می‌شود هنوز عاشقانه گریه کرد از داغ تلخ نداشتنش، و می‌شود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش؛ خدا را شکر که نادر طالب‌زاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … ، و بیاورند اگر دارند مشابهش را. 🔹️فرنگی‌ها می‌گویند جنتلمن، ما می‌گوییم آدم حسابی، معتمد، مطمئن، عبدالله، خداداد. هدیه‌ی خدا بود انگار. هر که داشتش جا داشت فخرش را بفروشد، فخر او را که فخرفروش نبود با همه‌ی افتخاراتش. «حال خوبی داشت»، مهم‌ترین جمله‌ای که می‌توانستی از او درباره‌ی کسی بشنوی، و حالا می‌شود درباره‌ی خودش این را گفت. حال خوب؛ معیار تحسینش همین بود همیشه. و چه حالی پیدا کرده بود از پس گذشته‌ای که رهایش کرده بود به شوق آخرالزمان، زمانی موازی، جهانی دیگر. 🔹️معلوم بود اول مقلب‌القلوب و الابصار شسته دل و دیده‌اش را با آبی آسمانی؛ این را چشم‌هایش می‌گفت. و از بهمن 57 به عنایت حضرت محول‌الاحوال به جهان دیگر پا گذاشته بود. و چه بود انقلاب اگر عبور از جهل به عقل، از ظلمت به نور، از دنیا به آخرت نبود؟ شمه‌ای را علی موذنی روایت کرده در رمان ارتباط ایرانی. « – خوانده‌ای آن رمان را؟ + بله سال‌ها پیش. – قصه‌ی منه.» لحظه‌ای سکوت، و شلیک خنده. یکی یکی صحنه‌هایش یادم می‌آمد و می‌خندیدیم دوباره با هم. چرا حدس نزده بودم همان اول؟
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🖋📃دل نوشته وحید جلیلی در سالگرد رحلت نادر طالب‌زاده طالب زاده پوزخند خمینی بود بر تقی‌زاده‌ها ⚜️ب
رمان بود آخر، داستان بود، تخیلی، ساختگی، مصنوعی، بافتنی، دروغی. و حالا ما بودیم و نادر طالب‌زاده. داستانی که پا در واقعیت گذاشته بود، و نه واقعیتی که بپیوند به قصه‌ها. و چه خوب که خیال نبود و خواب و سراب؛ حقیقتی بود و هست کنارمان. 🔹️حالش خوب بود همیشه. در خوزستان 1365 باشد یا گراژده 1992 یا فتنه‌ی 88. سیر نمی‌شد لبخند از روی ماهش، مولایش گفت «بشره فی وجهه»؛ نادر طالب‌زاده صاحب عمیق‌ترین لبخند به غرب‌زده‌ها در ایران معاصر. سینمایی‌ها وقتی سر می‌چرخاندند در میان خودشان عاقبت هم کسی را نمی‌یافتند برای دیالوگ با نماینده‌ی هالیوود مدرن، بهتر از دبیر جشنواره‌ی عمار، و می‌پذیرفت با بزرگواری و لبخند؛ که مدرک کلمبیا یونیورسیتی و شاگردی استفان شارف را نکشید هیچ وقت به رخ آن‌ها که به رخ می‌کشند رخ به رخ شدن با اکتوری در کن یا اکتریسی در ونیز، پشت توالتی یا روی کارپتی. 🔹️طالب‌زاده پوزخند خمینی بود به تقی‌زاده‌ها از فرق سر تا ناخن پایشان، قصیده‌ی بلند انقلاب اسلامی بود در هجو غرب‌زدگی، صدها مار حیرت‌زده برابری نمی‌کنند با بند یکی از کفش‌هایی که قدم زده بود از هارلم تا شلمچه، از منهتن تا اربعین. طالب‌زاده را نه فقط در کنار اولیور استون یا در گفت‌وگو با الکساندر دوگین یا در کلاس استفان شارف یا در بحث با مصطفی عقّاد یا حتی در رفاقت با موجود ممتاز و آسمانی دیگری به نام سید مرتضی آوینی، که در خلوتش با خدا باید دید. هوادار کت استیونس به عشق جعفر طیار رسیده بود، با هجرت. دوستانش می‌دانند که چه قدر دوست داشت سوره‌ی زلزال را، والعادیات را، نصر را، و توحید را، سبحان‌الله، و الحمدالله، و لا اله الّا الله و الله اکبر. و باید نیمه‌شب‌های سرد بیماری دیده باشی‌اش در قنوت‌های گرم. وضویش دست شستن بود از اعترافات سهمگین قاضی به مصادره‌ی اشتباهی. زندگی‌اش نماز بود؛ نماز عصر، نماز راز، نماز بشارت، نماز شقایق، نماز ساعت، نماز افق، نماز عمار، و نماز جعفر طیار.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
رمان بود آخر، داستان بود، تخیلی، ساختگی، مصنوعی، بافتنی، دروغی. و حالا ما بودیم و نادر طالب‌زاده. دا
🔹️یک سال بعد … می‌شود هنوز عاشقانه گریه کرد تا صبح از داغ تلخ نداشتنش، و می‌شود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش. خدا را شکر که نادر طالب‌زاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … . «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🗓📌9 اردیبهشت در تقویم رسمی کشور روز شوراها نام‌گذاری شده است. سال 1378 اولین دوره رسمی شوراهای اسلامی شهر و روستا با انجام انتخابات و رای مستقیم مردم و بعد از گذشت 21 سال از عمر انقلاب اسلامی راه اندازی شد. اما نمی توان این تاریخ را به عنوان اولین تاسیس شوراها تلقی کرد. 🔺️💠نهادی به اسم جهاد سازندگی در سال 58 اولین شوراهای روستایی را راه اندازی کرد که این اقدام آن ها همچون فعالیت های بی نظیرشان در صفحات تاریخ گم شده است و انحلال کامل جهاد سازندگی هم مزید بر علت... در دوران پهلوی روستاها و بخش ها توسط خان ها اداره می شد. زمین های کشاورزی متعلق به خان بود. مردم روستا نوکرهای خان بودند. مردم بی نوا در فقر و نداری حتی باید مالیات هم به خان می دادند. خان ها هم با وجود ثروتمندی حاضر به مهاجرت به شهر نبودند چون در شهر یک آدم عادی محسوب می شدند اما در روستا تقریبا خدا. 🔺💠️با پیروزی انقلاب افراد خودجوش برای آباد کردن روستاهای ویران و جامانده از پهلوی عازم روستاها شدند. خرداد 58 هم به طور رسمی جهاد سازندگی راه اندازی شد. جهاد برای انجام خدمات در روستا با مانع بزرگی به اسم خان مواجه بود. خان ها اجازه کار به جهاد را نمی دادند . چون مردمی که سال ها زیر یوغ خان بودند و هیچ امکانات و رفاهی نداشتند حالا اگر ببینند انقلاب دارد برایشان خدمات می آورد دیگر از خان حساب نمی بردند. چقدر از جوانان پاک و مخلص جهاد در راه خدمت رسانی به روستا اذیت شدند و چقدر توسط خان ها به شهادت رسیدند که این هم در صفحات تاریخ گم شد و نامی از این شهدای عزیز نیامد‌
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
#شورا 🗓📌9 اردیبهشت در تقویم رسمی کشور روز شوراها نام‌گذاری شده است. سال 1378 اولین دوره رسمی شوراها
🔺️💠رفته رفته جهاد برای اینکه بتواند بهتر به روستائیان خدمات دهد و با نیازهای اصلی روستا آشنا شود ضرورت تاسیس شورای روستا را برای خودشان و مردم جا می انداختند. خان ها که ضد جهاد بودند و مردم هم از ترس خان با جهاد همکاری نمی کردند. جهاد برای این که بفهمد این روستا چه خدماتی بیشتر نیازش هست باید مستقیم با خود مردم ارتباط برقرار می کرد. مثلا یک روستا نیاز اولش آب شرب بهداشتی بود و روستای دیگر چاه و روستای دیگر جاده. خود روستاییان باید به جهاد می گفتند اولویت الانشان چیست. به همین خاطر جهادی ها یواش یواش پس از تضعیف کردن قدرت خان ها بارها و بارها از طریق صحبت با مردم روستا توانستند آن ها را قانع کنند تا حتما سه نفر از بین خودشان را به عنوان شورا انتخاب کنند و بعد از آن جهاد سازوکار کاندیدا شدن و انتخابات را فراهم کرد. خیلی از روستاهای دور افتاده هنوز باور نداشتند که انقلاب شده و شاه رفته و خان دیگر قدرتی ندارد به همین خاطر می ترسیدند در انتخابات شرکت کنند چون از طرف خان های باقیمانده جان و مال و ناموسشان در صورت شرکت در انتخابات تهدید می شد. اما جهادی ها مصرانه کار جهادی را ادامه دادند و هر جهاد شهرستان در تمام روستاهایش انتخابات را برگزار کرد و شورای روستا را مشخص و بعد از آن شورا طرف حساب جهاد برای خدمات دهی بودند. 🔺️💠جهاد اهواز یکی از اولین مراکزی بود که این کار را انجام داد. بعد از انتخابا شوراها اذیت ها ادامه داشت و مثلا یک روستا در اهواز رئیس شورا را به شهادت رساندند. اما جهاد همچنان و مصرانه به انجام انتخابات و تشکیل شورا ادامه داد. *آری شورا در جمهوری اسلامی سال 1358 راه اندازی شد و نه 1378* نمونه های این پیروزی بزرگ در زمینه تشکیل شورای روستایی را می توانید در فصل "انقلاب آبادی" کتاب دلهره های آخرین خاکریز به قلم محمد اصغرزاده که توسط انتشارات راه یار به چاپ رسیده است بخوانید و همچنین نمونه اقدامات جهاد در روستاها را در فیلم تابستان 58 مجتبی راعی تماشا کنید تا به عظمت و سختی های جهادی ها در آن زمان پی ببرید. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌🗓 ۱۰ اردیبهشت سالگردتأسیس بیمارستان امام خمینی(ره) اهواز 🏥دارالشفایی با قدمتی صدساله از حماسه، پایداری و سربلندی 🏨🔬🩺🩻🩹💉 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔴 خمپاره ۱۸ اوایل جنگ‌بود. همه‌خونواده رفتن شیراز. به جز منو برادرو پدرم که آبدارچی بیمارستان بود، هربار میرفتم باهم چای بخوریم میگفت: باید بری شیراز مادرت نگرانه، اما من به هوای بودن برادرم اصرار به‌موندن داشتم. برادرم ستاد بیمارستان امام رو تشکیل داد. از من خواسته بود حالا که دوره امدادگری گذروندم برم و کمکی باشم🩹💊💉. یه روز که داشتیم توی‌ محوطه بیمارستان قدم میزدیم بمبارون توی شهر شروع شد🧨🔥، یک، دو، سه .... هر صدایی از بمبارون میشنیدم باهم میشمردیم ۱۶ ، ۱۷.... یهو همه جا رو خاک برداشت. چشم چشمو نمیدید خمپاره هیجدهم به نمازخونه خورد📿💥. اون روز بیش از ۴۰بار شهر بمبارون شد💣💥🔥. 🔴 آغوش مادر وقتی بمبارون میشد شهدا رو‌که میاوردن برادرا بهمون میگفتن خواهرا شما برین سردخونه به شهدای خانم رسیدگی کنید. یه روز ظهر از آخرآسفالت دختربچه‌ای آوردن که با عروسکش به آغوش مادر پناه برده بود🧕👧🧸 و شهید شده بودن🌷🩸. دم در سردخونه همسرش درخواست تحویل طلاهای خانمشو داشت💍.من دلم نمیومد اینکارو‌ انجام بدم خانم اشراقی طلاها رو از دست قطع شده درآورد و تحویل داد. راوی: فاطمه حاجی پور 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
حاشیه نگاری🖋🔰 _سلام حاجی. ساعت چند میرسی اهواز⏰️؟ _شرمندم، به خدا داشتم میومدم. ماشین آمپر کشید، بردمش تعمیرگاه میگه باید موتورش بیاد پایین🚗. _خب حاجی الان خودم میام شوشتر قرار امروز دیگه نباید کنسل میشد. از 7 ماه پیش که رفتم شوشتر، دیگه هر کاری کردم نشد صحبت کنیم. یا باران مانع بود🌧 یا خرابی ماشین. یا کسی فوت میکرد یا سفری برایش پیش می آمد. خیلی از تماس هایم بی پاسخ بود📲. رویش نبود جواب منفی بدهد. هر  وقت فرصتی برای جلسه بود جواب تلفن را میداد. همه قرارها هم یکی یکی کنسل میشد. تا گفت: (اگه اذیت نمیشی، بیا.) بدون معطلی راهی شوشتر شدم🚙. هوای خنک، گوهر گران بهایی است که قدرش را خوزستانی جماعت میداند. شیشه ها را کامل پایین دادم و از آخرین روزهای خنک خوزستان لذت میبردم. تا به شوشتر رسیدم تماس گرفت: (ناهار آماده کردم، منتظرتم.) به خانه اش که رسیدم به استقبالم آمد. مرد میانسالی با قد متوسط. موهای جو گندمی و عینکی  که چهره اش را جا افتاده تر میکرد. اگر هزار بار او را در خیابان میدیدم، حتی یکبار هم فکرش را نمیکرد این مرد میتواند صفحاتی از تاریخ را روایت کند که خیلی ها حتی یکبار هم به گوششان نخورده📖. صحبت را شروع کردم: جلسه قبل یه کلیتی از خانواده و دفاع مقدس صحبت کردیم. این جلسه درباره اعزام به سوریه و سال هایی که اونجا بودید صحبت کنیم. _سال 91 یادته یه اتوبوس از پاسدارها افتادن دست مسلحین🚌🗡؟ _آره _اون موقع دوتا اتوبوس از دمشق راه میوفتن تا به مقری برسن. یکی از اتوبوسا رو راننده تحویل مسلحین میده. من توی اتوبوس دوم بودم🚌🚐⚔️⛓️. در تمام 3 سالی که تحقیق را شروع کردم، هیچوقت اینقدر ساکت نبودم. میخکوب صحبت هایش بودم👂🎙. میدانست میخواهم به سر نخ ها برسم. از هر دری صحبت میکرد و من سرنخ ها را جمع میکردم تا بعد هر کدام را تا انتها دنبال کنم. _رسانه ها میخواستن جا بندازن که درگیری بین حکومت و مردمِ مخالفه. یکی از دلایل دروغ بودن این حرف، دوره دیده بودن نیروها بود. مثلا توی دمشق یه تک تیرانداز زن بود که پشت بی سیم (نوره) صداش میکردن. دو سال توی شهر میچرخید و تلفات میگرفت🗡🩸. بچه ها نمیتونستن پیداش کنن. توی یکی از انفجارات جنازه یه زنو پیدا کردن با لباس نظامی. دوتا از بچه های فاطمیون از اسارت مسلحین فرار کرده بودن. اونا نوره رو دیده بودن و اومدن شناسایش کردن. بلند شد و با زبان روزه سفره ناهار را برایم پهن کرد🍞🥘. خجالت میکشیدم ولی میدانستم اگر نخورم حسابی ناراحت میشود. از اتاق بیرون رفت و بعد از ناهار خوردن من برگشت. تازه اصرارش برای خوردن شربت و میوه شروع شد🍇🍎🧃. لا به لای تعارف ها صحبت را شروع کردیم. _بچه های پزشکی و امداد از اولین خط درگیری تا آخرین نقطه پشتیبانی حضور دارن ولی خیلی در حقشون کم لطفی شده🏥. _آره، تو سوریه  از آموزش دادن به نیروها تا پست امداد، بچه ها درگیر بودن. من هم باید قرص کلر جور میکردم و تو مناطق و پست امدادها پخش میکردم تا نیروها آب آلوده نخورن، هم باید بیمارستان و پست امدادها رو تجهیز میکردم. حاج قاسم خیلی روی رسیدگی به مجروحین و انتقال پیکر شهدا تاکید داشت📍🚑. یه روز تو دمشق بی سیم زدن که چندتا مجروح و یه شهید داریم🩸🌷. یه نفربر فرستادم و گفتم اول مجروح ها رو بفرست. سری اول مجروح ها رو خالی کردیم. گفتم این دفعه پیکر شهید هم بیار🚑🩸🌷. سری دوم مجروح ها رو خالی کردیم. نوبت پیکر شهید بود. یک جوان لبنانی بود که شبیه پیامبرا بود✨️. دو ساعت از شهادتش گذشته بود و هیچ علائم حیاتی نداشت. به خدا گفتم این جوان حیف است. رو کردم سمت حرم حضرت زینب(س) و گفتم این مدافع حرم شماست خودت کمک کن🤲. شروع به احیا کردم. 15 دقیقه مدام هر کاری که میشد کردم. نبضش برگشت♻️🫀. همه مات و مبهوت بودن. خبرش توی کل منطقه پیچید که یک شهید بعد از دو ساعت زنده شده. خبر به حاج قاسم رسید و همان شب من را خواست. تا وارد اتاقش شدم بلند شد و پیشانیم را بوسید. لبخندی زد و گفت: خیالم راحت شد که اینجا شهید و مجروحی از دست نمیرود👏🤲🏥. میخواستم بیشتر از این گنجینه استفاده کنم، ولی دلم نمی آمد بیشتر از این زبان روزه اذیتش کنم. باید راهی اهواز میشدم. قول جلسه بعدی را همانجا گرفتم. در مسیر تمام خاطرات و سر نخ ها را مرور میکردم و اسم دکتر مصطفی در ذهن میچرخید. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰🖋حاشیه نگاری اسفند 94 رفتم الحاضر. کسی نمی‌دانست من برادر حسین بادپا هستم🌷🩸. با اسم مستعار کارم خیلی راحت‌تر بود. مشغول کار شدم. بیمارستان فراز و نشیب زیاد داشت🏨. بعضی روزها آرام بود و روزهایی دیگر به قدری مجروح می‌آمد که نمی‌دانستم باید چطور کمکشان کنم🩺💉. مثل مجروحی که لب و زبانش شکافته شده بود. باید زبانش را می‌گرفتم و بخیه می‌زدم. بین تمام زخم‌ها و ترکش‌هایی که داشت،باید ناله می‌کرد و از درد به خودش می‌پیچید ولی تا می‌شد قربان صدقه‌اش رفتم، او هم هر چه توانست دندان روی جگر گذاشت. فروردین رسید و اولین سالگرد برادرم بود▪️. هنوز کسی نمی‌دانست برادرم کیست و من چطور اینجا آمده‌ام. حاج قاسم قرار بود اولین سالگرد برادرم را در بیت‌الزهرا بگیرد. باید زودتر از تمام شدن ماموریتم برمی‌گشتم ایران. شهید حمید قناد خیلی کمکم کرد. وقتی گفتم باید برگردم، با هر کجا نیاز بود تماس گرفت و هماهنگ کرد☎️📱. یک هفته تهران بودم و بعد راهی کرمان شدم✈️. تمام مسیر به برادرم حسین و رازی که بین خودش و حاج احمد کاظمی و حاج قاسم بود فکر می‌کردم. به بیت الزهرا رسیدم. خانواده‌ام را دیدم و احوال پرسی کردم. ولی تمام مدت خودم را از چشم حاج قاسم دور کردم. اگر حاج قاسم می‌فهمید بعد از حسین من به منطقه رفتم حتما جلوی اعزامم را می‌گرفت✋️. آخرش هم فهمید و یکبار در فرودگاه جلویم را گرفتند: - حاج قاسم گفته جلوتو بگیریم🛑 ولی هر طور بود به منطقه برگشتم✈️. شاید قسمت بود سقوط خانطومان را ببینم. آن روزی که بیش از 100‪ مجروح را یک ظهر تا غروب فرستادم بیمارستان الحاضر. راوی: محمدمهدی بادپا 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
حسین کرمانشاهی‌اصل در شروع مبارزاتش عضو گروه حزب‌الله بود. بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق سال‌ها زندگی مخفی داشت. او با انگیزه‌های کاملا مذهبی به عضویت سازمان در آمده بود. سال 1350 حسین کرمانشاهی با محسن رضایی و عبدالله ساکیه آشنا شد که از اعضای تشکیل‌دهنده گروه منصورون در ماه‌های منتهی به انقلاب بودند. از آنجا که آن‌ها نیز به تجربه‌های گروه‌های مبارز دیگر نیاز داشتند از ارتباط و آشنایی با او استقبال کردند. این نفرات تیمی را تشکل دادند که عمدتا از دانش‌آموزان هنرستان نفت اهواز بودند. بعضی از این نوجوان‌ها مثل محسن رضایی و اسماعیل دقایقی از شهرهای دیگر استان خوزستان آمده و در این هنرستان درس می‌خواندند. ‍ شرط این گروه برای ارتباط با کرمانشاهی این بود که به صورت مستقل کار کنند و به عنوان چند نفر هم‌رزم علیه حکومت شاه با‌هم همکاری داشته باشند. زیرا هیچ وقت نمی‌خواستند وابسته به سازمان مجاهدین خلق شوند. کرمانشاهی هم هیچ اصراری نداشت که بخواهد گروه را به تشکیلات سازمان مجاهدین خلق وابسته کند و هیچگاه به صراحت نمی‌گفت که با مجاهدین ارتباط دارد. گروه هم در عمل در وجود او تعصبی به سازمان نمی‌دید. او برخلاف روحیات تشکیلاتی سازمان سعی نمی‌کرد خود را به عنوان مبلغ سازمان نشان دهد و این را پذیرفته بود که آن‌ها گروه مستقلی باشند و خودشان تصمیم گیرنده اصلی در انجام فعالیت‌ها و کار مبارزه باشند. کرمانشاهی جزوات مجاهدین خلق را برای مطالعه می‌آورد.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
حسین کرمانشاهی‌اصل در شروع مبارزاتش عضو گروه حزب‌الله بود. بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق سال‌ه
او مرتب به خانه تیمی محسن رضایی و عبدالله ساکیه در نزدیکی پل سیاه می‌رفت. در آنجا تجربیات و اطلاعاتش را منتقل می‌کرد. آموزش‌های لازم را درباره شیوه مبارزه مسلحانه و اصول مخفی کاری از جمله قرارهای مخفیانه تشکیلاتی، فرار از دست ساواک، مقاومت در برابر شکنجه و ساخت بمب را به آن‌ها آموزش می‌داد. پس از تغییر ایدئولوژی سازمان به مارکسیست، اعضا به دو دسته تقسیم شدند. شخصی به نام علی‌اکبر نبوی‌نوری از سازمان جدا شد و به همراه چند نفر از نیروهای مذهبی گروهی به نام فریاد خلق* تشکیل داد. حسین کرمانشاهی وقتی توسط یکی ازمسئولان مارکسیست شده در جریان این تغییر ایدئولوژی قرار گرفت مقاومت کرد و صریحا گفت: «شما حق استفاده از نام مجاهد را ندارید». به دلیل همین موضع‌گیری بسیاری از مسئولیت‌های سازمانی از او گرفته شد. کرمانشاهی با توجه به زمینه های مذهبی قبلی خود با فریاد خلق مرتبط شد. اما در جریان یک بیماری در بیمارستانی بستری گردید و از همانجا تماسش با نبوی‌نوری و گروه فرياد خلق قطع شد. در این زمان او توسط سازمان خلع سلاح شد. اسلحه و سیانور را از او گرفتند و شناسنامه جدیدی را که برای او تهیه شده بود تحویلش دادند. در یکی از روزهای فروردین 1354 در ساعت 3 بعدازظهر پس از این‌که از یک حمام خارج شد یک افسر شهربانی به او مشکوک می شود. نام وی در شناسنامه‌ای که همراه داشت صالح نیری بود. افسر با کمال تعجب عکسی را روی آن مشاهده کرد که در آلبوم مخصوص نیز دیده بود. عکسی که از او بر روی شناسنامه جعلی‌اش نصب شد هم آن عکسی بود که ساواک آن را در اختیار داشت. یعنی عکس تکثیر شده‌ای که در آلبوم مخصوص مجاهدین و چریک‌های فراری چاپ شده بود. بعد از دستگیری و ورود به کمیته مشترک ضد خرابکاری توسط منوچهری شکنجه شد. پس از یک روز مقاومت بدون هیچ گونه اعترافی و حتی گفتن نام واقعی‌اش، زیر شکنجه شهادت رسید. در اعترافات دو نفر از اعضای کمیته مشترک آمده است: «موقع بیرون آوردن جسد از اتاق شکنجه، دیدیم که او را در یک گونی انداخته اند. به نظر می آمد آنقدر آش و لاش و تکه پاره شده که دیگر هیبت یک آدم را ندارد.» او جزء معدود افرادی است که در تاریخ دستگیری‌ها و بازجویی‌های دوران پهلوی زیر شکنجه‌های ساواک هيچ گونه اقراری نکرده است. 🔴 ۱۸ اردیبهشت سالروز شهادت حسین کرمانشاهی بر اثر شکنجه ساواک 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰🖋 حاشیه نگاری معلم قرآن✨️ متولد دهه 20 است و سالهاست بازنشسته شده اما باز ننشسته‌است. اولین بار سوم ابتدایی بود که آخر هفته‌ها بچه‌های محل را در حیاط خانه‌شان جمع کرد و آموزش قرآن‌شان داد و حالا 6 دهه ای است که نسل به نسل خوزستانی ها را دینی و قرآن یاد داده. دانش آموز و دانشجو. شوشتر و اهواز و آبادان و مسجدسلیمان👨‍🏫. قرآن که بازنشستگی ندارد... میزش به همان سبک جهادی دهه 60 است و عکس حاج قاسم روی کمد فلزی‌اش هم داد می زند که هم مرام حاج قاسم است و خستگی برایش معنایی ندارد. قرآن که بازنشستگی ندارد.... این سالها هم بیکار ننشسته و تا جایی که توانسته کتاب‌های قرانی تالیف کرده چه کتاب آموزشی و چه کتاب تطبیقی🖋. قران که بازنشستگی ندارد.... کتابش را که گشودم دلم به درد آمد. گفته‌بود: «هر کسی نمی تواند آن‌ را ببیند، آخر من برایش ناراحتی اعصاب گرفتم و کلی قرص و دارو خوردم اما هیچوقت نگذاشتم قطعه های بدن شهدای بمباران مجهول‌الهویه دفن شود و همیشه می‌نشستم و از روی رنگ تکه‌های چسبیده لباس‌ها به گوشت بدن، قطعه‌ها را کنار هم می‌چیدم تا بشود یک پیکر با یک هویت. غیر از خودم هم کسی دلش را نداشت. حالا این عکس‌های جنازه‌های شهدا را در کتاب آوردم و با آیات جهاد پیوند دادم.» راست می گفت؛ تا ندیدم و نشنیدم باور نکردم که نه کارش کار هر کسی بود و نه دلش دل هر کسی. قرآن که بازنشستگی ندارد...
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔰🖋 حاشیه نگاری معلم قرآن✨️ متولد دهه 20 است و سالهاست بازنشسته شده اما باز ننشسته‌است. اولین بار س
حالا هم که روزگار مجازی شده📱او هم همچنان بیکار ننشسته و با گسترش خاکریز، طرح های قرآنی را به گروه‌های مجازی سراسر کشور تعمیم داده و روزانه جهت برگزاری طرح‌ها و پیگیری شاگردان تماس تلفنی می گیردو جویای کار و بارشان می شود. سالهاست صندوق قرض‌الحسنه‌ای دارد و تا جای ممکن دست‌گیری می‌کند. حاج علی مشعل‌پور ما تمام و کمال معلم قرآن است، نه نقطه‌ای کم و نه نقطه‌ای زیاد. می‌دانید هم، قرآن که بازنشستگی ندارد.... 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
👨‍🏫🖋 برگزاری دوره آموزشی تاریخ شفاهی در شهرستان باوی ✍️✳️کارگاه آموزشی دو روزه تاریخ شفاهی در روزهای ۲۱ و ۲۲ اردیبشهت از طرف فرمانداری شهرستان باوی برگزار شد. ️🔷️🔸️ این دوره با تدریس آقای علی هاجری و موضوع چیستی، چرایی و چگونگی تاریخ شفاهی کار خود را شروع کرد 🔷️🔸️در روز دوم نیز کلاس بایدها و نبایدهای یک مصاحبه خوب توسط آقای سیدمحمدآل عمران، تاریخ شفاهی پیشرفت توسط آقای هادی سلامات و تجربه های تألیف کتاب "برشانه های کارون" و "سیل و سردار" توسط محمد علی بخشی پور برگزار شد. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
36.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱الو! اینجا حاشیه نیست! دختران سیدهاشم چندروزی است درقرارگاه شهدای مدافع حرم هستم درشهر الهایی ۳۵ کیلومتری اهواز. از صبح همراه با حاج محسن به روستاهای اطراف الهایی و بامدژ سرمیزنیم🚗. به روستای سیدهاشم می‌رسیم که یکی از روستاهای اطراف بامدژ است. دو روزاست برقش قطع شده🔌💡. اهالی روستا همه عرب و سادات هستند✨️. باپیگیری حاج محسن چندنفر از اداره برق آمده‌اند و مشغولند👷‍♂️ اما کار به کُندی پیش می‌رود. حاجی برای پیگیری بیشتر چندتماس می‌گیرد. به مخاطب آن سوی امواج می‌گوید: مردمان نجیبی هستند شرایط سختی دارند اما اهل اعتراض و آشوب نیستند. مردمان نجیب! کمی که در روستا چرخی می‌زنم و به کارهایشان دقت می‌کنم، می‌بینم عبارت بجایی است. چند دختر بچه دلنشین ماشین حاجی را که می‌بینند با خنده به سوی‌مان می‌آیند👧. سلام می‌کنند و حاجی هم به گرمی با آنها خوش‌وبش می‌کند. از کنارشان می‌گذرد‌ تا به وضعیت چند خانه قدیمیِ در حال ریزش رسیدگی کند. از من می‌خواهد با خانم‌های روستا گفتگو کنم. با یک پسر جوان که به او مهندس می گویند تا درب منزلشان همراه می‌شوم. تحصیلاتش را می‌پرسم، می گوید ارشدمعارف دارم و دانشگاه قم درس خواندم. از وضعیت کارش می پرسم. پاسخ می دهد: بیکارم! پاسخ غیرمنتظره ای نیست. در خانه مادر، دو دختر و عروسش پذیرایم هستند☕️. از اوضاع و احوالشان می پرسم. برایم جالب است بدانم اهالی روستایی که یک طورهایی آخر دنیاست چقدر به اهواز رفت و آمد دارند! می‌پرسم اهواز می آیید؟ آنجا را دوست دارید؟ می گویند: مرتب به اهواز می‌آمدیم، برای خرید، مراجعه به پزشک🏨، سر زدن به اقوام و...
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📱الو! اینجا حاشیه نیست! دختران سیدهاشم چندروزی است درقرارگاه شهدای مدافع حرم هستم درشهر الهایی ۳۵ ک
اهواز را دوست داشتیم اما این آخری‌ها بعد از ماجرای زن، زندگی، آزادی دیگر اشتیاقی برای رفتن به آنجا نداریم. حجاب‌ها خیلی ناجور شده. آدم خجالت می‌کشد. ما بعد از این اتفاقات چادرهایمان را وسط خانه آویزان کرده‌ایم. هر روز صبح اول چادرمان را می بوسیم بعد کارهایمان را شروع می‌کنیم. از شنیدن این حرف‌ها کمی متعجب می‌شوم! باخودم می گویم آخر مگر اینها در این نقطه کوچکِ دور افتاده چقدر از حجاب و اهمیت و فلسفه‌اش آگاهندکه اینگونه نسبت به آن حساسند؟ هرچه بیشتر صحبت می‌کنند بیشتر به درک و فهم بالایشان پی می‌برم! باید اعتراف کنم انتظار این همه معرفت و نجابت را نداشتم! گرم صحبت هستیم که نوه کوچکشان چیزی در گوش مادرش زمزمه می‌کند👧. عروس خانه می‌گوید: دخترم می‌خواهد برایت سلام فرمانده بخواند🎶🎙! می‌گویم: عزیزم برو با دوستانت تمرین کن تا بیایم از سرود خواندنتان فیلم بگیرم. آنقدر هم صحبتی با خانم‌های روستا شیرین است که متوجه گذر زمان نمی‌شوم باید به قرارگاه برگردیم. قبلش از سلام فرمانده خواندن دخترکان دلنشین روستای نجیب سیدهاشم فیلم می‌گیرم📹. سپس خداحافظی می کنم و با حاج محسن راهی می شوم. زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️🔰⚜️از دشت‌های سمیرم و کوچ سخت عشایر تا روزهای مبارزه برای آزادی... زندگینامه داستانی شهید مصدق طاهری محقق هادی سلامات📚 نویسنده محمد علی‌بخشی پور🖋📖 راه های تهیه کتاب آدرس: بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی ره کتابفروشی رسانه‌بیداری 📣 و سریع به سراسر کشور 🔸️جهت سفارش تلفنی: ☎️ 061-35530798 🔹️جهت سفارش پیامکی: 📱 09305619565 ------------------‐----------------------------------------- 📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانه‌بیداری 🔰  ایتا@resanebidari 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💠🔸️ سلسله نشست های روایت نو 🔸️️نشست اول: ‌‌‌‌‌‌‌     جای خالی هویت انقلاب اسلامی در اهواز باحضور: علی هاجری پژهشگر واحدتاریخ شفاهی زهره طاهری پژوهشگر واحدتاریخ شفاهی مهین تقیانی فعال فرهنگی و ازمبارزان انقلاب اسلامی در اهواز 🗓زمان: چهارشنبه ۱۴۰۲/۳/۳ ساعت ۱۶ الی ۱۸      مکان:حسینیه هنر اهواز 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰🖊 حاشیه نگاری اولین نفری بود که وارد مسجد شد. صلوات فرست و دعا کنان. بیش از پنجاه سال است که نمازگزار این مسجد است. آقای انصاری که اولین امام جماعت مسجد بود را به خاطر داشت. گوش‌هایش سنگین است و عصا شده پای سومش اما عادت ۵۰ ساله را ترک نکرده. سعادتی ست که بیش از ۵۰ سال در یک مکان مقدس باشی و هر روز کاری را تکرار کنی اما برایت تکراری نشود. تازه خواستم گرم صحبت شوم که گفت وقت نافله است. هیچ نگفتم، پذیرفتم و کشیدم کنار؛ دلم نیامد عادت بیش از ۵۰ ساله‌اش را بهم بزنم. علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر از آب و آبمیوه می‌کردیم خالی برمی‌گشت ولی کسی میلش به ساندویچ‌ها نمی‌رفت. از نوجوان گرفته تا پیر، هرکس هرکاری از دستش بر می‌آمد دریغ نمی‌کرد. میان این عزا و ماتم و گرما و مصیبت و آوار، عده‌ای آن‌طرف گیت، شب به شب، (ظهر هم نه، شب، که مبادا گرمشان شود) می‌آمدند پشت گیت و شروع به شعار دادن و فحش و ناسزا گفتن، می‌کردند و با قمه و‌ سنگ به جان کسانی می‌افتادند که می‌خواستند عزیزان ملتب را از زیر آوار بیرون بکشند. کمک که نمی‌کردند هیچ، آواری هم بر آوار ریخته می‌شدند. مشغول پخش خوراکی بودیم که شروع کردند به شعار و پرتاب سنگ به سمت گیت‌ها. نیروهای یگان ویژه هم به صف شدند که جلویشان را بگیرند و آن‌ها را کنترل کنند. در این میان یکی از سنگ‌های پرتاب شده از سوی شورشی‌ها، سر نوجوانی را شکست، خون پیشانی و صورتش را گرفته بود. او را به سمت آمبولانس جلوی موکب آوردند تا به زخم شکستگی سرش رسیدگی کنند. غیرت این نوجوان از اراذل آن طرف گیت مسلما بیشتر بود که برای اجساد کسانی که شاید در زندگی‌اش یکبار هم آن‌ها را ندیده بود، این‌گونه از جانش گذشته بود.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر
مشغول نگاه کردنِ مراحل درمان پسر نوجوان ۱۲ ساله شدم که صدای شلیک گلوله آمد.سرپرست تیم جهادی، ما سه خانم را به از کوچه‌های پشتی، به خانه یکی از آشناهایی برد که خانه‌اش در آن نزدیکی بود. چند ساعتی آن‌جا بودیم و بعد از آرام شدن وضعیت برگشتیم داخل گیت، بعد از برگشتن رفتم به سمت مسجد تا سری به بچه‌های هلال احمر بزنم، یکی از دوستانم تعریف کرد بعد از رفتن ما، ماموران برای متفرق کردن مردم بدون خونریزی، اشک‌آور زدند. مردم متفرق شدند ولی بعضی از بچه های هلال احمر هم این گاز اشک‌آور را تنفس کرده بودند و چشم‌هایشان به شدت سوخته بود و نمی‌توانستند جایی را ببینند. برای کم شدن سوزش چشم‌ها مجبور شده بودند یا سیگار بکشند یا دود آتش تنفس کنند. دختران هلال احمر که سیگار کشیدن بلد نبودند، دود آتش را تنفس کردند. چشمانشان خوب شد ولی سرفه‌هایشان تازه شروع شده‌بود. سحر همه کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
📣✅️ اولین نشست از سلسله نشست‌های *روایت نو* با حضور علاقمندان فرهنگ و انقلاب اسلامی در حسینیه هنر برگزار شد. در این نشست که *جای خالی هویت انقلاب اسلامی در اهواز* عنوان داشت به بررسی ظرفیت‌های مکانی شهر پردا‌خته شد که می‌توانند منتقل کننده تاریخ انقلاب و دفاع مقدس باشد. 🔹️🔸️آقای علی هاجری محقق تاریخ شفاهی شروع کننده بحث در این نشست بودند : فعالیتهای انقلابی بسیاری در اهواز صورت گرفته اما معمولا از آن به عنوان شهری که در حوادث انقلاب نقش موثر داشته‌است یاد نمی‌شود. مکان‌هایی مانند بیمارستان آپادانا و ستاد تبلیغات جبهه که پر از حادثه و اتفاق بوده اما در سال‌های اخیر تخریب شده‌اند 🔹️🔸️در ادامه این نشست خانم زهره طاهری محقق تاریخ شفاهی گفتند: اهواز با وجود آنکه شهر جنگی بوده و در پشتیبانی جنگ نقش ویژه داشته اما موزه جنگ ندارد. مکان‌هایی مانند زینبیه، مرکز ثقافیه، عصمتیه پیش از انقلاب محل تجمع و فعالیت انقلابیون بوده و در زمان جنگ جهت پشتیبانی فعال بوده اما مردم از این مکان‌ها و رخ دادهای حول محور آن‌ها خبر ندارند. 🔹️🔸️خانم مهین تقیانی از مبارزان دوران انقلاب اسلامی به عنوان سخنران پایانی این نشست بیان کردند: مکان‌هایی که می‌توانست تاریخ انقلاب ما را به نسل بعد منتقل کند تخریب شده یا بلا استفاده مانده. وقتی فرزندان ما نشانی از فعالیت‌های انقلابی در شهر نمی‌بینند طبیعی است که نپذیرند اهواز بستر فعالیت‌های مهم انقلاب بوده‌است. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگینامه داستانی شهید مصدق طاهری محقق هادی سلامات📚 نویسنده محمد علی‌بخشی پور🖋📖 راه های تهیه کتاب آدرس: بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی ره کتابفروشی رسانه‌بیداری 📣 و سریع به سراسر کشور 🔸️جهت سفارش تلفنی: ☎️ 061-35530798 🔹️جهت سفارش پیامکی: 📱 09305619565 ------------------‐----------------------------------------- 📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانه‌بیداری 🔰  ایتا@resanebidari 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر
ساختمان خیابان امیری| روایت دوم کوچه‌پس‌کوچه‌ها را یکی‌یکی رد کردیم تا به خانه‌ آقای حسینی رسیدیم و در آن پناه گرفتیم. مرد آن خانه جلوتر از همه در را باز کرد و وارد شد، -زهرا خانم،بیا مهمون داریم -مهدی، برو‌به مامانت بگو بیاد زنی حدودا ۴۵ ساله با چادر رنگی به استقبالمان آمد. -زهرا خانم بیرون وضعیتش خطرناک شده، این خانم‌ها امانت پیشت باشن, من با حاج آقا میرم بیرون _چشم، قدمشون روی چشم ماکه تا آن لحظه ساکت بودیم، لب به سلام باز کردیم وارد خانه شدیم. دوستم از جو متشنج بیرون دچار تپش قلب شده بود. زهرا خانم برای او آب قند و برای ما چای گرمی آورد تا نفسی تازه کنیم. چایم را که می‌خوردم اطرافم را هم نگاهی انداختم، تازه متوجه حدودا پانزده نفر خانم در آشپزخانه شدم. چشمم که به چشمشان افتاد سلامی کردم. باسلامِ من، دوستانمم توجه‌شان به آشپزخانه جلب شد و سلام کردند. خانم‌ها روی زمین به صورت حلقه نشسته بودند و ساندویچ درست می‌کردند. قضیه را که از صاحبخانه جویا شدیم، گفت: « این‌هارو برای امدادگرا درست می‌کنیم، می‌فرستیم سمت متروپل، بندگان خدا انرژی داشته باشن کار کنن» برایمان جایی باز کردند و ما هم مشغول شدیم. با هر ساندویچی که می‌گرفتند صلوات می‌فرستادند. چقدر این فضا تداعی کننده خانم‌هایی بود که در پشتیبانی جنگ، هشت سال پابه‌پای مردان، خط تدارکات را خالی نگذاشتند. شاید اینان فرزندان همان مادران بودند، هرچه که هست، این حس انسان‌دوستی و وطن‌پرستی در گوشت و خون مردم‌مان آمیخته است. سحر همه کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz